eitaa logo
دغدغه های یک طلبه
888 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
35 فایل
دغدغه ی های بزرگ را روح های بزرگ دارند... روحت را آزاد کن که بزرگی ش را ببینی برای بیان دغدغه هاتون... 👇👇👇👇 @khodaparast313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دغدغه های یک طلبه
💧#یک_قطره_آب 💧 نویسنده:حسین خداپرست ♨️قسمت ششم 🔹خواب پراکنده گوییم را ببخش!و به من حق بده مجنو
💧💧 نویسنده:حسین خداپرست ♨️قسمت هفتم 🔹بودن یا نبودن نمی خواهم راوی دیده ها و شنیده هایم باشم؛نه من توان بازگو کردنش دارم نه تو توان شنیدنش.هیچ کدام توانی نداریم آسمان نه مثل همیشه هست که رنگ ماتم گرفته؛بوی مرگ همه جا پیچیده! باد که می وزد؛ صدای ناله می‌دهد و خاک رنگ قرمز به خود گرفته؛ نخل ها سرمشار از روی پای ایستادنی که به کمک مظلومین نشتافته بودند و من و تو اینجا... آری! حق داری که این‌گونه گوشه‌گیری کنی و از لشکر آب فرات کناره‌گیری کنی! کناره گیری از کسانی که هم درد تو نیستند نه عجیب که کار درستی هست. منم جای تو بودم، همین کار را می‌کردم و شاید هم کرده م. نمی‌دانم تو هم جای من بودی،چه کار می کردی ؟ همه از ترس تیر خوردن و له شدن زیر پا و سم اسب ها همان ساعات اول عاشورا رفتند؛من اما ماندم!نمیدانم چرا؟ بال و پرم برای پرواز و رفتن انگار ساخته نشده است.. درست است که ماندن یعنی کمک به آنانی که بخاطرش مانده یی؛یعنی برایشان به دردی بخوری یعنی با آنان باشی که چه در خوشی چه ناخوشی این معنی ماندن است! من اما چرا ماندم؟ تو چرا ماندی ؟ امام علیه السلام چند باری فرمودند:هر کس با من بماند؛کشته خواهد شد کشته شدنی که کمترینش بریده شدن سرها باشد؛اما ماندند... خوشبحالشان به این سادگی نبود ماندشان؛باید اول خودشان می رفتند و نمی مانند! در دنیا نمی مانند؛در بندِ زن و بچه و اهل و عیال نمی مانند اسیر قدرت و ثروت و زندگی دنیایی نمی مانند تا بتوانند پیش حسین ع بمانند به این سادگی نبود ماندنشان ولی من و تو فقط پیش آنان ماندیم نه که با آنان بمانیم . آنان یکی شده بودند؛یکی...همه حسین شده بودند و حسین هم همه بی خود نیست اگر بگوییم حسین وتر متور شده بود تنها بود لشکری نداشت جز خودش! آری ماندن اینگونه می‌شود به این سادگی ها نبود و نیست . تو از چه نالانی به سمت آنان بروی، باز هم آتش بپا خواهی کرد؛ ولی این‌بار با بودنت! انگار بودن ونبودن، تو برای حسین و بچه‌هایش بجای رفع تشنگی؛مایه ی عذاب است.یا آب بهانه یی هست برای نشان دادن خوبی های درونی و زشتی هایی که در دل پنهان شده اند.. یک قطره آب میشود مایه ی امتحان و نشان دادن خودِ واقعی. شماتت نمی‌کنم،اوضاع تو خوب است؛ بودونبود من فرق می‌کرد.درست است که من ماندم اما چه فایده؛جز تماشا کردن!جز شنیدن ضجه ها و دیدن هم آغوشی هایی که به بی حالی و غش کردن می انجامید. دیدن پدری بالای جنازه پسرش جان داد و دیدن اشک هایی که مثل ابر بهاری می باریدند و لب های خشکیده؛ماندم و دیدم و شنیدم! راستش را بخواهی چند باری خواستم کمکی کنم اما نشد. توجیه های به ظاهر خوب و درست اما به واقع بخاطر ترسی که از مرگ داشتم پشت این دلایل به ظاهر موجه پنهان میشدم. «راستی که شیطان خوب بلد بود با حرفای خوب و دلایل حتی خداپسندانه ما را از یاری دادن به حسین منصرف کند.» و این قصه ادامه دار خواهد بود. می‌بینی وضع من چقدر خنده‌دار است؟ الان که کار از کار گذشته، می‌گویم اگر آن‌جا بودم چنین می‌کردم و چنان به وقت خطر خود واقعی مان را میبینیم و نشان می دهیم. آه از فرصتی که سوخت و آه از قصه‌ای که هیچ‌گاه تکرار نخواهد نشد. از خودم بدم می‌آید، بریده‌ام! حالم را می‌فهمی؟ هر دو آن‌جایی که باید بودیم، نبودیم؛بماند که کجا بودیم؛الان هم اگر باشیم، جز توبیخ و سرزنشی که لایقش هستیم، چیزی نصیبمان نخواهد شد؟اگر تو بروی، مادرش را یاد علی‌اصغر می‌اندازی. به تو خواهد گفت: آن لحظه‌ای که بچه‌ام از تشنگی جان می‌داد و یک قطره‌ آب نداشتیم، کجا بودی؟ تو چه می‌دانی،‌ چه زجری کشیدم وقتی مجبور شدم، دست‌های ناز و کوچک شش ماهه‌ام را ببندم، تا لااقل چنگی به صورت خودش و سینه‌ ی من نزد؛ تا حتی خراش به صورت ناز و لطیف کوچکش نیافتد؛ چه می‌دانستم تیر سه شعبه بر گلویش می‌نشیند.!کاش خراش می افتاد؛گلویش گوش تا گوش بریده است مادر است دیگر.. ناله می‌زند:‌‌ علی جانم! دلبند مادر کجایی؟ببین آب با پای خودش پیشت آمده است. بیا علی جانم! آب به التماس تَرکردن لبانت آمده است! الهی مادر به قربانت...! الهی من فدای آن لب‌هایی که از تشنگی پوست انداخته بود و تو می‌مکیدی! نازدانه‌ی من کجایی؟ بابایت دور از چشم من، کجا دفنت کرده است؟ آرامگَهت را به مادر بگو! گهواره‌ات خالی است؛ با مادرت قهر‌ کرده‌ای؟ حق داری! کدام مادر را دیده‌ای که با کودک شش ماهه‌اش چنین کند؟ علی..پسرم علی لای لای... علی لای لای... علی لای لای..! رباب تو را ببیند، جانش آتش می‌گیرد؛بی‌قرار بود، بی‌قرارتر می‌شود تصمیم خوبی گرفته‌ای، همان بهتر که از آنان دور بمانی و بمانم! من بدتر از توام! بگذار سکوت کنیم و در سکوت خود بسوزیم، چه کسی سزاوارتر از من و تو به سوختن؟ یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند، همتا نشود با عطشِ خشکِ دهانِ علی‌اصغر «أَلسَّلامُ عَلَى الطِّفلِ الرَّضیـعِ الصَّغیرِ»
سوره انعام قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ (٥٠) بگو: من به شما نمى گويم كه خزينه ها و گنجينه هاى خدا نزد من است، و نيز غيب هم نمى دانم، و نمى گويم كه فرشته ام؛ فقط از آنچه به من وحى شده پيروى مى كنم بگو: آيا [اعراض كننده از وحى كه] نابينا [ست] و [پيروِ وحى كه] بينا [ست] يكسانند؟! پس چرا نمى انديشيد؟!
- خوش به حالِ آن دل که در او،شوقِ تو باشد هر صبح [ سلام امام زمانم ❤️ ]
ناگهان چه شد چنین دلداده شدیم؟ از جدال عقل و دل که بیچاره شدیم ؟
بیداری ؟
اولین چیزی که موقع بیداری به ذهنت میاد چیه ؟؟