eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
213 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــ🕊رمان‌مینوے‌او🕊ـــــ کمی مکث کردم و گفتم: واقعا نمی‌دونم! من بیشتر از چشمام به حامد اعتماد داشتم...حامد انتخاب من بود، من انقدر حامد رو دوست داشتم و به انتخابم ایمان داشتم که با تمام سختی ها سال آخر راهنمایی رو جهشی خوندم تا بتونم با حامد وارد دانشگاه بشم...من بخاطر حامد از رشته ی موردعلاقم گذشتم و رفتم رشته ی ریاضی فیزیک!من انقدر انتخابم رو قبول داشتم که هرکاری کردم تا به حامد برسم، حتی اونم دوستم داشت! می‌دونی از چی تعجب می‌کنم؟حامد آدمی نبود که به کسی که از ته دل دوستش داره دروغ بگه، کاری که بر خلاف میل اونه انجام بده یا با اون فرد صادق نباشه!من رابطه ی حامد با خدا رو دیده بودم، دیده بودم که چقدر عاشقانه دوستش داره، اون من رو اندازه ی خدا دوست نداشت ولی عاشقانه دوستم داشت!مگر این‌که... + مگر این‌که چی؟! برخلاف میلم حرفی رو که دوست نداشتم بزنم زدم: مگر این‌که اون منو اصلا دوست نداشت! ولی باز حرف خودم رو پس گرفتم و گفتم: نه...نه...نه...بعد از حامد که قابل اعتماد ترین فرد توی زندگیم بود، من به تیام اعتماد داشتم، تیام دوست دوران راهنمایی من بود، اون حتی اگر هم می‌خواست بهم دروغ بگه نمی‌تونست دروغ بگه! آیناز متعجب گفت: تیام کیه؟! - خواهر حامد؛ چطور مگه؟! + آخه اسم یکی از دوستان منم تیامه که اتفاقا از قضا اسم داداششم حامده! همونی که اون روز دم مرز جات رو باهاش عوض مردی رفتم تو فکر! اسم خودش تیامه اسم داداششم حامد! مگه توی این دنیا چند تا خواهر و برادر وجود داره که اسمشون تیام و حامد باشه و از قضا چهره ی تیام برای من آشنا باشه و حامد هم مسئول راه اندازی این کاروان باشه؟! ولی آخه اونا که توی محله ی خاله اینا زندگی نمی‌کنن! نه این‌طوری نمیشه! باید بفهمم این تیام و حامدی که آیناز راجبشون حرف می‌زنه اون تیام و حامدی که من فکر می‌کنم نیستن! بنابراین پرسیدم: چند وقته که با تیام آشنا شدی؟ + کمتر از یک سال میشه؛ چون تازه به این محله اسباب کشی کردن - داداشش رو دیدی؟ + نه ندیدمشون! نه این‌طوری هم به جایی نمی‌رسم! باید برم سراغ اصل مطلب به زبون اوردن این جمله واسم آسون نبود! چون ممکن بود همه چیز رو تغییر بده! ولی چاره ای نداشتم باید می‌گفتم! آب دهانم رو چند بار پشت سر هم قورت دادم و سریع پرسیدم: فامیلیشون چیه؟ ••🕊••🕊••🕊••🕊•• ࢪمانے‌ هیجان انڪَیز و عاشقانہ❤️ عاشقانہ اۍ با چاشنے‌ مذهبے‌😍 قصہ ۍ دختࢪۍ با صداقت و پسࢪۍ پاڪ دامن✨ عاشقانے‌ ڪہ سہ سال بہ پاۍ عشقشان سوختند و ساختند و دࢪ نہایت خداوند سࢪنوشتشان ࢪا بہ هم ڪَࢪہ زد🦋 دوست داࢪۍ با ما همراه باشے‌ و ادامہ ۍ این ࢪمان زیبا با ژانࢪ {} ࢪو بخونے‌؟🌿 پس بہ جمع ما بپیوند🌱 @khodajoonnn
- من من✋🏻 + تو تو👈🏻 - میخونم📖 + ڪدومو؟🤔 - رمان «هرچی تو بخوای» رو😍 + خیلی بدجنسی!😐 اونو من می‌خواستم بخونم😒 - دیگه دیگه😎 من هیچ وقت رمان های عاشقانه ی مذهبی رو از دست نمیدم😉 اونم رمان هیجان انگیزی مثل رمان «هرچی تو بخوای»👌🏻 بعدشم انقدر بدجنس نیستم که تنها تنها رمانی به این زیبایی رو بخونم و تو هم بذارم توی خماری😊 بیا این هم لینک کانالی که رمان «هرچی تو بخوای» داخلش قرار داره👇🏻 @khodajoonnn - برو بخون و لذتش رو ببر🌸 + دمت حسابی گرم😘 خیلی ماهے‌🦋 - قابلت رو نداره☺️ اگر تو هم دوست داری توی تعطیلات تابستان این رمان جذاب رو بخونی و لذتش رو ببری به جمع ما بپیوند✨ قسمت کوتاهی از رمان👇🏻 ــــــ‌هرچے‌توبخواۍ🌈ــــــ به خانمه نگاه کردم.عصبی بود.😡دوباره میخواست شلیک کنه یه تیر زدم تو دستش، اسلحه ش افتاد.خانمه عصبی به من نگاه کرد.صدای زینب سادات تغییر کرد.😭👶🏻😣نگاهش کردم،بچه کبود شده بود.داشت خفه ش میکرد.😰یه تیر زدم تو مغزش ولی قبل از اینکه تیرم بهش بخوره خانمه افتاد و تیرم خورد به دیوار. به وحید نگاه کردم.... اسلحه ش سمت خانمه بود و عصبی نگاهش میکرد.وحید قبل از من به مغز خانمه شلیک کرده بود. صدای زینب سادات قطع شد...😳😰😧 به زمین نگاه کردم.خانمه نقش زمین بود.زینب سادات کنارش افتاده بود... زیر سر زینب سادات پر خون بود،😰چشمهاش هم باز بود.روی زانوهام افتادم.😧چهار دست و پا رفتم نزدیک.سر زینب سادات خورده بود به لبه ی میز.... قلبم تیر کشید.چشمهام پر اشک شد.دیگه هیچی نمیخواستم ببینم.به سختی نفس میکشیدم. _زینب،زینبم،زینب ساداتم....😭😰 نمیدونم چقدر گذشت.... صدای گوشی وحید📲 اومد... یاد وحید افتادم.وحید کجاست؟ چشمهامو باز کردم.وحید همونجا نشسته بود و چشمش به زینب سادات بود.👀حتی پلک هم نمیزد... به زینب سادات نگاه کردم.جگرم آتیش گرفت. واقعا مرده بود.😭دخترم مرده بود.😭زینب پنج ماهه م مرده بود.😭اشکهام نمیذاشت خوب ببینم... دوباره گوشی وحید زنگ خورد... ♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡• دوست داری ادامش رو بخونی؟☺️🌿 پس به جمع ما بپیوند😄🦋 @khodajoonnn
بنر های جدید کانال 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‴هر وقت احساس کردید ✨ ‴ از امام زمان دور شدید...(:💔 ‴ و دلتون واسه آقـا تنگ نیست...🥀 ‴ این دعای کوچیک رو بخونید 📿 ‴ بخصوص توی قنوت هاتون 🤲🏻 《 لـَیِّـنْ قَلبی لِـوَلِـیِّ أَمـرِکْ 🍃 》 خداجون دلمو‌ واسه امامم‌ نرم‌ کن...|'♥️'|🍂 ... ✨ اللھـُــم‌عَجِّل‌لِوَلیِّــکَ‌الفَرَج ✨ "@khodajoonnn"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو جامعه ای که بعضی از پسرا چفیه میزارن و مدافع حرم میشن📿✨ هستن دخترایی که .. چادر میپوشن و مدافع حیا میشن🌸 ‎‌‌‎ @khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ• هر وقت امیرالمومنین علیه السلام سلمان و ابوذر رو میدید لذت میبرد... تا حالا شده عجل الله من و تو رو ببینه و لذت ببره؟! ‌‌ @khodajoonnn
•ـــــ°'🌼'°ـــــ• جوابی نداشتم بدم،سکوت کردم...🙃 @khodajoonnn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•ـــــ°'🌼'°ـــــ• سلام برتو ای جایگاه نشان خدا...🌼 سلام برتو ای پسر مادر پهلو شکسته...🥀 @khodajoonnn
Ali Fani - Be Taha Be Yasin (UpMusic).mp3
5.29M
•ـــــ°'🌼'°ـــــ• به طاها به یاسین... به معراج احمد... به قدر و به کوثر... به رضوان و طوبی... به وحی الهی... به قرآن جاری... به تورات موسی و انجیل عیسی... @khodajoonnn
گَـرمیسَّـرنشَـودتاڪِه‌ببینَـم‌رُخ‌یـٰار، لیڪِن‌اَزدوردَهـم‌عَـرض‌ِســلآم‌واَدبۍシ! ‌‌
گَـرمیسَّـرنشَـودتاڪِه‌ببینَـم‌رُخ‌یـٰار، لیڪِن‌اَزدوردَهـم‌عَـرض‌ِســلآم‌واَدبۍシ! ‌‌
آدم‌اگر‌بخواد‌شاد‌باشه‌باید‌یاد‌بگیره‌، چیـز‌های‌کوچیـک‌هم‌ارزش‌ شاد‌کردنش‌رودارن:))😘 "@khodajoonnn"
چہ‌شَوَد‌گَر‌تو‌بیائے‌و‌بَری‌غَم‌زِدِل‌ِما ڪه‌به‌هَر‌خَستہ‌دَوائے‌و‌به‌هَر‌بَستہ‌ڪِليدے ‌ "@khodajoonnn"
«💛🌤»↴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✦شـُوق‌دیدار‌تُـو‌سَر‌رفـت‌ز‌پیمـٰانہ‌ما •کۍ‌قَـدم‌مۍ‌نَھۍ‌اۍ‌شـٰاه‌بِہ‌ویرانِہ‌ما ✦مـٰا‌هنوز‌اۍ‌نَفـست‌گرم،پُـراز‌تاب‌و‌تَبـیم •سَر‌و‌سـٰامان‌بِده‌بر‌ایـن‌دِل‌دیوانِہ‌مـٰا...💔🥺 🖐🏻 "@khodajoonnn"