eitaa logo
خادمُ الحسین«ع»
2.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
21 فایل
﷽ سلام اینجا مذهبی و غیر مذهبی دور هم جمع شدیم تا نوکر امام حسین «ع» باشیم🙂 خدایا قبول باشه نوکری ما برای حسینت ‌. .💔 کپی : واجبه با ذکر صلوات اگه پست ها رو سین نمیزنی لف بده ناشناس حرفتو بزن🙂👇🏻 https://daigo.ir/secret/9887725332
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌الهی من دورت بگردم که دلم گرفت💔😔 امروز چقدر به یادش بودی؟🥲
أین بقیـــة اللّٰــه ؟!
بازیِ خلق دگر حوصله سر بُرد ، بیا خاطرم را غم دوری تو آزُرد ، بیا
گفته بودند که در اوج بلا می آیی صاحب الامرِ جهان ! کار گره خورد ؛ بیا
4_6028434036743998467(1).mp3
3.53M
دین داری سخته ، میدونیم سخته لازم نیست بری مواد بخری ساقی خودش میاد دم در ، ما میدونیم ؛ ولی . . .
بدترین سخن این است که شخص بگوید: دعا کردم و نشد، زیارت کردم و نشد این نشدها خیلی خطرناک است این ناامیدی‌ها و این نحو برخورد با دعا و توسل بسیار ضرر دارد هیچ‌ چیز برای شیطان شیرین‌تر از این نشدها نیست...! ‹ استاد فاطمی نیا(ره)🌱 ›
اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ التَّائِقُونَ‌ إِلَی‌ وَلِیِّك‌َ‌.. خدایا ما به شدت مشتاقِ ظهور ولیِ تو هستیم. •دعای‌ندبه
رفیق... به‌دنیا،زیادی‌مَحَل‌نده... دنیایِ‌زیادی‌، روح‌روخفه‌می‌کنه!!(: یابه‌قول‌معروف... غرق‌دنیاشده‌را جام‌شهادت‌ندهند..))
🖇 🌱 هر کی از حاجی میپرسید: +نظرت در مورد فلانی چیه؟ حاجی چه فلانی رو میشناخت چه نمیشناخت،فقط یه جواب می‌داد: -می‌گفت: من فقـط خودمـو خوب میشناسم که از همه آلوده ترم...
به وقت رمان...
خادمُ الحسین«ع»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قصه‌دلبری قسمت_بیست‌و‌ششم اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بله‌بگی!» حت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قصه‌دلبری قسمت_بیست‌وهفتم برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد . آخر سر خندید که «بهتر نبود خشکه حساب میکردی می دادم هیئت ؟» سرجلسه امتحان ، بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند . صبرشان نبود بیاییم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام جیغی کشیدند ، شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت :« محمد خانی آمده خواستگاری ات!» گفتند :«مارو دست انداختی ؟» هرچه قسم و آیه خوردم ، باورشان نشد . به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه . پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی میکنم نزدیک در دانشگاه گفتم :« ایناها! باور کردین؟اون جا منتظرمه!» گفتند :« نه !تا سوار موتورش نشی ، باور نمی‌کنیم!» وقتی نشستم پشت موتورش پرسید : « این همه لشکر کشی برای چیه؟» همین طوری که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم ، گفتم :«اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه!» البته آن موتور تریل معروفش را نداشت . کلا آن موتور وقف هیئت بود . عاشق موتور سواری بودم ، ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور خانم های هیئت یادم دادند راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم . فقط چند بار با اصرار ، دایی ام مجبور شدم بشینم ترک موتور ، همین باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد ، بیشتر به حسینه ای نقلی شبیه بود ولی از حق نگذریم ، خیلی کثیف بود آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از درو دیوارش لکه و چرک می بارید تازه می گفت :«به خاطر تو اینجا رو تمیز کرده م!» گوشه یکی از اتاق ها ، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است ، فکر کنم اشتراکی میپوشید اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا . از این کارش خوشم می آمد ‌ بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی ، خیلی پایین کرد . خیلی از کارت ها را دیدیم . پسندش نمی شد .. نهایتا رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قصه‌دلبری قسمت_بیست‌وهشتم بسم الله الرحمن الرحیم همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست ، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم . سید علی خامنه ای دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی انتخابمان برای مغازه دار جالب بود . گفت :« من به رهبر ارادت دارم ، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی ش چاپ کنه!» از طرفی هم پافشاری می کرد که از متن های حاضر ، یکی را انتخاب کنیم . اما محمد حسین در این کارها سر رشته داشت، به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ ، این کارت را با این مشخصات ، طراحی و چاپ کرد قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود . بعضی ها می گفتند قشنگ است ، بعضی ها هم خوششان نیامد . نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه ، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امام زاده برگزار کنند از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود . می گفت :«این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟ از هر دردی سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم موقع خرید حلقه پایش را کرده بود در یک کفش که بجایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل می‌دادیم و آقا را قانع می کردیم بهش گفتم:« انگشتر عقیق باشه برای بعد الان باید حلقه بخریم حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد ، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همانجا برایش ساختند کاری به رسم و رسوم نداشت هرچه دلش می‌گفت همان راه را می‌رفت از حرکات و سکنات خانواده‌اش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟ روزی موقع خریدن جهیزیه ،خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کردند و پرسید این عکس کدوم شهیده خندیدم که این هنوز شهید نشده و شوهرمه کم‌کم با رفت و آمد و بگو و بخند هایش توجه همه را جلب کرد آدم یخی نبود سریع با همه‌ گرم می‌گرفت و سر رفاقت باز می‌کرد با مادربزرگم هم اخت شد و برو و بیا پیدا کرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸