eitaa logo
خودمانی
91 دنبال‌کننده
40 عکس
15 ویدیو
0 فایل
می نویسم تا آرام بگیرم. @Manyekmadaram5
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ﷽ ا ؟ از وقتی بچه مدرسه‌ای شدم و یکی یکی به کتابهای درسی‌ام اضافه شد، احساس می‌کردم چقدر چیز توی عالم هست که من از آنها بی‌خبرم . مطالب که سخت‌تر و بیشتر می‌شد احساس دانایی و نادانی بیشتری پیدا می‌کردم. اما این وسط بعضی از کتاب‌ها را جور دیگری دوست داشتم و با دقت بیشتری می‌خواندنشان یکی از آن کتابها ،کتاب تاریخ بود. هرچقدر از جغرافیا و مدنی فراری بودم ، ولی تاریخ را دوست داشتم . اما همیشه یکی از سوالات پرتکرار ذهنی ام در وقایع تاریخی این بود که پس مردم کجا بودند؟ مردم کجا بودند وقتی آقامحمدخان قاجار داشت از کشته‌ها ،پشته می‌ساخت؟ مردم کجا بودند وقتی شیخ فضل‌الله نوری را داشتند به دار می‌آویختند؟ مردم کجا بودند وقتی امریکائی‌ها داشتند یک آدم بی سواد قلدر را شاه مملکت می‌کردند؟ اصلا در بزنگاههای تاریخی مردم کجا بودند؟ و به قدر درک و سواد کودکانه‌ی خودم مردم را مسئول می‌دانستم و همیشه با خودم فکر می‌کردم ما مردمِ کتابهای تاریخ آینده‌ایم. به جای آنکه از آنها بپرسم که کجا بودند از خودم بپرسم که در تاریخی که در مملکتم و دنیای اطرافم در حال رقم خوردن است من کجا ایستاده‌ام؟ ما مردم عادی برای حضورمان در تاریخ مسئولیم و مهم است کدام طرف ایستاده باشیم. و حالا این چند خط پر از همبستگی و همدلی پدرانه رهبر فرزانه‌ام تکلیف مرا باخودم روشن می‌کند ... مهم نیست کی باشی. کودک باشی یا بزرگ زن باشی یا مرد باسواد باشی یا بیسواد استاد باشی یا دانشجو مسلمان باشی یا غیر مسلمان فقط کافی ست در بزنگاه‌ها طرف درست ماجرا ایستاده باشی تشخیص این درستی هم برمی‌گردد به میزان حریتت. به انداره‌ی انسانیتت و شرافتت فرقی هم نمی‌کند اهل کدام جغرافیا باشی. کم کم زندگیت هم سمت درستی می‌رود. خودمانی
ا ﷽ ا معمولی نباشیم آدمهای معمولی را یادتان هست؟ همان معمولی‌هایی که برای روشن شدن ذهنشان باید خوبها فدا شوند. معمولی بودن یعنی به فکر رفاه و آرامش زندگی امروز خودم باشم و معمولی نبودن یعنی فقط به منفعت امروز خودم، فکر نکنم. درست مثل اهالی غزه .. میشد طی این سالها مثل بقیه مناطق اشغالی فقط به زندگی امروز خودشان فکر کنند و با اسقاطیل سازش کنند. اما آنها معمولی فکر نمی‌کنند. تا پای جان برای عزت و اعتبار فلسطینی‌شان ایستاده‌اند. باید برای وطن ایستاد. تازه یک آدم غیرمعمولی را هم انتخاب کرده‌ام. کسی که به دور دست‌ها می‌اندیشد و با ظرفیت‌های ایران آشناست و می تواند ایران را به سمت پیشرفت بجهاند، جهشی به سمت ظهور. کمتر از دو دقیقه طول کشید. کاری به ظاهر کوچک اما بزرگ و پرفایده. خودمانی
ا ﷽ ا چگونه صبر کنم این عمود باز بیفتد تبر به جان تو ای سرو سرفراز بیفتد هنوز شاعرت ای سرزمین حُسن، نمرده ست که دُور دست قشون زبان دراز بیفتد چقدر نام تو طبع مرا به ذوق می آرد چنان که چشم نوازنده ای به ساز بیفتد حرامیان همه بیزار از تو اند و چه بهتر خوشا به کعبه که از چشم بی نماز بیفتد به غارت تو طمع کرده اند و داد از آن روز که گنج، مفت به دست قمارباز بیفتد در این زمان صراحت بدا به طبع روانی که در اسارت لفافه و مجاز بیفتد هزار بار بیفتم به خاک کاش و نبینم که پرچم تو زمانی از اهتزاز بیفتد خودمانی
ا ﷽ ا 🚷ا ایست❗️ جانِ من، بمان❗️ روی برگه‌ی سفیدِ رأی قبلِ رقصِ خودنویسِ مشکی‌ات... روز جمعه‌ی سعید؛ قبلِ انتخابِ مبهمِ پزشکی‌ات! این پیام را جانِ من! بخوان جانِ من، بخوان ... بُرده‌ای زِ یاد؟ افتخارِ مسکنِ مزخرف و بیمه‌ی مسافرانِ مرگ را بر سرِ جوانه‌های نورَسِ امیدِ ما، بارشِ تگرگ را ؟ بُرده‌ای زِ یاد؟ توی صف، برای مرغ و روغن و شکر کشتنِ غرورِ مردهای ما؛ ماجرای صبحِ جمعه‌ و خنده‌‌های مضحکِ کسی به دردهای ما ... بُرده‌ای زِ یاد؟ ... یک طرف کسی به روی جای خوابِ منحصر به فرد خویش، در مسیر قشم و کیش، غرقِ خواب‌ِ سرخوشی؛ یک طرف ولی گریه‌های مردِ کارگر، بدونِ پول و خانواده و امید؛ در مسیرِ خودکشی ... جانِ من نگو که بُرده‌ای ز یاد؛ خارِ چشمِ دشمنان! حاج قاسمِ عزیز و مهربان❤️ مردِ قهرمان او که تا ابد نمی‌رود ز یاد ... جانِ من! بدان؛ وقت انتخاب توست! بر سرِ دو راهیِ «امید» و «یأس»؛ بر سرِ دو راهیِ «تلاش» و «خستگی»؛ در برابرِ کسی که جز «ندارم» و «نمی توانم» و «نمی‌شود»، بر لبش کلامِ دیگری نرانده است؛ جز گزینشِ تفکرِ «میسّر است» و «می‌توان» و «می‌شود»، برای ما انتخابِ دیگری نمانده است! انتخاب بین خوب و بد! انتخاب ایده‌های آزموده‌ی گزارشات مستند؛ یا انتخاب گفتمان آن رفیق نابلد! گفتمان بی‌صداقتی؛ گفتمانِ بر سر من و شما شکستن تمام کاسه‌کوزه‌ها ... انتخاب کن عزیز دل؛ دولتِ مدال و نخبه و المپیاد یا دولتِ رفوزه‌ها ... جانِ من! بگو تو چه انتخاب می‌کنی؟ من که انتخاب کرده‌ام! با کمالِ میل و افتخار روز جمعه‌ی سعید روی برگه‌ی سفید رأی می‌دهم به فرصتِ ادامه‌ی رئیسیِ شهید... جانِ من! بگو؛ بر سر دو راهیِ «غیر ممکن» و «میسّر»ی ؟ هر چه بود و هر چه هست؛ زیر پرچمِ سه رنگِ عشق پای سفره‌ی وطن در دلِ حرم انتخاب ماست «گفتمانِ روشنِ برادری!» خودمانی
ا ﷽ ا اَتبکُونَ وَ لا تَنصُرونَهُ* صدای زوزه‌ی باد را می شنوی؟ چند روز است که خاک بر سر شدنمان را فریاد می‌زند. امروز کاروان به کرب و بلا می‌رسد. حسین علیه السلام غریب است. نه میان کوفیان و شامیان نه در غاضریه میان آنها که او را برای حاجت‌هایشان می‌خواهند، غریب است. بر زخمهای بی‌شمار حسین گریه می‌کنند اما هرگز نمی‌پرسند چگونه یاری‌اش کنیم؟ غریب اشک نمی‌خواهد. یاری می‌خواهد. وقتی دوساله‌ بود جدش برایش روضه خواند و مردم ضجه زدند*. اما هیچ نپرسیدند چگونه او را یاری کنیم؟ امروز هم نمی‌پرسند. حسین علیه السلام غریب است، حتی میان روضه‌ها. ✍س.غلامرضاپور * آیا گریه می کنید و یاری‌اش نمی‌کنید؟ *لهوف سید بن طاووس ترجمه علیرضا رجالی تهرانی ص۳۷ خودمانی