eitaa logo
خودمانی
38 دنبال‌کننده
25 عکس
8 ویدیو
0 فایل
می نویسم تا آرام بگیرم. @Manyekmadaram5
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ﷽ ا مامان: زینب آب می خوری؟ زینب: بلد نیستم آب بخویَم آخه یوزه‌م (روزه‌م) پُفاری = پفیلا بوشباک = بشقاب کِکِشدی؟= کشیدی خودمانی
ا ﷽ مامان میخوای یه کاری کنی امام زمان خوشحال بشه؟ آره مامان .شما بگو چی کار کنم. مثلا برای من بستنی بخر خوراکی بخر خودمانی
ا ﷽ ا خودمو به آینه نشون دادم بجای خودمو تو آینه دیدم خودمانی
ا ﷽ ا وسط بازی کردن با بادکنک: بابا من برم توی این زندگی کنم؟ خودمانی
ا ﷽ ا لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ هرگز نمی‌توانندبه شما آسیب سخت برسانند، و اگر مقابلشان بایستید از جنگ خواهند گریخت و از آن پس هیچ کس به یاریشان نخواهد رفت. ۱۱۱سوره مبارکه آل عمران خودمانی
ا ﷽ ا تکیه دادم به کنج دیواری روبروی ضریحتان بانو غصه دارم، دلم پر از درد است ضامنم می شوی ؟ منم آهو.. خودمانی
ا ﷽ ا بادکنک قشنگم می پره این ور اون ور خیلی خیلی زرنگه از خودمم زرنگ تر دلم می خواد یه روزی برم توی بادکنک گمون کنم ازونجا دنیا میشه با نمک خودمانی
داشتم برای کاری با عنوان معلم دنبال شعر خوب می‌گشتم که به این شعر آقای جهاندار برخوردم. از تاریخ و مناسبت سرایش شعر بی‌اطلاعم. اما به ذهنم رسید چقدر با حال و هوای این روزهای مبارزه با صهیونها می تواند همراه باشد. وقتی نشانی اسم اعظم را با سربند یازهرا می دهد و آرزومند عشق را همراه شهیدان می‌بیند و کربلایی شدن را به دل مشکل پسند امام حسین علیه السلام می‌‌سپارد اشک در چشمهایت حلقه می‌زند. یک بند وصیت نامه‌ی اکثر شهدا فتح قدس و پیروزی مردم فلسطین است . انگار این روزها وصیت نامه ها تازه تر شده اند. گمانم تکنیک قاعده افزایی که تازگیها به معلوماتم اضافه شده هم درین شعر دیده می‌شود ، در همان بیت اول با ترکیب نشانی اسم اعظم و سربند یازهرا. و دربیت آخر با دل مشکل پسند امام حسین علیه السلام آن اسم اعظم که نشانی می‌دهندش سربند یا زهراست محکم‌تر ببندش هر کس که در سر آرزوی عشق دارد هنگام رفتن با شهیدان می‌برندش بابا! وصیّت‌نامۀ همسنگرت کو؟ این روزها خون می‌چکد از بندبندش آقا معلم، قصه از آن روزها گفت کردند سالِ آخری‌ها ریشخندش شرمی نکردند از صدای سرفه‌دارش چیزی نخواندند از نگاه دردمندش گیرم عَلم از دست عباسی بیفتد عباس دیگر می‌کند از جا بلندش هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست کار حسین است و دل مشکل‌پسندش خودمانی
ا ﷽ ا "زبان نوجوان" هرچه پیش می‌رود بیشتر به این نتیجه میرسم که دخترهای نوجوان الان فرقی با نوجوانی‌های خودمان ندارند. من هم در نوجوانی‌ام همین اندازه از جواب بعضی سوالات قانع نمی‌شدم. فقط اینها صداقت دارند و می‌گویند که قانع نشده‌اند و ما حرمت دبیری که زبانمان را بلد نبود، نگه می‌داشتیم و سکوت می‌کردیم. صداقت این روزهایشان باعث شده تا ما بزرگترها برویم و زبانشان را یاد بگیریم تا بتوانیم با زبان آنها حرف بزنیم تا بتوانیم گاهی دنیا را از دریچه چشم‌های آنها هم ببینیم. و حرمت نگه داشتن آن روزهایمان باعث شده صبورباشیم و زود از کوره در نرویم. اما من نوجوانهای امروز را بیشتر از نوجوانهای دیروز دوست دارم قانع نشدنشان انگیزه‌ام را برای مطالعه بیشتر و بیشتر می‌کند... نمی‌گذارند بزرگترها آب ببندند به جواب سوالهایشان.... فقط باید زبان هر کدامشان را جدا جدا بلد باشی.. آنکه موافق است و خط قرمزش خون سرخ شهداست یک‌جور اینکه مخالف است و خط قرمزش آرمی و بی تی اس است یک جور آنکه نه مخالف است و نه موافق، فقط دوست دارد باهمه دوست باشد هم یک‌جور حتی آنها که از پشت نگاه مات اما کنجکاوشان نمیتوانی بفهمی که الان فهمید یا دارد حرفهایت را چپ اندر قیچی برای خودش ترجمه می‌کند هم یک جور. امروز عطیه در کلاس نمی‌خواست بپذیرد که نمایش زیبایی حد و حدود دارد.... ظریفیان سعی می‌کرد حرفهای من را به زبان خودشان برایش ترجمه کند. بهادری هم تاییدش می‌کرد نجابت می‌گفت حیا فطری است و من باید حیای فطری را دوباره برای عطیه و بقیه بچه ها توضیح می‌دادم... باصدای زنگ گفتگوی نیمه تمام ما رفت که در ذهن بچه ها خیس بخورد تا هفته بعد باید برای هفته بعد مستندات علمی بیشتری آماده کنم و شاهد مثالهای نوجوانانه تری برایشان ببرم... کمی هم روی زبان جدیدم کار کنم .. زبان نوجوان. خودمانی
ا ﷽ ا معلمی شغل انبیاست از بچگی برایم معنای دیگری داشت. چون پدرم یک معلم بود. بابا روزتون مبارک🌹 خودمانی
ا ﷽ ا یک ساعت است با این عروسک مشغول است. اوایل کلی بازی کردند. کمی روی پا برایش لالایی خواند. کلی در آغوشش گرفت. زیر چشمی حواسم بود دارد شیرش میدهد. سرآخر هم آوردش تا من پشتش ببندمش تا نی نی اش بخوابد و اوهم به کارهایش برسد. وقتی عروسک را پشتش بستم گفت : "حالا بِیَم ظف بشواَم؟" خدای تقلید است این نیم وجبی یکسال و ده ماهه‌ی ما. عین کارهای مرا تکرار می‌کند وعین اهالی خانه حرف می‌زند. به خواهرهایش گفته‌ام در دعواهایشان کلمات "بی" دار را همراه "با" استفاده کنند. حتی اگر خیلی عصبانی‌اند .. همین شد که خیلی وقتها همان ابتدا در اوج دعوا بچه ها کلی می‌خندند. واقعا هم خنده‌دار است که باعصبانیت تمام در حالیکه داری از خشم منفجر می‌شوی به طرف مقابلت بگویی بادقت ، باادب ،باشعور با...... گمانم بعدا دور از چشم این طوطی از خجالت هم در‌می‌آیند. خودمانی
... دوست داری با کدام آرزوها پیر شوی؟ @telkalayyam
ا ﷽ ا نگاه‌ها تو را با خود تا کجاها که نمی‌برند. از دریچه‌ی چشمهای تصویر سمت راستی که وارد می‌شوی یک دنیا اعتبار و افتخار و البته مسئولیت همراهت می‌شود. بدون پیش پرداخت، با سود فراوان، خودش هم ضامنت می‌شود . فقط کافیست نگاهت را ازنگاهش برنداری. آنوقت دیگر بدهکار هیچکس نیستی. و از دریچه چشمهای سمت چپی که وارد می‌شوی سرت گیج می‌رود. می‌مانی کدام را انتخاب کنی. لوازم خانه‌ای که هنوز قسطش تمام نشده؟ خوردنی‌هایی که تا ماه بعد اثری از آنها نیست ولی تو هنوز بهایشان را پرداخت نکرده‌ای؟ و تویی که معلوم نیست درین کارگاه نیمه تمامی که برای خودت ساختی مهمان چندروزه‌ای... نهایتا همه اینها را با پیش پرداخت آرامشت و بدون اینکه خودت سودی برده باشی می‌گذاری برای دیگران و باقی عمرت هم ضامنش نمی شود. سرآخر هم معلوم نیست کسی هست تو را ازین بدهکاری دربیاورد یا نه؟ "چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید." خودمانی
ا ﷽ ا امیدهم امیدهای .... آرزو هم آرزوهای .... قرض هم که می گرفت برای پسر داماد کردنی یا جهیزیه خریدنی بود. آرزو داشت دست دختر و پسرهای جوان را بگذارد توی دستهای هم و امیدواربود زنده بماند تا قرضش را ادا کند . یا برای مهمانش از هرچه که در خانه داشت سنگ تمام می‌گذاشت چون می‌دانست سهم روزی خودش و مهمانش محفوظ است. نه اینکه آن روزها فراوانی باشد‌ها،نه ؛ فقط آدمهای چشم و دل سیری بودند که اعتبارشان اعتقادشان بود. صفا و صمیمیت‌ جای همه‌ی نداشته‌های مادی‌شان را پر کرده بود. از بودن در حیات‌شان سیر نمی‌شدی. امروزیها اما انگار دارند قانع می‌شوند که بزودی جهان دچار یک قحطی بزرگ از لوازم مصرفی خواهد شد. برای همین هرچه می‌خرند بازهم باید بخرند. بعضی‌ها هم ازین چشم و دل گرسنگی آدمها استفاده می‌کنند و دلسوزانه فکر روزهای قحطی پول هم هستند و اجناسشان را از دم قسط می‌دهند حتی خوردنی ها را.. فکرش را بکن می‌روی میهمانی، صاحبخانه هم خیلی چیزها در خانه دارد ولی چون هنوز قسطش را نداده دو دل است بیاورد یا نیاورد؟! حتی اگر بیاورد ممکن است در ذهنش مشغول چرتکه انداختن باشد.. و مهمان بی خبر از همه جا دولپی می‌خورد که خدای نکرده مدیون شکمش نباشد و زحمات میزبان هدر نرود. *** از آن آدمهای چشم و دل‌سیر این روزها هم پیدا می شوند. از جوانی همینطور بود. با همان چشم و دل سیری‌اش که پیر شد دوست داشتنی‌تر هم شد. حتی به آهوها هم فکر می‌کرد و امیدوار بود به دعای آنها.. برای نجات آهوها از اعتبارش خرج می‌کرد و برای نجات آدمها از جانش می‌گذشت. فقط خدا کند بدهکار او از دنیا نرویم . خودمانی
ا ﷽ ا مدتی ست به همت کلاسی که از همه کلاسهای تحصیلی‌ام بیشتر دوستش دارم مشغول آشنایی بیشتر با غزلیات سعدی هستم. این هفته ده غزل دوم جناب سعدی را به قصد لذت بردن از غزلیات جنابشان خواندم. راستو حسینی اگر بگویم ،ازهیچکدامشان لذت نبردم و تنها نکته ای که به ذهنم رسید این بود که : "کی این بابارو راه داده تو جمع شاعرا؟ " اشعار عاشقانه ای که امروزه روز کاربرد ندارد یا لااقل مورد پسند منه بد پسند واقع نشد. مثلا اگر محب قرار باشد به محبوبش بگوید همه دانند که من سبزهٔ خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را (غزل۲۰) یا معشوق به عاشق بگوید گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیر است مگس دکه حلوایی را (غزل ۲۰) رسما به یکدیگر فحش نداده اند؟ یا اگر شاعری امروز گیسو و جادو و تیهو و هندو را با لوءلوء هم قافیه کند سیل نقد ناقدان به سمتش گسیل داشته نمی‌شود؟( اصلا گسیل داشته شدن درست است؟ از دست این جناب سعدی علیه الرحمه آمدیم راه رفتن کلاغ را یاد بگیریم راه رفتن خودمان یادمان رفت.) این بیت را هم که در خوانش اول اصلا نفهمیدم از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را (غزل ۱۵) و در خوانشهای بعد هم. خواستم ترجمه اش را بخوانم که تا ترجمه اش را پیدا کنم بیت مثل لیموی پوست کنده در دهانم تلخ شد. ازطرفی حس کردم این ده غزل خیلی خوش آهنگ نیست و ابیاتش براحتی بر زبان نمی چرخد. باید دوسه بار بخوانی تا کلمات کمی روی زبانت بنشیند. القصه تیر پیکان کم سعدی خوانی این هفته را به سمت خودم میگیرم که لذتی ازین اشعار نبردم الا یکی دو بیت که آن هم انقدرها لذید نبود که بعنوان تمرین ارسالش کنم. بگذریم که اگر این عاشقانه ها به زبان امروزی نوشته می‌شد احتمال اینکه دیوان غزلیات جنابشان جزء کتب ضاله قرار می گرفت کم نبود. خدا از سر تقصیراتم بگذرد. سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را سر بنه گر سر میدان ارادت داری ناگزیرست که گویی بود این میدان را  (غزل ۱۸) خودمانی
اللّهم اجعَلهُم فی دِرعَکَ الحَصینَه الَّتی تَجعَلُ فیها مَن تُرید
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 دعای اهل زمین یا به آسمان نرسید و‌ یا دعای تو شد مستجاب، روح امید نوشت بعد شب التهاب ، دست فلک کنار نام تو خدمتگزار پاک ، شهیــد
شصت و سه سالگی سن عجیبی است
وَ شغالها بوی خون تازه شنیده اند
شهید زنده‌تر از قبل می‌آید...
بگو به کدام پنجره دخیل بسته بودی که مستجاب شدی ؟
می‌گویند قانون برای نبودنت همه جور پیش‌بینی‌ها را کرده‌است کاش برای بیشتر بودنت هم کاری از دست قانون برمی‌آمد