eitaa logo
خلق حسن
146 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
126 فایل
ان احسن الحسن الخلق الحسن مدیر کانال: محسن حیدری
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شعر هیأت
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹زمزمۀ آب آب🔹 ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام‌نمای رباب بود نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند کآرام بخش جان و دل مام و باب بود... این دختر حسین به میدان کربلا با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود... لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود... در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود... در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید خورشید پاره پاره به روی تراب بود آن ناز پروریدۀ دامان افتخار کی جای او خرابهٔ شام خراب بود در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1064@ShereHeyat
◼️ ...فقالت: «يا أبتاه كيف تصبر من قتل أخوها و شرّد أبوها؟» فقال الإمام عليه السّلام: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون.¹» 🖤 وقتی جنازه‌ی را سمت خیمه‌ها آوردند دیدند خواهرش به پیشواز آمده است. 🖤 تا خواهر از میان خیمه بیرون آمد، علیه‌السلام فرمود: «دخترم صبر کن؛ دخترم صبر را از دست نده.» 🖤 تا این کلمه را گفت عقده در گلوی حضرت سکینه گیر کرد و ایستاد و یک نگاهی به این جنازه‌ی غرقه به خون کرد و یک کلمه‌ی دلسوزی به پدرش گفت که پدر دیگر جواب نداد. ⁉️ گفت: بابا! چگونه صبر کند خواهری که برادر را به این حال ببیند؟ ------------------------------------------------------- 📌 ۱. أسرار الشّهادة، ص۳۷۱، الدمعة السّاكبة، ج۴، ص۳۳۲. 📚 مصباح الهدی، ج۲، حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی. ◼️ ☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
هدایت شده از شعر هیأت
علیهاالسلام 🔹آیات شگفت🔹 تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم: «شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی» راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟ خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم: «اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش... کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش... «لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی» می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش: «كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی» بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری: «وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2036@ShereHeyat