eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز به فرزندان‌مان می‌گوییم: «همه‌چیز ممکن است.» همه‌چیز از وجود بی‌کرانی نشأت می‌گیرد. خدا در دل هر کودکی هست و او را به این منشأ وصل می‌کند. این باور را باید در کودک تشویق کرد که در زندگی، همه‌چیز ممکن  است. همه می‌توانند با خداوند در درون خود ‌که بذر فرصت‌هاست، تماس حاصل کنند. هر روز، فرصتی است تا این بذر را آبیاری کنیم و شاهد رشد آن باشیم. در درون هر‌کس، بذر خلاقیتی هست که می‌تواند در همه‌جهت رشد کند. هیچ‌چیز جز خودمان، ما را محدود نمی‌کند زیرا حقیقی‌ترین جنبه‌ی وجود هر شخص، توانایی نامحدود اوست. قلب خود را متوجه تمام چیزی کن که می‌توانی باشی. درون قلب تو همه‌چیز ممکن است. اگر قلب تو پاک باشد، می‌توانی آن‌چه‌ را که می‌خواهی، به‌سوی خود جذب کنی. 👇 Join @khorshidebineshan
اگر مدام احساسات کودک را سرکوب کنیم کودکان نیز حس و احساس خودشان را سرکوب میکنند و به جدالی با خودشان می پردازند، که ریشه‌ی بسیاری از بیماری‌های روانی آنها در آینده خواهد شد. به طوری که با خواسته‌ و احتیاج و نیاز خودشان مدام در جنگ و ستیز می باشند. در نتیجه بزرگسالانی که خشم فرو خورده دارند همان کودکانی هستند که در کودکی مدام سرکوب شده اند. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصر جمعه ساعت استجابت دعاست برای ظهور آقای عالم دعا کنیم
1_749047991.mp3
2.32M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃اباصالح التماس دعا 🍃هر کجا رفتی یاد ما هم باش 💔 ‍‌😔😔😔آقا بیا 🙏😭 ✍️ Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم92 روسریِ سفید.. پیراهنِ بلندِ سفید.. چادرِ سفید با گل های ریزِ آبی! به
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 آقا تقی با صدایی محزون می گوید: -طِلَت خَله هالِ مِن هیسَ... بیشین وِ رِ جَ ایجازه هِرین و بعد بی یَن(طلعت خاله توی هاله... برین ازش اجازه بگیرین و بعد بیاین) همه سکوت می کنند. بغض خورشید بزرگتر می‌شود. حبیب با این که نیمه و نصفه منظورِ آقا تقی را فهمیده اما لبخند محوی می زند و سر به زیر می اندازد. طلعت خانوم درون هال تنها نشسته است. آخ اگر محمدش بود! آخ محمد! محمد! نگاهِ بَراق و تارش را از پنجره به بیرون می‌فرستد. دلش داغ دارد این مادر! اگر پسرش بود حالا خورشید عروسِ خودش می شد! نتوانست به درون سالن برود. طاقتش را نداشت. محمدش امروز زیادی در یاد مادر می آید! داغش امروز عینهو زخمِ نمک پاشیده می سوزد! یک جایی درونِ سینه ی پیرزن گداخته تر از همیشه شده است. جای پسرش درون قلبش درد می کند! نگاهش را به پنجره سپرده و کاش محمد.. کاش محمد.. آخ محمد! " مادری... منتظر واسه دیدنِ قامت و روی پسر... " حبیب درِ هال را باز می کند و کنار می ایستد تا اول خورشید داخل شود. خورشید نیم نگاهی به او که در کت و شلوارِ سیاهش با جذبه تر شده، می اندازد و سر به زیر داخل می شود. حبیب هم پشت بندش واردِ هال می شود و طلعت خانوم.. طلعت خانوم بوی محمدش را حس می‌کند. سر می چرخاند و حبیب را در لباس دامادی می بیند. بوی محمد نزدیکتر می شود و حبیب و خورشید جلوی پایش زانو می زنند. پلک روی هم می گذارد و انگار محمد را حس می کند. پیرزن می داند که حبیب، حبیب است! اما حبیب امروز بوی محمد می دهد. امروز انگار فقط شباهت ظاهری نیست؛ امروز حبیب دیگر خودِ محمد است! خورشید دستان پیرزن را در دست می گیرد و با صدایی لرزان می گوید: _خَل جان؟! طلعت خانوم چشم باز می کند و نگاهِ به اشک نشسته اش را به حبیب می دوزد و ملتمس می گوید: -یه لَ دِ... یه لَ دِ مو رو بُگ ماما جان! حبیب نگاهش را به خورشید می دوزد و خورشید به سختی می گوید: -میگه... میگه یه بار دیگه بهش بگو ماما جان! سیبکِ گلوی حبیب بالا و پائین می شود و لبخند محوی گوشه ی لبش جا خوش می کند: -ماما جان! صدایش هم که صدای محمد است! طلعت خانوم دستان لرزانش را پیش می برد. صورتِ حبیب را قاب می گیرد. سرش را پائین می آورد. پیشانی‌اش را می بوسد. حبیب پلک روی هم می گذارد و لبخندش کمی عمق می گیرد. کفِ دست طلعت خانوم را می بوسد. طلعت خانوم موهای او را نوازش می کند و باز هم پیشانی اش را می بوسد. "عشق یعنی انتظار ، تو دلِ یه مادرِ بی قرار چشمِ ترِ مونده به راه ، واسه یه نشونه، یه مزار..." طلعت خانوم لبخند عمیقی زده ودستِ لرزان خورشید را در دست می گیرد: -آی کیجا! آی می عُروس! می مَحَمد خا دِ نییَنه اَمَ می دل گونه می حبیب تی وَر مانه... همیشک تی ور هیسَنه... عقدِ سر دعا باکون می مَحَمَد جانِ جنازِ بییَ... می مَحَمَد هیطه مو رو گونه ماما جان! می جِنازِ آب دِل گوم بابا... اَمَ مو می دل خَنه می وچَ یه لَ دِ کشِ ِرم (آی دختر! آی عروسم! محمدمن که دیگه نمیاد اما دل من میگه که حبیبِ من پیشِ تو میمونه... همیشه پیشت میمونه... سرِ عقد دعا کن که جنازه ی محمد جانِ من بیاد... محمدم هی بهم میگه مامان جون! جنازه ی من توی آب گم شده... اما من دلم میخواد که یه بار دیگه پسرمو بغل بگیرم) ****ادامه دارد ... Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم93 آقا تقی با صدایی محزون می گوید: -طِلَت خَله هالِ مِن هیسَ... بیشین
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 همه هستند. طلعت خانوم با لبخند گرم مادرانه‌اش! آقا تقی با غمِ نگاه و لبخندِ شاد گوشه ی لبش! سعید با لباس های خاکیِ جبهه و ساکی که بسته برای عازم شدن و چهره ای که نور بالا می زند! سهراب که کنار مَش حیدر نشسته و نیشخند به لب دارد. سپیده و سمیرا دو طرف پارچه ی سفید را در دست گرفته اند و بهجت بی میل قند می سابد! سیمین خانوم، امیرعلیِ شیطان را در آغوش گرفته و با چشمان چراغانی شده به پسر و عروسش خیره شده است. زکیه و شعبان هم کنار یکدیگر نشسته و در سکوت به عروس و داماد و سفره ی عقدِ ساده شان چشم دوخته اند. مهمان دیگری دعوت نکرده اند. تصمیم بر این گرفته بودند که بعد از عقد، یک جشن ساده در روستا گرفته و سپس عروسیشان را در خانه ی مَش حیدر جشن بگیرند. عاقد بینِ پدر عروس و پدر داماد نشسته و برای بار سوم خطبه ی عقد را می خواند و وکالت می گیرد که خورشید را با مَهر صد تومان و یک جلد کلام الله به عقد حبیب دربیاورد! خورشید خیره به آیه‌های قرآن است و منتظر تا نوبتِ بله دادن بشود. دلش یک جورِ ناجوری مادر و خواهرهایش را می خواهد! هیچ کدامشان حالا و اینجا حضور ندارند و چشمان درشت خورشید، تار و پر اشک است. کاش روستا تلفن داشت تا حداقل می توانست به مادر و خواهرهایش خبر بدهد که بعد از یک ماه دارد عروس می شود. بعد از یک ماه کنارِ حبیب نشسته و دلش شور می زند که نکند حالا بمباران بشود! حبیب زیر چشمی به سرِ پائینِ عروسش نگاه می‌کند. چند سال پیش در کنار معصومه نشسته بود و حالا در کنار خورشید! می داند که خورشید دل تنگ است و می خواهد آرامش کند. لبش را زیر دندان هایش می فِشُرَد و به دستان خورشید که زیر قرآن قرار دارند، خیره می شود. عاقد برای بله گرفتن سکوت می کند. همه با این که می دانند جوابِ عروس بله است اما نفس در سینه هایشان حبس شده! حبیب پلک روی هم می‌گذارد. خورشید دم عمیقی می گیرد: -با اجازه ی بابا تقی و بزرگترا، بله! بله را می گوید و همه دست می زنند. بله را می‌گوید و دستی دستش را می گیرد. سر می‌چرخاند و لبخند و نگاه گرم حبیب، آرامش را به وجودش سرازیر می کند. لبخندی ناخودآگاه گوشه ی لبش می نشیند و نوبت حبیب می شود که بله بدهد! بار دیگر همه ی جمعیتِ اندکِ حاضر در سالن دست می زنند. ****ادامه دارد... Join @khorshidebineshan
ارتباط موفق_19.mp3
9.33M
۱۹ - هرگاه بخاطر کسی، - بخاطر جلب نگاه کسی، - بخاطر خوشحال کردن کسی، ⚠️ خدا را ندید گرفته و چهارچوب‌های انسانیِ خویش را دور زدی؛ حتماً حتماً حتماً از سوی همان نفر، آسیب، خیانت، دور زدن، و .... دریافت خواهی کرد. 🎤 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📣 (این‌ خطبه‌ به‌ نام الزهرا‌ معروف است) 1⃣ وصف قدرت پروردگار ♦️همه چيز برابر خدا خاشع و همه چيز با ياری او بر جای مانده است. خدا بی نيازکننده هر نيازمند و عزّت بخش هر خوار و ذليل، نيروی هر ناتوان و پناهگاه هر مصيبت زده است. هر کس سخن گويد می شنود و هر که ساکت باشد اسرار درونش را می داند، روزی زندگان بر اوست و هر که بميرد به سوی او بازمی گردد. خدايا! چشم ها تو را نديده تا از تو خبر دهند که پيش از توصيف کنندگان از موجودات بوده ای. آفرينش برای ترس از وحشت تنهايی نبود و برای سودجويی آنها را نيافريدی. کسی از قدرت تو نتواند بگريزد و هر کس را بگيری از قدرت تو نتواند خارج گردد، گناهکاران از عظمت تو نکاهند و اطاعت کنندگان بر قدرت تو نيفزايند. آن کس که از قضای تو به خشم آيد نتواند فرمانت را برگرداند و هر کس که به فرمان تو پشت کند از تو بی نياز نگردد. هر سرّی نزد تو آشکار و هر پنهانی نزد تو هويداست. تو خدای هميشه ای و بی پايان و تو پايان هر چيزی که گريزی از آن نيست. وعده گاه همه محضر توست و رهايی از تو جز به تو ممکن نيست و زمام هر جنبنده ای به دست تو است و به سوی تو بازگشت هر آفريده ای است. پاک و منزّهی ای خدا! چقدر بزرگ و والاست قدر و عظمت تو و چه بزرگ است آنچه را که از خلقت تو می نگرم و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت تو و چه با عظمت است آنچه را که از ملکوت تو مشاهده می کنم و چه ناچيز است برابر آنچه که بر ما نهان است از سلطنت تو و چه فراگير است در اين جهان نعمت های تو و چه کوچک است نعمت های فراوان دنيا در برابر نعمت های آخرت. 2⃣ وصف فرشتگان ♦️ شگفت آور است آفرينش فرشتگان تو که گروهی از آنها را در آسمان ها سکونت دادی و از زمين بالا برده ای. آنها از همه آفريدگان نسبت به تو آگاه ترند و بيشتر از همه نسبت به تو بيمناکند و به تو نزديک ترند. فرشتگانی که در پشت پدران قرار نگرفته و در رَحِم مادران پرورش نيافته اند و از آبی پَست خلق نشده اند و ناراحتی و مشکلات زندگی آنان را پراکنده نساخته. آنها با مقام و مرتبتی که دارند و از ارزشی که در نزد تو برخوردارند و آن گونه که تو را دوست دارند، فراوان تو را اطاعت می کنند که اندک غفلتی در فرمان تو ندارند. اگر آنچه بر آنان پوشيده است بدانند، همه کارهای خود را کوچک و ناچيز می شمارند و بر خويش ايراد می گيرند و می دانند آن گونه که بايد تو را عبادت نکرده اند و آن چنان که سزاوار توست فرمانبردار نبودند. 📜 ، ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📗🖌📗 🖌📗 📗 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_ششم↩️ قانع نمی شدم که مثل میلیون ها مردم ازدواج کنم ز
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران می کردند . همه آنجا را ترک کرده بودند. من هم بیروت بودم اما مصطفی جنوب مانده بود با بچه ها و من که به همه شان علاقمند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش امام موسی ، سراغ مصطفی و بچه هارا گرفتم ، آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هرچه سریعتر این را به دکتر برسانید . با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم موسسه . آنجا گفتند دکتر نیست ، نمی دانند کجاست . خیلی گشتیم و دکتر را در "الخرایب" پیدا کردیم . تعجب کرد ، انتظار دیدن مرا نداشت . بچه ها در سختی بودند ، بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود .   مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر . گفتم: نمی‌روم ، اینجا می مانم و به بیروت بر نمی گردم. مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید هر چه زودتر برگردی بیروت. اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی که آن همه لطافت و محبت داشت، برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد ، گفت: برو توی ماشین ! اینجا جنگ است ، باکسی هم شوخی ندارند ! من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم . خوب نبود ، نه این که خوب نباشد ، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم داد بزند و بگوید: برو دیگر ! وقتی من خواستم برگردم ، مصطفی جلو آمد و به یوسف حسینی گفت: شما بروید من ایشان را با ماشین خودم می رسانم . من تمام راه از الخرایب تا صیدان گریه می کردم . به مصطفی گفتم: فکر می کردم شما خیلی با لطافتید ، تصورش را نمی کردم اینطور با من برخورد کنید . او چیزی نگفت تا رسیدیم صیدان ، جایی که من باید منتقل می شدم به ماشین یوسف حسینی که به بیروت برگردم. آنجا مصطفی از من معذرت خواست ، مثل همان مصطفی که می شناختم گفت: من قصدی نداشتم ، ولی نمیخواهم شما بی اجازه فامیلتان بیایید و جنوب بمانید و شما باید برگردی و با آنها باشید.... ........ 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 @khorshidebineshan 📜 📖📜 📜📖📜
🔴شهید شهریاری هنگام تدریس در دانشگاه،بسیار جدی و سختگیر بود.اگر هم تلفن همراهش زنگ می خورد،جواب نمی داد،مگر وقتی که مادرش پشت خط بود.گوشی را بر می داشت و جلوی دانشجوها خیلی صمیمی و به ترکی قربان صدقه مادر می رفت.امروز مجید،مادر دلتنگش را در آغوش کشید. فاتحه ای نثار این مادر کنیم. ✍️حسین مروتی ✍️بیداری ملت @bidariymelat
ارتباط موفق_20.mp3
10.75M
۲۰ ـ خودبزرگ‌پنداری ـ خودشیفتگی ـ غرور ـ تکبر 🧨 صفاتی هستند که انرژی منفی آن؛ بصورت کاملاً ریاضی، توسط نَفْس انسانهای دیگر، دریافت شده و دافعه‌ای عجیب در شما ایجاد می‌کند، حتی اگر به سختی اَدای تواضع را هم دربیاورید. 🎤 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
💔 👌⏪ #چله_دورزدن_شیطان 🗓 روز هشتم امروز هرجا عصبانی شدی ؛ 🔘 هیچی نگو!🤐 برو یه جای دیگه.. هرجا خ
💔 👌⏪ 🗓روز نهم امروز ❌ خواستیم حرفی رو نزنیم و پنهونش کنیم راستش رو نگیم، 👈دروغ هم نگیم ❌ و اینکه مثل دیروز ❌ اگه کنارمون داشتن از کسی غیبت میکردن از اون شخص دفاع میکنیم ؛ همونطور که از مامانمون دفاع میکنیم❗️ اگه بلد نبودیم به یه بهانه ای از اونجا خارج میشیم ... سعی کنیم و از خدا کمک بگیریم🌱💪 فراموش نشه👌 ... 💞 @khorshidebineshan 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا