eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم157 ملحفه ی سفید را روی تخت میکشد وگوشه‌هایش را صاف میکند. نگاهِ خسته اش
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 - خورشید جان! برو پائین خانوم فرخی رو صدا کن بیاد! خورشید سر تکان می دهد و نگاه از صورتِ نگران و جدیِ خانوم فرهادی می گیرد. قدم‌هایش را در راهرو تند می کند. برای برخورد نکردن با یکی از دکترها، تنه اش را به راست مایل می کند. نگاهش را پائین کشیده و به قدم های سریعش چشم می‌دوزد. به طرف پله ها می دود. دومین پله را پائین نرفته که مردی را روبه رویش می بیند. سرش را بلند کرده و نگاهش با نگاهِ او تلاقی می‌کند. اخمی روی پیشانی اش نشسته‌است. خورشید متعجب و مسخ شده خیره ی او می‌ماند. برای یک لحظه همه چیز را فراموش می‌کند و فقط خیره ی نگاهِ دلخور و عصبیِ او می شود. دستِ او بالا می آید برای زدنِ یک کشیده ی جانانه! خورشید پلک روی هم می‌گذارد اما خیلی طول می کشد! پلک هایش را آرام باز می کند. حبیب دستش را مشت کرده و نفس های عمیق می کشد تا عصبانیتش را کنترل کند... ****ادامه دارد... Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم158 - خورشید جان! برو پائین خانوم فرخی رو صدا کن بیاد! خورشید سر تکان م
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 نگاهی به در اتاق می اندازد و آب دهانش را فرو می دهد. پلک هایش را محکم روی می‌فِشُرَد و لبش را می جود. قلبش گنجشکی می کوبد. به هیچ وجه وارد این اتاق نخواهد شد! وقتی حبیبِ همیشه مهربان نزدیک بود که در راهروی بیمارستان بزند زیر گوشش، چه طور وارد این اتاق بشود و با او تنها بماند؟!!! هرگز! شروع به قدم رو رفتن جلوی در اتاق می کند. اصلاً بگذار آرام شود، بعد داخل اتاق می شود! اما اگر حالا حالاها آرام نشد چه؟! دستش را روی سرش می‌گذارد و به خود بد و بیراه می گوید! - وااا! خورشید؟! هینی می کشد و هول زده می چرخد و خانوم منصوری را با ابروهای بالا پریده می بیند: -خورشید جان؟! چرا اینجا قدم رو میری؟! مگه شوهرت اون تو نیست؟!.. خورشید سر تکان می دهد و خانوم منصوری بازویش را می گیرد و به طرف اتاق هدایتش می کند: -خب برو تو دیگه! خورشید بازویش را از دست او بیرون می کشد و همچون کودکان، چانه بالا می اندازد و لب برمی‌چیند: -نمیرم! چشمان خانوم منصوری درشت می شوند: -وااا! خورشید پا به زمین می کوبد و حالت زاری به خود می گیرد: -عصبانیه! وای نزدیک بود منو بزنه! نمیرم! خانوم منصوری خیره در چشمان خورشید، لب‌هایش را روی هم می فِشُرَد تا نخندد: - چرا آخه؟! سرِ چی عصبانیه؟! خورشید آب دهانش را فرو می دهد و سر به زیر می اندازد: -سرِ این که... اوووم! خب وقتی اومدم اینجا بهش نگفتم... ازش اجازه نگرفتم خانوم منصوری چشم درشت می کند و سرش را به طرفین تکان می دهد: -ای وای!.. به پشتِ دستش می کوبد و لب می گزد: - من که میگم اصلاً تو نرو! وگرنه یه فصل مفصل میزنتت! خورشید هینی می کشد و دستش را روی دهانش می گیرد. چشمانش درشت می شوند و برای لحظه ای نفس نمی کشد؛ درست مثلِ یک دختر بچه! خانوم منصوری کنترلش را از دست داده و می خندد. ابروهای خورشید بالا می پرند. خانوم منصوری همان طور که می خندد، دوباره بازوی او گرفته و به طرف در اتاق هدایتش می کند: - بیا برو تو ببینم! وقتی اومدی که خوب اولدورم و بولدروم میکردی، حالا میترسی؟! خورشید باز هم دستش را بیرون می کشد و چانه بالا می اندازد: -نمیرم! یعنی... یعنی یه ذره تنها باشه و آروم شه... چیز یعنی... خب بعداً میرم اصلا! چند لحظه ای که می گذرد، خورشید آرام سر بلند کرده و نیم نگاهی به حبیب می اندازد؛ اخم دارد و با سر به درون اتاق اشاره می کند. خورشید لب برمی چیند و نگاهش مظلوم می‌شود. اخم حبیب غلیظتر شده و باز هم به درون اتاق اشاره می زند و بعد هم بی توجه به خورشید، وارد می شود. خورشید نفس عمیقی می کشد. دستش را روی سرش می گذارد و نگاهش را در اطراف می چرخاند. عجب شانسی هم دارد؛ کسی در راهرو پیدا نیست! با تعلل و سر به زیر به طرف اتاق گام برمی دارد. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📣 تشويق به عمل صالح 🔹 شتافتن به سوی اعمال پسنديده ♦️ای بندگان خدا! تقوا پيشه کنيد و با اعمال نيکو به استقبال أجل برويد. با چيزهای فانی شدنی دنيا آنچه که جاويدان می ماند خريداری کنيد. از دنيا کوچ کنيد که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند. آماده مرگ باشيد که بر شما سايه افکنده است. چون مردمی باشيد که بر آنها بانگ زدند و بيدار شدند و دانستند دنيا خانه جاويدان نيست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بيهوده نيافريد و به حال خود وا نگذاشت. ميان شما تا بهشت يا دوزخ فاصله اندکی جز رسيدن مرگ نيست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه ها از آن می کاهد و مرگ آن را نابود می کند، سزاوار است که کوتاه مدّت باشد. زندگی که شب و روز آن را به پيش می راند به زودی پايان خواهد گرفت. مسافری که سعادت يا شقاوت همراه می برد، بايد بهترين توشه را با خود بردارد. از اين خانه دنيا زاد و توشه برداريد که فردای رستاخيز نگهبانتان باشد. بنده خدا بايد از پروردگار خود بپرهيزد، خود را پند دهد و توبه را پيش فرستد و بر شهوات غلبه کند، زيرا مرگ او پنهان و پوشيده است و آرزوها فريبنده اند و شيطان همواره با اوست و گناهان را زينت و جلوه می دهد تا بر او تسلّط يابد. انسان را در انتظار توبه نگه می دارد که آن را تأخير اندازد و تا زمان فرا رسيدن مرگ از آن غفلت نمايد. وای بر غفلت زده ای که عمرش بر ضدّ او گواهی دهد و روزگار او را به شقاوت و پستی کشاند. از خدا می خواهيم که ما و شما را برابر نعمت ها مغرور نسازد، و چيزی ما را از اطاعت پروردگار بازندارد و پس از فرا رسيدن مرگ دچار پشيمانی و اندوه نگرداند. 📜 ، ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 🔹روش برخورد با دنيا ♦️آگاه باشيد، دنيا خانه ای است که کسی در آن ايمنی ندارد، جز آنکه به جمع آوری توشه آخرت پردازد و از کارهای دنيايی کسی نجات نمی يابد. مردم به وسيله دنيا آزمايش می شوند؛ پس هر چيزی از دنيا را که برای دنيا به دست آورند از کفشان بيرون می رود و بر آن محاسبه خواهند شد و آنچه را که در دنيا برای آخرت تهيّه کردند به آن خواهند رسيد و با آن خواهند ماند. دنيا در نظر خردمندان چونان سايه ای است که هنوز گسترش نيافته، کوتاه می گردد و هنوز فزونی نيافته کاهش می يابد. 📜 ، ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📣 ( در سال ۴۰ هجری روزهای آخر عمر شریف امام علیه السلام در کوفه در پاسخ به برخی از تهدیدها و کشته شدن ناگهانی فرمود:) 🔹موضع گيری امام برابر تهديد به قتل و ترور ♦️پروردگار برای من پوششی استوار قرار داد که مرا حفظ نمايد، هنگامی که عمرم بسر آيد، از من دور شده و مرا تسليم مرگ می کند که در آن روز نه تير خطا می رود و نه زخم بهبود می يابد. 📜 ، ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ Join @khorshidebineshan
4_5809983642063079404.mp3
5.37M
🌷🌷🌷 💐🇮🇷هفته نیروی انتظامی گرامی باد 🔊مردان مأموریت سخت 🎼خواننده: حامدزمانی   Join @khorshidebineshan ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
ارتباط موفق_34.mp3
11.23M
۳۴ 💞 بخشندگی؛ یعنی ترجیحِ دیگران به خود! - بخشندگی، دقیقاً مقابلِ بدجنسی است! هر چه سطحِ بخشندگی نفسِ انسان، بیشتر می‌شود؛ میزان بدجنسی او نیز کمتر می‌شود! ☜ قدرت جذب انسان‌های بخشنده، بسیار بالاتر از انسانهای دیگر است. 🎤 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
مطمئناً راجع به شخصيت مطالعات زيادي كرده ايد و نيز در اين باره مطلب و كتاب هاي فراواني وجود دارد ولي
علاوه بر مکاتب روانشناسی "روانكاوي، رفتارگرايي، شناخت گرايي و انسان گرايي" که هر کدام رویکرد متفاوتی دارد، كتاب هايي هم كه ما مي خوانيم بر مبناي يكي از اين رويكردها است و چون ما اين تعارض بين رويكردها را نمي شناسيم، يكدفعه مي بينيم كه در كتابخانه مان رنگارنگ كتاب از مكتب هاي گوناگون جمع كرده ايم در صورتي كه اين كتاب ها مخصوص دانشجويان و دانشگاه است نه براي مادري كه مي خواهد كودك پرورش دهد. اين كتاب ها را مي خوانيم و دچار آشفتگي ذهني مي شويم و مطالب ژورناليستي و اطلاعات تلويزيوني و مطبوعات هم به آن ها اضافه مي شوند و بيشتر ما را دچار آشفتگي و بهم ريختگي مي كند. در اين دوره سعي مي كنيم با كمك اين رويكردها و با كمك سنت خودمان و تجربيات شما والدين، يك ساختار بهنجاري وجود آوريم كه بتوانيم از آن استفاده كنيم. در طول دوره از نظريات اين دانشمندان استفاده خواهيم كرد اما محور نظرياتي كه ما از آن بهره مي بريم، است. چون من نظريه ي اريكسون را در رشد شخصيت بيشتر از هر نظريه ي ديگري قبول دارم و به آن استناد مي كنم و براي شما بازگو خواهم كرد. در رشد متعادل ما هم از روانشناسي و بيشتر از جامعه شناسي استفاده خواهيم كرد. چون جامعه شناسي، روانشناسي را كامل ميكند. ما در هوش متعادل و رويكرد رشد متعادل كودك به دنبال يك عامل معنوي هستيم چون معتقديم كه رشد متعادل يك رويكرد تعالي گرا است. از منابع سنتي، جامعه شناسي و روان شناسي نيز بهره مي بريم. (ادامه دارد... ) {قسمت3} [مباحث کودک متعادل ] Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
علاوه بر مکاتب روانشناسی "روانكاوي، رفتارگرايي، شناخت گرايي و انسان گرايي" که هر کدام رویکرد متفاوتی
سه عامل شخصيت را تشكيل مي دهند: 1- فرديت شخص – فرديت واقعي است و معني آن چيزي است كه از فرد مي بينيم مثل: جنسيت، شكل ظاهري، طبقه اجتماعي، سواد، دارايي، جنبه ي فرهنگي و اجتماعي، جغرافيايي و .... از دل اين مسائل چه قدر تفاوت ها مي شود بيرون آورد! كه همه ي آن ها تفاوتهاي فرديت ما است. فرديت واقعي است و ما از نظر فرديت با هم متفاوت هستيم. واقعيت اين است كه اندازه ي قد من يك متر و 70 سانتي متراست، فلان مقدار وزن دارم و سنم هم چند سالي هست و ده ها مشخصه ي ديگر، همه ي اين مشخصات واقعي هستند. 2-  ذهنيت – بر پايه ي فرديتي كه داريم از آن يك ذهنيت داريم كه مي تواند واقعي يا غير واقعي باشد. ذهنيت يعني ارزش گذاري هاي ذهني كه انجام مي دهيم. "قد من كوتاه است" اين يك ارزش گذاري و يك ذهنيت است. ما اصلاً آدم قد كوتاه نداريم. قد كوتاه واقعيت ندارد، قد بلند هم واقعيت ندارد؛ واقعيت اين است كه قد من يك متر و 70 است، يا قد او يك متر و 50 است. وقتي مي گيم قد كوتاه و بلند غير واقعي مي شود. به نظر شما قد 70/1 بلند است يا كوتاه؟ حاضرين: خوب است. استاد: اين يعني ارزش گذاري و غير واقعي است. واقعيت همان اندازه ي قد است. هر چيز ديگري غير از گفتن اندازه، ذهنيت ما است. يكي از حاضرين: اين معيار يك استاندارد جهاني است. استاد: استاندارد جهاني هم ذهنيت ما است و يك هنجار است.  واقعيت اين است كه قد من يا او يا شما يك متر و 70 است و بقيه حرف ها غيرواقعي و قرار دادي است. ذهنيت مي تواند واقعي يا غير واقعي باشد. ذهنيت غير واقعي برداشتي است كه ما داريم. يعني القايي، چيزي كه به ما القاء مي شود، يعني هنجار و چيزهايي كه در جامعه ي ما هست. بر پايه ي ذهنيتي كه ما از فرديت خودمان داريم، عامل سومي پيش مي آيد كه رفتار ما است. 3- رفتار نيز هم واقعي و هم غير واقعي است. مسئله ي مهم ذهنيت ما است و اين كه چه برداشتي داريم و چي به ما القاء شده و هنجارهاي جامعه ي ما چيست. وقتي مي گوييم استاندارد، استاندارد يك هنجار اجتماعي است. ما برپايه ي برداشت ها، القائات و هنجارها براي خودمان يكسري ذهنيات مي سازيم. هرچه قدر اين سه عامل هماهنگ و واقعي باشند، شخصيت فرد يك شخصيت مطلوب خواهد بود. و هرچه قدر غير واقعي باشند شخصيت نامطلوب خواهد بود. (ادامه دارد... ) {قسمت4} [مباحث کودک متعادل ] Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتی اگر همسرتون اهل رمانتیک بازی و کارهای عاشقانه نیست و از این جور کارها انجام نمیده و یا بدتر، وقتی شما انجام میدین تو ذوقتون میزنه و یا توجهش بهتون کمه برای پایدار موندن زندگیتون هم شده شما انجام کارهای رمانتیک رو نه تنها متوقف نکنین، بلکه با قدرتی بیشتر از قبل ادامه بدین. تا حالا تو زندگی پدر و مادرهاتون توجه کردین یه سری عادت های بد با گذشت زمان و کهولت سن پررنگ تر میشن مثلا اون کسی که زود عصبانی میشه وقتی که پیر میشه عصبانیت هاش بیشتر میشن و در فواصل زمانی کوتاه تری اتفاق می افتن. اگر شما رمانتیک بازی رو تعطیل کنین اولا یه راه گرما بخش برای خونه و زندگی و روحیه خودتون رو از دست دادین و به روحیه خودتون هم توجه نشون ندادین و دوما اینکه با گذشت زمان جدیت حاکم شده برزندگی شما بیشتر میشه و ذوق و انرژی جاری در زندگیتون کم... دکتر هلاکویی Join @khorshidebineshan
🦩🌿*-* ✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•. ✿ آقای عزیز! ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ اگه باهات کرد ! بگو : قهرت هم مثل مهرت قشنگه ! 😊 اگه از مادر و خواهرت شکایت کرد ، فقط شنونده خوبی باش! اگه گفت : من خواستگارای زیادی داشتم ! با لبخند بگو : پس من خیلی آدم خوش شانسی هستم که تو رو به چنگ آوردم اگه گفت : تو زشتی ! بگو عوضش تو خوشگلی!😍 زندگی رو به کام خود و همسرتون تلخ نکنید😇 ✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•. .•.❀.•.✿ Join @khorshidebineshan
📌مردها باید مورد تأیید قرار بگیرند. وقتی تصمیمی می گیرد، او را تأیید نمایید بعد نتیجه خوب آن را ببینید. اما اگر مرد حرف غلطی زد یا تصمیم اشتباهی گرفت، تأیید نکنید اما تکذیب هم نکنید، مخالفت هم نکنید بلکه حالت جریان را عوض کنید. توجه نمایید که مردها شعاراشون یادشون میره. مردها خیلی از مواقع که حرفی میزنند، ، شعار میدهند اگه شما برخورد لحظه ایی کنید به اون شعارشون عمل می کنند بنابراین موقعی که شعار میده و تصمیم اشتباهی گرفته شما بالافاصله جریان را عوض کنید. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣📣 بخشنده بودن بیش از آنکه توانایی مالی بخواهد قلب بزرگ میخواهد…… خداوند با دستان تو دست انسان گرفتاری را گرفته است ، وقتی دست افتاده ای را میگیری و لبخند را مهمان قلبش می کنی ؛ 💚💝💚سلام دوستان و بزرگواران همراه تا به امروز یکی از کارهای مؤسسه‌خورشیدبی‌نشان کارهای فرهنگی برای افراد بی بضاعت بود که با گرمای خورشید قلب‌های مهربان شما انجام میشد. از امروز رسما مجوز مؤسسه خیریه فرهنگی وابسته به موسسه هم گرفته شد باعنوان 💚خورشیدپنهان💚 دست‌دست نکن. دل به سخاوت یک‌دله کن. کودکانی منتظر قلب‌هایی سخاوتمند، دست‌هایت را به نظاره نشسته‌اند تا گره از کار فروبسته‌شان بگشایی. شماره کارت مؤسسه جهت همراهی زیبای شما عزیزان👇👇👇 ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۴۰۰۱۷۷ همه آدم ها، شایسته یک زندگی خوب هستند، بیا و به تقسیم این موهبت، کمک کن. Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم159 نگاهی به در اتاق می اندازد و آب دهانش را فرو می دهد. پلک هایش را مح
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 وارد می شود و در را آرام می بندد. زیر چشمی حبیب را می پاید و آرام به طرف دیوار می‌رود. حبیب که دست به سینه مشغولِ قدم رو رفتن بود، با فاصله از او و روبه رویش می ایستد. نگاهش از بالا به پائین است و اخم دارد. خورشید نیم نگاهی به صورتِ بیش از حد جدیِ او می‌اندازد و فوراً سر به زیر می شود. انگشتانش را می چلاند و قلبش تند و محکم می کوبد. آب دهانش را فرو می دهد و ماده ی ترش تا گلویش بالا می آید. قبل از هر مقاومتی، عُق می زند و دستش را جلوی دهانش می گیرد. ابروهای حبیب بالا می پرند اما همچنان موضعِ قدرت را حفظ می کند! خورشید نفس عمیقی می کشد و نگاه ترسیده ای به او می اندازد. حبیب گردن کج می کند و از لحنش هم می شود عمق عصبانیتش را فهمید: -خب؟! الان یعنی خیلی مظلومی دیگه، هان؟! خورشید لب برمی‌چیند اما هیچ نمی گوید. به او حق می دهد، پس فقط سکوت می کند و مظلومانه و سر به زیر خود را برای هرگونه سرزنشی آماده می کند. حبیب دستانش را به پهلوهایش می گیرد: -خورشید خیلی نامردی، خیلی! من سرِ رفتن از تو اجازه نگرفتم؟! تا تو راضی نشدی اصلاً واسه رفتن اقدامی کردم؟! هان؟! حرف بزن! یه چیزی بگو! خورشید که انگار زبانش توانایی عذر تقصیر ندارد، فقط چانه بالا می اندازد و دوباره سر به زیر می شود. حبیب نفس عمیقی می کشد برای نرم نشدن! هنوز با او کار دارد! دوباره روی موضع قدرت قرار می گیرد و با اخم به خورشید زل می‌زند. دستانش را در هوا تکان می دهد و با لحنی پر حرص می گوید: -الان واسه ی من مظلوم و سر به زیر نشو! الان فقط به یه سؤال من جواب بده! من واسه ی تو این قدر بی ارزشم که اجازه هیچ، حتی یه کلمه خبر ندادی داری میای اینجا؟! اصلاً اجازه گرفتن به درک! ارزشِ یه خبر دادن رو برات نداشتم دیگه، هان؟!.. با هر دو دست به خود اشاره می زند و حرصیتر از قبل ادامه می دهد: -منو بگو که اونجا تمام وقت دلم پیشِ خانوم بود... هی بهم میگفتن حالش خوبه و هزار تا بهونه میاوردن که نمیتونه حرف بزنه و منِ بدبخت، تمام وقت فکر میکردم چرا جوابِ درستی بهم نمیدن؟! نکنه بلایی سرزنم اومده! نگو خانوم اصلاً عین خیالشم نبوده که شوهری داره... چه ارزشی داره اصلا؟! حبیبِ بدبخت اصلاً چه ارزشی داره که بهش یه خبر بدی، نه؟! حرف بزن! من برای تو ارزش یه جمله ی خبری رو هم ندارم، نه؟! خورشید اشک می ریزد و به سکسکه می افتد. به خدا که این طور نیست! به خدا که این حرف بی‌انصافیست اما.. اما حبیب حق دارد. عصبانیتش حق است. حرف هایش درد دارند ولی حق اند! حبیب نگاهی به سرِ پائین و اشک های جاریِ خورشید می اندازد و دلش می لرزد. قدمی پیش می گذارد. خودش را سرزنش می کند که بعد از دو / سه ماه دوری از او، حالا این چنین به گریه اش انداخته! هر چه قدر هم که حق داشته باشد باز به خود حق نمی دهد که دلیلِ اشک‌های او بشود! قدمی دیگر پیش می گذارد و می‌خواهد ملایمتر بشود که..! خورشید سر بلند می کند و لب برچیده و با نگاه مظلوم و خیسش می گوید: -ببخشید فقط... دیگه... دیگه.. سر به زیر می اندازد و گردن کج می کند: - دیگه نگو اینو! دیگه دعوام نکن! در گرما فرو می رود. میان بازوهای حبیب به شدت فشرده می شود. لرزش قلب حبیب را حس می کند. دوباره اسارت! دوباره نفس! سرش را در سینه ی او پنهان می کند. هق می زند. نفس می کشد.. عمیق.. آرام! حبیب با تمام قدرت او را در آغوش می فِشُرد. سرش را می بوسد. گونه اش را به سر او می چسباند. او را در آغوشش تاب می دهد. چه قدر دلشان برای اسیر بودن و اسیر کردن تنگ بود! چه قدر دلشان برای نفس کشیدن تنگ بود! چه قدر هنوز هم خورشید عشق است و حبیب امن! چه قدر هنوز هم این اسارت، مهربان است.. امن است.. خوب است.. بهشت است! ****ادامه دارد... Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم160 وارد می شود و در را آرام می بندد. زیر چشمی حبیب را می پاید و آرام ب
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 (سلام خورشید خانوم دست تقدیر یا قسمت و یا قدر الهی ، هر چه که بود حالا من شدم قاصدی که خودم هم ماندنی نیستم برای تحویلِ نامه. شاید باورش سخت باشد اما چهره ی شما را صد شب است که خواب می بینم. در خواب شهید می‌شوم و شما بالای سرم گریه می کنید. نمی دانم ، شاید همه ی این ها کار محمد باشد برای این که بتوانم شما را بشناسم. همراه این نامه ، نامه ی محمد به مادرش و دو عکس است که تحویل من داده بود و تاکید کرده بود که فقط به دست شما برسانم. من نتوانستم. از اتفاقاتی که برایم افتاد بگذریم. از این که چه طور شد که نتوانستم به روستایتان بیایم و نامه را تحویلتان بدهم ، بگذریم. فقط همین قدر بگویم که اوضاعم نابسامان بود. محمد سربدار این نامه و عکس های همراهش را وقتی به من تحویل داده بود که به دلیل مجروحیت از شرکت در عملیات محروم شده و باید به عقب برمی‌گشتم. او مرا قاصد نامه اش قرار داد ، دقیقش می شود یک سال و هفت ماهِ پیش. وقتی بود که قرار بود به عنوان غواص در عملیات شرکت بکند و من به شدت مجروح شده بودم. حالا که این نامه را می نویسم ، خودم قرار است در عملیاتی شرکت کنم و از خواب های صد شبه‌ام معلوم است که این بار به آرزویم خواهم رسید. در این دنیا تنها به شما و محمد مدیون بودم که به همین دلیل دعا می کنم خواب های صد شبه ام حقیقی باشند. این نامه را برای این می نویسم که بدانید من تنها قاصدی بودم که خودم را دست تقدیر و مقدر الهی سپرده ام. نمی دانم شمایی که خواب می‌بینم همان خورشید خانومی هستید که محمد می گفت یا نه ، اما دلم خیلی روشن است. دعا می کنم که قبل از ادای دینم جان به حضرت عزرائیل تسلیم نکنم. راستی محمد گفته بود که این نامه را تنها شما برای مادرش به زبان خودتان بخوانید. حلالم کنید برای این تاخیر یک سال و هفت ماهه ، خدا پناهتان) طاهره.الف ادامه دارد... Join @khorshidebineshan