مجله تربیتی خورشید بی نشان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت ششم 🔶سالن اجتماعات محل ک
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷 «یکی مثل همه» 🔷
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت هفتم
🔶مسجدالرسول🔶
هنوز دقایقی به اذان مغرب مانده بود. لحظه به لحظه به تعداد بچهپسرها افزوده میشد. داود دَمِ درِ حجرهاش نشسته بود و اسامی بچهها به همراه یک شماره همراه که فضای مجازی با آن خط داشته باشند، بر روی کاغذهایی که از قبل آماده کرده بود مینوشت. اسم هر کس را به تفکیک ابتدایی و متوسطه اول و متوسطه دوم بودن مینوشت.
ده دقیقه به مغرب مانده بود و جمعیت پسرها به حدود سی چهل نفر میرسید. سی چهل تا بچه پسرِ شیطون و پُر شَر و شور که هرکدامشان در هر خانواده، حکمِ یک بمب صوتی و بیرحم داشت. داود که دید کمکم موقع نماز مغرب هست و جمعیت پیرمرد و پیرزنها تقریبا آمدهاند و اگر دیر به جماعت برسد، شاکی میشوند، سه نفر را انتخاب کرد. از عمد دست روی کسانی گذاشت که از همه شرورتر به نظر میرسیدند. به نامهای فرهان(متوسطه دوم) فرید(متوسطه اول) و... چشمتان روز بد نبیند... آرمانِ پسر آقابیوک خودمان(کلاس پنجم ابتدایی)!
داود به این سه نفر گفت: «ببینین چی دارم بهتون میگم... شما سه نفر همین جا میشینین. فرهان اسم بچههای متوسطه دوم و فرید هم اسم بچههای متوسطه اول و آرمان هم اسم بچههای ابتدایی مینویسه! دقیقا همین طوری که خودم نوشتم. خوش خط و بدون خط خوردگی. اگر شماره همراه داشتند، حتما بنویسین. اگرم نداشتن، اشکال نداره. جلوش خالی بذارین. فقط دو تا نکته بگم و برم نماز جماعت... اگر به کسی حرف بد زدین و یا با کسی دعوا افتادین، خودتون از لیگ حذف میشین. با کسی شوخی ندارم. اگر کسی از شما ناراحت و یا دلخور بود، از فرداشب حتی توی مسجد راهتون نمیدم. اینو از همین حالا گفتم که بدونین. دوم این که اگر درست کارتون انجام دادین، سه نفرتون سه تا استیک مهمون من!»
فرهان با چشمان گرد شده گفت: «حاجی! نفری سه تا؟»
داود بد نگاهش کرد و گفت: «تو فکر کن من بگم نفری سه تا! میتونی هضم کنی؟ میتونی بخوریش؟ حضرت عباسی رودل نمیکنی؟»
آرمان گفت: «اگه منم که نه! تو همین حالا سه تا استیک بذار جلو من. اگر نخوردم هیچی نیستم.»
داود گفت: «وضو بلدی بگیری؟»
آرمان گفت: «آره اما چه ربطی داره؟»
داود گفت: «هیچی. اگه دوس داشتی وضو بگیر و بیا منم بخور! گشنه جون!»
همهشان خندیدند. فرید که آب زیرکاهتر از اون دو نفر محسوب میشد، گفت: «حاجی میخوای اسم بچههایی که بچههای خوبی نیستند و صلاح نیست که بیان مسجد، ننویسیم؟ اینجور بهترهها!»
داود نگاه تیزی به فرید کرد و گفت: «لازم نکرده شما بشی مصلحتِ نظامِ مسجد! اسم همه رو بنویسین. وای به احوالتون اگر کسی بیاد بگه اسم بچه من ننوشتن! اینو دارم جدی میگم. شما منو نمیشناسین. من حاضرم شما را فدای بقیه کنما. پس کارِتون رو درست انجام بدین.»
این را گفت و آن سه هیولا را با جمع بچههایی که لحظه به لحظه بیشتر میشدند و در لحظه اذان، تعداد آنها از صد نفر بیشتر شده بود، تنها گذاشت. لباس روحانیتش را پوشید. زیر چشمی حواسش به بچهها بود که با تعجب به داود نگاه میکردند. خب طبیعی هم هست. تا حالا ندیده بودند کسی در حضور آنها لباس روحانیت بپوشد. داود لبخندی زد و از حجره خارج شد. اما به زور. چون چنان ازدحامی در حجره و دمِ درِ حجره شده بود که جای سوزن انداختن نبود.
تا وارد حیاط مسجد شد، دید عدهای از پدر و مادرها در حیاط مسجد حضور دارند. وقت اذان شده بود و از بلندگوی مسجد صدای اذان گفتن خادم مسجد پخش میشد. خادم مسجد که پیرمردی تقریبا ساکت به نام مشحسین بود، صدای بدی نداشت. دستانش میلرزید و خیلی تاب و توان کار کردن در آن مسجد نداشت. به خاطر همین، پدر و مادر حاج آقا مهدوی زیر پر و بالش را میگرفتند و کمکش میکردند تا هیئت اُمنا تصمیم به اخراج او از مسجد نگیرد.
ولی کاش سکوتش ادامهدار بود و پشت بلندگو امر به معروف نمیکرد. چرا که وقتی دیده بود پدر و مادرها در حیاط مسجد ایستاده و نظارهگر ثبت نام بچههایشان هستند و اصلا آمدهاند ببینند در مسجد چه خبر است و داستان لیگ رمضان چیست؟ و خیلی توجهی به اذان و نماز اول وقت ندارند، در خاتمه اذانش شروع کرد به نهیب زدن و گفت: «عَجّلوا به نماز اول وقت قبل از این که مرگ و مردن بیاد سراغتون! عَجّلوا به نماز اول وقت تا قبل از این که بیفتی بمیری و نفهمی از کجا خوردی! عجّلوا به نماز اول وقت قبل از این که بدنت خوراک مار و عقرب توی قبرت بشه!»
@Mohamadrezahadadpour
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
ادامه👇👇
دید نه خیر! کیف ندارد و اینجوری دلش خنک نمیشود. اندکی صدایش را بلندتر کرد و از پشت بلندگو با حالت داد و فریاد گفت: «چی میخواین مثل بختک ریختین تو حیاط مسجد؟ هان؟ گفتم چی میخواین؟ چرا راحتم نمیذارین؟ چرا اینقدر شلوغ شده؟ سر و صدا ندین ببینم. خودشون کم بودند، بچههاشونم برداشتن آوردن!»
داود نفهمید چطور خودش را به بلندگو و مشحسین رساند. به آرامی بلندگو را از دست او گرفت و پیشانیاش را ماچ کرد و آرام درِ گوشش گفت: «من باهاشون حرف میزنم. شما خودت ناراحت نکن. درست میشه.»
مشحسین که نمیدانست از حالا باید خودش را برای رُنسانس با یک مَن روغن آماده کند و نمیدانست که از حالا وضع همین است و قطعا شلوغتر از این میشود، به احترام آخوند بودن داود حرفی نزد و همانطور روی همان صندلی نشست و به لرزش دستان خود ادامه داد.
در قسمت خانمها قیامت بود. نرجس که همیشه از یکی دو ساعت قبل از اذان مغرب با تیمش در مسجد بود، آن روز اندکی دیر رسید. یعنی سرِ اذان رسید مسجد. وقتی وارد شد، چشمانش شد ده تا! با دیدن سر و وضع اغلب پدر و مادرانی که در حیاط مسجد ایستاده بودند هنگ کرد. سرش را چرخاند و دید یک عده هم در وضوخانه بودند. به آن طرف نگاه کرد و دید یک عده دیگر هم در حال پیوستن به صفهای جماعت هستند. هنوز هنگ بود که سمانه و سمیه با سرعت خودشان را به نرجس رساندند.
نرجس با تعجب و عصبانیت پرسید: «این جا چه خبره؟! چی شده؟»
سمانه گفت: «سلام خانم. قبول باشه. خدا قوت. والا چی بگم. اول از همه نگاه کنین ببینین بالا سرِ حجرهای که علما قبلا اونجا بیتوته میکردند چی نوشته این حاج آقای جدید؟!»
نرجس چشمش به عبارت«حجره دیوید» که خورد، چشم و دهانش با هم بازتر شد!
سمانه که تخصص خاصی در جو دادن و شعلهور کردن آتش خشم نرجس داشت ادامه داد: «هر چی عکس شهید ابراهیم هادی و حاج همت و زین الدین و اینا چسبونده بودیم جمع کرده و حجره شده مثل... ببخشید... روم به دیوار... شده مثل کلوپِ بازی که تو پاساژا هست!»
نرجس که انگار سوختن مدینه فاضلهاش را در آتش مثلا تهاجم فرهنگی میدید، زیر لب گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیه! هر چی رشته بودیم داره پنبه میکنه این... لا اله الا الله! از همون اول که دیدمش فهمیدم طلبه نچسبی هست و باعث دردسر میشه.»
سمیه هم موتورش روشن شد و گفت: «خانم میشه امشب... خدایا چی بگم... میشه امشب تو صحن خواهران نیایید؟!»
نرجس با تعجب نگاهی به سمیه کرد و گفت: «باز چی شده؟ نکنه اونجا هم...؟»
سمیه سرش را به نشان افسوس تکان داد و گفت: «باید ببینید چه خانمایی سر و کلشون به مسجد پیدا شده! اصلا معلوم نیست وضو دارن... ندارن... اصلا اعتقادی به خدا دارن... ندارن... اصلا روزه بودن... نبودن...»
نرجس گفت: «نه! بذار ببینم چی داره به سرمون میاد! برو کنار ببینم!»
نرجس از وسط هفت هشت تا خانم شل حجابی که داشتند وارد صحن مسجد میشدند با بیاحترامی رد شد و وارد بخش خواهران شد. دید خبری از دو سه ردیف خانمهای همیشگی نیست. بلکه چیزی حدود شصت هفتاد تا خانم شل حجاب و یا بدون چادر در صف نماز جماعت نشسته بودند. نرجس که داشت کمکم فشارش میافتاد و از طرف دیگر، داود داشت نماز را شروع میکرد، دید جای همیشگیاش که ردیف اول و نزدیک ترین نقطه به پرده بود، یک خانم تپل با چادر رنگی کوتاه ایستاده! قشنگ مشخص بود که آن چادر رنگی کوتاه را به احترام مسجد با خودش آورده و اصلا تو این باغها نیست. جانمازش را همان ردیف یکی مانده به آخر پهن کرد و چادرنمازش را پوشید و با سمانه و سمیه به جماعت پیوستند.
نماز مغرب تمام شد. تصور بفرمایید که اینقدر صدای سر و صدای بچهپسرها در حجره بغلی و حیاط مسجد زیاد بود، که انسان ناخودآگاه یادِ هلهله و سر و صدای ارتش یونان در پشتِ دروازههای تروآ برای تصاحب شهر میافتاد. همینقدر پر هیجان و شلوغ!
داود فورا بلندگو را برداشت و بسم الله گفت و چشم در چشم حضار گفت: «عباداتتون قبول! خیر مقدم میگم خدمت عزیزانی که تازه تشریف آوردند. کلا به طولانی صحبت کردن عادت ندارم. عزیزان! من تازه به این مسجد اومدم و قراره تا حال دوست عزیزم خوب میشه، در خدمتتون باشم. یک نکته به پدر و مادرها و یک نکته هم به رفقای قدیمی مسجد و یک نکته هم به خودم میگم و نماز دوم را میخونم تا عزیزان به افطارشون برسند.»
همه ساکت شدند. حتی قسمت خواهران که معمولا سر و صداست، ساکت شدند.
@Mohamadrezahadadpour
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
ادامه👇👇
داود گفت: «نکتهای که به پدر و مادر بچهها باید بگم اینه که اگر میخواید فردا روز نخوایید دنبال بچهتون در جاهای بد باشید، باید اهل مسجد بشن. چاره دیگری نداریم. من کلی فسفر سوزوندم تا به عقلم خطور کرد که بهانه ایجاد کنم. و شد همین که دارین میبینین. حداقل صد و پنجاه یا دویست تا بچه در حال ثبت نام در مسابقه هستند. کِی؟ روز دوازده و سیزدهم ماه رمضون! بچههایی که میشد از قبل از ماه رمضون براشون مسابقه گذاشت. من دست گذاشتم رو هوشِ هیجانی بچهپسرها. چاره دیگری نداشتم. با توصیه به ایمان و تقوا و عمل صالح نمیشد جذبشون کرد. اما با ps4 و ps5 دارن در و دیوار حجره منو میخورن! این تازه ثبت نامشون هست. وقتی مسابقه شروع بشه، دیگه به این راحتی قابل کنترل نیستند. اما من از وسط همین غیرقابل کنترل نبودنها بهترین دوستام را پیدا میکنم.»
حضار حتی پلک نمیزدند. فقط لبخند کوچکی در کُنج لبشان نقش بسته بود و گوش میدادند.
داود ادامه داد: «یک نکته هم به سرورانی که یک عمر در مسجد و عبادت پروردگار، روزگار سپری کردند. از امشب مسجد ما شبانهروز باز هست. 24 ساعته خودم اینجام و مسئولیت همه چیز رو به عهده میگیرم. چون قراره شبهایی که بچهها فرداش تعطیلند، تا سحر بازی کنند. من نه تنها توقع همکاری دارم، بلکه خواهش میکنم اگر کسی بانی برای سحری بچهها میشه، لطفا به من مراجعه کنه تا ردیف کنیم. ضمنا این چیزی که میخوام بگم، به خدای احد و واحد بدون تعارف و این چیزاست. اونم اینه که اگر از دست بچهای عصبانی شدید و یا آرامش شما را به هم ریخت، به جای نهیب زدن سر اون بچه، بیایید سر من خالی کنید.»
عینکش را برداشت و دست راستش را روی صورتش گذاشت و گفت: «بزنین تو صورت من! به خدا خیلی میچسبه. لپ ندارم اما همین که دارم آمادش کردم واسه چَک و توگوشی! اینا... نگا... چه صدای قشنگی داره...» این را گفت و آرام آرام به صورتش زد.
مردم خندهشان گرفته بود و از صدای تلقتلقِ لپهای داود میخندیدند.
داود با لبخند گفت: «یه جمله هم در جمع به خودم میگم. شاید بتونم اعتماد از دست رفته شما و عدم جذاب نبودن حرفهای ما به دههنودی ها و دهههشتادیها رو تا حدودی درست کنم. اما اگرم نشد، قول میدم بعدا در خلوت خودم و پیشِ رفیقام نگم مردم این دوره زمونه بیبصیرت شدند و اشکال مردم در نطفه و لقمههاشون نذاشت کسی با من دوست بشه. نه. اگه نشد، لابد اشتباه از من بوده. همین. میخواستم بدونین چقدر آدم خوبیَم!»
تا این حرف را زد، صدای خنده حضار بلند شد.
داود نماز دوم را شروع کرد اما ناگهان وسط نماز، صدایِ مهیبِ شکستنِ شیشه و بیشتر شدن سر و صدای پسرها، شوک بزرگی در دل همه ایجاد کرد.
تا نماز تمام شد، همهمه و ولوله خاصی در بین حضار راه افتاد. یک عده از پدر و مادرها بلند شدند تا بروند در حیاط و ببینند چه خبر است؟ یک عده هم چشمشان به داود بود تا ببینند چه میخواهد بکند؟ که حاجی محمودی(رییس هیئت امنای مسجد) دید داود خیلی بیتفاوت نشسته رو به قبله و دارد تسبیحات حضرت زهرا میگوید. محمودی داشت حرص میخورد که نمیتوانست سر و صدا بدهد. پشت سرِ داود نشسته بود و ذاکر هم بغل دستش بود. خم شد رو به جلو و نزدیک کمر داود شد و گفت: «حاجی بچهها دارن در و دیوار مسجد رو خراب میکنن!»
داود هیچ نگفت. خیلی عادی به تسبیحاتش ادامه داد. وقتی تسبیحاتش تمام شد، سجده شکر رفت و با خیال راحت سجدهاش را انجام داد. وقتی از سجده بلند شد، خیلی عادی و با لبخند معمولی رو به محمودی و ذاکر کرد و گفت: «در اوج جنگ، به امام گفتند امام! فلان شهر را زدند... فلان جا سقوط کرد... فلان تعداد جوون از دست دادیم. امام خیلی عادی و با همان حالتِ آرامشِ خاصِ خودشون فرمودند جنگ است! طبیعت جنگ هم همین است.» این را گفت و از سر جایش بلند شد و رفت ببیند چه خبر است؟
@Mohamadrezahadadpour
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
ادامه👇👇
وقتی داود رفت، محمودی رو به ذاکر کرد و گفت: «تو نمیخوای چیزی بگی؟ دو روز دیگه جای من و تو دیگه تو این مسجد نیستا!»
ذاکر که معلوم بود بخاطر مسئلهای که عصر اتفاق افتاده بود و حاج عبدالمطلب بدجور در کاسه همشان گذاشته بود، دمغ است، رو به محمودی کرد و گفت: «حالا زوده. بذار پرونده خودشو سنگینتر کنه تا بعد. این بچه طلبه نمیتونه جلوی این تخمه و ترکههای آلابوسفیان بایسته. چه برسه بخواد آدمشون کنه. بابای نصفِ بیشتر این بچهها پیشِ خودمون پرونده دارن. مگه اینا اصلاح بشو هستن؟!»
محمودی وقتی زیرکی را در رفتار و حرفهای ذاکر دید، لبخندی زد و بلندگو را برداشت و شروع به خواندن دعای«یا علی و یا عظیم...» کرد.
اما در قسمت خواهران قرار نبود آن شب به راحتی بگذرد. نرجس داشت با دندانهای روی هم فشرده تسبیحات میگفت که دو تا خانم تازهوارد که معلوم بود مامان بچهها هستند، هنگام رد شدن، پا روی جانماز نرجس گذاشتند. و حتی یک نفر از آنها حواسش نبود و پایش کاملا گذاشت روی دو تا مُهرِ تربتی که نرجس وسط جانمازش گذاشته بود. نرجس دیگر تحمل نکرد و مثل بمب اتم ناگهان منفجر شد.
-ینی چی؟ پا میذارن رو مُهر و جانماز و ترتب کربلا و انگار نه انگار! کجا داریم ما؟ این چه دین و ایمونی هست؟ خیرِ سرت نماز جماعت بودی!
آن خانم که اتفاقا چادری هم بود و خیلی عادی بنظر میرسید، با حالت شرمندگی رو به نرجس کرد و گفت: «ببخشید. نگران بودم که نکنه بچه من زده باشه شیشه مسجد شکونده باشه. خواستم زودتر برسم بهش. که حواسم نبود و پا گذاشتم رو مُهر شما. ببخشید.»
نرجس دست بردار نبود. دید سه چهار تا خانم دارند به آنها نگاه میکنند اما وسط آن خانمها یک خانم جوانتر نشسته که کاملا روسری و چادرش را درآورده و یک کِش را با دندانش نگه داشته و میخواهد موهایش را از پشت سر ببندد. نرجس با حالت تمسخر گفت: «اینو باش! کم مونده سرخاب و سفیداب هم بیاره و وسط مسجد بماله به خودش! از کجا آزاد شدین شماها؟!»
نرجس تا این بیحرمتی را کرد، صدایی از پشت سرش شنید که با حالت جدیت به او گفت: «مودب باشید خانم ایزدی!»
نرجس که اصلا اننظار شنیدن چنین حرفی در مقرّ حکومتش را نداشت، رو کرد به پشت سرش تا ببیند چه کسی این حرف را زد که ناگهان چشمش به زینب خورد که کنار حاج خانم مهدوی نشسته بود. زینب که دخترهای دوقلویش دو طرفش بودند، سرش را جلوتر آورد و به نرجس گفت: «اگه فکر کردی که بازم میتونی همون بلاهایی سر اینا بیاری که قبلا سر مردم و بچههاشون آوردی تا از اطراف شوهرم پراکنده بشن، باید بگم سخت در اشتباهی. اینبار جلوت میایستم.»
نرجس رو به حاج خانم مهدوی کرد و گفت: «خوشم باشه حاج خانم! خوشم باشه با همچین عروسی! هرچقدر حلواش شیرینه، اما زبونش تلخه. من باعث شدم مردم و بچهها دیگه مسجد نیان؟»
@Mohamadrezahadadpour
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
ادامه👇👇
حاج خانم مهدوی رو به بقیه خانمها کرد و گفت: «شما بفرمایید. خوش اومدید. قدمتون بالای سرم. بفرمایید دمِ در افطار کنین. بفرمایید.»
وقتی خانمها پراکنده شدند رو به نرجس کرد و گفت: «به روح رسول الله که این مسجد به اسم خودش هست قسم اگر بخوای با تندروی و بداخلاقی با این مردم برخورد کنی، نفرینت میکنم. من هفتاد سالمه. عمر خودمو کردم. پنجاه ساله که تو این مسجدم. تا امشب جمعیتی به این زیادی ندیده بودم. حتی شب عاشورا و شبهای قدر هم اینقدر مردم با تیپ و قیافههای مختلف نیومده بودند تو این مسجد! نرجس ازت خواهش میکنم. تورو به روح پدرت اذیت نکن و به بچههاتم بگو نزنن تو سر مردم.»
نرجس افسوسی به حال آن مادر و عروس خورد و گفت: «شما مومنینِ بیعار و بیدرد هستین. به قولِ یه بزرگی، درد دین ندارین. فقط دلتون میخواد یه مسجدی باشه و هوا هم خوب باشه و همه کنار هم باشن و نه امر نه نهی از منکری. شماها غیرت دینی ندارین. این که مثلا زن آخونده و عروس شماست اما یه کلمه به این همه زنک بدحجاب تذکر نمیده و اسم خودشم گذاشته مسلمون! اینم از شما که بعد از هفتاد سال عمری که از خدا گرفتی، وا دادی و جا زدی.»
زینب با جدیت هر چه تمامتر گفت: «درست با حاج خانم حرف بزن. اصلا ما بیعار. ما بیدرد. ولی دل کسی نمیشکونیم. شخصیت کسی خُرد نمیکنیم. یه کم به طلبه تازه وارد فرصت میدیم. به بچههای مردم که همشون تو خونشون بازیهای بهتر از این دارن اما دلشون هیجانِ با هم بودن میخواد، فرصت میدیم که این هیجان تو مسجد و تحت مدیریت یکی که عُرضه و حوصله و ایده داره تخلیه کنند. نرجس! من این طلبه رو من میشناسم. اینو شوهرم خوب میشناسه. اینقدر نقش پلیس بد از خودت درنیار و بذار ببینیم چیکار میکنه این بنده خدا! من و حاج خانم و چند تا از خانمای دیگه، پایِ کارِ این حاج آقا میایستیم. اگه شوهر خودم موفق نبود و یا بهتره بگم شماها نذاشتین، بخاطر سکوت ما بوده. ما به موقع ازش حمایت نکردیم. اما دیگه ساکت و بیتفاوت نمیشینیم. من آدمی نیستم که یه اشتباه رو دو بار مرتکب بشم.»
بعدش زینب و دختراش با خانم مهدوی بلند شدند و به آبدارخانه رفتند و به خانمهای آبدار خانه کمک کردند. جوِ قشنگ و شلوغی در آبدارخانه راه افتاده بود. خانمها ابتدا سه چهار تا تُنگِ بزرگِ شربت برای بچهها آماده کردند. بعدش با کلی لیوان یکبار مصرف فرستادند قسمت مردانه. تا هم آقایان گلویی تر کنند و هم بچهها شربت بخورند. بعلاوه دو تا سینی بزرگِ حلوای تخممرغی.
بچهها هم با کمال میل و کِیف میخوردند و بازی و شوخی میکردند و دور هم خوش بودند و درباره مسابقه حرف میزدند.
اینگونه بود که جبهه جدیدی از خانمهای مومن و پایِ کار و فعال در مسجد، از همان شب دوم سومِ ورود داود به آنجا شکل گرفتند و با محوریت زینب و خانم مهدوی، در پشت پرده و آبدارخانه مسجد مشغول خدمت شدند.
@Mohamadrezahadadpour
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
ادامه دارد...
🔴 به این تبعیض ها در برخورد با مجرمین پایان دهید
⏪صبح در کانال فراجا طرح هوشمند پلیس دیدم و خوشحال شدم و منتشر هم کردم، تذکر به شهروندان خیلی خوبه ولی تا زمانیکه امثال ایشون با این مقدار فالور کشف حجاب کنند این کارها هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.
🔻راهکار خیلی واضح است جریمه های سنگین، اینا بنده پول هستند چند بار جریمه بشن دیگه این کار نمیکنند.
🔶 یه زمان با چادر و حجاب استایلی فالور جمع کرد یه زمان مدلینگ الان هم کشف حجاب.
🔰 بدون تعارف میگم اگر جرات مقابله با این افراد را داشتید میتونید حجابو مدیریت کنید اگر به هر دلیلی فقط به شهروند عادی تذکر دادی ولی سلبریتی ها را رها کردی هم حجاب درست نمیشه هم مردم بخاطر این تبعیض از من و شما متنفر میشن و همراه نمیشن ولی اگر ببینند شما با افراد معروف شوخی نداری مردم عادی اتوماتیک خودشون رعایت میکنند.
✅ سالهای قبل گفتیم گوشنکردید به اینجا رسید امیدوارم الان گوش کنید، اینکه یک عده آدم عادی هم برای مهسا امینی ناراحت شدند و اوایل ناخواسته با دشمن همراهی کردند بخاطر همین است که اینستاگرام باز میکنند میبینند جلوی فحشا گرفته نمیشود ولی یک دختر که کم حجاب است دستگیر میشود و این دوگانه را نمیتونند حل کنند.
🔻 تا این تبعیض ها در اجرای قانون نسبت به سلبریتی ها یا برخی مناطق بالاشهر و برخی شهرها وجود دارد چیزی از اساس درست نمیشه. پس یا از بالا شروع کنید یا این آزادی را برای همه قائل بشیم. یاعلی...
👤فرهاد فتحی
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅مشتقات گندم در خونسازی موثرند
✍️مشتقات گندم خون سالم در بدن تولید میکند و چاقکننده بدن است. جوانه گندم؛ سویق گندم؛ نان گندم و سمنو؛ بسیار موثر در رفع کمخونی هستند. سویق گندم در رشد بچهها و برای زنان باردار و جنین آنها بسیار عالیست. همچنین سمنو سرفههای خشک و درد قفسه سینه را کم میکند؛ اگر با خوردن سمنو دچار سنگینی معده و مشکلات گوارش میشوید، همراه آن کمی سکنجبین یا عرق کاسنی میل کنید. سویق کودک جایگزین سرلاک است. اگر نگران سلامت فرزند خود هستید از دادن سرلاکهایی که حاوی مواد نگهدارنده هستند بپرهیزید. بهترین غذا برای کودک سویق میباشد.
سویق کودک چیست؟ سویق کودک ترکیبی از سویق گندم، جو، عدس، نخود و سنجد میباشد که ذرات بسیار ریزی دارد و به راحتی در آب حل میشود. روش مصرف: به صورت رقیق با شیر گرم برای کودکان شیرخوار بالای 6 ماه به صورت فرنی، ترکیب با آب جوش و کمی عسل، نبات یا سه شیره. میتوانید یک قاشق از سویق را به سوپ کودک اضافه کنید. ترکیب با عسل یا سه شیره به صورت خمیر که به آن حلوای سویق میگویند؛ همچنین میتوانید با قالب زدن و شکل دادن آن را برای کودک جذاب کنید. امام صادق علیه السلام فرمودند: در کودکی به فرزندان خود سویق بخورانید؛ چرا که سویق گوشت میرویاند و استخوانها را محکم میکند.
سویق کودک با این همه خواص کمک به رشد کودک؛ تقویتکننده عمومی بدن و رفع کمخونی را در پی دارد. انرژیزا و بسیار مغذی؛ یک غذای کامل برای کودک؛ تقویت سیستم دفاعی بدن؛ تقویت استخوانها؛ افزایش رشد قد؛ افزایش اشتهای کودک؛ کمک به وزنگیری کودکان ضعیف؛ جلوگیری از یبوست به دلیل فیبر بالا؛ سرشار از ویتامین c، ویتامینهای گروه B، کلسیم و..؛ سویق کودک ترکیبی از سویق نخود، عدس ،گندم، سنجد و جو میباشد. سویق عدس معده کودک را تقویت و تشنگی را رفع میکند. سویق سنجد و نخود به تقویت استخوانها کمک میکند.
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✅باد بهار، درمان غیرخوراکی لاغری
✍️باد بهاری، موجب درمان لاغری و رشد و نمو بدن میشود؛ لذا خوب است که انسان بدنش را در معرض باد بهاری قرار دهد. بدن خودتان را در همان اوایل سرما از حضور سرما حفظ کنید (اول زمستان) و این باد را در آخر زمستان و اوایل بهار ملاقات کنید. زیرا این باد با بدنهای شما همان کاری را میکند که با برگ درختان میکند. اول آن موجب ریزش برگها و آخر آن موجب رویش برگ میشود. (موجب رویش گوشت به بدن نیز میشود)
📚نهج البلاغه،30 ، ح128
لذا باد صبا که در فصل بهار میوزد، اشتهاآور است و در انسان رغبت ایجاد میکند که به دشت و صحرا برود.
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
وقتی فرزندتان ازخودش انتظاربالا داره واطرافیان هم به ان دامن میزنندکه حتما باید در امتحان نمره عالی بگیرد،ایجاد استرس میکند.
باید به یقین برسدکه کسی بخاطرنمره،
بازخواستش نخواهدکرد.
مهم تلاش فرزند شما است .
#کانال_تربیتی_نوردیده 👇
Join @nooredideh
تلاش براى خوب بودن از خصوصيات فطرى نوجوانان است.
آنها هميشه فكر مى كنند كه خوب هستند. والدين بايد همواره اين احساس را در آنان تقويت كنند.
تشويق و تقويت والدين و مربيان موجب تقويت حس اعتماد به نفس نوجوانان مى گردد و بهتر شدن رفتار آنان كمك شايانى مى كند.
زمانى كه نوجوان يك عمل خوبى (مثل كمك به ديگران) انجام مى دهد و يا چيزى را به دوستش مى بخشد، بايد به رفتار او ارج نهند و تشويق نمايند. اين عمل در ذهن او به صورت يك عادت مثبت نقش مهمى ايفا مى كند.
👇
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
#تربیت_فرزند
#صبر
✍اگر بچه ها به هر چه می خواهند بلافاصله دست پیدا کنند «شکیبایی» را نمی آموزند.
🟡وقتی فرزندتان خود را به زمين پرت می كند و گريه می كند،نشان ندهيد هول شديد، #دعوا و تنبيه نكنيد و كوتاه هم نياييد.
✅بلکه او را در آغوش بگيريد و از محل خارج كنيد.
🟣وقتی که فرزندتان بیش ازحد #تنبیه میشود شما باید نگران شوید شاید مشکل از شما باشد.
جاده ای که در روز ده مرتبه در یک نقطه تصادف میشود ، نمیتوان گفت راننده مقصر است.
✔️ ممکن است جاده مشکل داشته باشد.
🟢اینترنت، فیلم های سینمایی منشا
ترویج سبک خاصی از زندگی اند.
🟠که اغلب با #سبک_زندگی درست مغایرت دارند.
پس گوش به زنگ باشید فرزندتان تحت تاثیر ارزش هایی که آنها ترویج میدهند قرار نگیرد.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ طرف میگه امام زمان رو آخوندا از خودشون ساختن و اصلا وجود نداره 😡
❌میگه چون تو قرآن اسمی از امام زمان نیست پس دیگه نیست❗️
🖊سیدکاظم روح بخش هم یک جواب کوبنده و منطقی بهش داده و اثبات کرده وجود امام زمان ، اما شبکه های اونوری وهابی این کلیپ رو👇 کامل نشر ندادن و تقطیع کردن 😐
🔐امام زمانی باشیم و برای امام زمان عج زندگی کنیم و بمیریم
🌸🍃#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
سلام شبتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #او_را* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#او_را... 94
دوساعت بعد کنار زهرا،محو حرفهای سخنران شده بودم!
« جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف و رسیدن به اون،صحبت کردیم.
اما امشب میخوایم به یه موضوع خیلی مهم بپردازیم که قبلا هم یه گریز هایی بهش زدیم.
و اون مسئله،لذته.
انسان ها اسیر لذت هستن!
اصلا هرکاری که ما میکنیم برای لذت بردنه.و این خیلی هم خوبه!چه ایرادی داره؟
مدل ما اینه.هممون دنبال لذتیم.از اون دزد و داغونش بگیر،تا عابد و سالکش!
ولی باید دید هر کدوم دنبال چه لذتی رفتن که به اینجا رسیدن!؟
دزده دنبال کدوم لذت رفته،عابده دنبال کدوم لذت!؟
برای عاقبتتم که شده،حواست باشه دنبال چه لذتی میری!»
ناخودآگاه فکرم رفت سمت مشروب و سیگار و آهنگ،مهمونی و رقص و عشوه و پسر و...!
با این فکر سریع سرم رو بلند کردم و اطرافم رو نگاه کردم.از اینکه کسی نمیتونست فکرم رو بخونه،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو انداختم پایین،
و به ارزش و شخصیتی که برای خودم ساخته بودم فکر کردم...!
« ببینید! من نمیخوام بشینم اینجا بگم چی بده چی خوبه!چون کار من این نیست.اینو خودتونم میتونید تشخیص بدید!
مثلا من نمیگم بی حجابی بده،چون یه خانم بدحجاب ،وقتی خودش میبینه که به چشم یک ابزار ارضای شهوت بهش نگاه میکنن،خودش میفهمه بی حجابی چیز بدیه!
یا کسی که رابطه نامشروع داره،خودش میفهمه که دیگه نمیتونه از همسرش لذت ببره.تازه بعدش اینقدر احساس پشیمونی بهش دست میده که همون لذت هم کوفتش میشه!!
پس من کاری با این حرفا ندارم!خودتون عقل دارید،بد و خوب رو تشخیص میدید.
من حرفم یچیز دیگست!
من میگم خودت رو محدود به این لذت های کم نکن.خدا دوست داره که تو خیلی لذت ببری!
و این،نقطه ی ارتباطی بحث امشب ما ،با بحث شب های قبله!
هدفی که برای تو درنظر گرفته شده،باید توش پر از لذت باشه!
باید کیف کنی،صورتت گل بندازه.باید بخاطرش رها بشی از همه چیز!»
حتی تصور چنین لذتی،برام قشنگ بود...
دلم میخواست هر طور که شده،این احساس رو تجربه کنم.
« چیه دوتا عبادت کردی از زمین و زمان طلبکاری؟؟اخمات رفته تو هم!
تو گیر کارت همینجاست!
لذت نبردی!
میدونی چرا؟
چون عشقی دینداری کردی!
هرجای دین که برات قشنگ بوده رفتی دنبالش.
هرجاش که سخت بوده،باید پا روی نفست میذاشتی،قیدشو زدی!
هرجا خوشت میومده پایه بودی،ولی کار که یکم سخت میشده،جاهایی که باید منیتت رو میزدی،در رفتی!
بعد با همین مدل دینداری کردنت کیف کردی،خودت رو محدود به چندتا لذت سطحی کردی،
اون لذت عمیقه رو تجربه نکردی!
اینه که الان عقده ای شدی،طرف قیافتو میبینه از دین بدش میاد!!
دیگه فایده نداره!همینجا خودتو بکوب،از نو بساز!! »
به اسپیکر گوشه ی اتاق زل زده بودم و ماتم برده بود!
یعنی الان داشت مذهبیا رو دعوا میکرد!؟اونم همونایی که ازشون بدم میومد!؟
احساس میکردم این آخونده خیلی باید قیافش عجیب و غریب باشه!
خیلی باید باحال باشه!اصلا شاید آخوند نباشه...
"آخه مگه میشه!؟این چه دینیه!؟
اسلام که این مدلی نیست!شاید داره راجع به مسیحیت حرف میزنه!یا یه دین جدید دیگه!
نمیدونم ولی هرچی که هست،خیلی قشنگه!خیلی...!"
سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون.پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم.
ترجیح میدادم همین چنددقیقه رو هم گوش به این حرفهای جدید و جالب بدم!
« تو تا وقتی به اون لذت عمیق نرسی،نمیتونی درست بندگی کنی!
اینجوری به دین،به دیگران و به خودت ضربه میزنی.
نکن عزیز من!اینجوری دینداری نکن!
تا الانم خیلیامون راه رو اشتباه رفتیم.
بعد از پذیرش واقعیت های دنیا،تازه باید بریم ببینیم چجوری دینداری کنیم!!
نه فقط دینداری،بلکه چجوری زندگی کنیم!؟
از کجا بریم که نزنیم به جاده خاکی!
برای رسیدن به اون اوج لذت،باید از راه درستش بریم.
اگر از این راه نری،همه تلاشهات،همه عبادتهات،همه چی میره به باد هوا...
نه این دنیا چیزی از زندگی میفهمی،نه اون دنیا!
این مدل زندگی کردن به درد تو نمیخوره!
تو انسانی...»
با حسرت به ساعت نگاه کردم و کیفم رو برداشتم.میخواستم بلند بشم که زهرا دستمو گرفت
-ترنم جان،فردا چیکاره ای؟میای بریم جایی؟
چشمام از تعجب گرد شد
-من؟؟کجا!!؟؟
-شمارت رو اگر عیبی نداره بده بهم،بهت پیام میدم میگم.
شمارم رو دادم بهش و خداحافظی کردم و با یه نگاه دیگه به اسپیکر،اومدم بیرون.
"محدثه افشاری"
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء17قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #امامزمان عج هدیه به محضر #حضرتزینب علیها السلام
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
🔴شهیدیکهبرایآبنامه مینوشت!!😔
شهید غواص، یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد
در ۶ ماهگی پدرش را
در ۶ سالگی مادرش را
در ۸ سالگی مادر بزرگش را
و برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد...
زمان شهادتش هم غریبانه دفنش می کنند🖤🥀
🔹همرزم یوسف میگوید:
هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هرروز؟
یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم ، کسی را ندارم که..😭
🔸بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و به هرکس که میتوانیم ارسال کنیم تا سِیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم.
تا ابد مدیون شهداء هستیم..
#شهــیدانہ🥀🕊