eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 🔴بوهای آرامبخش ✍استشمام بوهاي مختلف روي نحوه رفتارهاي انسان تأثير مستقيم دارد استشمام بوي نان: باعث مي‌شود شما مهربان‌تر شويد. در واقع بوي نان انسان را نرم‌تر مي‌کند استشمام بوي نعناع: به‌خصوص براي ورزشکاران باعث ايجاد انگيزه و علاوه بر اين، باعث بهبود خُلق و خوي افراد مي‌شود استشمام دانه‌هاي قهوه : استرس را به حداقل ميرساند و شادماني بيشتري را به سمت شما جذب ميکند استشمام بوي پرتقال و ليمو: باعث افزايش انرژي و به دنبال آن شادی و نشاط میشود استشمام بوی سیب: امیدواری را افزایش میدهد خصوصا در صبح استشمام گل یاس: عطر یاس میتواند شما را از غمگینی برهاند و افکار ناشی از افسردگی را از ذهن دور کند استشمام دارچین: باعث افزایش حافظه و تمرکز میشود(به افراد گرم مزاج خیلی توصیه نمیشود) استشمام اسطوخودوس: رایحه اسطوخودوس برای رفع اختلالات خواب و آرام شدن ذهن و جسم مناسب است استشمام چمن تازه برای جلوگیری از آلزایمر و محرک شادی و نشاط است. ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
🔴خواص باورنکردنی«توت خشک‏» چیست؟ رفع کم خونی کاهش فشار خون جلوگیری از دیابت آنتی اکسیدان قوی کاهش کلسترول بد خون پیشگیری از بیماری قلبی ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿
☑️شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. 🔸شهدا را یاد کنیم، با ذکر یک صلوات 💠شادی روح شهدا صلوات 🌹🍃🌹🍃 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
💔 🔴 هر ۱۰۰ تا مشتری پنج تای بعدی نذر امام زمان یه بنده خدایی می‌گفـت : 🔵 چند وقت پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر. نو بودند ولی بند و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 🔹 دو روز بعد، حدود ساعت 11 شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» 🔹 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند ساله منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» 🔹 بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹 از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🌕 به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. 💞 Join @khorshidebineshan 💞
🔴 ان شاءالله این اخبار دروغ است و آقای مخبر هیچ حمایتی از لیبرال ها در دانشگاه ها و اقتصاد مملکت ندارند .... 🔴 👇 @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▶️ «غریب» از تلویزیون پخش می‌شود 🎥فیلم سینمایی «غریب» همزمان با هفته دفاع مقدس برای اولین بار از تلویزیون پخش می‌شود. 🎥آخرین ساخته لطیفی پنج‌شنبه شب ساعت ۲۲ از شبکه افق سیما روی آنتن می‌رود و جمعه ۷ مهر ساعت ۱۸:۳۰ بازپخش می‌شود. Join @khorshidebineshan
سلام دوستان حتما این فیلم سینمایی(غریب) که ساعت۱۸:۳۰ بعدازظهر شبکه افق پخش میشه رو نگاه کنید عالیه👌👌👌👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑نوحه غافل گیر کننده و اعتراضی به برخی مسئولان و آقازاده های آنها، در یادواره شهدا که برخی حاضران از شنیدن آن جا خوردند! Join @khorshidebineshan
🔴انسان از این اتفاقات متحیر می‌ماند رفته بودیم جایی. شخصی به نام دکتر حدادی یه ورق از جنگ رو برامون روایت کرد که سوختیم. کمتر کسی به این برگ از تاریخ دفاع مقدس پرداخته. شاید هم اصلا نپرداختن! میگفت: وقتی کسی مفقودالاثر می‌شد خب خیلیاشون همسر داشتن، پدر و مادر داشتن، به امید اینکه شاید اسیر شده باشه، بازم چشم‌انتظاری میکشیدن. عراق اسرا رو دو دسته کرد. یه سری‌هارو مخفی کرد و نذاشت اسامی‌شون رو صلیب‌سرخ ثبت کنه و به ایران اطلاع بده و اینا رو در اردوگاه‌های مخوف پنهان کرد. وقتی جنگ تموم شد و اسرا آزاد شدن، اسرایی آزاد شدن که اسمشون ثبت صلیب سرخ بود. و اون اسرای باقی مونده در اردوگاه‌های مخفی آزاد نشدن! بنابراین خیلیا دیگه یقین کردن بچه‌هاشون شهید شدن. چون نه جنازه‌ای بود نه نشونی نه آزاد شدن و نه خبری. دیگه بنیاد شهید کم‌کم اون افراد رو شهید اعلام کرد و دیگه خانواده‌ها یقین کردن بچه‌هاشون، همسراشون شهید شدن و تمام...! غافل از اینکه زنده‌ان و در اردوگاه‌های پنهان صدام. حتی صدام اعلام کرده بود بقیه اسرا پناهنده به منافقین شدند و خیلی از خانواده‌های باقی‌مونده بی‌آبرو شدند و مردم فکر میکردند رزمنده‌شون رفته منافق شده و مردم نگاهشون بهشون بد شده بود. این بزرگترین زجر و عذاب روحی برای یه خانواده است که عضوی ازش نه معلومه شهید شده نه اسیر شده و شاید منافق شده. خانواده شهدا دیگه به زندگی طبیعی برگشتن همسران شهدا خیلیاشون ازدواج کردن مجدد بچه‌های شهدا بزرگ شدن و خیلی از همسران شهدا به عقد برادرشوهر دراومدند. یه دفعه سال ۸۰ یه تعداد زیادی نزدیک به دو هزار اسیر ایرانی مجدد آزاد شد. و راز اردوگاه‌های مخفی صدام لو رفت. حالا این دو هزار نفر برگشتند ایران. اما چه برگشتنی؟! ای کاش برنمی‌گشتن. خیلیاشون بهشون انگ منافق بودن خورد. خیلیاشون طرد شدن خیلیاشون وقتی برگشتن دیدن زن‌شون با این خیال که همسرم شهید شده، مجدد ازدواج کرده. خیلیاشون دیدن برادرشون طبق رسم و رسومات، به همسری زن‌شون دراومده. خیلیاشون دیدن بچه‌هاشون اینارو نمیشناسن و در نهایت تصمیم‌شون این شد که دیگه به زندگی عادی‌شون برنگردن تا خانواده‌شون از هم نپاشه. برادر نمیتونست توی چشم برادر نگاه کنه و اکثر این اسرا مشکلات روحی روانی پیدا کردن و به آسایشگاه اعصاب و روان رفتن و تا آخر عمرشون اونجا موندن. متن نامه وصیت یکی از این اسرا رو براتون میخونم: «من برگشتم اما همه باور کرده بودند من مرده‌ام. همسرم به عقد برادرم درآمده بود. وقتی به جنگ رفتم فرزندانم نوزاد بودند. و حالا مرا نمی‌شناسند و تصور میکنند برادرم پدرشان است. من آنها را از دور تماشا کردم و سوختم و نزدیک نشدم تا زندگی‌شان خراب نشود. اما حالا بعد مرگم شاید بهتر باشد به فرزندانم بگویید پدرشان چگونه مرد.» سوختم. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از امام زمان عج هدیه به محضر علیه السلام ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله قسمت جدید خاطرات واقعی * تقدیم نگاه مهربانتان میشود. البته ناگفته نماند ایشان از خیلی از ماها وطنی تر نوشتند و نوشته هایشان برای بسیاری میتواند روشنگر خیلی از حقایق باشد.☺️👇👇👇
گفتم اگه خودم بخام از اینجا برم چی؟ گفت پلیس هیچ گونه تضمینی برای حفظ امنیتتون نمیده... باید امضا کنی و تعهد بدی.... کمی فکر کردم... پدر رها در زندان بود و سه سال حبس گرفته بود پس از طرف اون خطری تهدیدم نمی‌کرد... تو حساب بانکیم هم مقداری پول داشتم... هزینه ی مرخصی نگهداری از بچه و کمک هزینه ی بچه از اولین روز به دنیا اومدن رها تو حسابم بود.. میشد باهاش چند روزی رو تو هتل سر کرد تا خونه پیدا کنم.... تنها مشکل این بود که تو اون شهر یعنی مالمو، بابای رها رفیق های ارازل زیاد داشت و موندن تو اون محیط صلاح نبود.... تصمیمم رو گرفتم.. گفتم باشه تعهد میدم چون من اینجا نمی مونم.... کلی نصیحت کرد ولی فایده نداشت به همین دلیل هماهنگ کرد پلیس اومد و کاغذها امضا شد.... حس اون لحظه رو نمیتونم توصیف کنم... یه حال غریبی بود.... انگار از زندان آزاد شدم... در عین حال اون بیرون هیچ کس منتظر من و بچه ام نبود و تنهای تنها باید از عهده ی همه چی بر می‌اومدم..... زدم بیرون و مستقیم رفتم یه فروشگاه لوازم بچه... یه آغوش خریدم و یه کالسکه ی سبک که جابجایی رها برام آسونتر باشه.... تمام وسایلم هم یه چمدون بود با دو دست لباس واسه خودم و باقیش وسایل بچه.... بعد هم رفتم یه رستوران ایرانی و یه چلو کباب حسابی خوردم 😁 مزه ی اون کباب هنوز زیر دندونم هست.... بلیط قطار خریدم واسه استکهلم.... هیچ کس رو تو استکهلم نمی‌شناختم.... اما میدونستم شهر بزرگیه و راحت میشه توش گم و گور شد.... حدود 8 شب رسیدیم استکهلم... نمیدونستم کجا برم... یه تاکسی گرفتم و گفتم ببرتمون یه هتل که خیلی گرون نباشه کثیف هم نباشه.... راننده تاکسی مرد جوونی بود... برگشت گفت ایرانی هستی؟ آقا مجتبی مرد خونگرم مازندرانی در حق من و رها اون شب برادری کرد.... اول ما رو برد خرید کردیم و بعد هم یه هتل سوئیت دار... ازم شماره تلفن خواست گفتم ندارم.... از داشبورد یه گوشی نوکیا در اورد گفت فعلا اینو داشته باش تا بعد گوشی و شماره بگیری.... هرچی اصرار کردم هم ازم پولی نگرفت... تا دم در اتاق هتل وسایلمون رو آورد و آخر سر گفت... داداش... تنها نیستیااا...من تا وقتی جا پیدا کنی کمکت میکنم.... عین برادر.... ازش تشکر کردم... اون شب بعد از مدتها با آرامش خیلی زیاد، هم من و هم رها خوابیدیم.... صبح روز بعد گوشی زنگ خورد... مجتبی پایین منتطر مون بود.... رفتیم یه گوشی ساده سامسونگ خریدم با یه سیم کارت.... به مسئول پرونده ام زنگ زدم و شرح حال دادم و شماره مو که قرار شد به وکیل و پلیس هم بده.... سه هفته ما تو هتل ساکن بودیم.... تو این مدت هم مجتبی و خانمش نیلوفر واقعا کمک بزرگ و دلگرمی زیادی بودن.... نیلوفر دختر ریزه میزه و زرنگی بود از اون رشتی های خوش رو.... سیزده سال بود ازدواج کرده بودن و بچه دار نمی‌شدن... مجتبی با خانواده اش از بچگی ساکن سوئد بود و نیلوفر 13 سال بود اومده بود به واسطه ی ازدواج با مجتبی... عاشقانه هم دیگه رو دوس داشتن طوری که هر کدوم حرف میزد اون یکی ضعف میکرد.... رها رو خیلی دوست داشتن... تو این سه هفته دوبار مجبور شدم برگردم مالمو برای جلسات دادگاه و هر دوبار نیلوفر باهام اومد و مادرانه رها رو تر و خشک میکرد.... تو لابی هتل یه سری کامپیوتر بود که اینترنت داشت... تو این مدت روزها مجتبی نیلوفر رو می‌آورد دم هتل و نیلوفر با رها سرگرم بود.... منم پای سیستم دربدر دنبال خونه میگشتم.... تمام شرکت‌های خونه شرط اینو داشتن که باید درآمد داشته باشی...دنبال اینم نبودم که حتما استکهلم خونه گیر بیارم.... برام مهم بود هرجایی غیر از مالمو باشه.... لیست تمام شرکت‌های دولتی و خصوصی خونه رو تو کل کشور در اورده بودم و یه ایمیل رو مدام کپی پیست میکردم.... دقیقا 19 مین روز سکونت در هتل یه ایمیل اومد از یه خانم سوئدی به اسم Eva. من تو ایمیل توضیح داده بودم که دانشجو هستم اما کلاس هام از اگوست شروع میشه.... و اون زمان تازه آپریل بود... کمک هزینه ی دانشجویی و وام دانشجویی که به عنوان درآمد من بود از 8 اگوست بهم تعلق می‌گرفت....اما پولم اینقدری بود که بتونم از عهده ی اجاره ی پایین بربیام... ایمیل Eva چنان هیجان زده ام کرد که از خوشحالی جیغی زدم و تعادلم رو از دست دادم.... گفته بود تو یه شهر خیلی کوچیک نزدیک گوتنبرگ یه خونه داره که نیاز به تعمیرات داره اما میتونه تا زمان شروع تعمیرات با توجه به شرایطم بهم سه ماهه اجاره بده به شرطی که کل اجاره ی سه ماه رو اول بدم. در جا تماس گرفتم و قبول کردم... اینجا مهمه که شما ادرستون ثبت باشه وقتی ادرستون ثبت یه شهرداری میشه اون شهرداری موظف هست که به شما خدمات بده.... مثل کمک هزینه ی زندگی، و در مواردی کمک برای پیدا کردن خونه.... آدرس من و رها هنوز توی شهرداری مالمو ثبت بود روی خونه ی پدر رها و عملا من نمیتونستم از سیستم دولتی کمک بگیرم خارج از شهر مالمو....///مهناز-استکهلم
گفتم اگه خودم بخام از اینجا برم چی؟ گفت پلیس هیچ گونه تضمینی برای حفظ امنیتتون نمیده... باید امضا کنی و تعهد بدی.... کمی فکر کردم... پدر رها در زندان بود و سه سال حبس گرفته بود پس از طرف اون خطری تهدیدم نمی‌کرد... تو حساب بانکیم هم مقداری پول داشتم... هزینه ی مرخصی نگهداری از بچه و کمک هزینه ی بچه از اولین روز به دنیا اومدن رها تو حسابم بود.. میشد باهاش چند روزی رو تو هتل سر کرد تا خونه پیدا کنم.... تنها مشکل این بود که تو اون شهر یعنی مالمو، بابای رها رفیق های ارازل زیاد داشت و موندن تو اون محیط صلاح نبود.... تصمیمم رو گرفتم.. گفتم باشه تعهد میدم چون من اینجا نمی مونم.... کلی نصیحت کرد ولی فایده نداشت به همین دلیل هماهنگ کرد پلیس اومد و کاغذها امضا شد.... حس اون لحظه رو نمیتونم توصیف کنم... یه حال غریبی بود.... انگار از زندان آزاد شدم... در عین حال اون بیرون هیچ کس منتظر من و بچه ام نبود و تنهای تنها باید از عهده ی همه چی بر می‌اومدم..... زدم بیرون و مستقیم رفتم یه فروشگاه لوازم بچه... یه آغوش خریدم و یه کالسکه ی سبک که جابجایی رها برام آسونتر باشه.... تمام وسایلم هم یه چمدون بود با دو دست لباس واسه خودم و باقیش وسایل بچه.... بعد هم رفتم یه رستوران ایرانی و یه چلو کباب حسابی خوردم 😁 مزه ی اون کباب هنوز زیر دندونم هست.... بلیط قطار خریدم واسه استکهلم.... هیچ کس رو تو استکهلم نمی‌شناختم.... اما میدونستم شهر بزرگیه و راحت میشه توش گم و گور شد.... حدود 8 شب رسیدیم استکهلم... نمیدونستم کجا برم... یه تاکسی گرفتم و گفتم ببرتمون یه هتل که خیلی گرون نباشه کثیف هم نباشه.... راننده تاکسی مرد جوونی بود... برگشت گفت ایرانی هستی؟ آقا مجتبی مرد خونگرم مازندرانی در حق من و رها اون شب برادری کرد.... اول ما رو برد خرید کردیم و بعد هم یه هتل سوئیت دار... ازم شماره تلفن خواست گفتم ندارم.... از داشبورد یه گوشی نوکیا در اورد گفت فعلا اینو داشته باش تا بعد گوشی و شماره بگیری.... هرچی اصرار کردم هم ازم پولی نگرفت... تا دم در اتاق هتل وسایلمون رو آورد و آخر سر گفت... داداش... تنها نیستیااا...من تا وقتی جا پیدا کنی کمکت میکنم.... عین برادر.... ازش تشکر کردم... اون شب بعد از مدتها با آرامش خیلی زیاد، هم من و هم رها خوابیدیم.... صبح روز بعد گوشی زنگ خورد... مجتبی پایین منتطر مون بود.... رفتیم یه گوشی ساده سامسونگ خریدم با یه سیم کارت.... به مسئول پرونده ام زنگ زدم و شرح حال دادم و شماره مو که قرار شد به وکیل و پلیس هم بده.... سه هفته ما تو هتل ساکن بودیم.... تو این مدت هم مجتبی و خانمش نیلوفر واقعا کمک بزرگ و دلگرمی زیادی بودن.... نیلوفر دختر ریزه میزه و زرنگی بود از اون رشتی های خوش رو.... سیزده سال بود ازدواج کرده بودن و بچه دار نمی‌شدن... مجتبی با خانواده اش از بچگی ساکن سوئد بود و نیلوفر 13 سال بود اومده بود به واسطه ی ازدواج با مجتبی... عاشقانه هم دیگه رو دوس داشتن طوری که هر کدوم حرف میزد اون یکی ضعف میکرد.... رها رو خیلی دوست داشتن... تو این سه هفته دوبار مجبور شدم برگردم مالمو برای جلسات دادگاه و هر دوبار نیلوفر باهام اومد و مادرانه رها رو تر و خشک میکرد.... تو لابی هتل یه سری کامپیوتر بود که اینترنت داشت... تو این مدت روزها مجتبی نیلوفر رو می‌آورد دم هتل و نیلوفر با رها سرگرم بود.... منم پای سیستم دربدر دنبال خونه میگشتم.... تمام شرکت‌های خونه شرط اینو داشتن که باید درآمد داشته باشی...دنبال اینم نبودم که حتما استکهلم خونه گیر بیارم.... برام مهم بود هرجایی غیر از مالمو باشه.... لیست تمام شرکت‌های دولتی و خصوصی خونه رو تو کل کشور در اورده بودم و یه ایمیل رو مدام کپی پیست میکردم.... دقیقا 19 مین روز سکونت در هتل یه ایمیل اومد از یه خانم سوئدی به اسم Eva. من تو ایمیل توضیح داده بودم که دانشجو هستم اما کلاس هام از اگوست شروع میشه.... و اون زمان تازه آپریل بود... کمک هزینه ی دانشجویی و وام دانشجویی که به عنوان درآمد من بود از 8 اگوست بهم تعلق می‌گرفت....اما پولم اینقدری بود که بتونم از عهده ی اجاره ی پایین بربیام... ایمیل Eva چنان هیجان زده ام کرد که از خوشحالی جیغی زدم و تعادلم رو از دست دادم.... گفته بود تو یه شهر خیلی کوچیک نزدیک گوتنبرگ یه خونه داره که نیاز به تعمیرات داره اما میتونه تا زمان شروع تعمیرات با توجه به شرایطم بهم سه ماهه اجاره بده به شرطی که کل اجاره ی سه ماه رو اول بدم. در جا تماس گرفتم و قبول کردم... اینجا مهمه که شما ادرستون ثبت باشه وقتی ادرستون ثبت یه شهرداری میشه اون شهرداری موظف هست که به شما خدمات بده.... مثل کمک هزینه ی زندگی، و در مواردی کمک برای پیدا کردن خونه.... آدرس من و رها هنوز توی شهرداری مالمو ثبت بود روی خونه ی پدر رها و عملا من نمیتونستم از سیستم دولتی کمک بگیرم خارج از شهر مالمو....///مهناز-استکهلم