eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥۳ راهکار در ارتباط با همسر☺️ 🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چگونه سریال های مبتذل و کثیف ای خیانت را در ایران عادی کردند! 💥قابل توجه مرد نماها!!!یی که همراهشون نمایشگاه سیار هستش! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
❌سیاست گران‌سازی دولت چهاردهم تشدید می‌شود؛ دستور عارف برای حذف ارز ترجیحی برخی کالاهای اساسی 🔹دولت چهاردهم که در مدت کوتاه عمر خود با گران کردن نان، شیر خام و لبنیات از یک سو و اظهارات مکرر مقامات ارشد دولت درباره ناترازی بنزین و گاز و طرح افزایش قیمت خودرو در کمیسیون‌های دولت، نشان داده سیاست آزادسازی و گران‌سازی را دنبال می‌کند، به دنبال حذف تخصیص ارز ترجیحی به برخی کالاهای اساسی است. 🔹محمدرضا عارف، معاون اول پزشکیان دستور داده کمیته‌ای مشتمل از رؤسای بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه، ‌ وزارتخانه‌های جهاد کشاورزی، صنعت، معدن و تجارت و معاون هماهنگی و نظارت اقتصادی و زیربنایی معاون اول تشکیل شود و راهکارهای کاهش سقف مصارف ارز ترجیحی برای طرح در ستاد هماهنگی اقتصادی دولت تدوین شود. 🔹نتیجه این دستور عارف، حذف تخصیص ارز برای برخی از کالاهای اساسی است. بر اساس سیاست دولت شهید رئیسی که همچنان ادامه دارد، برای واردات کالاهایی همچون نهاده‌های دام و طیور و مواد اولیه روغن خوراکی، ارز ۲۸۵۰۰تومانی داده می‌شود در حالی که نرخ دلار در بازار آزاد ۶۰ هزار تومان و بازار نیما حدود ۴۹ هزار تومان است. 🔹حذف ارز ۲۸۵۰۰ تومانی برای هر کدام از کالاهای مشمول، سبب افزایش قیمت برخی مواد غذایی می‌شود. مثلا حذف ارز ترجیحی نهاده‌های دام و طیور سبب افزایش قیمت گوشت مرغ و گوشت قرمز و لبنیات خواهد شد./اقتصاد ۱۲۰ 🔴 👇 @bidariymelat
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله داستان جدید خاطرات واقعی * تقدیم نگاه مهربانتان میشود.👇👇👇
🌸🍃 عاطفه اسماعیل مکث کرد و گفت به‌خاطر خوشحال کردن شما شما همیشه هم تلاش کردین مارو خوشحال کنین حالا هم من ازتون می‌خوام این‌بار با برگردوندن آقا معلم خوشحالمون کنین عین همین چند ماه پیش اون با بغضی اشکار گفت بهتون قول می‌دم این آخرین درخواستم از شما باشه .... اون درست می‌گفت همه با برگشت سروش خوشحال می‌شدن همه با حضور اون سرحال بودن همه به حرف‌های اون گوش می‌دادن همه با انرژی وجود اون کار می‌کردن دیگه هیچ‌چیز شبیه به‌سال گذشته نبود اون با محبت‌های بی‌دریغش به اهالی اون‌ها رو به زندگی باهاشون عادت داده بود همه خواهان برگشت اون بودم کسی که باعث تغییرات بزرگی شده بود اون خود واقعیشو بهمه ثابت کرده بود طوری که حتی من هم باورش کرده بودم... اون شب خیلی فکر کردم من باید می‌رفتم دنبالش اون بخاطر همه باید برمیگشت وقتی سوار با قاطر راهی شدم روستای هم‌جواری که سروش به اونجا رفته بود واقعاً نمی‌دونستم چی باید بهش بگم! سراغشو از یکی از اهالی گرفتم و فهمیدم توی خونه کدخدای ده زندگی می‌کنه خونه‌ی گنبدی کاه‌گلی که درش باز بود داشت برای دوتا گاو کدخدا یونجه می‌ریخت پشت سرش ایستادم بدون این‌که برگرده و نگام کنه قبل‌از این‌که من چیزی بگم گفت چیزی شده خانم معلم؟ آهسته سلام کردم همون‌طور که مشغول بود جواب سلاممو نداد اما پرسید اتفاقی افتاده که شما رو این‌جا کشونده؟ صدامو صاف کردم و با تردید گفتم اومدم این‌جا ازتون بخوام برگردید تازه برگشت سمتم و گفت چی باعث شده بخواید من برگردم نگاش کردم و گفتم اهالی همه خواهان برگشت شما به روستا هستن حتی بچه‌ها اون‌ها دیروز کلاس درس رو ترک کردند و گفتن تا وقتی شما برنگردین به کلاس نمیان لبخند همیشگیش رو حفظ کرد و گفت به نبودم عادت می‌کنن جای نگرانی نیست دوباره مشغول شد که گفتم نه فقط بچه‌ها همه،همه اهالی دلشون می‌خواد شما برگردید گفت این لطف اهالی به منه اما من برنمی‌گردم فوری پرسیدم چرا؟ با مکث با دستی پر از یونجه دوباره برگشت سمتم نگاهم کرد و گفت چون وجودم آموزشیار سال گذشته رو آزار می‌ده چون هدفم با آرزوی شما مشترکه سرمو انداختم پایین و گفتم همه می‌خوان شما برگردید چون وجود شما برای روستا عین یک نور روشنایی بخشه من هم جزئی از اهالی اون روستا هستم پس دیگه مانعی برای برگشت وجود نداره با لبخند سر تکون داد و گفت رفتار بچه‌ها با شما درست نبوده اونها باعث شدنشما بر خلاف میل باطنیتون به این‌جا بیایید من باهاشون صحبت می‌کنم بهشون می‌گم دیگه قرار نیست برگردم شما هم نگران نباشید بچه‌ها این‌قدر مشتاق آموزش هستن که بعد از چند روز دوباره برگردن سر کلاس حالا همکه زحمت کشیدید تا این‌جا اومدید بفرمایید یک چای در خدمتتون باشیم تا خواست بره با لرزش آشکارایی در صدام گفتم نه این‌طور نیست ایستاد سربه‌زیر ادامه دادم این چند وقته من متوجه خیلی چیزها شدم فقط قهر بچه‌ها نیست اصلا موضوع تدریس نیست ساخت مدرسه و باسواد شدن بچه‌ها اون‌ها رو خوشحال نمی‌کنه حتی اهالی هم‌دیگه دنبال آبادانی نیستن اون‌ها باوجود شما بینشون خوشحالن وجود اون غول بی‌شاخ و دمی که همه به‌خصوص بچه‌ها از نبودش غمگینن کوتاه نگاهش کردم و گفتم اون غول به من ثابت کرد که هدف بزرگی داره اما قبل اون هدف حتما قلب مهربونی داشته که همه تا به این حد دوستش دارن عین خودش لبخندی زدم و گفتم من این‌جام چون خودم می‌خوام که شما برگردین با سکوت من و شنیدن صدای رعد و برقی به بیرون نگاهی انداخت و گفت با این هوا و بارونی که درراهه فکر نمیکنم شما هم بتونید برگردید چه برسه به من نگام کرد و گفت بزارید به جریمه قهرشون امروز معلم نداشته باشن ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃 عاطفه با داشتن هدف و آرزوی مشترکی بین من و سروش آبادانی ممکن بود ساخت مدرسه‌ای که هرروز از دیروز کامل‌تر می‌شد با داشتن دانش‌آموزان سخت‌کوشی که دست از تلاش برنمی‌داشتن مردمانی که حالا می‌خندیدن اون هم خنده‌های واقعی و عینی روزهای سرد زمستانی تقریباً هم‌زمان با تکمیل مدرسه پنج کلاسه روستا کم‌کم داشت به پایان می‌رسید و خانه‌تکانی نوید آمدن بهار رو می‌داد بهاری متفاوت در روستا بهاری که توام بود با بوی زندگی که آغشته با آسایش و آرامش شده مردان روستا در کمک به زنان سخت مشغول شست‌وشو و منو سروش سخت مشغول به پایان رسوندن مراحل انتهایی کارهای مدرسه بودیم کارم که توی کلاس تم‌م شد هوا کاملاً تاریک شده بود پلاستیک‌های زباله تولید شده از درست کردن قاب‌ها رو برداشتم و از کلاس بیرون رفتم چشمم افتاد به سروش که همچنان داشت روی اون تلویزیون کار می‌کرد نزدیک‌تر شدم و گفتم درست نشد؟ عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و گفت درست می‌شه باید درست بشه با اشاره به اطرافش که پر بود از ابزار گفتم هرکدوم لازم نیست من ببرم غرق در کارش بود طوری که سوالم رو نشنید اما طولی نکشید که با وصل یک سیم قرمز گفت خب این دفعه دیگه باید درست شده باشه نگام کرد و گفت اسماعیلم رفت؟ سر تکون دادم و گفتم بچه‌ها حسابی خسته بودن از صبح خیلی زود اومدن این‌جا کمک کنار پیشونیش رو خاروند و گفت می‌خواستم وصلش کنم فردا دیگه وقت نمی‌شه ناچار گفتم اگه زیاد طول نمی‌کشه من کمکتون می‌کنم وصلش کنید ازخداخواسته فوری بلند شد و گفت زیاد که نه‌فقط من میرم بالای پشت‌بوم آنتن رو وصل می‌کنم هر وقت تصویرش اومد شما بهم اطلاع بدین گفتم باشه فقط این زباله‌ها رو بزارم بیرون تازه انگار چشمش افتاده باشه به پلاستیک های دستم جلو اومد اونها رو از دستم گرفت و گفت شما چرا من خودم می‌برم پایه نردبان رو گرفتم و گفتم کاش حداقل یه چراغ‌قوه داشتین توی تاریکی می‌تونید وصلش کنید؟ بالا رفت و گفت ان‌شالا که بتونم درس‌هایی که پیش داداش سیامک دیدم مطمئنا به کارم میاد بالای پشت بوم مدرسه ایستاد و گفت شما برین داخل هر موقع تصویر اومد خبرم کنید سر تکون دادم و گفتم باشه هرچند دقیقه یک‌بار با صدای بلندی می‌پرسید تصویر اومد؟ و من با دیدن برفک‌های سیاه سفید چارچوب تلویزیون در جوابش با صدای بلندتری می‌گفتم نه برفک داره چند باری برای چند لحظه تصویر میومد اما تا خوشحال اینو اعلام می‌کردم تصویر قطع می‌شد و اون دوباره ناامید از لبه پشت‌بوم برمی‌گشت سمت آنتنی که قرار بود برای تلویزیون دست دویی که از شهر تهیه کرده بود تا توی مدرسه بذاریم و ایام نوروز برای بچه‌ها برنامه عید نوروز  ببینن وصل بشه این‌قدر این کار طول کشید که دیگه خسته روی صندلی با خمیازه‌ای طولانی نشستم و آهسته و ناامید گفتم این درست بشو نیست با چشم دوختن به اون برفک‌هایی که قصد رفتن نداشتن خوابم گرفته بود معلوم نبود چقدر گذشته که سروش با صدایی واضح و نزدیک صدام زد فوری عین برق‌گرفته از جا بلند شدم و گیج گفتم برفک داره همون‌طور که نگام می‌کرد خندید و اشاره کرد به قاب تلویزیون که حالا دیگه وصل شده بود و تصاویر سیاه و سفیدی که باعث شد خجالت‌زده سرمو پایین بندازمو بگم ببخشید اصلا متوجه نشدم کی خوابم برده پیچ صدای بلند تلویزیون رو چرخوند و گفت شما ببخشید که این صداش زیادی بلند بوده گفتم گاهی خستگی به آدم غالب می‌شه دیگه به جیب‌هاش دست زد و بی‌توجه به حرفم گفت ای وای آچارو بالا جا گذاشتم نگام کرد و گفت شما بفرمایید کتش رو تنش کرد و گفت منم برم اون اچار رو از بالا بردارم بعدشم میرم درم قفل می‌کنم خیالتون راحت کیف و وسایلم رو برداشتم گفتم مطمئنید دیگه کمک لازم ندارید همراه هم رفتیم توی حیاط که گفت نه ممنون آچار و ابزار جمع می‌کنم و برمی‌گردم گفتم باشه پس شبتون بخیر با گفتن شب شما هم بخیر اون پله‌های نردبان رو بالا رفت و منم به قصد بیرون رفتن از مدرسه چند قدم برداشتم که یهو درست عین روزی‌که عزیز از پله‌های زیرزمین سرازیر شد صدای بلندی شنیدم تندی برگشتم و بدوبدو رفتم سمتش به خودش و نردبانی که سقوط کرده بود نگاه کردم و ترسیده پرسیدم چی شد حالتون خوبه ؟ با مکث خندید و گفت گاهی خستگی به آدم غالب می‌شه دیگه متعجب اما بی‌اراده منم خندیدم گفتم   طوریتون نشد؟ به آستین کتش که کاملاً پاره‌شده بود اشاره کرد و گفت جز این دیگه فکر نمی‌کنم خسارتی خورده باشم بی فکر گفتم عیبی نداره حالا اینو من براتون میدوزمش روی زمین نشست و گفت می‌تونین؟ آخه فردا قبل رفتن باید یه سر تا شهر برم سر تکون دادم و گفتم انگار عزیزم خیاط‌ها ... ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
❣️ بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣️ ⭐️اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ ⭐️و رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ ⭐️و رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور ⭐️و مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ ⭐️و رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ⭐️و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ ⭐️و رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ ⭐️والْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ ⭐️اللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ ⭐️و بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ ⭐️و مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَىُّ یا قَیُّومُ ⭐️أسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ ⭐️و بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ⭐️یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ ⭐️و یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ ⭐️و یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ ⭐️یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ ⭐️یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. ⭐️اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ ⭐️صلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ ⭐️عنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ ⭐️فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها ⭐️سهْلِها وَ جَبَلِها ⭐️و بَرِّها وَ بَحْرِها ⭐️و عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ ⭐️و مِدادَ کَلِماتِهِ ⭐️و ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ ⭐️و أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. ⭐️أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا ⭐️و ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً ⭐️و بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً. ⭐️اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه ⭐️والذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ ⭐️فى قَضاءِ حَوائِجِه ⭐️والْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ ⭐️والْمُحامینَ عَنْهُ والسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ ⭐️والْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. ⭐️اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ ⭐️الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ⭐️فأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى ⭐️مؤْتَزِراً کَفَنى ⭐️شاهِراً سَیْفى ⭐️مجَرِّداً قَناتى ⭐️ملَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فى الْحاضِرِ وَالْبادى. ⭐️اللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ⭐️و الْغُرَّةَ الْحَمیدَة ⭐️واکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ ⭐️و عَجِّلْ فَرَجَهُ ⭐️و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ⭐️و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ⭐️واسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ ⭐️و أَنْفِذْ أَمْرَهُ ⭐️واشْدُدْ أَزْرَهُ ⭐️واعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ⭐️و أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ ⭐️فإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ⭐️ظهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷 ⭐️فأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ ⭐️وابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک ⭐️حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ⭐️و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ ⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ ⭐️و ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ ⭐️و مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ ⭐️و مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ ⭐️و سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ. ⭐️اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ ⭐️و مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ ⭐️وارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ. ⭐️اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ⭐️و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ⭐️إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ⭐️برَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 👈 آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 🌷الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از عج هدیه به محضر # شهدای کربلا علیهم السلام ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
❌پایان کمدی وفاق ▪️متاسفانه نشست خبری پزشکیان علاوه بر اینکه خسارت های جبران ناپذیری را در حوزه سیاست خارجی به بار آورد؛ در داخل کشور هم تصورات وفاقی بخش زیادی از بدنه مردمی و انقلابی را نسبت به پزشکیان پاره کرد. ▪️ذوب در رهبری بودن، تمرکز روی سند چشم‌انداز، نهج‌البلاغه خوانی و تاکید روی وفاق و دعوا نکردن موجب شده بود اقشار زیادی از انقلابی ها هم به او تمایل پیدا کنند، اما تحریف مستقیم مفهوم فتنه۸۸ دقیقا بر خلاف نظر رهبر انقلاب و واقعیات محض، موضوع عدم صدور انقلاب، برادری با شیطان بزرگ، حمله به حجاب و انتصاب فتنه‌گران تابلودار، در عمل موجب شد خیلی زود جریان مردمی مدافع ارزش‌های انقلاب به میدان بیایند. ▪️قطعا از پزشکیان قابل قبول نیست که بگوید دعوا نکنید بعد کسانی را که بدون دلیل موجه، بارها در کشور دعوا که هیچ، فتنه و آتش به پا کردند را در مناصب بگمارد و تصور کند با استفاده هوشمندانه از ابزار رفتار ساده لوحانه، ادبیات کوچه بازاری، زیارت، هیأت و نام بردن مکرر از رهبری، به راحتی همه چیز را از میان خواهد برداشت ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ این ویدئو رو تا آخرین جمله ببینید 🔻دکتر ابراهیم فیاض از اساتید دانشگاه تهران گفته است دختر شهید رئیسی در دانشکده علوم اجتماعی این دانشگاه در حال تحصیل است و موقع شهادت پدرش یک ماه مرخصی خواست، ولی مسئولان دانشگاه به او گفته‌اند باید گواهی فوت بیاورد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ هواداران ✔️ نیروی هوایی رییس‌جمهور خوب کسی است که تصمیمات درست بگیرد. این اشتباهات طبیعی است.لذا این فیلم‌ها را برای تمسخر پزشکیان منتشر نمی‌کنم. آینه‌ی عبرتی مقابل اصلاحطلبان می‌گیرم تا یادشان بیاید با شهید رییسی کاری کردند که حتی برخی بچه‌دبستانی‌ها به ناحق ایشان را مسخره می‌کردند!
❌هر چی بگویید این گاو نر است باز می گویند نه! بدوش. هرچی می گویید برجام ی دیگر وجود ندارد، باز می گویند از سر گیری مذاکرات برجام. ۱۲ تا فرمانده حزب الله با بمب های سنگرشکن کشور برادر امریکا دو طبقه زیر پارکینگ دفن شدند اینها باز می گویند مدیریت تنش در منطقه. خیلی عجیب است. 👤فرشته صادقی
❌ کارشناسی که حرف حق را زد.... صدا و سیما بین کارشناس‌هایی که صبح تا شب میگن اقتصاد باید آزاد باشه، دولت نباید دخالت کنه، پیمان سپاری نباید باشه، استثنائا یه کارشناس دعوت کرده و اون کارشناس گفته وقتی برای تهیه ارز دارو مشکل داریم، چرا اینقدر اصرار هست که گوشی آیفون وارد کشور بشه؟ ریختن سرش دارن توهین و تمسخر می‌کنن! ⏪این هم یه جواب کاملا علمی! از طرف استاد مدیریت دانشگاه تهران: چرا باید تامین ارز دارو مهم‌تر از آیفون باشه؟ این که می‌بینید، خلاصه اقتصاد آزاد هست. این، همون تعریفی هست که رهبر انقلاب درباره اقتصاد لیبرال گفتن: "اقتصاد لیبرال و آزاد، یعنی آزاد برای سرمایه‌دار؛ اما زندان و حبس و فشار برای طبقه مظلوم و فقیر". ما می‌گیم دولت وظیفه داره نظارت کنه ارز کشور خرج اولویت‌های مردم بشه، اینها میگن دولت حق نداره تو این چیزها دخالت کنه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تفاوتهای زنان و مردان 💫زن‌ها وقتے احساسے درون‌شان فوران ڪند باید حرف بزنند حالا فرقے ندارد فوران غم باشد یا شادی؛ خوشے یا ناخوشی... آنها باید آنقدر از تمام جزییات ریز تا ڪلیات را بگویند تا حس ڪنند آرام گرفته اند! مردها اما... چه در اوج شادے باشند چه اوج غم ترجیح‌شان این است ڪه در گوشه‌اے خلوت به اتفاقاتے ڪه افتاد فڪر ڪنند و نهایتا لبخندے بزنند لبخندے گاه تلخ و گاه شیرین... تفاوت‌های همدیگر را بفهمیم تا رنجش و تنش بی‌جا پیش نیاید ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
وقتی به کودک قولی را می دهید و زیر قولتان می‌زنید، با این کار در واقع اعتماد فرزندتان را از بین می‌برید! بنابراین اگر احتمالاً خواسته كودك از توان شما خارج است، به جای کلمه «قول می‌دهم» بگویید؛ «سعی می‌کنم» ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله داستان جدید خاطرات واقعی * تقدیم نگاه مهربانتان میشود.👇👇👇
🌸🍃 عاطفه لبخند زد و گفت بله بله خاطرم نبود عزیزم خیاط بود اما منی که دختر عزیز بودم جز سوا کردن منجوق های سفید و رنگی کار دیگه‌ای از خیاطی برای عزیز انجام نداده بودم حتی زدن چند کوک ساده چه برسه به دوخت این پارگی آستین کت با دیدن کوک‌های درشت نمایان و نامرتبی که روی آستین کتش اونم با نخ سفید زده بودم لبمو به دندون گرفتم گند زده بودم ولی نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم درست همون لحظه بود که در زدن مطمئنا خودش بود اومده بود دنبال کتش دستامو بهم مالیدم و زیر لب گفتم حالا چی بهش بگم ناچار درو به‌روش باز کردم سلام کرد و بلافاصله تشکر از این‌که کتش رو دوختم با تردید گفتم ببخشید من نتونستم یعنی نه این‌که نتونم ولی چون چرخ‌خیاطی نداشتم نشد درست بدوزمش مشخص بود کاملاً ناامید شده اما خودشو جمع‌وجور کرد و گفت مشکلی نیست می‌دونین من برای گرفتن کت این‌جا نیومدم اومدم بپرسم یک‌ساعته دیگه حرکت کنیم خوبه ؟ گفتم بله من وسایلمو جمع کردم،شما الان میرین شهر ؟ گفت همین دفاتر رو تحویل آقای نقوی بدم برمی‌گردم سر تکون دادم و گفتم بازم ببخشید که من نتونستم گفت نه خواهش می‌کنم مشکلی نیست الان توی شهر سر راه میدم خیاطی چرخش کنه فقط اگه می‌شه بی‌زحمت بیارینش با لکنت گفتم الان؟ الان که فکر نکنم جایی باز باشه حالا بزارین برگشتیم من می‌دم عزیز براتون چرخش کنه گفت آخه می‌دونین راستیتش سوییچ ماشینو کیف پولم توی کت با نگاه بهش به‌زور لبم کش اومد با مکث ناچار گفتم الان میارمش صحنه دیدن چهره‌اش با دیدن اون کوک‌های سفید روی آستین کتش چیزی بود که برای همیشه در ذهنم حک شد کاملاً مشخص بود از فرط تعجب دهانش باز مونده از خجالت آب شدم انگشتمو به دندون گرفتم و گفتم ببخشید تورو خدا من اصلا از خیاطی و دوخت‌ودوز هیچی سرم نمی‌شه الانم طبق حرف دیشبم بهتون دوختمش ولی خب این شکلی شد دیگه جلوی دهانش رو گرفت اما نتونست خودشو کنترل کنه و با بستن چشماش خنده‌ی کوتاهی کرد ذوب‌شده‌ی ذوب‌شده سرمو پایین انداختم اما حق‌به‌جانب گفتم علاقه است دیگه من کلا از اولم بر خلاف دست هنر عزیز به خیاطی علاقه نداشتم ولی اینو درست می‌کنم براتون خودم خراب کردم خودمم درستش می‌کنم گفت نه بابا این چه حرفیه اصلا لازم نیست کتش رو  بی‌هوا از دستش گرفتم و گفتم نه نه من اینو درستش می‌کنم خیالتون راحت گفت باور کنید اصلا لازم نیست من الان می‌برم شهر می‌دم خیاط تا.‌‌... توی حرفش پریدم و گفتم نه آخه نمی‌شه الان ببرینش که متعجب گفت عاطفه خانوم اصلا مشکلی نیست شما که مقصر نبودید من خودم... دوباره تندی گفتم نه بحث مقصر نیست الان نمی‌شه این کت رو ببرید با سکوتش نگاش کردم و با صورتی غمگین آهسته گفتم اون کوکهای سفید آبرو بر باید باز بشه برخلاف تصورم لبخند زد و گفت یه شرط داره سوالی نگاش می‌کردم که بدون جواب سوییچ ماشینو از جیب کتش درآورد و رفت سمت ماشین درست همون پاکتی که اون روز جلوی مغازه‌ی عطاری پدرش بهم داد و من قبول نکردم آورد سمتم و گفت اینو ازم قبول کنید من هنوز هم از خودم ناراحتم که به‌خاطر من چادر تون پاره شد با تردید نگاهش کردم و گفتم آخه... مثل همیشه با لبخند و لحن آرومی گفت می‌شه خیالم رو ازین بابت راحت کنید نگاهم رو ازش گرفتمو گفتم اون چادر اصلا چیز مهمی نبوده که شما ب خاطرش ازرده خاطر بشین بعدشم من به‌خاطر اشتباه خودم اون روز به شما کمک کردم سر تکون داد و گفت می‌دونم اما اخلاقم این‌جوریه دیگه نمی‌خوام هیچ‌جوره به ش،شم.. نتونست حرفشو ادامه بده بجاش پوفی کشید و گفت من یه ساعت دیگه برمی‌گردم خداحافظ بی‌شک اون روز با ادامه ندادن حرفش با رفتنش برای اولین‌بار ذهنم درگیر شد اون روز اولین باری بود که حس کردم به قول خودش از اون غول بی‌شاخ و دم در ذهنم خبری نیست تمام این چند ماه پابه‌پای هم کار کرده بودیم تلاش کرده بودیم ساعت‌های زیادی من‌باب مسائل روستا و ساخت مدرسه صحبت کرده بودیم برخوردهای فراوانی داشتم اما اون روز اون مکالمه متفاوت بود تفاوتی که تلاطمی در ذهن نه اما در وجودم ایجاد کرده بود اونم نسبت ب کی؟ نسبت‌به سروشی که روزی دلداده رفیق صمیمیم بود تا به حال دچار چنین حال سردرگمی نشده بودم انگار در قلبم آتشی روشن‌شده بود آتشی که به راه تنفسم شعله می‌کشید و صورتم رو گر گرفته و سرخ‌کرده بود جرات نگاه کردنش رو نداشتم جرات این‌که برای اثبات یا رد این مسئله نگاهم بهش طولانی بشه اونم ساکت بود سکوتی که انگار هر دو محتاجش بودیم سکوتی گرچه بی‌صدا اما پر از حرف حرف‌های غیرقابل‌باور غیرقابل‌تصور ... ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈