eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴هواپيماي را حاج احمد وارد نيروي هوايي كرد. ♦️ مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در باشد، ولي گفت: مي‌خوام مراسم توي باشه. ♦️پايگاه هوايي مشهد بود. كفاف چنين برنامه‌اي را نمي‌داد. بعضي‌ها همين را به سردار گفتند، سردار ولي داشت مراسم توي مشهد باشد.  ♦️با .مراقبت هماهنگي‌هاي لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، را چند دور، دور .حضرت.علي.بن.موسي.الرضا (سلام الله عليه) داد. اين را سردار ازش خواسته بود، خيلي‌ها تازه اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه مي‌گفت: ما هيچ وقت از و اهل بيت، آقا امام رضا (عليه السلام) بي‌نياز نيستيم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @khorshidbineshan
⭕️ فرمانده اسبق سپاه پاسداران: چهل و هشت ساعت طول کشید تا ستاد بحران استانداری به اجازه انفجار را داد. 👤سردار محسن رضایی صبح امروز در یادداشتی اینستاگرامی نوشت: 🔹سه انفجاری که دیشب سپاه در مسیر ریل راه‌آهن در شمال شهر اق قلا انجام داد، آب سیل را که در پشت آن جمع شده بود، خارج کرد. 🔹از جمع شدن سیلاب در پشت راه‌آهن، دریاچه‌ای درست شده و شهر را در خود غرق کرده بود. از دیشب تا به حال با این سه «انفجار امید» آب گرفتگی آق قلا به سرعت در حال کاهش است و امید می‌رود ظرف چهل و هشت ساعت آینده، مردم محاصره شده از خانه‌های خود بیرون بیایند و تردد در شهر جاری شود. 🔹چهل و هشت ساعت طول کشید تا ستاد بحران استانداری به اجازه انفجار را داد. ✍ 🔴به کمپین بپیوندید👇 @khorshidbineshan
🔴 بازتاب دستگیری در رسانه‌های خارجی تایمز اسرائیل: 🔹 دستگیری یکی از مخالفان ایران که توسط اطلاعات فرانسه و با پشتیبانی اسرائیل فعالیت داشت. بی‌بی‌سی: 🔹 ایران یکی از کسانی که در آشوب‌ها نقش داشت را دستگیر کرد. نیویورک تایمز: 🔹 ایران اعلام کرده که خبرنگار در تبعید را دستگیر کرده است. العربیه: 🔹 ایران یکی از چهره‌های مخالف را که تحت حفاظت سرویس‌ اطلاعاتی فرانسه فعالیت داشت، دستگیر کرد. میدل ایست آی: 🔹 ایران می‌گوید یکی از خبرنگارانی را که در ناآرامی‌های سال ۲۰۱۸ دست داشت، فریب داده و دستگیرش کرده است. نیو عرب: 🔹 ایران یکی از مخالفان ساکن فرانسه‌ را در عملیات اطلاعاتی پیچیده دستگیر کرد. @khorshidbineshan
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
🦋 ((دکل دیده بانی)) آن شب و روز بعد، چند بار از دکل شصت متری بالا و پایین رفت. یک بار برایم پتو آورد. یک بار صبحانه🧀،یک بار نهار 🍛 و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت. رفتار او باعث شده بود که روحیّه ام کاملاً عوض شود. شب، با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت: «برویم» این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش می رفتم. پایین تر از من حرکت می کرد تا بتواند مواظبم باشد. و بالاخره مرا پایین آورد. بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیّت دارد، ولی هیچ گاه محبت پدرانه اش را از نزدیک حس نکرده بودم. با کار آن شب محمّد حسین، هم توانستم را آن طور که باید ببینم و هم روحیّه ام تغییر کرد.🙂 هیچ وقت نمی توانم لحظه ای را که روی شانه هایشان نشسته بودم، فراموش کنم. 💠آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ‌‌‌‌ عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی ((من بسیجی ام)) در طول مدّتی که محمّد حسین مسئول لشکر شده بود، من و چندین بار به او اصرار می کردیم که به عضویت در بیاید، امّا او زیر بار نمی رفت! و می گفت: «شما دنبال چی هستید؟ 🤔 اینکه یکی به نیروهای سپاه اضافه شود؟ من دوست دارم به عنوان یک خدمت کنم. پس بگذارید راحت باشم.» 😕 گفتیم: «محمّد حسین! مگر سپاه چه اشکالی دارد؟!» گفت: «سپاه هیچ اشکالی ندارد، خیلی هم خوب است، امّا من خدمت در لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم.» ☺️ محمّد حسین اینقدر ظرفیت و لیاقت داشت که می توانست از فرماندهان رده بالای سپاه شود؛ امّا این در صورتی بود که به عضویت سپاه در می آمد و رسمی می شد. بارها مسئولین لشکر به او پیشنهاد می کردند، اما چون به عشق می ورزید، نمی پذیرفت؛ 👈🏻تا جاییکه سفارش کرده بود اگر من شدم، روی سنگ قبرم ننویسید ؛ اگر چنین کلمه ای بنویسید روز قیامت جلوی شما را خواهم گرفت.👊🏻 من یک بسیجی‌ام! 💠کجایند مستان جام الست ؟ ‌‌‌ دلیران عاشق، شهیدان مست @khorshidebineshan
بنیامین نبودید آقای ظریف! 🔸آقای ظریف امروز چنان درباره رفاقت و هم افقی با سردار سلیمانی سخن گفت که انگار کسی غیر از او، چند هفته پس از ترور سبعانه حاج قاسم، برای مذاکره با قاتلان سردار چراغ سبز داد! 🔸کسی که پا روی خون سردار مقاومت بگذارد، حق دارد ادعای برادری کند؟ ... مگر که در زمره برادران ناتنی یوسف باشد. شما با حاج قاسم، مثل بنیامین رفتار کردید یا مانند یهودا و شمعون و لاوی و نفتالی و رولین؟ 🔸سردار سلیمانی مهر 95 در یادواره شهدای ملایر گفت «در خط مقدم جنگ با دشمن، نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند دشمن نیست، دوست است. خوارج، محصول ترویج همین نگاه بودند. اگر صاحب منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی در مقابل دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده‌اند. کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است». 🔸سردار سلیمانی اسفند 97 در کرمان گفت «برای دشمن، برجام، سه ضلعی است نه یک ضلعی. اوباما فکر می‌‌کرد به مرور زمان به دو ضلع دیگر می‌‌رسد. این که اصرار می‌‌کنند بر برجام 2 ، برای این است که می‌خواهند این تحرکی را که از ایران اسلامی به جهان اسلام روح و جان داده، بخشکانند. اگر العیاذبالله ما رفتیم و در برجام 2 شرکت کردیم، تمام می‌شود؟ نه، برجام اصلی در داخل ایران است. آنها برجام سه هم خواهند داشت، چون معتقدند چشمه باید در ایران خشکانده شود.» 🔸چه کسانی دنبال برجام دو و سه بودند آقای ظریف؟ چه کسانی پنهانی چهل تعهد به FATF دادند؛ و سپس از بانک ها خواستند با افراد و نهادهایی که در فهرست تحریم های خزانه داری و وزارت خارجه آمریکا قرار دارند، همکاری نکنند!؟ سپاه پاسداران و سپاه قدس (سردار سلیمانی) جزو همین تحریم شدگان دشمن بودند که گرفتار خود تحریمی داخلی شدند. 🔸دشمن وقتی جرئت کرد سپاه پاسداران را تحریم و سردار سلیمانی را هدف قرار دهد که دید کسانی در داخل دولت، و های را به نام (!) از پشت می زنند؛ و این در حالی بود که در مضیقه تحریم ها، همین سپاه پیشقدم شکستن حصار تحریم شد. "محمد ایمانی" 🔴 @khorshidebineshan
اگر سحر جمعه را کامل گرفته بودیم غروب جمعه داغ دیگری بر جگرمان نمیگذاشتند عزیز.. وقت انتقام از نشده؟ اگر تحلیل خطرناک دشمن مبنی بر پاسخ ندادن به ترور و تجاوز را بر هم نزنیم... آیا نهادهای انقلابی هم باید منتظر وعده داده شده توسط حسن روحانی باشند ؟ 🔴 بیداری ملت @bidariymelat @bidariymelat
🕊خواستگاری اومد گفت: من تا دارم اول با ازدواج کردم بعدبا بعدبا آخرش با @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️"شهید احمد کاظمی" فرمانده‌ای که حاج قاسم او را زیرک‌ترین فرمانده جنگ می‌دانست 🔹انتخاب به مناسبت ۱۹ دی ماه سالروز شهادت فرمانده کل نیرو زمینی سپاه پاسداران، شهید احمد کاظمی Join @khorshidebineshan
چند درباره متن جدید متن لایحه موسوم به «‌حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب‌» از سوی کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس شورای اسلامی منتشر شده است‌. درباره این لایحه که د‌ر۷۰ ماده تهیه و تنظیم شده، پرسش‌ها و هست که پاسخ مسئولان محترم می‌تواند برطرف‌کننده و یا اصلاح‌کننده آنها باشد و اما در این وجیزه تنها به طرح چند پرسش کوتاه بسنده می‌کنیم. بخوانید! ۱- در حالی که در دو ماده ۶۳۸ و ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی و قانون نحوه رسیدگی به و فروشندگان لباس‌هایی که عفت عمومی را جریحه‌دار می‌کند، تکلیف قانونی مراجع ذی‌ربط به وضوح و با صراحت مطرح شده است، تهیه و تدوین لایحه جدید چه ضرورتی داشته است؟! ۲- ممکن است گفته شود که پیدایش پدیده پلشت در ماه‌های اخیر، تهیه لایحه جدید را ضروری کرده است! که به عنوان دومین سؤال باید پرسید چرا نمی‌فرمائید پدیده کشف حجاب به علت دست‌اندر‌کار به قوانین موجود بوده است؟! مگر در موجود برای مقابله با بی‌حجابی احکام مشخص و روشنی وجود ندارد؟! آیا به این قانون عمل شده است و نتیجه نداده است؟! بدیهی است که به قانون، با هنجار‌شکنی نیز همراه خواهد بود. ضمن آن که مسئولان و مراکز یاد شده با خودداری از اجرای قوانین موجود، مرتکب نیز شده‌اند! ۳- اگر چه مواردی از لایحه به‌گونه‌ای مثبت اصلاح شده است ولی برخی از مفاد لایحه کماکان مبهم است و به نظر نمی‌رسد از لازم برخوردار باشد، از جمله این‌که لایحه درخصوص پیشگیری از کشف حجاب بعد از تذکرات اول و دوم و... یا درباره چگونگی ابلاغ تذکر و... ساکت است! ۴‌- کاش تهیه‌کنندگان لایحه عفاف و حجاب به این پرسش اساسی پاسخ می‌دادند که لایحه اخیر نسبت به قوانین موجود و در مقایسه با آن ‌چه و دارد که تهیه و تدوین آن را ضروری دانسته‌اند؟! ۵- نقش و به عنوان ضابطان قانونی دستگاه قضائی در کجای لایحه آمده است؟! و آیا آن‌گونه که در لایحه آمده است، وظیفه بسیج در آموزش عمومی امر به معروف و نهی از منکر خلاصه می‌شود و یا مقابله با منکرات و هنجارشکنی‌ها؟! ۶- و بالاخره با عرض پوزش باید گفت؛ متن طولانی و ۷۰ ماده‌ای لایحه می‌تواند، نوعی درپی داشته باشد. از طولانی‌نویسی «متن مطول» در تدوین قراردادها و متون رسمی به عنوان یک یاد می‌کنند. چرا که وقتی متن یک قرارداد و یا یک لایحه طولانی و پُر کلمه باشد، می‌تواند مراجعه‌کننده را با خطا در برداشت -و حتی سوءاستفاده از متن- مواجه کند. از حضرت امیر علیه‌السلام است که «‌إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.... هنگامى که جواب‌ها انبوه و فراوان باشد، حق مخفى می‌شود‌». به عنوان مثال می‌توان به متن ‌اشاره کرد که ۵۴۴۲ کلمه بود و جناب آقای که اصلی‌ترین عضو مذاکره‌کننده و ریاست مذاکرات را بر عهده داشت متوجه کلمه SUSPENSION (تعلیق‌) در متن برجام نشده است و ابراز می‌دارد «‌من در مجلس گفتم که کلمه SUSPENSION در برجام نیست و این ‌اشتباه از من بود‌»! حالا به متن عفاف و حجاب مراجعه کنید. موضوع این لایحه در مقایسه با برجام، کم دامنه‌تر است ولی در ۷۰ ماده و ۸۸۳۶ کلمه (یعنی نزدیک به دو برابر متن برجام‌) تهیه و نگاشته شده است... نیست؟ هست! Join @khorshidebineshan
💠پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند ◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد. ◇شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد. ◇شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود. ◇ شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد. ◇ شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند. شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. ◇ شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی‌ها مرا از یاد محرومان غافل می کند.😞 ◇ شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. ◇ شهیدی که سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار می‌کنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار می‌کنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیت‌المال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین استفاده نکرد» ◇ شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند. Join @khorshidebineshan