eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 عملیان توسط چه کسانی 💠 حقیقت این است که عملیات کربلای 4 نه توسط لو رفت و نه بوسیله ماهواره های جاسوسی آمریکا رصد شد 💠 واقعیت این است که این شایعه از طرف همان جریانی منتشر و پر و بال داده شده که این عملیات را داد! 💠 و حالا همان هایی که این عملیات را لو دادند با از انقلاب طلبکار شده اند و روی کربلای 4 نمک میپاشند. 🔻اما چه کسانی عملیات کربلای 4 را لو دادند؟ 💠 چه کسی فتح بصره را داد و از فرماندهان نظامی خواست یک عملیات برای طراحی کنند؟ 💠 به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع پیشنهاد فتح بصره را داد و بر این پیشنهاد خود پافشاری کرد و در نهایت فرماندهان نظامی را وادار به طراحی عملیات کربلای 4 کرد... 🔻اما این عملیات لو رفت؟ 💠 بعد از طراحی بی نقص این عملیات توسط فرماندهان نظامی جزییات طرح به هاشمی رفسنجانی به عنوان نماینده امام در شورای عالی اطلاع داده میشود.... 💠 قطعا هاشمی رفسنجانی مقصر 100درصد لو رفتن این عملیات میباشد چون رفسنجانی در جمع خانواده از فتح قریب الوقوع بصره توسط ایران خبر میدهد و از قضا برادر زاده هاشمی رفسنجانی از موضوع مطلع میشود، علی هاشمی هم که در آن زمان خارج از کشور بود و در تور سرویسهای به دام افتاده بود این صحبت رفسنجانی در مورد فتح قریب الوقوع بصره را در اختیار مامورین اطلاعاتی قرار میدهد و آنها هم را مطلع میکنند. 💠 ارتش عراق هم با اطلاع از طرح ایران برای عملیات در شرق بصره با فراغ بال به نیرو و در این منطقه اقدام میکند و در نهایت میشود آنچه نباید بشود... 👈و اما (مامورCIA) در کتاب The Twilight War از ملاقاتش با علی هاشمی بهرمانی (برادرزاده رئیس وقت جنگ در ایران) چند ماه قبل از کربلای چهار در این‌گونه می‌گوید: بهرمانی از تصمیم ایران برای حمله نهایی به بصره خبر داد... و البته جوان تر تر از آن بود که بفهمد دارد زیادی حرف میزند!" 💠 اما همان هایی که باعث لو رفتن این شدند امروز انقلاب را بخاطر همان عملیات شماتت میکنند... 💠 اینها روی تمام تاریخ را سفید کرده اند ، درباره این موضوع سخن بسیار است اما به همین اکتفا میکنیم، اما بد نیست بدانید که 2 هفته بعد از کربلای4 نیروهای نظامی ایران عملیات بزرگ را انجام دادند که هم انتقام کربلای 4 گرفته شد و هم بزرگترین شکست در طول 8 سال به ارتش صدام وارد شد، بعد از 75شبانه روز نبرد بی وقفه نظامیان ضمن رسیدن به 9 کیلومتری بصره به این نتایج رسیدند 🔻تجهیزات منهدم شده دشمن:🔻 🔺بیش از 80 فروند هواپیما. 🔺700 دستگاه تانک و نفربر. 🔺250 قبضه توپ صحرایی و ضد هوایی. 🔺صدها قبضه انواع ادوات نیمه سنگین. 🔺1500 دستگاه خودرو. 🔺400 دستگاه انواع ادوات مهندسی و رزمی. 🔺مقدار زیادی سلاح سبک و مهمات. 💠 در این عملیات 81 تیپ و گردان مستقل دشمن منهدم و 24 تیپ و گردان مستقل نیز آسیب کلی دیدند و تعداد 40 هزار نفر کشته یا زخمی‌و 270 نفر نیز اسیر شدند. 💠 🆔 @khorshidbineshan
✍️ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
💔 بغداد ميزبان اجلاس سران عدم تعهد بود و اجراي آن، اين شهر را نشان ميداد و به شدت روي آن تبليغ مے كرد ايران هرچه كرد تا با رايزني ها، محل اجلاس تغييركند نتيجه اي نگرفت. تصميم براين شد كه بغداد ناامن شود.💪 و ارتش مامور اين كارشد صدام که ادعا مےکرد: "هیچ خلبان ایرانی جرات نزدیک شدن به آسمان بغداد را ندارد." و پدافند هوايي بغداد با مسكو مقايسه ميشد اما... ساعت ٥:٣٠ صبح ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان با ٣ فروند جنگنده فانتوم براي این عملیات آماده شدند. فرمانده آنها سرهنگ خلبان بود. طرح اين بود: ٣ فروند فانتوم مسلح به پرواز درآیند. هرسه تا مرز بروند. ٢فروند از مرزگذشته وبه هدف حمله‌ور شوند. فانتوم سوم بايد رزرو ميماند هدف فانتوم ها پالایشگاه «الدوره»، نیروگاه اتمی و ساختمان الرشید یا هتل محل اجلاس در بغداد بود هواپیماها در۳۰کیلومتری بغداد با ۳دیوار آتش مواجه می‌شوند. چند گلوله به هواپیماي برخورد می‌کند و موتور سمت راست از کار می‌افتد خلبان، حاضر به لغو عمليات نيست. هواپیماها به‌سمت جنوب شرقی بغداد (پالایشگاه الدوره) ادامه مسیر داده و تمام بمب‌ها را روی این آن ميريزند بعدازتخلیه بمب‌ها، به مسیری ادامه می‌دهند كه به سالن محل اجلاس ختم می‌شد درهمین زمان،عقب هواپیمای نیز مورد اصابت قرارمی‌گیرد علائم و نشانگرهاي كابين از كار مي افتد و منصور کاظمیان (خلبان عقب) ايجكت مي كند. ادامه در پست بعد 💞 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺واجب است این ۳ دقیقه را ببینید👌 ۳۲ سال قبل، وجود نداشته.. مردم بین دو حرم جمع میشوند و آنها را بمباران میکند..!! ‌‌✅ Join @khorshidebineshan