eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
به بهانه استعفای معاون وزیر بهداشت؛ 🔷همه اطلاعاتی که ملک‌زاده به بیگانگان داد/ از مطالعات کوهورت تا کرونا 🔸 رضا ملک‌زاده معاون وزارت بهداشت، در حالی از سمت خود استعفا داد که در سه دهه اخیر علاقه وافری به انجام مطالعات بالینی بر روی ایرانیان و ارائه اطلاعات آن به بیگانگان داشته است. 🔸رضا ملک‌زاده معاون وزارت بهداشت، شب شنبه با استعفا از این وزارتخانه، در توضیحات مفصلی دلایل این استعفا را توضیح داده است. 🔺ملک‌زاده در متنی که منتشر کرده که به طرح مطالعات کوهورت اشاره کرده و درباره آن اینطور نوشته است:‌ 🔹«در خصوص مطالعات اپیدمیولوژی کووید -۱۹ نیز در حالی توان پژوهشگران ایران در این حیطه را زیر سوال برده‌اید که ایران سابقه مطالعات کوهورت آینده‌نگر وسیع را داشته و به مطالعات ملی اپیدمیولوژی آینده‌نگر در جهان شناخته شده است و تلاش‌های علمی ایران در این نوع مطالعات به همکاری‌های علمی بی‌شمار و دستاوردها و افتخارات ملی و بین‌المللی ماندگار انجامیده است. مطالعات اپیدمیولوژیک کووید -۱۹ به پشتوانه تجارب در چنین مطالعاتی در حال انجام است.» 🔹به گفته کارشناسان، بر اساس مطالعات ژنتیکی در ایران حدود ۱۸ قومیت مختلف و تنوع ژنتیکی وجود دارد با وجود این، تقریباً در تمام شهرهای ایران وضعیت قرمز کرونایی اعلام شده، پس یا مقاومت ایرانیان نسبت به این بیماری کمتر از مردم کشورهای همسایه است که در آنها بسیار موارد ابتلا و مرگ کمتر از کشورمان بوده یا احتمالاً ویروس کرونا در ایران جهش غیرعادی پیدا کرده است. 🔹این احتمال از آن جهت عقلانی به نظر می‌رسد که رضا ملک‌زاده اخیراً اعلام کرده بود که بر اساس یک تحقیق گسترده در سازمان جهانی بهداشت که ۳۰ کشور در آن مشارکت فعال داشته‌اند ۱۱ هزار بیمار کرونایی مورد کارآزمایی قرار گرفته و بر روی آنها داروهایی مختلف سایر بیماری‌ها مورد آزمایش قرار گرفته است و از تعداد بیمارانی که مورد آزمایش بالینی قرار گرفته‌اند بیش از ۳۰۰۰ بیمار ایرانی بوده‌اند! 🔹به عبارت ساده‌تر دکتر ملک‌زاده اطلاعات بیش از ۳۰۰۰ بیمار کرونایی را به کشورهایی داده که تجربه ثابت کرده اگر هم داروی درمان کرونا را کشف کنند قطعاً داروی مورد نظر را در اختیار ایران قرار نخواهند داد و عجیب‌تر این که پس از این همه دست و دل‌بازی ضد امنیتی، معاون محترم وزیر بهداشت اعلام کرده داروهای گران‌قیمتی که روی این افراد آزمایش شده هیچ تاثیری در بهبود بیماری کرونا نداشته‌اند! البته این اولین گاف امنیتی ملک‌زاده نیست. ✅ ادامه گزارش را اینجا بخوانید (http://mshrgh.ir/1146148) ✍️بیداری ملت @bidariymelat
🔴‏صفحه گوگل اسکالر دکتر رضا ملک زاده معاون مستعفی پژوهشی وزیر بهداشت به ما می گوید که این اعجوبه دانش تنها در سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ که معاون وزیر هم بوده نزدیک به ۱۷۰ مقاله ISI منتشر کرده است.یعنی هر ۴روز یک مقاله!مقدرات پژوهش در پزشکی و غیرپزشکی ما سالهاست در ید چنین شارلاتانهایی است هرمس ✍️بیداری ملت @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هــمــســــ💞ــــرانـہ همسر شما همونی میشه که مدام تو گوشش میخونید به صورت مستقیم یا غیر مستقیم..! پس همیشه او را سلطان دل...با گذشت,بخشنده,مدیر مدبر .. فداکار و خانواده دوست بنامید •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @khorshidebineshan 💞✿✿
👩🏻 ❣❣ وقتی مردی از زنش تـعریف میـکنه زن نباید هیچوقت بگه نه اینجوریم نیست که میگی یا نگه مرسی نظر لطفته یا امثال این جمله ها باید بگه خب مشخصه وقتی عشق توام بایدم اینجوری باشم ☺️ یا بگه عشق توام دیگه 😍 یاخانوم شما هستم دیگه 😉 وقتی آقامون انقدر خوبه خب مشخصه یه فرشته نصیبش شده😇 ذهن مردها یجوری تنظیم شده که از اول خودتو هرجور نشون بدی تا آخر هم همونطوری هستی. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @khorshidebineshan 💞✿✿
💕💕 باید جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفته ای، تحویل دهی... خواه با ، یا باغچه ای سبز، یا دلی شاد.. اگرفقط یک نفر با بودن توساده تر نفس کشید، یعنی تو موفق شده ای •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @khorshidebineshan 💞✿✿
🍃🌸 *🙏 همسر زندگی 👧 با سیاست، با احترام گذاشتن به همسرش میتونه زندگی اش رو بسازه. اکثرمردها اسیر احترام زن ها هستند. اونها باید این حس رو از شما بگیرند که مقتدر،بزرگ،ارزشمند، مهم و مفید هستند! 👨 محترمی هم که این پیام رو میخونید لطفا کاری کنید که همسرتون رغبت احترام گذاشتن به شما رو داشته باشه اینو یادتون باشه که احترام میاره باعث میشید که بالاتر بره😊* 🍃🌸 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @khorshidebineshan 💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ #از_روزی_که_رفتی #فصـل_چهارم #قسمـت_پانزده ایلیا: خدا کنه مهدی نره. از وقتی اومدیم
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها کاسه کنار دست صدرا را برداشت و برایش آش ریخت: آره. دست پخت خوبی داشته همیشه. الانم که مامان زهرا اراده کرده از این دختر یک کدبانو بسازه مثل مادرش. صدرا کاسه را از رها گرفت و زیر لب تشکر کرد و بعد رو به احسان ادامه داد: زینب سادات تو خانومی تکه. خدا بیامرزه مادرش رو، دختر نجیب و اهل زندگی تربیت کرده. بعد نگاهی به رها کرد و با تردید ادامه داد: خیلی دوست داشتم برای تو بریم خواستگاریش. رها مخالفت کرد: چی میگی صدرا؟ تو زینب سادات رو نمیشناسی؟ احسان و زینب اصلابه هم نمیخورن. احسان قاشق را از دهانش در ٱورد و گفت: چرا به هم نمیخوریم؟ رها اخم کرد و صدرا با لبخند گفت: زینب سادات خیلی مقید هستش. تو هم که ٱزادی اندیشه ای و در قید و بندهایی که اون هست نیستی! احسان جدی شده بود. قاشقش را درون بشقاب گذاشت و رو به صدرا و رها گفت: منم قید و بندهایی دارم. منم به بعضی چیزا معتقد هستم. شاید مثل شما نباشم اما دور از شما هم نیستم. نگاهش را به چشم رها دوخت: رهایی! از تو انتظار بیشتری داشتم. بعد به صدرا نگاه کرد: چند وقته ذهن خودم هم درگیره. از روزی که با مادرش اومد اینجا و نامزدیش به هم خورده بود، از اون روز ذهنم درگیره. خوب میدونم که خیلی تفاوت داریم. بخاطر همین تفاوته که تا حالا حرفی نزدم. اما حالا که حرفش شده، میگم که من دارم به این موضوع فکر میکنم و مایل به این اقدام هستم، لطفا خواستگار براش پیدا نکنید و کسی هم اومد منو در جریان بذارید. رها لبخند زد: اگه من به صدرا گفتم حرفی نزنه، بخاطر این بود که منتظر بودم خودت بگی. میدونستم، فکرت رو درگیر کرده، چون زینب اونقدر ..... ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan ⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇 https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ نجابت داره که فکر هر مرد نجیبی رو درگیر خودش کنه. نمیخواستم فکر کنی از طرف ما فشاری روی تو هست. صدرا گفت: حالا پسرها کجان؟ نمیان شام؟ رها به همسرش نگاه کرد: آقای حواس جمع! مهدی رفته پیش مامانش، زنگ زد گفت اگه اجازه بدیم، شب بمونه اونجا! منم دیدم خودش مایل به موندن هست، گفتم بمون. محسن هم دید مهدی نیست، رفت بالا پیش ایلیا! صدرا کاسه اش را دوباره پر کرد: پس کل این ظرف آش مال خودمون سه تا هست؟ رها بی صدا خندید: آره بخور شکمو. صدرا رو به احسان گفت: خوبه زنی بگیری که نه تنها آشپزیش خوب باشه، که آشپزی هم انجام بده! ببین من بعد ازدواج با رها جان چقدر شاداب شدم! بخاطر دست پخت خوبشه! اصلا بخاطر دست پختش گرفتمش!! احسان بلند خندید: رهایی یک چیز دیگه است! خدا رحم کرد اون مادر فولاد زره رو نگرفتی. صدرا زیر چشمی به رها نگاه کرد که سر به زیر غذایش را میخورد و به غمی در چشمانش موج میزد، اما صداقت بهتر است، پس گفت: دیروز اومده بود دفتر. قاشق رها از دستش رها شد و در ظرفش افتاد. صدرا فورا ادامه داد: بخدا چیزی نشده رها! میخواست طلاق بگیره، گفت وکیلش بشم، منم قبول نکردم. بخدا پنج دقیقه هم باهاش حرف نزدم. رها به سختی لبخند زد. جلوی احسان حرفی نزد اما صدرا از نگاه پر تلاطم اش میدید که نگران است.... در تمام طول صرف شام، احسان به زینب سادات و اعتقاداتش فکر میکرد، رها درگیر رویای قدیمی صدرا بود، صدرا در اندیشه وابستگی مهدی به معصومه. ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan ⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇 https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294 📗 📙📗 📗📙📗
دارم کم‌کم از حرف‌هایش می‌ترسم. لکنتم برمی‌گردد: _ مم.. من و بنیامین.. ققراره چیی کار کنیم؟ خاخام بلند می‌شود و با خنده‌ای پشت صندلی‌ام می‌ایستد. دست‌هایش را روی شانه‌هایم قرار می‌دهد و صورتش را مماس صورتم می‌کند. چندشم می‌شود و بی‌اختیار می‌لرزم..   _ ! فرزند تو، قدرت ما رو چند برابر می‌کنه و باعث نابودی دجّال می‌شه! زبانم به سستی در دهانم می‌چرخد: _ اااینها رو از کجا می‌دونید؟ _ خداوند برای شناسوندن برگزیدگانش، از قبل نشانه‌هایی می‌فرسته! نه تنها من، بلکه جن و انس نوید اومدن تو رو از سال‌ها قبل بهمون دادند.   تو.. تو باید به خودت ببالی عروس! یک شب فرشته‌ای به دیدنم اومد و خبر تولدت رو به گوشم رسوند.. او فرمود این دختر همون کسیست که ماشیح رو آبستن می‌شه... https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
⛔️ هشدار ‼️ این یک رمان معمولی نیست! داستانی عاشقانه و جذاب با محور مهدویت است که یک سرش به فرار مغزها می‌پردازد و سر دیگرش به عرفان وحشیانه‌ی کابالا می‌رسد. https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac بهترین گنجینه برای شناخت عقاید مخفی یهود در قالبی داستانی و حیرت انگیز . «برگزیده» مدرسه‌ی دشمن‌شناسی‌ست! پس برای خواندن داستان تعلل نکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ ⚘اَلسَّـــــلامُ عَلَیْــکَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیـــْن(؏)⚘ ⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ آب سیب ✍️ خواص آب سیب: ↫ تب بر ↫ ضد سرطان ↫ تقویت چشم ↫ تقویت پوست ↫ کمک به کاهش وزن ↫ پیشگیری از زوال عقل ↫ جلوگیری از پیری زودرس ↫ تقویت سیستم ایمنی بدن ↫ سم زدای دستگاه گوارش و کلیه ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebinesan 🌿
🔴هرگز چای کهنه دم نخورید ✍نوشیدن چای کهنه موجب افزایش خستگی در فرد می شود . چای کهنه دم ترشح اسید معده را تحریک می کند و به دلیل ماهیت اسیدی در بروز زخم معده موثر است. ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebinesan 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سعی کنید آنقدر رابطه عاطفی عمیقی با کودک داشته باشید که هنگام خطا و اشتباه، لحن سرد و رسمی شما برای او از هر تنبیهی بدتر باشد. والدینی که با کودکان‌شان بسیار رابطه صمیمی دارند وقتی می‌خواهند کودک را متوجه رفتار اشتباه‌شان کنند لحن کلام‌شان را سرد و رسمی می‌کنند. مثلا اگر شما همیشه کودک‌تان را با عناوینی مثل پسرم، علی جان، علی آقا و... خطاب کنید وقتی خیلی رسمی می‌گویید علی، کودک متوجه می‌شود که مادر از دست او ناراحت است که از پیشوند یا پسوند استفاده نکرده. 🌹 @khorshidebineshan
هرگز فرزند خود را در جمع تصحیح،تحقیر، یا تنبیه نکنید. اگر احساس می کنید نیاز است جلوی او را در همان لحظه بگیرید او را به محیطی خلوت ببرید که تنها او و شما حضور دارید. کودکی که جلوی دیگران تحقير شود یا به شدت خجالتی می شود یا برعکس دست به لجبازی می زند تا ثابت کند من وجود دارم، من هستم. در هر دو صورت حریم نفس کودک از بین خواهد رفت و دسته اول مهرطلب و دسته دوم برتری طلب خواهند شد. @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
‍ ‍ ‍ 🦋💐💚💐🦋﷽🦋💐💚💐🦋 #رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_بیست و سوم هرچه به او نزدیکتر میشدم ضربان قلبم تندتر
‍ ‍ ‍ 🦋💐💚💐🦋﷽🦋💐💚💐🦋 روزها از پی هم گذشتند ومن تبدیل به یک دختری با شخصیت دوگانه و رفتارهای منافقانه شدم.اکثر روزها با کامرانی که حالا خودش رو به شدت شیفته و واله ی من نشان میداد سپری میکردم و قبل از اذان مغرب یا در برخی مواقع که جلسات بسیج وجود داشت ظهرها در مسجد شرکت میکردم! بله من پیشنهاد فاطمه رو برای عضویت بسیج پذیرفتم چون میخواستم بیشتر کنار او باشم و بیشتر بفهمم.! به لیست برنامه هام یک کار دیگه هم اضافه شده بود و آن کار، دنبال کردن آقای مهدوی بصورت پنهانی از در مسجد تا داخل کوچه شون بود.اگرچه اینکار ممکن بود برایم عواقب بدی داشته باشد ولی واقعا برام لذت بخش بود. ماه فروردین فرا رسید و عطر دل انگیز گلهای بهاری با خودش نوید یک سال دلنشین و خوب را میداد.کامران تمام تلاشش را میکرد که مرا با خودش به مسافرت ببرد و من از ترس عواقبش هربار به بهانه ای سرباز میزدم.ازنظر من او تا همینجا هم خیلی احمق بود که اینهمه باج به دختری میداد که تن به خواسته اش نداده.! شاید اوهم مرا به زودی ترک میکرد و میفهمید که بازیچه ای بیش نیست.اما راستش را بخواهید وقتی به برهم خوردن رابطه مون فکر میکردم دلم میگرفت! او دربین این مردهای پولدار تنها کسی بود که چنین حسی بهم میداد.احساس کامران به من جنسش با بقیه همتایانش فرق داشت.او محترم بود.زیبا بود و از وقتی من به او گفتم که از مردهای ابرو بر داشته خوشم نمیاد شکل و ظاهری مردانه تر برای خودش درست کرده بود.اما با او یک خلا بزرگ حس میکردم.وهرچه فکر میکردم منشا این خلا کجاست؟ پیدا نمیکردم!. هرکدام از افراد این چندماه اخیر نقشی در زندگی من عهده دار شده بودند و من احساس میکردم یک اتفاقی در شرف افتادنه! روزی فاطمه باهام تماس گرفت و باصدای شادمانی گفت:اگر قرار باشه از طرف بسیج بریم مسافرت باهامون میای؟ با خودم گفتم چرا که نه! مسافرت خیلی هم عالیه! میریم خوش میگذرونیم برمیگردیم.ولی او ادامه داد ولی این یک مسافرت معمولی نیستا با تعحب پرسیدم : -مگر چه جور مسافرتیه؟ گفت اردوی راهیان نوره.قراره امسال هم بسیج ببره ولی اینبار مسجد ما میزبانی گروه این محله رو بعهده داره. با تعجب پرسیدم:راهیان نور؟!!! این دیگه چه جور جاییه؟! خندید: -میدونستم چیزی ازش نمیدونی!راهیان نور اسم مکان نیست.اسم یک طرحه! و طرحش هم دیدار از مناطق جنگی جنوبه.خیلی با صفاست. خیلی.. تن صداش تغییر کرد. وچنان با وجد مثال نزدنی از این سفر صحبت کرد که تعجب کردم! با خودم فکر کردم اینها دیگه چه جور آدمهایی هستند؟! آخه دیدار از مناطق جنگی هم شد سفر؟! بابا ملت به اندازه ی کافی غم وغصه دارن..چیه هی جنگ جنگ جنگ!!!!! فاطمه ازم پرسید نظرت چیه؟ طبیعتا این افکارم رو نمیتونستم باصدای بلند برای او بازگو کنم!!! بنابراین به سردی گفتم نمیدونم! باید ببینم!حالا کی قراره برید؟! -برید؟!!! نه عزیزم شما هم حتما میای! ان شالله اوایل اردیبهشت. باهمون حالت گفتم:مگه اجباریه؟! -نه عزیزم.ولی من دوست دارم تو کنارم باشی. اصلا حتی یک درصد هم دلم نمیخواست چنین مکانی برم.بهانه آوردم : -گمون نکنم بتونم بیام عزیزم.من اردیبهشت عمه جانم از شهرستان میاد منزلم .ونمیتونم بگم نیاد وگرنه ناراحت میشه و دیگه اصلا نمیاد. با دلخوری گفت: -حالا روز اول اردیبهشت که نمیاد توام!!بزار ببینیم کی قطعیه تا بعد هم خدابزرگه. چند وقت بعد زمان دقیق سفر معلوم شد و فاطمه دست از تلاشش برای رضایت من برنمیداشت.اما من هربار بهانه ای میاوردم و قبول نمیکردم.او منو مسؤول ثبت نام جوانان کرد و وقتی من اینهمه شورو اشتیاق را برای ثبت نام در این اردو میدیدم متاسف میشدم که چقدر جوانان مسجدی افسرده اند!!! ادامه دارد... @khorshidebineshan
‍ ‍ ‍ 🦋💐💚💐🦋﷽🦋💐💚💐🦋 یکی دوهفته مانده بود به تاریخ اعزام، که حاج مهدوی بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام کردکه چنین طرحی هست و خوب است که جوانان شرکت کنند.و گفت در مدت غیبتش آقایی به اسم اسماعیلی امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!! باشنیدن این جمله مثل اسپند روی آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمه که مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.او فهمید که من بیقرارم.با تعجب پرسید:چیزی شده؟! من من کنان گفتم: -مگه حاج آقا مهدوی هم اردو با شما میان؟ فاطمه خیلی عادی گفت: -بله دیگه.مگه این عجیبه؟ نفسم را در سینه حبس کردم وبا تکان سر گفتم: -نه نه عجیب نیست.فکر میکردم فقط بسیجیها قراره برن. فاطمه خندید: -خوب حاج آقا هم بسیجی هستند دیگه! !! نمیدونستم باید چکار کنم. برای تغییر نظرم خیلی دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمه هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتی منو از میدان به در میکرد.ای خدا باید چکار کنم؟ یک هفته دوری از حاج مهدوی رو چطور تحمل میکردم؟!تمام دلخوشی من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا کردنش بود.! از کنارش رد شدن بود.انگار افکارم در صورتم هم نمایان شد .چون فاطمه دستی روی شانه ام گذاشت و با نگرانی پرسید: -چیزی شده؟ !انگار ناراحتی؟! خنده ای زورکی به لبم اومد: -نه بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلی درد میکنه.فکر کنم بخاطر کم خوابیه او با دلخوری نگاهم کرد وگفت: چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش.شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونه استراحت کن.. در دلم غر زدم: آخه من کجا برم؟! تا وقتی راهی برای آمدن پیدا نکنم چطور برم خونه واستراحت کنم؟ ! ای لعنت به این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبه ازم میپرسیدی که نظرم برگشته از انصراف سفر یا خیر ولی الان هیچی نمیگی.!!! گفتم.: -نه خوبم!! میخوام یک کم بیشتر پیشت باشم.هرچی باشه هفته ی بعد میری سفر.دلم برات تنگ میشه.باید قدر لحظاتمونو بدونم به خودم گفتم آفرین.!!! همینه!! من همیشه میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونه که میخوام مدیریت کنم! او همونطور که میخواستم،آهی کشید و گفت:-حیف حیف که باهامون نیستی. از خدا خواسته قیافمو مظلوم کردم و گفتم:وسوسه ام نکن فاطمه...این چندروز خودم به اندازه کافی دارم با خودم کلنجار میرم.خیلی دلم میخواد بدونم اینجا کجاست که همه دارن بخاطرش سرو دست میشکنند. فاطمه برق امید در چشمانش دوید.بازومو گرفت و به گوشه ای برد.با تمام سعی خودش تصمیم به متقاعد کردن من گرفت.غافل از اینکه من خودم مشتاق آمدنم! -عسل.بخدا تا نبینی اونجا رو نمیفهمی چی میگم.خیلی حس خوبی داره.خیلیها حتی اونجا حاجت گرفتند!!! حرفهاش برام مسخره میومد.ولی چهره ام رو مشتاق نشون دادم.. بعد با زیرکی لحنم رو مظلومانه ومستاصل کرد و گفتم: -اخه فاطمه! ! جواب عمه ام رو چی بدم؟! اگر عمه ام خواست بیاد خونمون چی؟! اون خیلی ریلکس گفت: -وای عسل..بخدا داری بزرگش میکنی..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمه ات کی بیاد.دوما اگر خواست در این هفته بیاد فقط کافیه بهش بگی یک سفر قراره بری و آخرهفته بیاد.این اصلا کار سختی نیست بازیم هنوز تموم نشده بود.با همان استیصال گفتم:واقعا از نظر تو زشت نیست؟! گفت: البته که نه!!! گفتم :راست میگی بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم کی میاد.شاید بیخودی نگرانم.اما.. -اما چی؟ با ناراحتی گفتم:فکر کنم ظرفیت پرشده او خنده ی مستانه ای تحویلم داد و گفت: -دیوونه. .تو به من اوکی رو بده.باقیش با من!! من با اینکه سراز پا نمیشناختم با حالت شک نگاهش کردم و منتظر عکس العملش شدم.او چشمهاش میدرخشید..بیچاره او..اگر روزی میفهمید که چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد! برای لحظه ای عذاب وجدان گرفتم..من واقعا چه جور آدمی بودم؟! چقدر دروغگو شدم!! عمه ای که روحش هم از خانه و محل سکونت من اطلاعی ندارد حالا شده بود بهونه ی من برای رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!! ادامه دارد... @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1203bc1277-5b22cbcec2fbb8f5008b7623.mp3
1.52M
═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨