💔
این تصاویر رو باز نکنید‼️
مگر اینکه حق مطلب رو بجا بیاورید
اَینَ الطالب بالدَّمِ الفاطمه؟!
آی شیعه ها!
آی مسلمونا!
آی آزادمردان!
مادر ما فقط ۱۸ ساله بود
مادر ما باردار بود
مادر ما مرد جنگی نبود....
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
💞 @khorshidebineshan 💞
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#خاطرات_دومین_سفر_اربعین
#قسمت_دوازدهم
دو تا خانم اومدن و با اصرار زیاد به راننده که ما را هم تا چزابه ببرید، راننده هم می گفت: جا ندارم ماشین پر شده...
من یک نگاهی به همسرم انداختم همسرم یک نگاهی به من !
چون واقعا ماشین نبود!
و دو خانم تنها بودن نتیجتا دوباره بچه به بغل رفتیم صندلی دونفره نشستیم و چهار نفر از آقایون که پسرهای جوانی هم بودند رفتند عقب که پشت سر ما میشد نشستند، تا بالاخره این دو خانم هم سوار شدند و راه افتادیم...
تا از ترافیک کربلا اومدیم بیرون کاملا هوا تاریک و شب شده بود...
ولی من دوست داشتم این ترافیک تموم نشه و توی کربلا بمونیم...
هر چند که یاد گرفتم به قول کتاب عزادار حقیقی
هدفِ عزاداری یا زیارت گریاندن و گریستن نیست، بلکه برای عزادار حقیقی، گریه وسیلهایست برای صاف و زلال کردن روح.
گریستن مقدمه و آغازی برای سبکبالی است نه اوج یک عزاداری!
درست مثل اتفاقی که در امامزاده ای با فاصله ای دور از کربلا برای ما افتاد!
مسیر کربلا تا چزابه خیلی طولانی تر بود...
راننده وسط یک بیابون، کنار یک امامزاده ای که اصلا توی مسیر زائرها نبود ایستاد برای نماز مغرب...(واقعا نمیدونم چرا ما هم رفت، هم برگشت مسیرمون اصلا تو مسیر زائرها نبود🙄)
پیاده که شدیم و نمازمان رو خوندیم من به همسرم گفتم: از چند تا مغازه اطراف نون بگیریم که به بچه ها یه چیزی بدیم بخورن، هر مغازه ایی که همسرم رفت پول ایرانی قبول نمی کردن!(البته طبیعی بود چون مسیر زائر رو نبود پول ایرانی نمی گرفتن چون نمی تونستن خرجش کنن)
خیلی کلافه شدم آخه محمد حسین باید حتما غذا یه چیزی میخورد تا بتونه شربت آنتی بیوتیک رو بخوره، ناراحت بودم و درست یادمه آقای فلافل فروشی هم اونجا بود و یکی از قشنگ ترین ارادت ها را از فاصله ی دور به امام حسین به ما نشون داد...
رفتیم جلو همسرم گفت: نون میخوایم!
آقا که نفهمید چی میگیم متعجب نگاه کرد که همسرم با اشاره به نون ها گفت: خبز...
بنده خدا چند تا نون آماده کرد و داد سمت ما تا اینکه همسرم پول ایرانی داد به طرفش که گفت: لا ایرانی! دینار یا دلار!
من که معمولا با آقایون صحبت نمی کردم ولی توی اون موقعیت خیلی عصبانی شدم و گفتم: نحن زائر الحسین... ارحم... لا دینار! لا دلار !
با اشاره به پول ها ادامه دادم ایرانی فقط موجود!!!(عربی حرف زدنمون هم فاجعه بود 😆که فرض کنید با لحن عصبانی یک خانم هم قاطی بشه خودش یه پروژه محسوب میشد کلا جملاتم به قول دوستانِ رشته ی ادبیات عرب، محلی از اعراب نداشت🙃)
ولی هر چقدر هم نامفهوم صحبت کنیم یه کلمه ی مشترک هممون رو بهم وصل می کنه و مسئله رو حل!
دقیقاً تا شنید که گفتم: زائر الحسین چند تا نون دیگه هم گذاشت روی نون ها و با یک حالت خاصی مثل معذرت خواهی شدید نون ها رو با احترام داد به سمت ما و گفت: اهلا وسهلا... انا احب الحسین...
کار اون آقا بواسطه ی ارادتش به امام وسط بیابون خیلی برای منِ زائر ارزش داشت و بدون شک نگاه امام رو به سمت خودش جلب کرد!
و این برای من درس بزرگی بود که وقتی اولویت اولویتِ امام باشه میشه کربلایی بود، حتی با فاصلهی دور از کربلا...
بنده خدا اینقدری نون داد که ما به اکثر افراد داخل ماشین نون دادیم ...
خیلی زود راه افتادیم و همون طور که ماشین با سرعت حرکت می کرد ساعت حدودا هشت شب بود که روی پل داخل بزرگراه یکدفعه یک صدای مهیبی اومد!
حالا هر چی به جلو و عقب ماشین نگاه میکردیم که آیا تصادف کردیم یا نه چیزی مشخص نبود کمتر از ثانیه ای دوباره صدا اومد...!
ادامه دارد....
#سیده_زهرا_بهادر
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#خاطرات_دومین_سفر_اربعین
#قسمت_سیزدهم
چندین بار این صدا اومد که ناچار راننده مجبور شد وسط بزرگراه روی پل ماشین رو نگه داره ببینه چی شده!
پیاده که شد، دید ای واااای ساک ها و کوله پشتی هایی که بسته بود روی باربند به دلیل سرعت زیاد افتاده بودن!
ساک ما که پر از کنسرو بود کمی جا به جا شده بود با ساک هایی که زیر ساک ما بودن ولی اتفاقی براشون نیفتاده بود!(و به قول همسرم اگر ساک ما می افتاد بی هیچ شک و شائبه ایی با این بار کنسروی که داخلش بود ماشین پشت سریمون رو متلاشی می کرد😅)
نکته ی جالبش اینجا بود که هر چهار تا کوله پشتیه ، چهار تا پسر جووون که پشت سر ما بودند افتاده بود پایین!
حالا هر چی با نور گوشی نگاه میکردن پیدا نمیشد آخه پرت شده بودن از پل پایین!
حالا میخواستن به عربی به راننده بفهمونن که کلی وسیله ی مهم داخل کوله هاشون بود!
عربی حرف زدن اونها من رو به زندگی امیدوار کرد فرض کنید با حالت عصبانی و لهجه ی عربی به راننده میگفتن سوئیچ ، ماشین ، لا موجود!
راننده که نمیدونست اینها چی میگن فقط معذرت خواهی میکرد!
یکیشون بعد از چند دقیقه انگار یک کلمه مهم پیدا کرده بود گفت: سوئیچ سیاره لا موجود!
ولی فایده ای نداشت🤣
راننده هم فقط معذرت خواهی میکرد که کوله ها افتادن!
هیچی دیگه نهایتا بعد از یک ساعت گشتن و چیزی پیدا نکردن بقیه بار و بندیل رو محکم کردن و چون وسط جاده نمیشد ایستاد راه افتادیم!
حالا این بندگان خدا پشت سر ما داشتن تحلیل میکردن که چرا فقط کوله پشتی ماچهارتا افتاده!
اولش که خوب کمی عصبانی بودن اما کمتر از ده دقیقه فضاشون جالب شد!
چون خیلی بلند صحبت میکردن ما هم کاملا میشنیدیم و هراز گاهی همسرم دلداریشون میداد!
یکشون به اون یکی می گفت : آخه من نمی فهمم خمیر دندون فلان قیمتی با کفش کتونی چهارصد هزار تومنی رو من چرا باید با خودم بیارم بعد تازه چی، پام نکنمبذارم داخل کوله پشتی!😩
اون یکی می گفت: بچه ها به نظرتون چرا فقط کوله های ما افتاده؟!
یه نفر دیگشون گفت: حتما حکمتی بوده!🤔
کناریش گفت: نه بابا فکر کنم چون ما مجرد بودیم خدا خواسته درس عبرت بشه برامون بقیه که متاهل بودن هیچ کدوم ساک و کوله اش تکون نخورد😆
یک نفر دیگه گفت: نه اخوی یه بررسی کنی از اول سفر پیاده رویمون تا اینجا علتش رو می فهمی! جا داشت امام حسین خودمون رو از روی پل بندازه پایین😎🤣
با حرفهاشون کل فضای ماشین پر از صدای خنده شد و این مناعت طبعشون رو نشون میداد...
اینها همینطور که مشغول بررسی کردن و علت یابیشون بودن و این ماجرا ادامه داشت و دیگه شبیه لطیفه براشون شده بود و هر کدوم چیزی می گفتن، حدودا یک ساعتی گذشته بود که یکدفعه یه صدای وحشتناکی با شدت بیشتری اومد و ماشین به شدت تکون خورد!
همون لحظه ماشین ایستاد!
حالا دقیق یادم نیست ماشین ما زده بود به ماشین جلویی یا یه ماشین از عقب زد به ماشین ما!
فرص کنید دو تا راننده ی عرب زبان، با هیبت عربی با هم تصادف کنن😱😲
جوری بلند بلند با هممون لهجه ی عربی با هم نمیدونم دعوا میکردن یا حرف میزدن که واقعا خانم ها که هیچ آقایون داخل ماشین هم نگران شدن!
نهایتا با پادر میونی، فارسی ، عربی آقایون داخل ماشین ، شماره بهم دادن که خسارت همدیگه رو بپردازن!
و ما دوباره راه افتادیم اما حالا راننده کاملا عصبانی و با سرعت نور مسیر رو می رفت!
دیگه آقایون پشت سرمون بحثشون از کوله خارج شده بود و می گفتن: جونمون رو دریابیم با این وضعیت😶
نیم ساعتی گذشته بود که یه ساختمون توی تاریکی بیابون نورش هویدا کنار جاده دیده میشد که ظاهرا موکب بود. با دیدن این موکب آقایی که جلو، کنار راننده بود اومد وسط ماشین و گفت: این بنده خدا داره خواب میره، الان دیگه اعصاب هم نداره اگر جونتون رو دوست دارین و موافقین داخل این موکب بخوابیم تا نماز صبح...
هیچ کس مخالفت نکرد و همه ترجیح دادن یه شب دیرتر برسن ولی برسن!
رفتیم داخل موکب که...
ادامه دارد...
#سیده_زهرا_بهادر
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
سلام دوستان و عزیزان همراه
ان شاءالله در کنار هم هر روز حداقل یک جزء مرور داشته باشیم
ان شاءالله بتوانیم دل امام زمان را شاد کنیم هر جزء را هم به نیابت از ایشان هدیه به یکی از معصومین عزیز میکنیم
اینکار وقت زیادی از شما نمیگیرد فقط نیم ساعت
اما هر روز شما را با قرآن و اهل بیت مانوس میکند💚🌺💚
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء1قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از امام زمان عج هدیه به محضر #امیرالمؤمنین علیه السلام
✅سرفه و انواع آن
✍️سرفه یکی از سازوکارهای مهم دفاعی بدن است که برای تمیز کردن مجاری تنفسی و دفع اخلاط راههای هوایی فعال میشود. چند نوع سرفه داریم: - سرفه تک تک؛ نباید درمان کرد، چون قلب ما نوسان دارد و خداوند این نوع سرفه را گذاشته تا نوسان قلب تنظیم شود. - سرفه بعد از غذا؛ عموما از مشکلات معده و پرخوری میباشد. - سرفه خشک؛ که منشاء آلرژی و یا آسم دارد. - سرفه خلطی؛ که منشاء بیماری مانند سرماخوردگی یا سینوزیت دارند.
سرفه دلیلی بر التهاب گلو، حنجره، لوزه و ریه است. گرفتگی صدا نیز به درجات مختلف همراه این التهابات دیده میشود.
#حجاب_و_عفاف
♦️زنان بیحجاب از زبان ابلیس
🔻ابلیس به حضرت #یحیی علیهالسلام گفت:
👈 چیزی مثل #زن ، پشت مرا محکم نمیکند.
ایشانند #تله ها و دامهای من ! و #تیری که خطا نخواهم کرد به او !
#پدرم به قربان ایشان ! اگر چنانچه این زنان (بی حجاب) نبودند، من قدرت نداشتم که پست ترین مردم را گمراه کنم.
👌چشم من به ایشان روشن است و به واسطه ی این زنان من به مرادم میرسم و به سبب ایشان مردم رادر #مهلکه_ها می افکنم.
👈 آنها #خانم های من هستند و جای ایشان برگردن من است و بر من است که آرزوهای ایشان را بدهم.
♦️هرگاه آن زن از من چیزی را بخواهد من با سر، درپی خواهش و حاجات او میروم.
👌زیرا که ایشان امید و #قوت و سند و محل اعتماد و فریادرس من هستند.
📙 منتهی الامال، ج ۲.
#آستانهفاطمةالزهراعلیهاالسلام
#خاطرات_دومین_سفر_اربعین
#قسمت_چهاردهم
رفتیم داخل موکب که استراحت کنیم...
فضای بزرگی بود که خانم ها از آقایون کاملا جدا بودند، پر از پتو و بالش ، تعداد کمی زائر داخل بود ، چون تقریبا نصفه شب بود چند تا خادم خانم سریعتر از ما اومدن و تشک و پتو رو پهن کردن که ما چند نفر استراحت کنیم....
با دیدنشون آدم در مقابل این عظمت روحی احساس خجالت می کرد واقعا...
حس خیلی خوبی داشت که قرار بود بعد از چند شب مثل آدم درست بخوابیم ، مثل آدم بخوابیم که نه !
در واقع مثل جنازه بیهوش بشیم 🙃
و دقیقا همین اتفاق افتاد و من با محمد حسین و عارفه زهرا کمتر از ثانیه ای خواب رفتیم...
با صدای اذان صبح بلند شدم ، چون تونسته بودم راحت استراحت کنم احساس میکردم زندگی بهم تزریق کردند!
نگاهم به بچه ها که راحت خوابیده بودن افتاد به خودم نهیب زدم: اگر اینهمه عجله نکرده بودی و کمی بین راه استراحت می کردیم و کمی به فکر شاد کردن دل امامت بودی تا دل خودت، شاید الان هنوز توی کربلا بودیم!
شاید نماز صبح رو بین الحرمین می خوندیم....
نفس عمیقی رها میشه توی فضا و به خودم یادآوری می کنم: هنوز فرصت جبران هست، سفر کربلا رو باید توی ذهن بچه ها شیرین ترین سفر کنم...
اینطوری دل امامم هم شاید از من راضی میشد...
با همین حال بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خوندم بعد رفتم بیرون که ببینم قراره چکار کنیم حالا همه بیدار شده بودند و مهیا اما راننده هنوز خواب😶
هوای دم صبح وسط بیابون خیلی دلپذیر بود و نسیم خنکی می وزید...
چند قدمی توی بیابون راه رفتم و آروم توی ذهنم زمزمه میشد ....
نسیمی جانفزا می آید...
بوی کربُ بلا می آید...
توی همین حال و هوا بودم که کم کم خانم های عرب خادم هم دست بکار شده اند و نان محلی می پختند خیلی صحنه ی قشنگی بود...
بساط صبحانه که اصلا به شکلی بود که وضع روحی هر فردی رو به اعلی ترین درجه ی دوپامین می رسوند (دوپامین هورمونیه توی بدن که مسئول سطح انرژی و شادیه،هر چی بیشتر ترشح بشه انرژی و انگیزه بیشتر😇 )
داخل سینی های گرد استیل که برای زائرها می آوردن هر چی که فکر کنید بود !
از انواع مربا و حلوا و تخم مرغ و پنیر و شیر گرفته تا فلافل و زیتون و پرتقال و خلاصه معنی اینکه هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند رو خوب میشد دید و حس کرد...
دیگه محمد حسین و عارفه زهرا هم بیدار شده بودند و الحمدالله چون استراحت کرده بودند خیلی سر حال بودن ...
صبحانه هر کدوم یه دونه تخم مرغ محلی با یه نون تازه و داغ براشون آماده کردم ...
دیدن تکاپوی خادم ها که تلاش میکردن و سنگ تموم می گذاشتن برای بچه ها جالب و جذاب بود!
فکر میکنم ساعت شش، یا هفت صبح بالاخره راه افتادیم و سه چهار ساعت بعد مرز چزابه رسیدیم...
از مرز که رد میشدیم تمام سرباز ها و پاسدارها که اونجا بودن با یه حالت خاص و عرض ارادت از زائرها استقبال میکردن و می گفتن شما زائراهای حسین(ع) بودید...
اما شاید درست تر این بود آنها مقرب تر بودند به آقایمان حسین(ع) !
به قول یکی از اساتید خوبمون که می گفت: درست شبیه «ایمان» که درجات و مراتبش، باهم فرق میکنند؛
مقام عزاداران حسین علیهالسلام نیز، باهم مساوی نیست!
هر چه عزادار؛
ـ مقامِ امام،
ـ رابطهی خودش با امام،
ـ علّت قیام امام،
و نقش عزاداری در تحکیم ارتباط او با امام
را بیشتر بشناسد؛
مقامش در نگاه خدا بالاتر، و میزان نزدیکی و قُرب او به امام حسین علیهالسلام بیشتر خواهد بود....
درست مثل همین سربازها و موکب دارانی که دور از کربلا اما نزدیک و مقرب امام حسین(ع) بودند....
مطلبی که من در این سفر هر چند به سختی اما خوب درک کردم و به این نتیجه رسیدم و در نهایت میدانستم باید👇
پایان این سفر، آغازی باشد برای شروعی دوباره....
والعاقبه للمتقین
#سیده_زهرا_بهادر
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سلام عزیزان و همراهان خوبمون
ایامتون پر خیر و برکت 🙏🌹
فقط خواستم اعلام حضور کنم و بگم ان شاءالله خبرهای خوب و متفاوتی در راه هست 😊
کمی رمان ایندفعه خاص تر و ظریفتر و دقیق تر و حساس تره و خلاصه جوری هست که نیاز داره چند بار بالا و پایین و بررسی بشه...
به زودی به شرط حیات...
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
سلام دوستان و عزیزان همراه
ان شاءالله در کنار هم هر روز حداقل یک جزء مرور داشته باشیم
ان شاءالله بتوانیم دل امام زمان را شاد کنیم هر جزء را هم به نیابت از ایشان هدیه به یکی از معصومین عزیز میکنیم
اینکار وقت زیادی از شما نمیگیرد فقط نیم ساعت
اما هر روز شما را با قرآن و اهل بیت مانوس میکند💚🌺💚
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء2قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #امامزمان عج هدیه به محضر #حضرترسولالله صلی الله علیه و آله
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─