می خواستم بنویسم مسولان محترم با سارقین برخورد کنند
ديدم هنوز جوهر تفهیم اتهام و حکم صادر شده برای خبرهای قبلی خشک نشده و از خیر مسولان و نوشتن خبر گذشتم.
به همین دیالوگ ماندگار اکبر عبدی در اخراجیها بسنده می کنیم و صلوات می فرستیم.
"مگه من چه گناهی کردم؟
برم جلو صدام دهنمو آسفالت میکنه،
برگردم اون جوری دهنم آسفالت میشه، مگه من جاده خاکی ام آخه.
برای سلامتی رزمندگان اونجا با مایی که اینجاییم، میخوایم بریم اونجا، صلوات بفرست."
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
🔺️افزایش حقوق سربازان/ از حداقل ۸ میلیون تا ۱۴ میلیون تومان
🔹عضو هیئت رئیسه مجلس گفت: با مصوبه مجلس، حداقل حقوق سربازان مجرد ۸ میلیون و حداقل حقوق سربازان متاهل ۱۲ میلیون تومان خواهد شد.
@khoshab1
گاهی خراب کردن پل های پشت سر چیز زیاد بدی هم نیست!
چون باعث می شود نتوانی به جایی برگردی که از همان اول هم نباید به آنجا قدم می گذاشتی./مارک_تواین
@khoshab1
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگو با حجت الاسلام ملاها(ملایی) در زمان قید حیات ۲:
روش آموزش قرآن در مکتب خانه های روستای سلطانآباد، مرکز شهرستان خوشاب امروزی
خبرنگار: علی اکبر ملکی
@khoshab1
Basiratkhoshab.ir
داستان نویسی با هوش مصنوعی ۱
🟢دختر چوپان
✍علی اکبر ملکی
🟢 در دل دشتِ سرسبزی که سایه روشن تپهها بر آن میافتاد، دختر چوپان، روشنک، با گوسفندانش مشغول چوپانی بود.
سگ وفادارش، باران، در کنارش پارس میکرد و گوسفندان را در کنار هم جمع میکرد.
روشنک، با لباسی ساده و رنگارنگ و موهای بافتهشدهی بلندش، در میان گوسفندانش میدرخشید.
چشمان مشتاقش هر حرکتی را زیر نظر داشت و لبخندی از رضایت بر چهرهاش نقش بسته بود. باران با هوشیاری اطراف را میپایید و پارسهایش در دشت طنین میانداخت.
گوسفندان با آرامش در حال چرا بودند و صدای زنگولههایشان در نسیم به گوش میرسید. دشت پر از گلهای وحشی بود که رنگ و بویی دلانگیز به محیط میدادند. تپههای اطراف، مانند نگهبانانی سبز، بر دشت مشرف بودند و تصویری زیبا را خلق میکردند.
صدای باد در گوش روشنک زمزمه میکرد و افکارش را به پرواز درمیآورد.
او کودکی خود را به یاد میآورد و روزهایی را که در کنار مادرش به چوپانی میپرداخت. حالا خودش مسئول مراقبت از گوسفندان بود و با افتخار این وظیفه را بر عهده گرفته بود.
همانطور که روشنک در حال تفکر بود، ناگهان صدای خشخشی او را به خود آورد. سرش را برگرداند و یک گرگ حیلهگر را دید که زیرکانه به سمت گوسفندانش میخزید. قلب روشنک در سینهاش فرو ریخت، اما اجازه نداد ترس بر او غلبه کند.
باران با پارسهای بلندش به سمت گرگ حمله کرد و آن را دور کرد. گوسفندان وحشتزده شدند، اما روشنک با فریادهای محکم خود آنها را آرام کرد. گرگ از صحنه گریخت.
روشنک نفس راحتی کشید و باران را برای وفاداریاش ستود. او میدانست که بدون سگ وفادارش، ممکن بود اتفاق بدی برای گوسفندانش بیفتد.
همانطور که خورشید کمکم غروب میکرد، روشنک گوسفندانش را به سمت دهکده هدایت کرد. باران با افتخار در کنار او میدوید و روشنک احساس خوشبختی و سپاسگزاری از خدا میکرد.
او میدانست که زندگی به عنوان یک چوپان روستایی میتواند سخت باشد، اما عشق به والدینش و پیوند ویژه او با گوسفندان، این شغل را برای او به یک موهبت تبدیل کرده بود.
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
Basiratkhoshab.ir
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای مهربانم سلام...
نسيم صبح، سلامم ببر به محضر دوست
بگوي حال دل خسته ام تو در بر دوست
نسيم صبح، چو بر زلف او گذر کردي
بيار همره خود بوي مشک و عنبر دوست
نسيم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو
ببوس از طرف من ز پاي تا سر دوست
نسيم صبح، دو چشمم به راه مي باشد
که اوفتد به دو چشم سياه منظر دوست
نسيم صبح، به تير نگاه او سوگند
هزار کشته فتاده به کوي و معبر دوست
تعجیل در امر فرج زمزمه می کنیم اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
راهبُرد(مرتضی تیجانی )
@khoshab1
صیّادان، ماهی را به یک بار نمیکَشَند. چَنگال در حُلقوم چون رفته باشد، پارهای میکَشَند تا خونش میرود و سُست و ضعیف میگردد، بازش رَها میکنند و همچنین بازش میکَشَند تا به کُلّی ضعیف میگردد. چَنگالِ عشق نیز چون در کامِ آدمی میافتد، حق تعالی او را به تَدریج میکَشَد که آن قوّتها و خونهای باطل که در اوست، پارهپاره از او برود .../مولانا
از کتاب " فیه ما فیه "
#بصیرت_خوشاب
@khoshab1