eitaa logo
بصیرت خوشاب ( تا اطلاع ثانوی غیر فعال شد)
469 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
23 فایل
پایگاه خبری بصیرت خوشاب با شماره ثبت ۹۳۶۶۷ وزارت ارشاد Basiratkhoshab.ir اخرین‌اخبار دیار سربداران(سبزوار، جوین، جغتای، خوشاب، ششتمد، داورزن) و تحلیل های روز کشور مدیر مسول: علی اکبر ملکی @malekpor
مشاهده در ایتا
دانلود
InShot_۲۰۲۴۱۲۰۵_۲۳۵۵۰۲۰۳۵.mp3
4.45M
موسیقی_سنتی ۱۰۰ ‌‌ طلب ای ساحل آرامشم..!! سوی تو پر می‌کشم...!!! پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1 Basiratkhoshab.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام لطفا در صورت امکان اطلاع رسانی فرمایید ممنون
تصور کنید وقتی روزتان را با مقاومت کردن در برابر بیدار شدن شروع کنید، چه انرژی منفی‌ای شما را احاطه خواهد کرد. وقتی به صدای زنگ ساعت این‌گونه پاسخ می‌دهید، که «نه وقت بیدار شدن شده. نه نمیخواهم بیدار شوم» مانند این است که به خودتان بگویید: من نمی‌خواهم زندگی کنم، حداقل نه یک زندگی رویایی از کتاب " صبح جادویی " @khoshab1
داستان نویسی با هوش مصنوعی ۸ ✍علی اکبر ملکی بره ناقلا! یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم سلطان‌آباد در حالی که شب یلدا فرا رسیده بود. در روستای کوچک کوهپایه‌ای، همه مشغول آماده کردن سفره‌ی رنگین یلدا بودند؛ انارهای سرخ، هندوانه‌های شیرین، آجیل‌های خوشمزه و شیرینی‌های خانگی. اما در میان گله‌ی گوسفندان، یکی از آن‌ها، گوسفندی زبل و بازیگوش به نام «وروجک»، جای خود را خالی کرده بود. وروجک، از همان صبح، حسابی شیطنت کرده بود. او از میان گله فرار کرده و به سمت کوه‌های سر به فلک کشیده دویده بود. بوی علف‌های تازه و صدای جیرجیرک‌ها، او را به سوی ماجراجویی می‌کشاند. او از صخره‌ها بالا می‌رفت، از رودخانه‌ی کوچک می‌گذشت و در میان بوته‌ها و درختچه‌ها پنهان می‌شد. شب یلدا، در حالی که خانواده‌ها دور هم جمع شده بودند و داستان‌های قدیمی را برای هم تعریف می‌کردند، گوسفند قصه ما در میان کوه‌ها سرگردان بود. هوای سرد و تاریک شب، او را کمی ترسانده بود، اما حس ماجراجویی هنوز در وجودش زنده بود. او در میان صخره‌ها، غاری کوچک پیدا کرد. در داخل غار، گرمای عجیبی حس می‌شد. وروجک به آرامی وارد غار شد و در آنجا، با منظره‌ی عجیبی روبرو شد. یک خانواده‌ی روباه، دور هم جمع شده بودند و سفره ی کوچکی چیده بودند. آن‌ها مثل مردم روستا، در حال جشن گرفتن شب یلدا بودند! روباه‌ها، با دیدن گوسفند، ابتدا ترسیدند، اما وروجک با چشمان معصومش، به آن‌ها نگاه کرد. روباه‌ها فهمیدند که وروجک هیچ نیت بدی ندارد. آن‌ها به گوسفند خوش آمد گفتند و از او پذیرایی کردند. وروجک برای اولین بار، یلدایی متفاوت را تجربه کرد. صبح روز بعد، وروجک به روستا برگشت. او داستان ماجراجویی شب یلدایش را برای بقیه‌ی گوسفندان و حتی چوپان روایت کرد. همه از ماجراجویی گوسفند بازیگوش خنده کردند، اما همزمان به او یادآوری کردند که همیشه باید به فکر امنیت خود باشد. وروجک درس بزرگی آموخته بود. او هنوز بازیگوش بود، اما حالا با هوشیاری بیشتر به ماجراجویی می‌پرداخت. و این داستان گوسفند زبل و بازیگوش، تا سال‌ها در روستا نقل محافل شد. پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1 Basiratkhoshab.ir
"بردن و باختن خیلی اهمیت ندارد. مهم مسیری است که شما طی می‌کنید. نتیجه بازی در اصل یک‌جور خبر دادن به مردمه. اگر ته وجودت خودت را برنده بدانی، دیگه کی جرئت می‌کند تو را بازنده بداند؟ زندگی هم درست همین‌طور است. همیشه کسانی هستند که از تو تندتر یا کندترند. مهم‌ترین چیز، اینه که بدانی چطور باید مسیر را طی کنید." از کتاب " پرونده هری کبر " @khoshab1