eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
1.8هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
84 فایل
باهدف آموزش وتحکیم روابط زوجین ایجادگردید: ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH 👫انتخاب عقلانی =زندگی عاشقانه
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑چطور همسرم رو نقد کنم؟ ⭕نقد کردن طرف مقابل و گوشزد کردن گاهی باعث ناراحتی و عکس‌العمل نامناسب از سمت همسرمون می‌شه. ❇️گاهی لحن و گفتن صحبت ما در نقد می‌تونه این ناراحتی و آزرده خاطری رو کم کنه. 1⃣ مثلا بجای اینکه مستقیم و با پرخاش بگید: خونه رو کثیف می‌کنی، از همسرتون زمان‌هایی که نظافت رو رعایت می‌کنه تعریف و تمجید کنید، شما با این کار درواقع غیرمستقیم تاثیر میذارید و بعد از مدتی خودش متوجه می‌شه که بیشتر باید حواسش رو جمع کنه. 2⃣ قبل از نقد همسرتون به این فکر کنید آیا نیت من از گفتن واقعا برای اصلاحه یا اینکه میخوام مثلا دلم خنک بشه؟ با خودتون روراست باشید وگرنه قید نقد رو بزنید. این رو بدونید نیت و لحن گفتن خیلی تاثیر میذاره. 3⃣ مراقب باشید هرگز شخصیتش رو نقد نکنید‌. شما می‌خواید رفتار همسرتون درست بشه و نقد می‌کنید، نه همه شخصیتش رو. 4⃣ با در نظر گرفتن همه این جوانب سعی کنید نقدتون خیلی کوتاه باشه، زیاد شاخ و برگ ندید و موضوعات رو با هم قاطی نکنید. 5⃣ مبهم صحبت نکنید. مثلا نگید من از رفتاری که با من داری ناراضیم. رک و دقیق نسبت به موضوعی که شما رو ناراحت کرده صحبت کنید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💢پدر چه کند که مربی خوبی برای‌ فرزند خود باشد؟ شرط اول این است که دل همسرش را بدست بیاورد. ❇️ این سنگ اول تربیت اولاد است. 💢هر کس توانست همسر خودش را قانع کند به اینکه خدمت‌گزار اوست، به او عشق می‌ورزد و برای سعادت او آرزوی توفیق دارد؛ آن وقت است که می‌تواند نقشۀ تربیتی فرزندان خودش را ترسیم کند. 💢هر جا پدری در تربیت موفق نشد، مشکل در عدم همکاری با مادر بود! 🔖آیت الله حائری شیرازی 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت87 از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد با یه نایلون بزرگ برگشت --اینا چیه مامان؟ --یه خرده خوراکی و این جور چیزا گذاشتم ببری باغ. به اون دختر هم بده. --دستت دردنکنه مامان. یادت نره دعا کنی واسم. لبخند مهربونی زد --امیدت به خدا باشه خدا حافظی کردم و رفتم بیرون. وسایلم رو گذاشتم صندوق عقب و با سرعت رفتم طرف مرکز.... رفتم تو اتاق یاسر. --سلام. --سلاااام.آقا حامد چه خوشتیپ کردن. خندیدم --چیکار کنیم دیگه. به صورتم خیره شد --چته حامد انقدر عصبانی؟ نامرو گذاشتم رو میز --بخونش. نامه رو برداشت و با خوندنش اخماش حسابی رفت تو هم. --اینو کی به تو داده؟ --قبل از اینکه برم خونه پیک آروده بود. نفسشو صدادار بیرون داد و کنار پنجره ایستاد. --هک کم بود تهدیدم میکنه. --راستی موبایل شهرزاد چی شد؟ --یه روز قبل اینکه تو باهاش قرار بزاری موبایلمو هک کرده بودن سرهنگ میگه احتمال اینکه آتشسوزی هم کار همونا باشه خیلی بالاس. --الان باید چیکار کنیم؟ بدون اینکه نگاهش رو از بیرون برداره گفت --نقطه اصلی شهرزاده. فکر کنم کار تو از بقیه سخت تر باشه. --یعنی چی؟ --با توجه به حرفایی که امروز شهرزاد گفت و این نامه به شهرزاد مثل به طعمه نگاه میکنن. غیرتی شدم --غلط کردن.....لا اله الا الله. --خیلی خب حالا که هنوز اتفاقی نیفتاده. سرهنگ چندتا مامور بسیج کرده واسه محوطه بیرون باغ. --یاسر من به اون خانمه قول دادم. --میدونم. --اما الان.... --ببین حامد خیال ما از بابت شهرزاد هم هنوز کامل کامل راحت نشده. نباید تنها بمونه. --چجوری تنها نمونه. --باید یه چند وقتی بری باغ. چاره ای نیست. --مشکل منم همینه. --نگرانش نباش. سرهنگ حلش کرد. با تعجب گفتم --چیو حل کرد؟ --بلند شو برو اتاقش میفهمی....... با شنیدن حرفی که سرهنگ زد با تعجب گفتم --یعنی همینجا؟ --اره. --مطمئنید خانم وصال.... در اتاق باز شد و شهرزاد اومد تو اتاق و با صدای آرومی گفت --منم راضیم با بهت بهش خیره شدم. سرهنگ دستشو زد رو شونم و دم گوشم گفت --راضیش کردم اما به یه شرط. اونم اینه که محرمت باشه فقط واسه اینکه مواظبش باشی. تکیه گاهش باشی مثل یه برادر! خجالت زده و سربه زیر گفتم --چشم هرچی شما بگید. --برو تو اتاقت الان میام...... نشسته بودم رو صندلی روبه روی شهرزاد. حس میکردم اکسیژن هوا تموم شده و بدنم تو گرما داره میسوزه. بلند شدم و پنجره رو باز کردم. سوز هوا به صورتم چنگ زد اما ذره ای از گرمای وجودم کم نکرد. سرهنگ اومد تو اتاق. --عه حامد پنجره رو چرا باز گذاشتی!! به من اشاره کرد --بشین رو اون صندلی. نشستم رو صندلی کنار شهرزاد. یه کاغذ و خودکار گذاشت رو میز. --ببینید خانم وصال شما باید با حامد یه مبلغی رو به طور توافقی مشخص کنید. چون واسه این کار ضروریه. گونه هاش سرخ شده بود و با صدای بغض آلودی گفت --من هیچی نمیخوام. --این طوری که نمیشه. --نه جناب سرهنگ اقای رادمنش لطفای زیادی در حقم کردن و من نمیخوام بیشتر از این بهشون مدیون باشم. --هرجور مایلید. با گفتن بسم الله... شروع به خوندن آیه های عربی کرد. حال خوشی نداشتم و بغض به گلوم فشار میاورد. تنها آرزوم این بود که از مسیر شرطی که واسم گذاشته بود خارج نشم و بتونم مثل یه برادر واسش باشم. بعد از اینکه آیه ها خونده شد شهرزاد با صدای بغض آلودی که چیزی تا گریه نمونده بود --قَبِلْتُم. با شنیدن این کلمه دلم هری ریخت و بغضم بی صدا ترکید...... نزدیک به نیم ساعت بود که سرهنگ از اتاق رفته بود بیرون و من و شهرزاد بدون گفتن کلمه ای سرجامون نشسته بودیم. همین که من برگشتم صداش بزنم اونم برگشت تا حرفی بزنه. چشماش تو چشمام قفل شد بغضش ترکید و قطرات اشک روی گونش شذوع به باریدن کرد. با اشکی که روی گونم فرود اومد سرمو انداختم پایین تا اشکمو نبینه. بلند شدم و لب پنجره ایستادم. اشکام یکی بعد از دیگری بی صدا رو گونه هام فرود می اومد. اصلا فکرشم نمیکردم با این کار انقدر حالم گرفته بشه و حتی بخوام گریه کنم. با صدای لرزونی که خیلی نزدیک به من بود صدام زد --آقای رادمنش؟ سریع اشک چشممو پاک کردم و برگشتم --بله؟ --ببخشید واقعاً! میدونم که آرزوی هر پسریه که بخواد با دختری که از ته دل دوسش داره ازدواج کنه اما من نمیخوام اینو ازتون بگیرم! بخدا.... گریش گرفت و ادامه داد --بخدا مجبور شدم! همین طور که سرشو انداخته بود پایین اشکاش رو زمین میریخت. نه طاقت دیدن اشکاش رو داشتم نه میدونستم تو اون لحظه باید چیکار کنم.....
🌟مولاناامام صادق (علیه السلام) می فرمایند: 🍃لاغِني بِالزَّوجَةِ فيما بَينَها و بَينَ زَوجِها المُرافِقِ لَها عَن ثَلاثِ خِصالٍ و هُنَّ: صِيانَةُ نَفسِها عَن کلِّ دَنَسٍ حَتّي يَطمَئِنَّ قَلبُهُ إلَي الثِّقَةِ بِها في حالِ المَحبوبِ والمَکروهِ ... . 🍃زن در رابطه به شوهر سازگار خود از رعايت سه خصلت بی نياز نيست: حفظ کردن خود از هر و آلودگی تا شوهرش در هر حال، خوشايند يا ناخوشايند، در دل به او اطمينان داشته باشد؛ مراقبت از او و زندگی اش تا شوهرش در صورتی که لغزشی از او سرزند با او مهربانی کند و اظهار به او با عشوه و دلبری و ظاهر مناسب و خوشايند در نظر او. 📚بحارالأنوار، ج 78، ص 237 🌟پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) می فرمایند: 🍃اگر قرار بود دستور دهم کسی در برابر کسی سجده کند، به زن دستور می دادم تا براب شوهرش سجده کند. 🍃لاشَفيعَ لِلمَرأَةِ أنجَحُ عِندَ رَبِّها مِن رِضا زَوجِها. 📚ميزان الحکمه، ح 7864 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🙏 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💝راه های محبت به همسر 💞واقعیت این است که یک زن همواره نیاز به و از سمت همسرش دارد و هیچ گاه از ابراز محبت شوهر خود خسته نمی‌شود. 💞 ما در این مقاله به چند رازی که همه مردان متاهل برای داشتن یک صمیمانه باید بدانند، اشاره می‌کنیم. مطمئن باشید با عمل کردن به این راهکارها شعله شما همیشه روشن نگه داشته می‌شود. 1⃣با همسرتان صحبت کنید 💞یکی از مهم ترین راه های محبت به زن، صحبت کردن است. 💞شاید از نظر شما این یک راهکار بدیهی به نظر بیاید، اما تجربه نشان داده که در یک رابطه طولانی مدت، به دلیل اینکه زوجین فکر می‌کنند به اندازه کافی باهم صمیمی هستند، دیگر نیازی به گفتگو و صحبت در مورد اتفاقات روزمره نیست و یا دیگر حرف جدیدی برای گفتن ندارند. 💞در حالیکه شما می‌توانید با همسرتان در مورد اتفاقات خنده داری که در روز برایتان رخ داده، صحبت کنید و وقت بیشتری را باهم بگذرانید. چراکه تمامی زنان از صحبت کردن با شوهران خود لذت می‌برند و پیوند عاطفی میان شما عمیق تر می‌شود. ادامـه دارد... ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🙏 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب 💫از خدایی که از همیشه 🌸نزدیکتر است برایتان 🌸عاشقانه‌ترین 💫لحظات را میطلبم 🌸زیباترین لبخندها 💫را روی لبهایتان و 🌸آرام ترین لحظات را 💫برای هر روز و هر شبتان شبتون در آغوش امن خدا💫✨ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💗❄️دوشنبه تون عالی 🌷⛄️پیشكش میكنم 🌷❄️عشق ، محبت 🌷⛄️و مهربانی را 🌷❄️به كسانی كه 💗⛄️از دل شكستن بیزارند 🌷❄️و در تمنای آنند 🌷⛄️كه دلی بدست آورند 🌷❄️آنانكه رحمت آفرینند 🌷⛄️نه زحمت آفرین 🌷❄️و برآنند که در زندگي 💗⛄️پل باشند نه دیوار...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت88 --ببخشید دسته قابلمه خیلی داغ بود. لبخند کم رنگی زدم --خیلی عادیه و ممکنه واسه هر کسی این اتفاق بیفته. ناراحتی منم واسه دستتون بود. با شنیدن این حرف صورتش گل انداخت و از رو صندلی بلند شد. پاش رفت رو ماکارونی ها و سُر خورد. همین که خواست از عقب بیفته رو زمین بلند شدم و دستاشو تو دستام گرفتم. با این کارم به قدری خجالت کشید که همین طور به زمین زل زده بود. ایستاد و با صدای ضعیفی گفت --ممنون. --خواهش میکنم. دستپاچه شده بود و خواست به بهانه ی دست شستن از آشپزخونه که بره بیرون که دم در دوباره سُر خورد و این بار سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه. از این کارش لبام به خنده کش اومد و شروع کردم بیصدا خندیدن. میزو جابه جا کردم و ماکارونی هارو به هر زحمتی بود از کف آشپزخونه جمع کردم و تی کشیدم. تو قابلمه آب ریختم و گذاشتم تا به جوش اومد. ماکارونی هارو آبکش کردم و بهشون روغن زدم. با چاشنی تزیین کردم و میز رو چیدم. رفتم دم راه پله و صدامو صاف کردم --بیاید پایین شام آمادس. چند لحظه صبر کردم اماصدایی نیومد با خیال اینکه خوابه خواستم برگردم که صدای شکستن وجیغ شهرزاد بلند شد. پله هارو به سرعت رفتم بالا و پشت در اتاق ایستادم و در زدم --مشکلی پیش اومده؟ صدایی نیومد. در رو باز کردم و باگفتن یاالله سرمو آوردم بالا بوی عطر آشنا و لذت بخشی که جدیداً باهاش آشنا شده بودم تو فضا پیچیده بود. تو چشمام خیره شد وگریش بیشتر شد. هر چیزو میتونستم تحمل کنم اما اشکاش رو نه!! رفتم نزدیکش و دوزانو زدم. --چیزی شده؟ صورتشو با طرفین تکون داد. جدی تر گفتم --پس چرا دارید گریه میکنید؟ سرشو انداخت پایین کلافه شدم و با دستم چونشو آوردم بالا --ببخشید میدونم زیاده رویه اما خب شما آدمو مجبور میکنید! --من..... من..... دوباره گریش گرفت. --شما چی؟! به شیشه عطر رو میز توالت اشاره کرد --اون تنها یادگاری بود که بهم داد! --منظورتون اون شیشه عطره؟ --بله. یه هدیه بود که خیلیم واسم ارزش داشت. امشب شیشه رو برداشتم اما یه دفعه از دستم افتاد و اینجوری شد. شیشه عطر روبرداشتم و دیدم چندتا ترک عمیق خورده. درست بود همون عطر. --جسارتا میتونم بپرسم هدیه از کی بود؟ --یه بار همون حاج خانمی که همسایم بود بهم هدیه داد. یادم به عطر خودم افتاد. نفس عمیقی کشیدم و خونسرد گفتم --من این عطر رو دارم. مبهوت گفت --شما از کجا خریدین؟ شیشه رو گذاشتم رو میز و لبخند عمیقی زدم --نخریدم هدیس. ناامید گفت --اهان. --امامیتونیم یه کار بکنیم. --چی؟ --عطر من رو شما هم استفاده کنید تا یدونه واستون بخرم. اخم ریزی کرد --نه ممنون اون یه هدیس که انگار خیلی هم واستون مهمه. --مهم هست اما..... ادامه حرفمو خوردم و سرمو انداختم پایین. --غذاتون یخ کرد. اینو گفتم و با سرعت ازپله ها اومدم پایین. سرمیز بدون کلمه ای حرف غذامون رو خوردیم و با هم میز رو جمع کردیم. --من ظرفارو میشورم. --اگه اجازه بدین خودم بشورم. آخه واسه دستتون خوب نیست........ شهرزاد رو میز دستمال کشید و خواست بره که صداش زدم --میشه چند دقیقه بمونید؟ برگشت و نشست رو صندلی. نشستم رو صندلی و جدی گفتم --نمیدونم سرهنگ بهتون گفته یا نه؟ اما تنها کسی که در حال حاضر میتونه در رابطه با موضوع جمشید عقرب وآتیشسوزی خونتون بهمون کمک کنه شمایید. تو چشماش نگاه کردم شما جمشید رومیشناسید؟ بعد از چند ثانیه سکوت که نشونه فکر کردن بود گفت --نه. راستش از وقتی با موبایلم تماس گرفته اولین باره اسمش رو شنیدم. نمی دونستم باید حرفش رو باور کنم یانه. نفسمو صدادار بیرون دادم...
🌹آقایان بدانند 🌸 محیط خانواده تحت نظارت، تدبیر و مدیریت زن خانه است؛ کاری بسیار پر زحمت که چندان به چشم نمی‌آید...! 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
خانمها بدانند تا حد امکان،با آدمهای خوشبخت و انرژی مثبت مراوده داشته باشید آدمهایی که از داشته‌هاشون راضین و باهاش احساس خوشبختی می‌کنند نه کسانی که فقط نیمه خالی لیوان رو می‌بینند 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌹خانمها بدانند "خانـم‌های گرامـی توجـه کنیـد!!!" ✅ برای اینکه همسرتان عاشق شما باشه نیاز به انجام کار چندان خاصی نیست. رعایت یک سری نکات ریز میتونه شما رو به هدفتون برسونه. نکات زیر رو بخاطر بسپارید: 1⃣ اجازه دهید متوجه شود چقدر وجودش برای شما اهمیت دارد. 2⃣ حتی اگر با شما مخالفت می‌کند، باز هم به صحبت‌های او گوش دهید. 3⃣ از او تقاضای کمک کنید. 4⃣ به او بگویید که او را دوست دارید و به وجودش افتخار می‌کنید. 5⃣ بگذارید برای خود سرگرمی داشته باشد و گاهی برای خودش باشد 6⃣ به او اعتماد داشته باشید. 7⃣ وقتی با هم بیرون می‌روید، درباره مشکلات صحبت نکنید. 8⃣ بر روی اعمال خوب او متمرکز شوید. 9⃣ به علایق او احترام بگذارید. 🔟 وقتی او را می‌بینید هیجان خود را نشان دهید و خوشحال باشید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
نگرانی ... هرگز از غصه فردا کم نمیکنه ! بلکه فقط،، شادی امروز رو از بین میبره . " پس بخند و اززندگی لذت ببر 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
زندگی ... سازِ دل است ... تو نوازنده‌ٔ این سازی و بس .. تو اگر شاد زنے شاد شوی ... گرچہ باشی چو قناری به قفس شاد بزن شاد شوی!! 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حتما بگو 💠 به همسرت حتما ابراز علاقه کن 💞 با محبت کردن مطمئن باشیم زندگی‌مان زیباتر خواهد شد. ⌛️ مراقب باشیم فرصت های ابراز علاقه را راحت از دست ندهیم. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت88 --ببخشید دسته قابلمه خیلی داغ بود. لبخند کم رنگی زدم --خیلی عادیه و ممکنه واسه هر کسی این اتفاق بیفته. ناراحتی منم واسه دستتون بود. با شنیدن این حرف صورتش گل انداخت و از رو صندلی بلند شد. پاش رفت رو ماکارونی ها و سُر خورد. همین که خواست از عقب بیفته رو زمین بلند شدم و دستاشو تو دستام گرفتم. با این کارم به قدری خجالت کشید که همین طور به زمین زل زده بود. ایستاد و با صدای ضعیفی گفت --ممنون. --خواهش میکنم. دستپاچه شده بود و خواست به بهانه ی دست شستن از آشپزخونه که بره بیرون که دم در دوباره سُر خورد و این بار سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه. از این کارش لبام به خنده کش اومد و شروع کردم بیصدا خندیدن. میزو جابه جا کردم و ماکارونی هارو به هر زحمتی بود از کف آشپزخونه جمع کردم و تی کشیدم. تو قابلمه آب ریختم و گذاشتم تا به جوش اومد. ماکارونی هارو آبکش کردم و بهشون روغن زدم. با چاشنی تزیین کردم و میز رو چیدم. رفتم دم راه پله و صدامو صاف کردم --بیاید پایین شام آمادس. چند لحظه صبر کردم اماصدایی نیومد با خیال اینکه خوابه خواستم برگردم که صدای شکستن وجیغ شهرزاد بلند شد. پله هارو به سرعت رفتم بالا و پشت در اتاق ایستادم و در زدم --مشکلی پیش اومده؟ صدایی نیومد. در رو باز کردم و باگفتن یاالله سرمو آوردم بالا بوی عطر آشنا و لذت بخشی که جدیداً باهاش آشنا شده بودم تو فضا پیچیده بود. تو چشمام خیره شد وگریش بیشتر شد. هر چیزو میتونستم تحمل کنم اما اشکاش رو نه!! رفتم نزدیکش و دوزانو زدم. --چیزی شده؟ صورتشو با طرفین تکون داد. جدی تر گفتم --پس چرا دارید گریه میکنید؟ سرشو انداخت پایین کلافه شدم و با دستم چونشو آوردم بالا --ببخشید میدونم زیاده رویه اما خب شما آدمو مجبور میکنید! --من..... من..... دوباره گریش گرفت. --شما چی؟! به شیشه عطر رو میز توالت اشاره کرد --اون تنها یادگاری بود که بهم داد! --منظورتون اون شیشه عطره؟ --بله. یه هدیه بود که خیلیم واسم ارزش داشت. امشب شیشه رو برداشتم اما یه دفعه از دستم افتاد و اینجوری شد. شیشه عطر روبرداشتم و دیدم چندتا ترک عمیق خورده. درست بود همون عطر. --جسارتا میتونم بپرسم هدیه از کی بود؟ --یه بار همون حاج خانمی که همسایم بود بهم هدیه داد. یادم به عطر خودم افتاد. نفس عمیقی کشیدم و خونسرد گفتم --من این عطر رو دارم. مبهوت گفت --شما از کجا خریدین؟ شیشه رو گذاشتم رو میز و لبخند عمیقی زدم --نخریدم هدیس. ناامید گفت --اهان. --امامیتونیم یه کار بکنیم. --چی؟ --عطر من رو شما هم استفاده کنید تا یدونه واستون بخرم. اخم ریزی کرد --نه ممنون اون یه هدیس که انگار خیلی هم واستون مهمه. --مهم هست اما..... ادامه حرفمو خوردم و سرمو انداختم پایین. --غذاتون یخ کرد. اینو گفتم و با سرعت ازپله ها اومدم پایین. سرمیز بدون کلمه ای حرف غذامون رو خوردیم و با هم میز رو جمع کردیم. --من ظرفارو میشورم. --اگه اجازه بدین خودم بشورم. آخه واسه دستتون خوب نیست........ شهرزاد رو میز دستمال کشید و خواست بره که صداش زدم --میشه چند دقیقه بمونید؟ برگشت و نشست رو صندلی. نشستم رو صندلی و جدی گفتم --نمیدونم سرهنگ بهتون گفته یا نه؟ اما تنها کسی که در حال حاضر میتونه در رابطه با موضوع جمشید عقرب وآتیشسوزی خونتون بهمون کمک کنه شمایید. تو چشماش نگاه کردم شما جمشید رومیشناسید؟ بعد از چند ثانیه سکوت که نشونه فکر کردن بود گفت --نه. راستش از وقتی با موبایلم تماس گرفته اولین باره اسمش رو شنیدم. نمی دونستم باید حرفش رو باور کنم یانه. نفسمو صدادار بیرون دادم...
گفتار یا عمل اقتدار شکن: بعضی خانم های پشت قله کوه قاف😎 البته بین ما که نیست 😉 تا با همسرجان به مشکل بر میخورن زود قهر میکنن🚶‍♀️ انتظار این خانم ها از آقاشون اینه👈 بیا زود علت قهر رو بپرس😒 سعی کن خطایی که کردی رو جبران کن☹️ عذر خواهی کن و با من آشتی کن😘😁 اما تفسیر مرد از عمل خانم اینه👈 تو چه باشی یا نباشی برای من فرقی نمی‌کنه😡 اما در نهایت واکنش مرد 👈 افزایش خشم درونی و بروز آن به صورت‌های مختلف😨😱 اما بهترین رفتار خانم در این مواقع اینه که 👈 اولا: سعی کنه آرامش خودش رو حفظ کنه ثانیا: در مورد مشکل با همسرش با مهربانی صحبت کنه و علت نارضایتی خودش و خواسته اش رو بدون نیش و کنایه بلکه ساده و مستقیم بیان کنه😍
خوشا آن کس که نیکی حاصل اوست پیاپی عشق یزدان در دل اوست خوشا آن کس که بعد ترک دنیا بهشت جاودانی منزل اوست شبتون بخیر🌙 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💕✨سه شنبه تون عالی ❄️✨و پراز موفقیت ⛄️✨امـروزتان شاد و 💕✨سرشاراز عشق و رضایت ❄️✨سلامتی ساکن جانهایتان ⛄️✨و لبخند جاری 💕✨بر لبهایتان باشد ❄️✨کسب و کارتون خوب ⛄️✨شادیهاتون دائمی 💕✨و زندگیتون عالی باشه ❄️✨روزتون زیبا ودر پناه خدا