eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
1.8هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
84 فایل
باهدف آموزش وتحکیم روابط زوجین ایجادگردید: ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH 👫انتخاب عقلانی =زندگی عاشقانه
مشاهده در ایتا
دانلود
💗در اولین پنجشنبه اسفندماه 💫براتون آرزو می کنم 🌸یک روز پر از آرامش 💗یک عالمه شادی از ته دل 💫ساعاتی دوست داشتنی 🌸یک عالمه دلخوشی 💗و آخرهفته ای پر از خاطرات 💫 قشنگ و ماندنی... 🌸در کنار عزیزانتون داشته باشید 💗روزتون زیبا و در پناه خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت15 نیرو اصلا متوجه نشده بود، اما وقتی شهاب از مدل کفش زن مطمئن شد که زن ها سوار پژوی آلبالویی شدند و آرش کنار گوشش صدا بلند کرد. - شهاب خودشه برو دنبالش. نیروی موتور سوار وقتی مقابل شهاب رسید که پژوی زن ها یک خیابان جلوتر بودند. آرش با تنظیم دوربین ها توانست خط شان را به بچه ها بدهد، اما وقتی رسیدند که ماشین وارد پارکینگ یکی از خانه های کوچه شد. تا عصر زن با همین روال رصد شده بود! سه آرایشگاه، یک بانک و یک خانه شخصی! تا غروب که شهاب در موقعیت مؤسسه به سینا رسید و خسته نباشید سینا را شنید، زن در تور نیروها بود! - باید به این زنه بگی خسته نباشی! زیادی دونده است؟ - خونه رونه خریدند نه اجاره کردند. برای کسروی نامیه که حدود پنج سال پیش از ایران رفته! پسرش ده سال پیش برای ادامه تحصیل رفته انگلیس! بعد هم سر درآورده از بی بی سی! والدین گرام هم بهش ملحق شدند. حالا خونه دست اینا چه میکنه خدا عالمه ! هنوز حرف سینا تمام نشده بود که دوباره زن از خانه بیرون زد. اما این بار با ماشین ! شهاب محکم کوبید روی پای سینا و غرید: - ای توروحش! پنج تا از زن های ما این طور دونده بودن الآن ما مدالای جهان رو درو کرده بودیم. کیه این؟ شهاب میان خنده سینا در ماشین را بست و سوار بر موتور زن را دنبال کرد تا کنار خانه ای در دارآباد. خانه ای ویلایی با دری نرده ای. غیر از ماشین زن، پنج ماشین شاسی بلند هم داخل محوطه اش پارک بود. سکوت خانه و حضور همه در داخل ساختمان و البته سکوت محله شهاب را وسوسه کرده بود که از نرده ها بالا برود و سرو گوشی آب بدهد که امیر اجازه نداد. ماشینها وقتی بیرون آمدند حدود ساعت دوی نیمه شب بود و شهاب توانست شماره همه را بردارد. آرش که نام صاحبان خودروها را خواند آه از نهاد همه بلند شد! فردا اما روز دیگر زن بود. تاکسی به جای متروا تمام مسیرها هم ختم می شد. به آتلیه هایی که یا خیلی مشهور بودند یا پایین شهر و معمولی.دو آتلیه ای که مان طولانی در آنها ماند شمال تهران بود و یک آتلیه هم رو به جنوب و در مسیرهایی که تاکسی راحت تر تردد می کرد تا مترو؟ روز سوم ماشین دربستی که از صبح تا ظهر در خدمت زن بود تنها به سه استخر بانوان رفت. یکی طولانی ماند و دوتای دیگر کوتاه و یک مزون که تقریبا تا بعد از مغرب زن آن جا بود و بعد از ورود او چهار مرد در فاصله های مختلف وارد شدند و هیچکدام بیرون نیامدند مگر همراه زن. جمع پنج نفره آنها چند دقیقه ای قبل از خروج کنار در گفتگو کردند و بعد هر کدام راه خودش را رفت و فروغ کنار خیابان یک دربستی گرفت که راننده اش کسی نبود جز شهاب! تلفن هایی که زن زد و مسیری که شهاب توانست در ترافیک بیندازد و زمان طولانی بخرد، کمک کرد تا دوربین پشت سرزن، هم شماره هایی را که میکرفت رصد کند و هم صوت هایش ضبط شود و البته فرصتی بود برای شهاب تا به بهانه خراب بودن موبایلش از زن بخواهد تا با همسرش تماس بگیرد و بگوید که شهاب در راه آمدن است. این یک ریسک بزرگ بود که انجام داد. زن شماره م سعیدی را گرفت و پیام شهاب را داد. وقتی که کنار مؤسسه از ماشین شهاب پیاده شد چشمان سینا پر از خنده بود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان_عنکبوتے 🕷 قسمت16  - عاشق همین بی کله بودنات هستم! ساعت نه شب بود که شهاب و سینا و سید در اتاق امیر جمع شدند! مهمتر از دستاورد شهاب که شماره زن بود و تیم آرش رویش سوار بودند، نتیجه تعقیب سید بود که برای چند لحظه همه را به تأمل واداشت. و البته حرف امیرکه: - تا مطمئن نشدیم روش مانور نمیدیم! شهاب عکس های این چند روز را انداخت روی مانیتور، امیر چشمانش ریز شد و ابرو در هم کشید: - این زن همون مسئول مؤسسه قبليه. فروغ چناری، متولد تهران. فوق اليسانس انگلیسی که فشن شو سال ۸۹ رو راه انداخت با پنجاه تا دختر! امیر عکس ها را یکی یکی رد کرد و شهاب گفت: - پس اون زنی که تا آخرشب مؤسسه می مونه فروغه. مسئول خرابکاری ۸۹ هم همینه. یعنی میشه گفت مسئول مؤسسه هم همینه! - شاید! - چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جزیکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت. بعد هم به این چند تا آتلیه سرزد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار میکنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند. و یه چیز عجیب این که مزون اصلا دوربین نداشت! امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه ! سید پرسید: - هیچ جا گمش نکردی؟ شهاب چشم درشت کرد: - منظور؟ - پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره! شهاب طولانی به صورت سید نگاه کرد و حدس هایی زد که سید گفت: - امیرجان اینا یا مجوز دارند که ظاهرا ندارند. یا ندارند که دارند پیگیر میشن برای گرفتنش. بازم اینا مهم نیست؛ اما با توجه به اینکه این خانم همون فروغ خانم سال ۸۹ هست و مجرمه ، نمی تونه بحث مجوز مؤسسه رو داشته باشه! حرف سید امیر را واداشت به گفتن تجربیاتش - اینا به روشی دارن که بی پشتوانه کار نمی کنند. تنهایی جلو نمیان. همون  سال ۸۹ هم که این جا سالن گرفتند و شوی مدل راه انداختند، پشتشون به یه تعداد از دولتی ها گرم بود. خیلی جاها نیرو دارند. حتما یه عده رو با خودشون همراه کردند که دارن کار میکنن. باید ببینیم کیه که بهشون پا میده؟ شهاب گفت: - با کیان که بهشون پا میدن؟ اگه شبکه ای باشن، پیاده نظام شون وصله به مسئولایی که یا احمقند، یا از خودشونن. یعنی یا تونستن نیروی کار کشته خودشون رو با وجهه ریش و سبیل ببرن کارمند دستگاه کنن، یا این که چهارتا از غافلا و ساده لوحا الآن حلقه به گوش اینا هستن. شاید این مرد نیمه شب حلقه گم شده این پرونده باشه که چشم و دل سید باید شش دانگ دنبالش کنه! امیرپارچ آب را خم کرد روی لیوان و تمام تلاشش را کرد تا یخ ریز شده توی لیوانش نیفتد. شهاب گفت: - آدم با ظاهر آراسته و موجه که دم پر مسئولا باشه زیاده. این قدر هم خوب حرف می زنن، مسئوله به بچش شک کنه به این نیروش شک نمیکنه. فقط آقا یه چیزی! امیر بلند شد و از کمد کنار اتاقش پاکت کاغذی را برداشت، سینا معطل نکرد. بلند شد و پاکت را گرفت و گفت: - آقا امیر مزد کارگریمو داد! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 خطا به چه قیمتی⁉️ 💠 بعضی از دختر و پسرها میان و میگن: اشتباه کردم که با اون پسر یا دختر رابطه برقرار کردم، اشتباه کردم که باهاش ازدواج سفید کردم، اشتباه کردم که بهش اعتماد کردم و زیر یه سقف رفتیم و ... 🔹 اما اشتباه کردی به چه قیمتی؟ اشتباه کردی به قیمت از دست دادن سرمایه روحی، جسمی و معنوی ایت!؟ ⭕️ حتما این کلیپ زیبا و دیدنی رو از استاد مصطفوی ببینید! 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💔عشق‌های «نا» یا «با» فرجام ( ازدواج موفّق با مقدمۀ دوستی!) ❓شما در بارۀ ازدواج‌هایی که با مقدّمۀ دوستی انجام گرفته، طوری حرف می‌زنید که گویا هیچ ازدواجی که این طور انجام گرفته باشد، موفّق نخواهد بود. ما پیش از ازدواج، با هم دوست بودیم و بعدش هم ازدواج کردیم و موفّق شدیم. 🔰موفّقیت شما نشانۀ چیست؟ 🔴 قاعده‌سازی از موفّقیت ❌این‌که شما موفّق شدید، دلیل نمی‌شود که همه موفّق شوند. این‌که شما به مشکلی بر نخوردید، دلیل نمی‌شود که هیچ کس به مشکل بر نخورَد. ⛔️فرض کنیم که به معنای واقعی کلمه، شما موفّق شدید. ما هم انکار نمی‌کنیم که برخی از ازدواج‌هایی که با مقدّمۀ دوستی انجام گرفته، موفّق هم شده؛ امّا این را بارها گفته‌ایم که نباید از پیروزی‌ها و شکست‌ها قاعده ساخت. ✅باید پیروزی و شکست را تحلیل کرد. مثلاً در همین جا برای تحلیل این موفّقیت باید پرسید: رابطۀ شما تا چه اندازه احساسی بود؟ این رابطه به قصد ازدواج شروع شد یا به قصد دوستی؟ تا چه اندازه این رابطه پیش رفت؟ پیش از ازدواج، چه مدّت با هم ارتباط داشتید؟ قبل از دوستی چه اندازه به شباهت روحی و اخلاقیِ یکدیگر توجّه داشتید؟ از نظر روحی، توانایی شما در مدیریت احساسات‌تان چه‌ قدر است؟ .. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۲۵ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌹 زندگی در واقع یک شوخی است🍃🌺 نه یک امر جدی ! اگر آن را جدی بگیرید آنوقت رنج میبرید ؛ از افکارت رنج خواهی برد زندگی مانند یک وزنه سنگین می شود و تو زیر بار آن خرد میشوی آنگاه زندگی تمام نشاط خودش را از دست می دهد "تمام خنده هایش" را..... 🍃🌺 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🕵 همسر الویت اول زندگی 💞 زنها همیشه دوست دارند بدونند که همیشه انتخاب اول همسرشون هستند.  دوست دارند دائما بپرسند که : 👈من را دوست داری یا کارت رو؟ 👈من مهم ترم یا جلسه ات؟ 👈بین من و خانواده ات کدوم اولویت داریم؟ آقایون عزیز خانم شما به طریق مختلف دنبال جواب این نوع سوال هاست. پس با هوشمندی و سیاست نتیجه رو به نفع خانوم تموم کنید و از عشقی که بهتون برمیگردونند لذت ببرید. آقایون تیز باشید لطفا!  خانوم ها شدیدا علاقمند که برای شما اولین نفر باشند اولویت شما باشند این حس خوب رو بهشون بدید و ببینید که چطور ده ها برابرش رو از عشق و آرامش به خودتون برمیگردونند امتحانش مجانیه. فقط کمی حوصله و وقت و زیرکی که همه تون تو این موارد استادید👌☺️ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💕آموختم " تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد. " آموختم " گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی. " آموختم " تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم. " آموختم " گاهی برای بودن باید محو شد. " آموختم " دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند. " آموختم " از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن. " آموختم " برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حساسیت نسبت بمادرشوهر.mp3
8.27M
💢پاسخ: 🛑موضوع: حساسیت نسبت بمادرشوهر استاد کاظمیان«کارشناس ارشد مشاور خانواده» 💢⚜️ پرسش : 🛑موضوع: حساسیت نسبت بمادرشوهر سلام خسته نباشید من مدتی هست نسبت به مادر شوهرم حساس شدم علتشم اینه که ایشون به جاریم بیشتر توجه می کنند و من خیلی اذیت می شم و بارها بخاطر این مسئله با شوهرم دعوا کردم لطفا بمن بگین باید چکار کنم ؟ تشکر 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت17 امیر سینا را با خودش کشید کنار میز. سینا مجبور شد در پاکت را باز کند و برای هر کدام از بچه ها یک مشت بادام شور بریزد! میان همین شوخی ها بود که شهاب گلویی صاف کرد و گفت: - خانم سعیدی به گزارش مفصل آماده کرده از روند کارش تا الآن با همون سوژه . من فکر میکنم با توجه به اینکه فضای این سوژه ها خاصه، ایشون باید به تیم تشکیل بده و در جریان تمام کارا باشه! امیر با سر تأیید کرد و گفت: - شهاب با خانمت یه سر به مزونا بزن. فعلا هم به خانم سعیدی بگو با یکی دوتا خانم برن این آرایشگاه و استخرا رو رصد کنن! آتلیه هم باشه برای تیم سیدا همه که مرخص شدند، شهاب تلفنش را برداشت و وارد محوطه شد. خانمش که جواب داد در جا گفت: - سلام بر اصالت خانه! - سلام آقا! یادی از بزرگان کردی؟ - زنگ زدم بگم که رییسم گفته که باید برادران زنم را عوض کنم! - بسم الله ! شهاب خنده اش را فرو خورد و گفت: - نترس خانم جان. من بخوامم کسی بهم زن نمیده که بخواد برادرم داشته باشه ! فقط پدر شما بود که اغفالش کردم و شدنی بود! - خدا وکیلی الآن با من چه کار داری؟ - من برای جبران مافات که برات عروسی نگرفتم و لباس عروس نپوشیدی میخوام ببرمت مزون! صدای خنده همسرش، لبخند را به لبان شهاب نشاند: - خدا به دورا یه بار دیگه تلفظ کن شما! - ببین خانم جان اگر می خوای من سر این کار بمونم برای بعدازظهر بیا بریم به یکی دوتا مزون سر بزنیم! عصر شهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده بلند زن ها!  عصرشهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده بلند زنها! شهاب سراغ نزدیک ترین لباس به اتاق رفته بود و سفت و سخت داشت همان را به خانمش پیشنهاد می داد تا دقیق ببیند. از صدای گفتگوها چیزی دستگیرش نمی شد، اما برای آنکه مردها را ببیند آن قدری معطل کردند و سه چهار لباس عروس را امتحان کردند تا مردها بیرون آمدند! عکس هایی که  شهاب گرفت به درد آرش می خورد تا نظر نهایی بررسی را بدهد! و نکته مهم اینکه مردها عنوان کردند دارند به مزون دیگر می روند. دقیقا همان مزونی که شهاب می خواست با همسرش به آن سری بزند. نتیجه این شد که تا کنار مزون رفتند و حدود یک ساعت منتظر ماندند تا مردها بیرون بیایند! مزون سومی که مردها رفتند تا حدود یازده شب زمان برد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت18  عکسی زنها و مردها را آرش گرفت تا بررسی کند. همان شب نتیجه را روی صفحه برای جمع گفت: - این کار جریانی داره اداره میشه. کار یکی ده نفر نیست... بستن و دارن هر پیش می برن. این شش تا زنی که شهاب آمار داده که چهارتاشون تهرانین دوتاشون هم تهرانی نیستند و دانشجو هستند تهران . البته ظاهرة؛ که اطلاعات دقیق خونوادگی و محل کار و زندگی و... توی پرونده آوردم. یه نکته جالب اینکه مردایی که با اینا کار میکنن و شهاب توی مزون دیده همه بالای چهل سال هستن و از برو بچه های سیاسی! اینا یکی دو ساله با ایران نبودن یا در سکوت خبری بودن! آرش همان طور که صفحه عوض میکرد ادامه داد: - دیگه اینکه عکسای جدیدی ازشون پیدا کردیم با یه گروه هنرمندا که هم توی فضای مجازی، صفحه با اعضاء بالا دارند، هم شهرت دارند. مخصوصا یکی از این دخترا! آرش عکس های متعدد دختر را روی صفحه انداخت: - هم با هنرمندا زیاد عکس داره، هم با دخترای دانشگاهی، هم با سلبریتی ها! بچه ها در سکوت بودند که آرش رفت. شهاب با احتیاط گفت: - اقا امیر با توجه به حجم و مدل کار که داره پیچیده می شه، کاش ارش کامل به ما ملحق می شد. امیر در سکوت کمی از چایش را نوشید و گفت: - آرش! خودش درگیر پروژه گروه های زیرزمینی موسیقیه و کنار بچه های خبرنگاری هم هست! کمک ما هم میکنه! شهاب می دانست که آرش دارد اضافه کار سر این پروژه کمک می دهد اما بودن دائم او نتایج را زودتر نشان می داد. حتی می دانست که خود امیر هم به این امر تمایل دارد فقط حجم بالای کار و راضی کردن مسئول، کمی سخت بود. نگاهی زیر چشمی بین سید و سینا رد و بدل شد. بچه ها قصد بیرون رفتن از اتاق را نداشتند. سید در ظرف بیسکویت را کنار گذاشت. بیسکویتی را که برداشته بود تکه کرد و گفت: - هرطور شما صلاح میدونید. شما سر هردوتا پروژه هستید. چون آرش به پرونده سال ۸۹ مسلطه و این هم خیلی شبیه شده ... البته من از حساسیت پرونده در دستور کار آرش خبرندارم. این عقب نشینی یک گام جلو آمدن بود. کوتاه پیشنهاد دادن و زود کنارة میدان جاگیرشدن. امیر به صورت منتظر بچه ها خیره شد و گفت: - تا شب درگیرم. حدود نهار به آرش بگو بیاد ریز کار رو براش بگو. منم رایزنی میکنم برای آمدنش. امیر در دلش دعا می کرد که پرونده این قدر بزرگ نباشد که نیاز به آمدن سهیل و صدرا و حامد هم باشد. حجم دشمنی ها و توطئه ها هر کدام را سرچند کار واداشته بود. گاهی دلش برای زندگی بچه ها می سوخت اما میان همه دلش برای جوانان ایران بیشتر آتش می گرفت که ندانسته همراه می شدند با دیوهایی که جز اسارتشان نقشه ای دیگر در سرشان نبود. کوچک که بود، تلویزیون کارتونی نشان میداد؛ پینوکیو و شهر لذتها. خور و خواب و خشم و شهوت... اما آراسته و تزیین شده ... و دیگر هیچ. خانه شکلاتی وسط جنگل که ظاهرش فریبنده بود و ساکنش جادوگر بدجنس. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خدایـاﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﻮﺍﺳﻤﺎڹ ﻧﺒﻮﺩ و ﻫﻮﺍﯾﻤﺎڹ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻲ بدون آنکه متوجه بشیم گره از کارمان گشودی خـدایـا هر لحظه و همیشه کنارمان باش 🌟شبتون بخیر و آرام🌟 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💗💫آدینه تون شاد و زیبا 🌸💫الهی 💗💫هر چی حس خوبه 🌸💫خدای مهربون براتون 💗💫مقدرکنه 🌸💫دلتون شاد 💗💫لحظه هاتون آرام 🌸💫وجودتون سلامت و 💗💫زندگیتون پراز محبت باشه 🌸💫آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون
💚یادداشت ویژه💚 سؤال؟ ⬅️من و همسرم تا کجا همراه هم هستیم؟! پس از یک سال زندگی زناشویی، زن و مرد به زیبایی صورت هم فکر نمی کنند و فقط به خلق و خو و رفتار یکدیگر توجه دارند! یکی از پیچیده ترین سوال هایی که جوامع امروز هنوز نتوانسته اند پاسخ مناسبی برای آن بیابند، این است: چرا زنان و شوهرانی که با بررسی همه جانبه و تفاهم کامل و بیشتر عاشقانه، زندگی مشترک را شروع می کنند، پس از چندسال، به یکنواختی رابطه و نوعی بی تفاوتی می رسند؟ بر سر آنانی که با شیفتگی و دلدادگی آغاز زندگی خود را جشن می گیرند، چه می آید که مقابل هم می ایسند و حاضر نمی شوند یک قدم به نفع طرف مقابل عقب بنشینند؟ چرا گاهی از هم دلزده می شوند و به جای اینکه پایه های عاطفی پیوندشان محکمتر شود، سست تر می شود؟ چرا فقط تعداد کمی از همسران می توانند تا پایان با یکدیگر در تفاهم کامل و توأم با عشق به سر برند؟ 👈علل فاصله گرفتن همسران از هم دلایل و شواهد زیر هر چند برای این جدایی ها کافی نیست اما بیشترین نقش را در دوری زن و شوهر از یکدیگر دارند. ⬇️⬇️ 1- بی توجهی به رعایت اصول اولیه بی توجهی به آنچه موجب آغاز عاشقی و دلدادگی شده؛ مثل خوب لباس پوشیدن، منظم و مرتب بودن، خوب غذا خوردن، وقت شناسی، خوش سخنی، رعایت آداب اجتماعی، هدیه خریدن، مهربانی کردن و جایگزینی این ویژگی های مثبت در زندگی زناشویی با رسیدگی نکردن به سر و وضع و بی توجهی به اصلاح و آرایش صورت، شکم پرستی و پرخوری، وقت نشناسی، بدزبانی، درغگویی و نامهربانی، رویاهای طرف مقابل را نقش بر آب می کند. 2- ایجاد شخصیت بدلی وقتی حقایق را از هم پنهان می کنیم، اطلاعات غلط و نادرست به هم می دهیم و به دروغ ادعا می کنیم ویژگی های مثبتی داریم و خود را همسری آرمانی، خونسرد، بخشنده و مردمدار معرفی می کنیم اما در عمل خلاف اینها ظاهر می شویم؛ باید به همسرمان حق بدهیم نگاهی مانند گذشته به ما نداشته باشد! وقتی پیش از ازدواج وعده هایی می دهیم که از انجام شان عاجزیم، باید آماده باشیم فردا به چشم قهرمان به ما ننگرند و به نقش ضد قهرمان سقوط کنیم. وقتی خود را کدبانو، خانه دار و صرفه جو معرفی می کنیم، اما از انجام نقش آنه ناتوانیم، باید آمادگی دلسردی همسرمان را داشته باشیم. 3- تفاوت فکری ادامه تحصیل یکی و توقف دیگری، گرایش شدید یکی به مذهب، سیاست، ایدئولوژی یا به طور کلی ارتقای فکر و اندیشه اش در مقابل ایستایی دیگری، موجب می شود زن و مرد از هم فاصله بگیرند 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💞 مقایسه مرد زندگیت با دیگران اقتدار او را می شکند . 💞 مقایسه زن زندگیت با دیگران احساس او را خدشه دار می کند . 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
زندگی سهم مردم جدی نیست آن هایی که جدی هستند سهم شان سختی و فشار است زندگی به آن هایی تعلق دارد که شاد هستند و در بزم اند آن هایی که می دانند بودنشان را چگونه جشن بگیرند. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺭﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ... ﺻﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﮏ نوع ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺩاری ﻧﻮعی ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ... ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ به معنیﺗﺎﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥﯾﮏ نوع ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸 همسرت را تحسين كن هرگز با فرض اين كه خودش اين چيزها را مي‌داند، از تحسين كردن غافل مشو! مشكلي پيش نخواهد آمد، اگر بارها با خلوص نيت به او بگويي: 👈 دوستت دارم❤️ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت19 کسی از بیرون جادوگر را نمی دید و به هوس لذت، خودش را می کشاند تا وسط جنگل، توصیه ها را قبول نمی کرد و به همه می خندید تا خودش را برساند به خانه شکلاتی اما بعدش که اسیر جادوگر میشد... دیگر ناله اش به جایی نمی رسید... امیر بلند شد نگاهی به ورقه های دست شهاب انداخت و قبل از آنکه برود پیش حاجی برای بررسی روند پرونده و گرفتن راه کار گفت: - تمام کارایی که توی این مدت انجام شده، طبق زمان بندی و طبق روال رفت و برگشتی تنظیم کن؛ برای توجیه طرح عملیاتی و ادامه کار باید مدارک و استدلالمون قانع کننده باشه تا بتونیم مصوبه رو بگیریم. اون وقت می تونیم نیرو اضافه کنیم... میدونی راضی کردنشون با گزارش غیر ممکنه ، با استدلال محال، با التماس سخت. هر سه راه رو باید یک جا بریم. لبخند که تمام صورت شهاب را گرفته بود، به لحظه ای جمع شد. امیربی توجه به حال شهاب گفت: - فقط میمونه یه چیز دیگه که ما توی پرونده قبلی هم خیلی بهش حساس شدیم؛ این که در ظاهر چند تا زن دخیلند، ظاهرة سوزن و قیچی اما به اندیشه و چرایی داره . چرا با این سبک و سیاق جلو اومدن؟ از گستره کاریشون بوی خوبی نمیاد! امیر از در بیرون نرفته دوباره سر برگرداند و گفت: - سینا اون زنه که توی تور خانم سعیدی بود، توی شمال زیر نظر نیرو هست فقط به خانم سعیدی گفتم اگر کاری بود با توو شهاب در میون بذاره. احتمالا آرش مجبور باشه دخالت کنه برای هک و رمزگشایی. حواستون باشه که اطلاعات رو با هم تطبيق بدید. سینا سر تکان داد و گفت: و - چشم - نیرو از توی خونه پیدا کردی که پروژه رو جلو ببره؟ با این حرف امیرشهاب تکیه اش را از میزگرفت و دستانش را درهم پیچیانه و گفت: - آقا از زنها که تا حالا چیزی دستگیرمون نشده! - مرد هم اونجا رفت وآمد داره. از بچه های آرش هم اطلاعات خوبی میشه گرفت. برو سراغشون. شهاب با رفتن امیر رو به سینا که متفکرنشسته بود گفت: - برات شربت بیارم ! - تو خورشتا رو توی ماستا نریز شربت پیشکش! زاغ سیاه زن های این مؤسسه رو چوب زدنم شد شغل! هرچی تونوجونی خطا نکردیم حالا باید خطای آبجیای این مملکت رو جمع کنیم؟ شهاب نچ بلندی کرد و گفت: - به جای غرغرکردن بشین صلواتای نذری که از عملیات قبلی روی دستت مونده رو بگو، خدا هم چشم و چارت رو که به سیاهیا دوختی روشن میکنه! سینا شانه بالا انداخت و گفت: - اونو که وظیفه عیالمه ! اما این صوتایی که آقا امیر میفرسته کولاکه! قابل تحمل میکنه این عملیاتو؟ - من مناجاتای میثم رو دوست داشتم.... فقط سینا! - جان ! - زوم کن روی مردا شاید فرج بشه! - آره! گیر و گور رو مردا انداختن تو جون این زنا، خودشون رو هم باید به تله بندازیم! چرا به ذهنم نرسیده بود؟ چند تا مرد هم توی این مؤسسه هستند... باشه،باشه! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸