🏴روز سوم ماه محرمالحرام به یاد بزرگ کوچک بانویی، نامگذاری کردهاند که خیل وسیعی از عاشقانش را رهسپار مرقد شریفش میکند، کودکی که سرنوشت غمبارش در کنار حماسه کربلا، دل خون شیعیان میکند،
امروز، روز رقیه حسین(ع) است، رقیهای که همراه با برادر کوچکش علی اصغر حماسه بزرگی را در جهان ثبت کردند تا نامشان در صف اول مریدان امامت ثبت شود، درود بیکران خداوند بر کودکی که بدنش در اثر تازیانه کبود شده بود و درود خدا به آن هنگامی که با دیدن پدر جان از بدنش خارج شد.
┏━━━🍃🥀━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🥀🍃━━━┛
#تربیت_فرزند
اگرمایل نیستید فرزندتان در جامعه موردظلم قرار بگیرد و نتواند از حق خود دفاع کند:
وقتی مرتکب اشتباهی شدقبل از هرعکس العملی،
به او اجازه دهيد از خود دفاع كند
قبل ازشنیدن صحبتهای فرزندتان،
قضاوت نکنید
┏━━━🍃🥀━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🥀🍃━━━┛
بچه ها رو بين دو تا چهار سالگي به صورت مستقيم تصحيح نكنيد.
اگر كلمه اي رو اشتباه كرد بعد از يك ساعت ميشه كلمه درست رو تو جمله اي گفت بدون اشاره به اشتباه كودك.
هرگز اشتباه كودك رو به رخش نكشيد يا به روشون نياريد.
اين ترس باعث ترمز رواني ميشه و كودك رو از پيشرفت باز مي داره.
┏━━━🍃🥀━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🥀🍃━━━┛
🌾🌾🌾
محرم
من و حرم ...
تفسیر من از این ماه خون ...
میگویم کاش من و حرم بود هر لحظه ...
لحظه های ناب ...
قدم زدن در بین الحرمین ...
قدمم در حرم و دل در آسمان ...
آسمان ابری و بارانی ...
میبارد باران ...
هرفصل ،هر فصل ...
نه تابستانی دارد این دل بارانی نه فصل دیگری جزء بهار ...
بهار دلها تویی حسین ...
تو نباشی دل میشود همچون کویر خشک و بیابانی ...
خشک از عاطفه و مهربانی ...
خشک از نبود انسانیت ....
حسینم محرمت آمد و دل شده بارانی و باران تر ...
کاش کل روزهایم میشد پر از بویی حرمت...
محرم یعنی بودن در حرم ...
روح پرواز کنه در حرمت همچون گنجشک بهاری ...
تپش قلبم یا حسین ع ...
میکوبه بر سینه م ...
تجسم بودن در کنار گودی قتلگاه ...
امان از دل زینب س ...
قلبم میشود گنجشک ...
آرام و قرار ندارم ...
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع ...
جان و زندگی دادی به دین اسلام ...
قلبم میکوبه بر سینه م ...
شدتش بیشتر بیشتر میشود ...
راهی دل میشوم ...
میشود این دل باز شود ای خداااا....
مهر تایید برداری و بزنی براین قلب شرمنده ...
گریه کن ارباب حسین ع ...
دوستدارم قفس سینه م بسته بشه تا خود محشر ...
مهر تایید داشته باشم تا خود محشر ...
امان نامه بگیرم از دست ارباب حسینم ...
وقتی که دل و قلب به زبان آید ...
ورد زبانش باشد این دل
گریه کن ارباب حسینم ...
جان عالم بفدایت یا حسین ع
غم عالم یک طرف😔
غم گودی قتلگاه یک طرف ،
یا حسین ع 😔
لیلا اسربار
@nok_ze
در خانه کندر بسوزانید
تحقیقات ثابت کرده، دود کندر یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است
دود کندر نشاط آور، تقویت کننده حافظه، تمرکز ، خلاقیت و ضد عفـونی کننده هواست.
#گیاه_درمانی
┏━━━🍃🥀━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🥀🍃━━━┛
🤚هيچ كس در هيچ كجا چمداني همراهش نيست كه پر از حال خوب براي ما باشد و آن را به ما سوغات بدهد .
حال خوب از درون ما مي آيد .
🍃مهم اين است كه با توجه به داشته هايمان حال خوب را براي خودمان ايجاد كنيم .
🍃مهم اينست كه شادي هاي كوچك را براي خود بسازيم و از آنها احساس رضايت كنيم .
🍃گاهي با يك بستني قيفي ، با يك پياده روي همراه با موزيك دلخواه ، با ديدن يك فيلم كمدي و ...
مي توانيم حال خوب را به خودمان هديه كنيم .
🍃مهم اين است كه بخواهيم حال خوب داشته باشيم و حس قرباني به خودمان نگيريم!
به همين سادگي ...
زندگي همين لحظه هاست ...❤️
┏━━━🍃🥀━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🥀🍃━━━┛
✅ خاطره ای از دکتر زرین کوب:
♦️روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم
♦️مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی
♦️نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم
♦️دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند
برای همین نمی خواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود
هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم
ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم
♦️خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند
همین طور که صحبت می کرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟
چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟
پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار
♦️می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع کرد به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند
پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟
گفت: سؤالی داشتم
گفتم: بفرما
پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟
گفتم: خب بله، صددرصد
گفت: ولی من اعتقاد ندارم
پرسیدم: من چه کاری می تونم انجام بدم؟ از من چه خدمتی بر میاد؟
(عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم)
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می کشید؟
گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتما، چرا که نه؟
گفت: یک فال برام بگیرید
گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم
بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید
فاتحه ای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمی خوام، می خوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا) چی می گه؟
برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال
حافظ، عاشورا، اگه جواب نداد چی،
عشق و علاقه ی این مرد به حافظ چی میشه؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد
متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟
گفتم: هیچی، الان، در خدمتتان هستم
چشمانم را بستم و فاتحه ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد، پس چه می تواند باشد.
سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم
این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده
بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید
انگار داشتم روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود
متوجه شدم عده ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده
حالا دیگه می دونستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم
بلند شدم، دستم را گرفت می خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ی ادب بوسیدم
گفت معتقد شدم استاد، معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد
آنروز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه ی من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند
👈 پیشنهاد می کنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد، این غزل را بخوانید.
┏━━━🍃🥀━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🥀🍃━━━┛