eitaa logo
خطورخاطره
30 دنبال‌کننده
8 عکس
4 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"بنی آدم اعضای یکدیگرند"..... معلم چو آمد به ناگه کلاس چو شهری فروخفته خاموش شد سخنهای ناگفته در مغزها به لب نارسیده فراموش شد معلم ز کار مدام مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود جوان بود و در عنفوان شباب جوانی از او رخت بربسته بود سکوت کلاس غم آلوده را صدای درشت معلم شکست زجا احمدک جست و بند دلش بدین بی‌خبر بانگ ناگه گسست بیا احمدک درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت ولی احمدک درس ناخوانده بود بجزآنچه دیروز آنجا شنفت زبانش به لکنت بیفتاد و گفت: "بنی آدم اعضای یکدیگرند" وجودش به یکباره فریاد زد "که در آفرینش زیک گوهرند" "چو عضوی به درد آورد روزگار" "دگر عضوها را نماند قرار" "تو کز کز..."وای یادش نبود جهان پیش چشمش سیه پوش شد نگاهی به سنگینی از روی شرم به پایین بیفکند و خاموش شد معلم بگفتا به لحن گران چرا احمد کودن بی شعور نخواندی چنین درس آسان بگو عرق از جبین احمدک پاک کرد خدایا چه می گوید آموزگار نمی‌داند آیا که در آن میان بود فقر ما بین دار وادار و آن کس که بی حد زر و سیم داشت... چه گوید بگوید حقایق بلند زشرمی که از چشم خود بیم داشت به آهستگی احمد بینوا چنین زیر لب گفت با قلب چاک که آن جا به دامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر به خاک به آن ها جز از روی مهر و خوشی نگفته کسی تا کنون یک سخن به مال پدر تکیه دارند و من من از ر‌وی اجبار و از ترس مرگ کشیدم از آن درس، دست کنم با پدر پینه دوزی و کار ببین دست پر پینه ام شاهد است معلم بکوبید پا بر زمین به من چه که مادر ز کف داده ای به من چه که دستت پر از پینه است رود یک نفر پیش ناظم که او به همراه خود یک فلک آورد نمایم پر از پینه پاهای او زچوبی که بهر کتک آور دل احمد آزرده و ریش کرد چو این سخن از معلم شنید ز چشمان او کور سویی جهید به یاد آمدش حرف سعدی و گفت ببین یادم آمد کمی صبر کن تأمل خدا را تأمل دمی "تو کز محنت دیگران بی غمی" "نشاید که نامت نهند آدمی" ✍ فاطمه حسینی پناه khotorekhatere
"نماز بی ولای او، عبادتی است بی وضو" تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند، تا در گلبانگ اذان صبحِ ظهور، " حی علی الظفر" را ترنم نماید و تکبیره الاحرامِ "انا بقیة الله" را، ازحرم الله امنیت فریاد زند،تا دلهای تفدیده ی سال‌های غربت و تنهایی ؛ به جماعت ِیکرنگی اقتدا کنند و سر بر تربتِ مظلومیت، سجده ی شکررا نثار آستانِ جانانِ احدیت نمایند، و ز آن پس او،مهره های تسبیح اقتدارِ امت واحده ی اسلام ، برحول ریسمان ولایت مطلقه اش را، با سرانگشتانِ خلیفه اللهی اش، تهلیل و تحمید خواهد گفت... ان شاءالله ✍ فاطمه حسینی پناه
🌿ماه فروماند از جمال محمد🌿 سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ اسری شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمی‌گیرد از خیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌹  
🌸 یاس بوی مهربانی میدهد🌸 یکی بود یکی نبود زیر سقف نیلگون آسمون یه خونه گِلینی بود که، توی باغچه ی اون پر بود از گلهای سبز محمدی وسط گُلا، یه یاس زیبا و جوون آدمو یاد بهشت کوچکی روی زمین می انداخت.... باغبون این چمن زار قشنگ، مرد مهربونی بود...که گرمی دستای پر عاطفشو...همه با عمق وجود، برسرای دلشون دیده بودند... همه دوستش داشتند... حتی بادای خزون حتی برفای سیاه زمستون هرکسی که می خواست، یه جوری از خجالتش دربیاد... پیرمرد مهربون قصه مون، حرف باغچه شو جلو می کشید: من دارم می رم سفر هر که منو می خواد... هوای باغ قشنگ خونه مو داشته باشه گلای گلزار من، تازه جوونه زده اند با یه باد کوچیک همشون میریزن یا با یه سرمای سخت همشون خشک می شن یه درخت کاجو تکیه گاه گل یاس کردم تا درخت کاج هست، گل یاسم باقیست بوته ی نازک این یاس قشنگ، غنچه داره یه گل شش ماهه... نکنه دست خزون روزگارررررر..... ( صحبت آقا که به این جا می‌رسید طاقت ادامشو دیگه نداشت) اما.... اما وقتی پیرمرد قصه مون رحیل رفتنو زد وقتی باغچه ی قشنگ خونَش تک و تنها و غریب شد... یه شبی.... یه شبی، دل آسمون گرفت ماه و خورشید و ستاره ها هم تو دل سیاه شب، جا موندند دیگه روی موندن، یا توان دیدنو نداشتند آخه... آخه ، یه باد سنگینِ سیاه، گلای باغچه رو پرپر می کرد تبر تزویر و زور... روی رگهای حیات اون کاج برگای نازک دل یاسو، پاره پاره می کرد سیلی دست خزون روزگار.... ( همونی که وقتی، توی فکر پیرمرد باغبون رد می شد همه ی غمای عالم، توی دلش می نشست) سیلی دست خزون روزگار غنچه ی یاس قشنگ قصه رو تیکه تیکه می کرد... خلاصه... از بوته های باغچه ی سبز و قشنگ قصمون به جز از ریشه ی سرخِ دل ریش اثری نمونده بود.... یاس پر بار و پر از غنچه ی باغ که زمان پیرمرد، با یه نسیم سحری یا با یه شبنم زیبای اذوون عطر گلهای دلش، توی سرهای خممار مردم شهر، پخش می شد، زیر رگبار ستم له شده بود... کمر کاج بلند سر سبز از غم غربت یاس خم می شد همه گل های چمن پژمردند همه سرها پایین، همه دل ها پر خون اما.... همه چشماشون چشای بی قرار و مستشون چشم به راه یه گُله یه گلی که از دل ریشه های یاس کبود، در میاد تا روزی روزه گاری یه گل نرگس سبز بیاد و باغ دل باغبون تازه کنه... ((الهم عجل لولیک الفرج)) ✍ فاطمه حسینی پناه
"حضرت دوست" گفتم:که مایلم به تماشای روی دوست! گفتا:بیا به معبد و اندر سرای دوست گفتم:چگونه آیم و این راه طی کنم؟ گفتا:به سر،اگر که تو داری هوای دوست گفتم:خطر اگر به رهم بود چون کنم؟ گفتا:بخر به جان،تو خطر را برای دوست گفتم:که اسماعیل شوم یا که مادرش؟ گفتا:که اسماعیل کجا شد فدای دوست گفتم:کجا چو هاجر مضطر روان شوم؟ گفتا:که دشت مروه و کوهست صفای دوست گفتم:ندارم از برِ احرام جامه ای! گفتا:لباس رزم تو باشد قبای دوست گفتم:که نیمه جان مرا کس نمی خرد! گفتا:رضای خود بده،بهر رضای دوست گفتم:که یار وعده نمود و وفا نکرد! گفتا:وفا نما تو، سپس بین وفای دوست گفتم:خضاب با چه کنم ای عزیزِ من؟ گفتا:که خون توست،همچون حنای دوست گفتم:کجاست بیتِ حکیم و دوایِ عشق؟ گفتا:که هست، حکیمِ تو در کربلای دوست گفتم:بگو"حسین" چه کند تا رسد به دوست؟ گفتا:که جان و دل بنماید فدایِ دوست ✍ فاطمه حسینی پناه
شما که هیچ روزی به نامتون نبود وقتی خونه پر بود از مهربونی، عشق و شور و نشاط شما شما که وقت بازی، کار خانه داری و گاهی بچه داری مادرتون رو به دوش میکشیدین و شما که درس میخوندین امتحان میدادین بدون اینکه کسی نازتون رو بکشه و شما… و شما که هنوز هم زندگی بی نوشِ عشقِ شما نیشه و خونه بدون گرمای وجودتون بی روحترین و سرد ترین جای دنیاست و دنیا یه عمر پیام تبریک بهتون بدهکاره روزت مبارک دخترِ پر شٓر و شور قدیم خدا حفظت کنه واسه خودت و واسه همه آنهایی که دلخوشن به سلامتی شما روزت مبارک خانوم گلِ کوچولوی دیروز♥️ (س)
حقشه که در بامدادِ تولدِ هشتمینِ حجتِ الهی، در فقدانِ هشتمینِ رئیسِ جمهوریتِ جمهورِ دلهایِ امام رضایی، بگویم همانی که سراییدند شعرا در فقدان سردار دلهامان، حاج قاسم و دوباره تکرار بشه: رفته سید، که نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس، به خدا نزدیک است
دیدم این مشهد چرا هی بی قراری می کند جای باران ،سیل در این شهر جاری می کند دیر فهمیدم که اندر فراق خادمش عزم خود را جزم ،گریه زاری می کند😭😭😭
تاریخ تکرار می شود بار دیگر ابراهیم، تبر بر دست، بت های منیت را شکست تا آتش حسادت های حسودان را به گلستانِ وحدت تبدیل کند و قرارش این بود که وقتی اسماعیلِ نوپای ریاست مردمیش ،در کنار زمزم اخلاص، قد کشید، او را در مسلخ عبودیت، دار بزند تا به دلدار برسد..... اما این بار تاریخ تکرار نشد چون ابراهیم خود قربانی گشت.... ✍فاطمه حسینی پناه @khotorekhatere