حك گشتھِ
در بهشتِ خدا
روے هر درے
رهبر فقط |سیدعلي|
و نجف بيت رهبرے
#تودرضمیرمنی
#حضرتجان😌♥️
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
🌸🍃
🍃
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
اسیر شده بود ۱۵ سال بیشتر نداشت.
حتے مویے هم در صورتش نبود.
سرهنگ عراقے امد یقشو گرفت،
کشیدش بالا و گفت: اینجا چیڪار
میکنے!؟ حرف نمےزد.
سرهنگ عراقے گفت: جواب بده
گفت ولم کن تا بگم ولش کرد
خم شد روی زمین و یڪ مشت خاڪ
برداشت، آورد و گفت: اینجا خاڪ منہ،
تو بگو اینجا چیکار میکنے؟!
سرهنگ عراقے خشڪش زده بود...
.
.
| #خاڪریز_شهدا |
| #تواینجاچہمیڪنے ؟|
.
.
🍃
🌸🍃
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هیچ جا به آدم خوش نمیگذره...
الا کـربــلا...الا کـربـلا...
#استورۍ_طور
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
#کربلایی_حمید_علیمی
🦋•|#دوخــطمنبـــر
گاهےاوقاتمایڪغصههایۍداریم
ڪهمنشاآنمعلومنیست..
وفردنمیداندڪهچهاتفاقےافٺادهاست
ڪهدلشگرفته...دراینمواقعبایدگفت:
انشاءاللهڪهخیراست...گاهے دلگرفتنےهایۍاسٺڪههیچمنشایےندارد
وفردبهسببآنهـاغصہمیخورد.
درحدیثداریمڪهاینغصهخوردنهاۍ
بدونمنشأسبب#آمرزشگناهانمےشود...🌿
👤| آیتاللہفاطمےنیـا
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
⭕️ وقتي تصـاوير محاكمه #اکبر_طبری رو ديدم، ياد اين جمله #شهيد_ديالمه افتادم؛
انقلاب هر زمان یک #موج میزند،یک مشت #زباله رابیرون میریزد.
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
#بیوطورۍ
بروایگدایمسڪیندرخـانهیحسنزن
ڪهفقطحسنزعالمبهٺومـےڪندمدارا
.
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#دوشنبههادلمنیاحسنگوید
هدایت شده از .
🌿
+چِرا گَرفته دِلَت؟مثل آنکه تَنهایی.
_چِقَدر هَم تَنها!
+خیال میکُنم
دُچآر آن رَگِ پنهانَ رنگ هآ
هستی.
_دُچآر یعنی
#عاشق❤️🌱
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
-درباره ی مادر به زبان اطرافیانش....🍃
کتاب #کشتیپهلوگرفته در قالب 14 فصل زندگی پربار حضرت فاطمه زهرا را از زبان اطرافیانش توصیف میکند. فصلهای این کتاب عبارتند از: فصل اول «حضرت رسول»، فصل دوم «خدیجه(س)»، فصل سوم «خود حضرت زهرا(س)»، فصل چهارم «امیرالمؤمنین علی(ع)»، فصل پنجم «امام حسن(ع)»، فصل ششم «امام حسین(ع)»، فصل هفتم «مجددا حضرت زهرا(س)»، فصل هشتم «حضرت زینب(س)»، فصل نهم «فضه، فصل دهم ام کلثوم(س)»، فصل یازدهم «اسماء،» فصل دوازدهم «برای بار سوم حضرت فاطمه(س)»، فصل سیزدهم «مجددا حضرت امیر(ع)» و فصل چهاردهم «از زبان آسمان روایت میشود».
وقتی این کتاب را میخوانید نزدیک میشوید به او ..و راه میروید در کوچه های مدینه؛
در زمان سفر خواهید کرد و ساعتی کوچ میکنید تا حوالی حضرت زهرا س...
#اینمطالعهراازدستندهید
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
#پارت_هفتاد_و_نهم🦋
((جراحت گلو و تارهای صوتی))
سمت راست و به فاصلهٔ بیست متر، سر پیچ شیار دیگری، چند #عراقی مشغول گفتگو بودند.
ما فقط صدای خنده و قهقهه شان را می شنیدیم.
ستون همان جا نشست. محمّدحسین،
#تخریب_چی را داخل #میدان_مین فرستاد و گفت: «برو ببین وضع از چه قرار است و تا کجا می توانیم پیش برویم.»
چهار طرفمان #سنگر کمین عراقی بود؛
یعنی کلاً تو دل دشمن بودیم. تخریب چی
جلو رفت و وارد میدان مین شد.
من دوربینِ دید در شب را برداشتم و او را نگاه کردم. داخل میدان فقط چند رشته سیم خاردار وجود داشت.
هیچ مینی به چشم نمی خورد. تخریب چی بعد از چند دقیقه برگشت.
محمّد حسین گفت: «چه خبر؟»
تخریب چی جواب داد: «توی میدان مین هیچ مینی نیست، فقط سیم خاردار کشیده اند.»
محمّد حسین گفت: «خودم هم باید ببینم.»
و بلند شد و همراه تخریب چی جلو رفت. هنوز یکی، دو دقیقه از رفتن آن ها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار شدیدی💥به همراه شعلهٔ بزرگی به هوا بلند شد!
برای لحظاتی همگی سر جایمان میخکوب شدیم. نفس ها توی سینه هایمان حبس شده بود. 😧
نمی دانستیم چه اتّفاقی افتاده است. صدای نالهٔ تخریب چی را شنیدیم و صدای محمّد حسین که مرتب سرفه می کرد.
با عجله بلند شدیم و به طرف آن ها دویدیم. محمّد حسین همین طور که سرفه می کرد، به ما رسید.
هر چه می خواست جلوی سرفه اش را بگیرد، نمی توانست.
نگاه کردم، ترکش زیر گلویش خورده بود. مانده بودیم چه کنیم!!
در آن شرایط حسّاس و در دل دشمن چطور جلوی صدای محمّد حسین و تخریب چی را بگیریم..؟!
عراقی ها در فاصلهٔ بیست متری ما بودند. صدای انفجار و شعله های آتش را حتماً دیده بودند، ناله های تخریب چی و صدای سرفه های محمّد حسین هم خیلی بلند بود.
الآن بود که روی سرمان خراب شوند. همگی آیهٔ «وَ جَعَلنا....» را می خواندیم.
محمّد حسین به طرف تخریب چی اشاره کرد. من و حمید بالای سرش رفتیم، کنار سیم خاردار روی زمین افتاده بود.
ظاهراً مینِ منفجر شده پایه دار بود، یعنی یک چیزی مثل مین سوسکی.
این مین، چهل سانتی متر از سطح زمین فاصله دارد و از چهار طرف به وسیلهٔ سیم، تله شده بود.
منطقه، کوهستانی بود و آب باران میدان مین را شسته بود. مین هم کج شده و سیم تله روی زمین افتاده بود؛
به همین سبب تخریب چی بدون اینکه متوجّه شود، پایش را روی سیم گذاشته بود و مین منفجر شده و یک ترکش به مچ پای تخریب چی و یک ترکش هم زیر گلوی محمّد حسین اصابت کرده بود.
به کمک #حمید_مظهری_صفات سعی کردیم تا تخریب چی را از میدان مین خارج کنیم.
قمقمهٔ تخریب چی لای سیم خاردار گیر کرده بود. وقتی او را کشیدیم، سر و صدای قمقمه و سیم خاردار هم به بقیّه
صداها اضافه شد.
حسابی ترسیده بودیم.😰
هر لحظه منتظر بودیم تا عراقی ها بالای سرمان برسند.
مات و مبهوت تلاش می کردیم تا هر چه سریع تر از.....
🍃🌸🍃
شهید "حمید رضا مظهری صفات" ، در سال 1340 در خانواده ای مذهبی در کرمان متولد شد.
تحصیلاتش را تا چهارم دبیرستان ادامه و سپس داوطلبانه به جبهه رفت و سرانجام
در سال 62 در منطقه شرمانی، به درجه رفیع #شهادت نائل آمد. 🕊
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha