eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
.
#پارت_سی_و_دوم 🦋 ((ارتفاع شترمیل)) قراربودبا #محمد_حسین و چند نفر دیگر از بچه های #اطلاعات به شنا
🦋 ((تفسیر قرآن)) سال شصت ودو، من و با واسطه هایی وارد واحد شدیم. واحد، آن زمان در مستقر بود و محمد حسین معاون بود؛ ولی چون مسئول واحد حضور نداشت، رهبری و فرماندهی بچه ها با ایشان بود. آشنایی من با او از همان زمان بود! وقتی به منطقه رفتیم، یک فضای بر واحد حاکم بود.✨ این فضا، به یقین به خاطر تلاش و کوشش ایشان به وجود آمده بود. فکر میکنم آن دوران برای تک تک بچه های واحد، یکی از بهترین و شیرین ترین دوران و حتی زندگی بود.👌🏻 همه مسائل معنوی، مثل و دیگر اعمال را به خوبی انجام می دادند. وقتی نیمه شب بلند می شدی، همه را درحال راز ونیاز 🤲 با خدا می دیدی. این به خاطر اهمیتی بود که محمد حسین به نماز شب می داد! ما شب ها می رفتیم شناسایی و روزها، برنامه هایی مثل :کلاسهای آموزشی، جلسات قرآن و ادعیه داشتیم. در مناسبت های مختلف، محمد حسین پیشنهاد می کرد که جلسات قرآن داشته باشیم و مسئولیت این کار را هم به من محول می کرد. یک روز آمد گفت : «علی آقا! بهتر است ما در کنار قرائت قرآن، برنامه تفسیر هم بگذاریم.» گفتم: «این کار اهل فن می خواهد و از توان من خارج است.» گفت: «خب! از روی تفاسیر بزرگان برای بچه ها توضیح بده ‌؛ مثل .» گفتم: «کتاب دم دست نیست. اینجا تفسیر از کجا می شود پیدا کنی؟!» می خواستم به این وسیله از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم. با خودم گفتم :«بهانه خوبی است..... تا او بخواهد کتابی پیدا کند، چند ماه گذشته است.» اما محمد حسین همان موقع یک جلد کتاب کتاب تفسیر المیزان به من داد وگفت : «این هم کتاب؛ دیگر مشکلی نیست. از روی همین برای بچه ها تفسیر بگو.» دیدم مثل اینکه هیچ راهی ندارم. وقتی او تصمیم بگیرد کاری انجام دهد، خودش فکر همه جایش را هم می کند. 💠زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند واز صحنه رود 💠صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند 🍃🌸 @khybariha
.
#قسمت_پانزدهم🦋 🔸فصل اول (ادامه) شبها که همهٔ ما خواب بودیم، پشت دار قالی می نشست و تا صبح کا
🦋 🔸فصل اول (ادامه) رحمت کند را، وقتی از این جریان مطلع شد، فوری رفت و سوابق سیاسی و قصد ایشان را که برپایی و پاکسازی کارخانه از عناصر ناصالح بود، تشریح کرد. مسئولان سپاه با ایشان آشنا می شوند و عذرخواهی می کنند. بعد از تحقیقات وسیعی که سپاه انجام می دهد، جریان همدستی رئیس کارخانه با عناصر ضدانقلاب را کشف می کنند. یادم است حدود چهل نفر از کسانی که در این کارخانه کار می کردند،هر کدام به نحوی گم و گور شدند و رئیس آنها هم شبانه فرار را بر قرار ترجیح داد. یاد حرف علی آقا که می افتم، می گویم : «نانت حلالت.» می گفت : «اینها را باید متلاشی کرد. تمام روز و شب اینها به توطئه علیه می گذرد، اینها را باید داغان کرد.» و همین کار را هم کرد. 👌 آنقدر به دنبالشان رفت تا ردّ آنها را که حالا ضدانقلاب شده بودند، در کردستان پیدا کرد. (باید یادمان باشد که اشرار در کردستان چه کردند؟) بعد که دیگر جنگ رودر رو شروع شد، او که تکلیف خودش می دانست وارد عمل شد. یادم است بعد از اینکه در ظهر عاشورای ١٣۵٩، گلوله ای در به فَکّ او خورد، خیلی ناراحت بود و بیقراری می کرد. 😔 می گفت : خدایا، سعادت شهادت را از من دور نکن. آنقدر زود شفایم بده که بتوانم دوباره به برگردم. وضعیّت دهانش خیلی وخیم بود و غذا را از طریق یک شیلنگ از بینی اش می خورد؛ امّا باز آرام و قرار نداشت. هفت، هشت ماه داخلِ دهانش پیچ و مهره بود تا سرانجام کمی خوب شد. روز آخر که از بیمارستان حاج آقا مصطفی خمینی بیرون می آمدیم، گفت...... •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_پانزدهم🦋 🔸فصل اول (ادامه) شبها که همهٔ ما خواب بودیم، پشت دار قالی می نشست و تا صبح کا
🦋 🔸فصل اول (ادامه) رحمت کند را، وقتی از این جریان مطلع شد، فوری رفت و سوابق سیاسی و قصد ایشان را که برپایی و پاکسازی کارخانه از عناصر ناصالح بود، تشریح کرد. مسئولان سپاه با ایشان آشنا می شوند و عذرخواهی می کنند. بعد از تحقیقات وسیعی که سپاه انجام می دهد، جریان همدستی رئیس کارخانه با عناصر ضدانقلاب را کشف می کنند. یادم است حدود چهل نفر از کسانی که در این کارخانه کار می کردند،هر کدام به نحوی گم و گور شدند و رئیس آنها هم شبانه فرار را بر قرار ترجیح داد. یاد حرف علی آقا که می افتم، می گویم : «نانت حلالت.» می گفت : «اینها را باید متلاشی کرد. تمام روز و شب اینها به توطئه علیه می گذرد، اینها را باید داغان کرد.» و همین کار را هم کرد. 👌 آنقدر به دنبالشان رفت تا ردّ آنها را که حالا ضدانقلاب شده بودند، در کردستان پیدا کرد. (باید یادمان باشد که اشرار در کردستان چه کردند؟) بعد که دیگر جنگ رودر رو شروع شد، او که تکلیف خودش می دانست وارد عمل شد. یادم است بعد از اینکه در ظهر عاشورای ١٣۵٩، گلوله ای در به فَکّ او خورد، خیلی ناراحت بود و بیقراری می کرد. 😔 می گفت : خدایا، سعادت شهادت را از من دور نکن. آنقدر زود شفایم بده که بتوانم دوباره به برگردم. وضعیّت دهانش خیلی وخیم بود و غذا را از طریق یک شیلنگ از بینی اش می خورد؛ امّا باز آرام و قرار نداشت. هفت، هشت ماه داخلِ دهانش پیچ و مهره بود تا سرانجام کمی خوب شد. روز آخر که از بیمارستان حاج آقا مصطفی خمینی بیرون می آمدیم، گفت...... •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿