🌷•| منبر مجازی|•🌷
آیتالله #بهجت{ره}:👇🏻
استجابت دعا شرطش #توبه است
لذا ملائکه میگویند: این مشروط (دعا) را با شرطش (توبه) چرا بهجا نمیآورید تا مستجاب شود...؟
و چرا دعای تائب و دعای با توبه نمیکنید؟!
#فکر_کن 💛✨
☑️@khybariha
🌷🍃🍃🍃
روحانی انتخابات ۹۲ و ۹۶ رو هم همینگونه پیروز شد: با حرف. بدون هرگونه عمل مثبتی.
امروز هم در عمل به دنبال تصویب FATF است، اما با حرف، دل از انقلابیها میرباید.
کسی که اینقدر زمانشناس، سخنانش را طراحی میکند البته که این پیروزیها حقش است.
+محمدجواد محمدزاده+
#توییترگرام
@khybariha
🌷🌷🌷🌷🌷
.
🔷اولین کار مدرسه، کمک به خانواده برای «اصلاح رفتار بچه» است 🔷دانش تجربی هم میگوید: اول باید سبک زند
🔷در بین همۀ اعمال، عملی که بیشتر بر آدم اثر میگذارد «تغییر رفتار» است!
🔷توبه یعنی خودت (آگاهی و علائقت) را از اسارتِ اعمال بدت نجات بدهی
💎 #سبک_زندگی_مؤثرتر_از_آگاهی_و_ایمان (جلسه چهارم)- ۲
⭕️ وقتی پذیرفتیم که عمل و رفتار انسان بر علاقهها و آگاهیها و ایمانش اثر قطعی دارد، این سؤال مطرح میشود: «کدام عمل را انجام دهیم که بالاترین تأثیر را بر ما داشته باشد؟»
⭕️ در بین همۀ اعمال، عملی که بیشتر بر آدم اثر میگذارد «تغییر رفتار» است، لذا مهمترین کاری که بهعنوان یک عمل خوب و مؤثر، باید شروع کنیم، استغفار، توبه، تغییر رفتار و عادتشکنی است.
⭕️ فکر کن ببین چه رفتارها و عادات بدی داری که باید تغییرش بدهی؟ البته تغییرِ رفتار و عادت، کار سختی است، علی(ع) میفرماید: بافضیلتترین عبادت این است که عادت خودت را تغییر بدهی (غررالحکم/2873)
⭕️ انسان تحت تأثیر رفتارهای خود قرار دارد و اسیر اعمال بد خودش است؛ توبه هم یعنی اینکه خودت را از این اسارت نجات بدهی، اگر کسی قدرت نجاتدادنِ خودش از اسارت را پیدا کرد، قهرمان است!
⭕️ در مباحث عرفانی میگویند «قدم اول، توبه است!» اگر گناهی مرتکب شدهای، توبه کن و اگر دیدی هیچ رفتار بدی نداری که بخواهی تغییرش بدهی، از کارهای خوبت توبه کن! مثلاً بگو «خدایا این چه نمازهایی است که خواندهام؟ غلط کردم، مِنبعد نمازهایم را بهتر میخوانم!»
👤 علیرضا پناهیان
🚩دانشگاه امام صادق(ع)- ۹۷.۰۶.۲۱
@khybariha
🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از .
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اصل_ماجرا
💢 اولین بار چه کسی با استناد به یک #عکس ماجرای #صیغه_زنان مشهدی را مطرح کرد؟
☑️@khybariha
🌷🍃🍃🍃
هدایت شده از .
#اصل_ماجرا
💢گردشگران عرب و دختران ایرانی
#امیر_هاشمی_مقدم
چندی است مطالبی درباره گردشگران عرب که به ایران آمده و دختران ایرانی را #صیغه میکنند، در شبکههای مجازی، بحث برانگیز شده است. تازهترین کلیپ، چند اسکناس ایرانی را نشان میدهد که در کنار دینارهای عراقی جای گرفته و مردی که از بیارزشی ریال ایرانی و ارزان بودن گردش و زنان صیغهای ایرانی سخن میگوید. هیچ تصویری از این مرد نشان داده نمیشود و هیچ نشانهای هم از اینکه این فیلم در کجا و به دست چه کسی ضبط شده در دسترس نیست. به #سخن دیگر، هر کسی میتواند این فیلم را ضبط و برای توهین و تحریک ایرانیان، آنرا پخش کرده باشد. و اتفاقا چقدر هم کارش را خوب انجام داده است!
این بحث البته چند سال پیش برای نخستین بار بهصورت #جدی وارد فضای مجازی ایرانیان گردید. هنگامی که عکسی از یک زن برهنه و چند مرد عرب در خانهای منتشر شد و کسانی همچون محمد نوریزاد مدعی شدند در مشهد است که آن دختر ایرانی همزمان خود را در اختیار چند مرد عرب میگذارد. در آن #عکس هم هیچ نشانهای مبنی بر درستی و نادرستی آن ادعاها در دست نبود؛ اما تقریبا همه ایرانیان آنرا باور کرده و خشمگین شده بودند.
نتیجهای که از اینگونه بحثها به دست میآید، #نفرت ایرانیان از گردشگران عرب خواهد بود که میتواند به شیوههای گوناگون، خود را نشان دهد: از برخوردهای نادرست با گردشگران عرب گرفته تا افزایش درخواست برای پیشگیری از ورود این گردشگران به کشور.
اما به چند #دلیل چنین خشمی نادرست بوده و پیامدهای زیانباری نه تنها برای گردشگریمان، بلکه برای کل کشور خواهد داشت.
نخست اینکه با توجه به تحریمهای غرب علیه ایران، گردشگران غربی بسیار اندکی به ایران میآیند و گردشگری ورودیمان فعلا دلخوش به همین #گردشگران کشورهای همسایه است. برخورد نامناسب با این گردشگران، اوضاع گردشگریمان را از اینی که هست هم بدتر خواهد کرد. آنچنانکه بالا رفتن برخی از دیوار سفارت عربستان، بسیاری از هتلهای مشهد را تا مرز ورشکستگی پیش برد.
دوم، باور و پذیرش این کلیپها از سوی بسیاری ایرانیان، به خودی خود خطرناک است. کمتر کسی درباره درستی یا نادرستیشان پرسشگری کرده و عموما بدون اثبات، آنرا پذیرفتهاند.
هر دختری که کنار #مردی عرب باشد، لزوما ایرانی نیست و هر کسی هم از چند تا اسکناس ایرانی فیلم بگیرد، لزوما در ایران نیست.
سوم، بیشتر گردشگران عرب، به همراه خانواده خود به #ایران میآیند و امکان رفتارهای ناهنجار برایشان اندک است. شمار #گردشگران عرب مجرد بیگمان بسیار کمتر از گردشگران خانوادگی است.
چهارم، #گردشگران و زائران ایرانیای که به کشورهای عربی، بهویژه عراق و عربستان میروند، بسیار بیشتر از گردشگران عربی است که به ایران میآیند. برخورد #نامناسب با گردشگران عرب ورودی، میتواند واکنشی همسان با زائرانمان در کشورهای عربی در پی داشته باشد.
پنجم، بیشتر گردشگران عرب، #شیعیانی هستند که چشم امیدشان به ایران است.
نگاه عمدتا منفیای که به اعراب کشورهای دیگر وجود دارد، باعث شده #عشق و علاقه فراوان اعراب شیعه به ایران دیده نشود. برای نمونه، بسیاری از شبکههای اجتماعی ما، همسویی تلویحی حیدر العبادی با تحریمهای امریکا علیه ایران را دیدند، اما اعتراضات #گسترده عراقیها علیه این سخنان و حمایتشان از ایران را ندیده یا نادیده گرفتند. #نزدیکی این گروه از اعراب به ایران، مایه نگرانی دشمنان ایران است و بنابراین از هیچ تلاشی برای تفرقهافکنی در این زمینه کوتاهی نخواهند کرد.
ششم، آیا #میلیونها گردشگر ایرانی که به تایلند، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، ترکیه و... میروند، صد درصد برای گردشگری تاریخی یا طبیعتگردی است؟ اگر تایلند را به خاطر شرایط #ویژهاش در این زمینه نادیده بگیریم، درباره گردشگران ایرانی در دیگر کشورها، بهویژه کشورهای مسلمان چه؟ نگارنده دستکم چهار سال است #گردشگران ایرانی در ترکیه را بهطور علمی بررسی میکند. اگرچه بیشترشان برای خرید، تفریح ساحلی، بازدید از بناهای #تاریخی و فرهنگی و... به این کشور میآیند، اما بخش قابل توجهی از آنان هم در مکانهایی ویژه در ترکیه، به دنبال رفتارهای دیگری هستند. اتفاقا جامعه ترکیه در دین، افراطیتر از ایران است. چرا به این رفتار #گردشگران ایرانی خرده نمیگیریم؟
پایبندی تنها ویژه زنان ایرانی است و زنان دیگر کشورها و مردان ایرانی از این پایبندیها آزادند؟
اینها به معنای نادیده گرفتن رفتارهای ناهنجار #گردشگران عرب در ایران نیست؛ اتفاقا باید بر رفتار آنان و هتلها و خانههایی که اجاره میکنند بیشترین نظارت صورت بگیرد. اما حجم #واکنش باید با مواردی همچون اعتبار سند و مدرک، گستردگی پدیده، پیامدهای واکنش و... نیز همخوانی داشته باشد.
☑️@khybariha
🌷🍃🍃🍃
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○•
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_پانزدهم
#سوره_ی_یازدهم
#بخش_اول
بے رمق سعے میڪنم پلڪانم را از هم باز ڪنم،صداهاے نامفهومے بہ گوشم میخورد!
آخے میگویم و چند بار پشت سر هم پلڪ میزنم،نور ڪم سویے بہ چشمانم میخورد و باعث میشود دوبارہ چشمانم را ببندم!
چند ثانیہ بعد چشمانم را نیمہ،باز میڪنم.
صداها واضح میشود!
_خانم دڪتر رضایے! خانم دڪتر رضایے! بہ بخش پذیرش!
نگاهے بہ اطرافم مے اندازم،روے تختے فلزے دراز ڪشیدہ ام و ملحفہ ے صورتے اے ڪہ رنگ و رویش رفتہ تا نزدیڪ گردنم ڪشیدہ شدہ.
دو طرفم را پردہ هاے لیمویے رنگ گرفتہ اند و صداے آہ و نالہ از پشت پردہ ها بہ گوش مے رسد.
میخواهم دستم را بلند ڪنم ڪہ نگاهم بہ سوزن سرم مے افتد،نفس عمیقے میڪشم و حرڪتے نمیڪنم.
صحنہ ها دوبارہ در ذهنم جان مے گیرند،آن دخترڪ و نالہ هایش! همسرش مدافع حرم بودہ! شهید شدہ!
پوفے میڪنم و سعے میڪنم دیگر براے خودم یادآورے نڪنم!
با صداے روزبہ بہ خودم مے آیم:آیہ!
نگاهم را بہ رو بہ رو میدوزم،روزبہ با چهرہ اے درهم در چند قدمے تختم ایستادہ.
موهایش ڪمے آشفتہ شدہ اند،حتم دارم از بس با موهایش ڪلنجار رفتہ بہ هم ریختہ اند!
چهرہ اش ڪمے ناراحت بہ نظر مے رسد و چشمانش سرد!
متعجب مے پرسم:خوبے؟!
فاصلہ را ڪم میڪند و مقابلم مے ایستد،جدے مے گوید:باید این سوالو من از تو بپرسم! خوبے؟
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم:آرہ! اصلا احساس ضعف نمیڪردم نمیدونم چرا یهو فشارم افتاد!
پوزخندے میزند:آرہ! یهو فشارت خیلے بد افتاد!
از لحن و ڪنایہ اش جا میخورم! پیشانے ام را بالا میدهم:روزبہ! چیزے شدہ؟!
بدون این ڪہ نگاهم ڪند جواب میدهد:نہ! چے باید بشہ؟!
شانہ اے بالا مے اندازم:آخہ...لحنت یہ جوریہ! انگار ناراحتے!
نگاهش را بہ سرم مے دوزد و ڪتش را ڪنار پایم میگذارد:سرمت دارہ تموم میشہ،برم پرستارو صدا ڪنم!
میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ با قدم هاے بلند از تخت دور میشود،هاج و واج بہ نقطہ اے ڪہ روزبہ تا چند ثانیہ پیش در آن ایستادہ بود خیرہ میشوم!
ڪمے بعد روزبہ بہ همراہ پرستار باز مے گردد،پرستار سوزن سرم را میڪشد و مے رود.
روزبہ در سڪوت ڪمڪ ڪرد از روے تخت بلند بشوم و چادرم را سر ڪنم.
هر چہ مے پرسیدم چہ اتفاقے افتادہ شانہ اے بالا مے انداخت و جواب سر بالا میداد!
رفتارش بہ ڪل تغییر ڪردہ بود! جانم یخ بست از سردے اش!
از اتاقے ڪہ در آن بودم خارج شدیم و بہ سمت اتاق آرزو راہ افتادیم.
مقابل در ڪہ رسیدیم چند تقہ بہ در زدم،صداے شیرین خانم بلند شد:بفرمایید!
نگاهے بہ روزبہ مے اندازم و مردد در را باز میڪنم،همانطور ڪہ وارد اتاق میشوم میگویم:سلام!
شیرین خانم سرش را بہ سمت من بر مے گرداند و زمزمہ وار جواب میدهد:سلام! بفرمایید!
شهاب دست بہ سینہ گوشہ ے اتاق ایستادہ و عصبے پاهاش را تڪان میدهد!
روزبہ پشت سرم وارد میشود و در را مے بندد،آرزو سریع بہ سمتم سر بر مے گرداند و مے گوید:آیہ!
شیرین خانم چپ چپ نگاهش میڪند،در دل مے گویم: "چرا چپ چپ نگاش میڪنے؟! مگہ متوجہ میشہ؟!"
لبخند تصنعے اے رو لبم جاے میدهم و بہ سمت تخت قدم برمیدارم،همانطور ڪہ دست ظریفش را مے گیرم مے گویم:سلام عزیزم! خوبے؟!
آرام سرش را تڪان میدهد،مردمڪ هاے قهوہ اے چشمانش بہ نقطہ اے نا معلوم دوختہ شدہ اند و گاهے حرڪت مے ڪنند.
آرزو دستم را مے فشارد:تو چرا حالت بد شدہ بود؟! نگرانت بودم!
مے خندد و ادامہ میدهد:حتما بخاطرہ من!
لبخند ڪم رنگے میزنم:شاید! خودت خوبے؟! آسیب جدے ڪہ ندیدے؟!
نچے میڪند و عصبے مے گوید:اما امشب باید اینجا بمونم!
مے خندم:حقتہ! سزاے دختر حرف گوش نڪن اذیت شدنہ!
لب هایش را غنچہ میڪند و با لحنے لوس مے گوید:دستت درد نڪنہ دیگہ!
نگاهم را بہ شیرین خانم مے دوزم و آرام مے گویم:میخواید من امشب پیش آرزو بمونم؟
همانطور ڪہ ملحفہ را روے آرزو مرتب میڪند جواب میدهد:خیلے ممنون! خودم هستم!
سرے تڪان میدهم:هر طور راحتید! اگہ ڪارے پیش اومد باهام تماس بگیرید!
جوابے نمیدهد،روزبہ ڪنارم مے ایستد:دیگہ باید بریم!
باشہ اے مے گویم و دست آرزو را مے فشارم.
_هرڪارے داشتے بهم زنگ بزن! میام بهت سر میزنم فسقل!
گرم دستم را مے فشارد:چشم آبجے بزرگہ!
قلبم یڪ جورے میشود،بے اختیار خم میشوم و گونہ اش را عمیق مے بوسم.
سپس صاف مے ایستم و مے گویم:مراقب خودت باش! بعدا باید مفصل باهم صحبت ڪنیم!
سرے تڪان میدهد و دست آزادش را بہ نشانہ ے خداحافظے بالا مے آورد.
دستش را رها میڪنم،بعد از خداحافظے اے سرد و خشڪ از شیرین خانم و شهاب همراہ روزبہ از بیمارستان خارج میشویم.
همین ڪہ پایم را از بیمارستان بیرون میگذارم نفس عمیقے میڪشم و مے گویم:آخیش! چقدر از محیط بیمارستان بدم میاد!
روزبہ بدون توجہ بہ من بہ سمت ماشین در خیابان راہ مے افتد.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○•
☑️@khybariha
🌷🍃🍃🍃
•○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○•
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_پانزدهم
#بخش_دوم
گیج از رفتارش دنبالش مے روم،بدون حرف سوار ماشین میشویم و حرڪت میڪند.
همین ڪہ فرمان را مے چرخاند،چشمانم را بہ صورتش مے دوزم و با لحنے نرم مے پرسم:مطمئنے اتفاقے نیوفتادہ؟!
همانطور ڪہ نگاهش را بہ خیابان دوختہ جواب میدهد:چرا حالت بد شد؟!
نفس عمیقے میڪشم و سڪوت میڪنم،انگشتانم را در هم قفل میڪنم و مے فشارم.
نفسش را با شدت بیرون میدهد:نمیخواے جواب بدے آیہ؟!
نگاهم را بہ انگشتانم مے دوزم:یڪم...شوڪہ شدم!
_شوڪہ چے؟!
_همہ چے! امروز اصلا روز خوبے نبود!
تڪانے بہ گردنش مے دهد و نگاہ نافذش را بہ نیم رخم مے دوزد.
لبم را بہ دندان میگیرم و واڪنشے نشان نمیدهم.
صداے جدے اش در ماشین مے پیچد:اگہ راجع بہ مسئلہ اے دوست ندارے صحبت ڪنے بگو دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم! اما نپیچون! دروغ نگو!
سرم را بلند میڪنم:متوجہ منظورت نمیشم!
ابروهایش را بالا میدهد و دوبارہ نگاهش را بہ رو بہ رو مے دوزد.
دستم را بالا میبرم و آرام روے دستش میگذارم،واڪنشے نشان نمیدهد!
_روزبہ جان! عزیزدلم! چرا نمیگے چے شدہ؟!
سرد مے گوید:فعلا نمیخوام راجع بهش صحبت ڪنم!
آرام دستش را نوازش میڪنم و حرفے نمیزنم،در این مواقع اصرار ڪردن نہ تنها بے فایدہ ست،بلڪہ ممڪن است ڪار را بدتر ڪند!
دستم را آرام برمیدارم و مهربان مے گویم:امروز از ڪارات موندے! ببخشید ڪلے بهت زحمت دادم!
سرعت ماشین را ڪمے بیشتر میڪند!
_وظیفہ م بود!
سریع مے گویم:نہ! نہ! مشڪلات خانوادگے من ارتباطے بہ زندگے خودمون ندارہ! باید یہ جورے دورشون ڪنم!
نگاهے بہ صورتم مے اندازد:بہ هر حال وظیفہ ے منہ تو هر شرایطے ڪنارت باشم! مگہ این ڪہ تو عڪسشو بخواے!
لبخند دندان نمایے میزنم و بہ شوخے میگویم:امروز حسابے دارے با تانڪت بہ سر و روم،توپِ نیش و ڪنایہ پرت میڪنیا!
جوابے نمیدهد و فرمان را مے چرخاند!
چند دقیقہ بعد مقابل خانہ مے رسیم،مقابل درب از ماشین پیادہ میشوم و وارد ساختمان میشوم.
روزبہ بہ سمت پارڪینگ میرود تا ماشین را پارڪ ڪند.
از حیاط عبور میڪنم و سوار آسانسور میشوم،چند لحظہ بعد مقابل درب خانہ مے رسم.
ڪلید را داخل قفل مے چرخانم و در را باز میڪنم،وارد خانہ میشوم و نفس راحتے میڪشم.
چادر و شالم را از روے سرم برمیدارم و بہ سمت اتاق خواب حرڪت میڪنم.
همین ڪہ وارد اتاق میشوم،صداے باز و بستہ شدن در مے آید.
صداے افتادن دستہ ڪلید روے میز،بہ گوش مے رسد.
ڪمے صبر میڪنم اما خبرے از روزبہ نمیشود!
لباس هایم را تعویض میڪنم و از اتاق خارج میشوم،روزبہ با همان ڪت و شلوار روے مبل تڪ نفرہ اے نشستہ و پاهایش را روے میز گذاشته.
ساعد دست راستش را روے چشمانش قرار دادہ و حرڪتے نمیڪند.
با قدم هاے آرام بہ سمتش مے روم و پشت سرش مے ایستم.
هر دو دستم را آرام روے شانہ هایش قرار میدهم و صدایش میزنم:روزبہ!
بدون این ڪہ واڪنشے نشان بدهد مے گوید:جانم!
همانطور ڪہ سعے مے ڪنم ساعدش را از روے چشمانش بردارم و ڪتش را از تنش خارج ڪنم نچ نچے میڪنم و مے گویم:امروز حسابے خستہ شدے! پاشو لباساتو عوض ڪن تا یہ چرت بزنے یہ سوپ خوشمزہ درست میڪنم!
بعد از ڪمے مڪث ساعدش را از روے چشمانش برمیدارد و صاف مے نشیند.
ڪتش را از تنش خارج میڪنم،سنگینے نگاهش را احساس میڪنم!
متعجب نگاهش میڪنم:مثل این ڪہ اتفاق خیلے مهمے افتادہ!
جوابے نمیدهد،صاف مے ایستد و ڪتش را از دستم میگیرد.
همانطور ڪہ بہ سمت اتاق خواب مے رود،با انگشت اشارہ و شصتش دڪمہ ے اول پیراهنش را باز میڪند.
نیم رخش را بہ سمتم بر مے گرداند:آیہ!
_جانم!
_جلساتتو با مامانم ڪامل نڪردہ بودے نہ؟!
بے اختیار اخم میڪنم:چطور؟!
لبش را بہ دندان مے گیرد و رها میڪند:بہ نظرم باید پیش یہ مشاور بریم!
پوزخند میزنم:یعنے چے؟! یهو چت شد آخہ؟!
ڪامل بہ سمتم بر مے گردد،سیاهے چشمانش عجیب نگاهم مے ڪنند! سیاهے چشمانش ڪمے ترسناڪ بہ نظر مے رسند!
انگشت اشارہ اش را بالا مے گیرد و با تحڪم مے گوید:شاید بہ من بہ اصطلاح آدم امروزے و روشن فڪر بگن! شاید آدم معتقدے نباشم اما!
مڪث میڪند و دوبارہ تاڪید ادامہ میدهد:اما بے غیرت نیستم!
گیج نگاهش میڪنم:معنے حرفاتو نمیفهمم!
گردنش ڪمے سرخ شدہ! لبش مے لرزد:چرا باید بعد از چهار پنج سال با یہ صحنہ بہ هم بریزے؟!
چشمانم از فرط تعجب گشاد میشوند.
صدایش ڪمے بلند میشود:تو آیہ نیازے زن و عشق منے یا هنوز آیہ نیازے اے ڪہ نامزد شهید هادے عسگریہ؟!
تو گذشتہ موندے! تو گذشتہ موندے آیہ!
من چے زندگے توام؟!
حس میڪنم فقط یہ زاپاسم! یہ زاپاس ڪہ گاهے حالتو خوب میڪنہ و وجودش خوبہ! همین!
هاج و واج نگاهش میڪنم،چند بار دهانم را باز و بستہ میڪنم تا حرفے بزنم اما نمے توانم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○•
☑️@khybariha
🌷🍃🍃🍃
•○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○•
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_صد_و_پانزدهم
#بخش_سوم
سرش را تڪان میدهد:وقتے از حال رفتے از اتاق اومدم بیرون،اون زنو دیدم! همون خانم باردار ڪہ همسرش شهید شدہ بود!
پرستار گفت رفتے پیششون و یهو از حال رفتے!
اگہ بخاطرہ اون حالت بد نشدہ تو چشمام نگاہ ڪن بگو!
لبم را با زبان تر میڪنم و سریع مے گویم:اشتباہ برداشت ڪردے عزیزم! من فقط...
اجازہ نمیدهد حرفم تمام بشود با تحڪم مے پرسد:با دیدن اون خانم حالت بد شد یا نہ؟!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم و لب میزنم:آرہ!
سرش را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهد و پیشانے اش را بالا میدهد.
_انگار آدم دومیہ زندگیتم نیستم!
با قدم هاے بلند بہ سمتش مے روم،میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ مظلوم نگاهم میڪند:هنوز بهش علاقہ مندے؟!
با حرص مے گویم:این چہ سوالیہ مے پرسے؟! متوجہ حرفات هستے؟!
نفس عمیقے میڪشد:اصلاح میڪنم! هنوز فراموشش نڪردے؟!
جا میخورم،چند ثانیہ سڪوت میڪنم.
دستے بہ صورتش میڪشد:پس حق با مامانم بود!
ابروهایم را بالا مے اندازم:چے حق با مامانت بود؟!
پوزخندے میزند:شایدم آدم دومیہ زندگیتم!
بے اختیار بلند مے گویم:متوجہ حرفات هستے؟! خب منم آدم دومیہ زندگیتم!
چشمانش را بہ چشمانم مے دوزد:نہ نیستے! تو آدم دومے زندگیہ من نیستے! تو همہ ے زندگے منے اینو هنوز نفهمیدے؟!
وقتے تو اومدے دیگہ تو ذهن من آوایے نموند! گذشتہ اے نموند! علاقہ اے بہ آدم دیگہ اے نموند! دردے نموند! غمے نموند! زندگے عادے اے نموند!
همہ چے شدے تو! همہ چے شد آیہ!
پوزخندے میزند:اما تو چے؟! انگار...
مڪث میڪند،چشمانم را ریز میڪنم:انگار چے؟!
_انگار فقط از میون ناراحتیات بہ من پناہ آوردے!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهم:برات متاسفم! عصبے اے متوجہ نیستے چے میگے! بهترہ بحث نڪنیم!
لبخند میزند! از آن لبخند هاے بدتر از گریہ!
عمیقش میڪند! خیلے عمیق!
چشمان مشڪے اش دوبارہ برق مے زنند! برقے عجیب!
_قبل از عقد مامانم گفت همہ ے شرایط آیہ رو میدونے،تو عاشقشے و اون فقط شفیتہ ے عشقت شدہ! بہ مروز زمان متوجہ میشے!
انقدر برات ڪمم ڪہ هنوز فراموشش نڪردے؟! ڪہ هنوز با یہ تلنگر تن و قلبت براش مے لرزہ؟!
رقیبِ من یہ آدم مُردہ ست؟!
بے اختیار میگویم:هادے نَمُردہ! شهید شدہ! شهید زندہ ست!
بہ وضوح دیدم جان از چشمانش رفت...
سوره ے یازدهم نازل شد،آغازِ فاصلہ...
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○•
☑️@khybariha
🌷🍃🍃🍃
🍃یادِ تو مے وزد ولے...
بے خبرم زِ جاے تو...🍃