eitaa logo
کیچه پس کیچه
426 دنبال‌کننده
44 عکس
128 ویدیو
1 فایل
رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر ارتباط با ما: @buhistory
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دریچه
🔹 آقای محمدی، اهل روستای آبطویل در بخش چغادک بوشهر است. پدر بزرگ پدری اش، مرحوم غلامحسین محمدی، که در 5 دی 1335 از دنیا رفته، در مبارزه با انگلیسیها مجروح شده و جانباز جنگ جهانی اول است. آقای محمدی پسری هم دارد که در سوریه در دفاع از حرم اهل بیت پای خود را از دست داده و جانباز مدافع حرم است. 🔻 با هم به مزار پدربزرگ ایشان در امامزاده بی بی زلیخای چاکوتاه رفتیم. آقای محمدی که هفت هشت ساله بوده که پدربزرگ را از دست داده میگوید ترکش مبارزه با انگلیسیها تا آخر عمر در بدنش بود و آزارش میداد. (اردوی پنجم) ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
هدایت شده از دریچه
🔹 صاحب این قبر آنچنان که رویش نوشته آقایی است به نام «عباس ابن ماندنی ابن علی غلام زنگویی»؛ بزرگمرد گمنامی است که در جنگ جهانی اول به شهید شیخ حسین خان چاکوتاهی پیوسته و در مبارزه با انگلیسیها به شهادت رسیده است. کسی جز پیرمردهای آبطویل نمیشناسندش. حتی جوانهای روستا هم جای مقبره اش را نمیدانستند. موسپیدی، عصازنان ما را تا قبرستان امامزاده بی بی زلیخای چاکوتاه همراهی کرد و نشانمان داد. 🔻 از اسامی این شهید و امثال او در کتابها هم خبری نیست. از میان 50 شهید جنگ «کوه کُزی» فقط نام 5 نفر در کتابها آمده است که آنها هم از خوانین منطقه بوده و صاحب نام. کتابها نمیتوانسته اند آنها را نادیده بگیرند. پیدا کردنشان هم برای نویسنده‌ها زحمتی نداشته است. دیگر بقیه شهدا گمنامِ گمنامند. ثمره روستانگاری پنجم یافتن مقبره عزیزی چون این دلاور است. 🔻 بهمن زنگویی یکی از 8 شهید روستای آبطویل در دفاع مقدس، نوه برادر همین شهید است. خانواده زنگویی تنها خانواده روستا است که هم در جنگ جهانی اول و هم در دفاع مقدس، شهید تقدیم کرده است. (اردوی پنجم) ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
هدایت شده از دریچه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 می‌گفتند حالا صدای ما کجا می‌رود؟ روایتی از حال و هوای روستاهای استان بوشهر در پاییز و زمستان ۱۳۵۷ ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
هدایت شده از دریچه
🔹 پخش کلیپ «روایتی از حال و هوای روستاهای استان بوشهر در پاییز و زمستان ۱۳۵۷» از تلویزیون 🔻 کلیپ «روایتی از حال و هوای روستاهای استان بوشهر در پاییز و زمستان ۱۳۵۷» تولید دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر که به می‌پردازد، از شبکه دو سیما پخش شد ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 میان عاشق و معشوق 🔻 زینب احمدزاده مادر شهید محمود سهولی - روستای ملاسالمی شهرستان دیر «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐instagram.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
هدایت شده از دریچه
🔴 روستای ساحلی و روضه به زبان انگلیسی 🔹 روستانگاری؛ مهدی مقدسی: ظهر بود که به روستا رسیدیم. محل استراحت بچه ها پایگاه بسیج بود. برای پیدا کردنش یک بار روستا را رفتیم و برگشتیم. عجیب بود. جای جای روستا عکس شهیدی را نصب کرده بودند که شباهت زیادی به عکس شهید محمدحسن ابراهیمی داشت. از هر چند تیر چراغ برق در روستا یکی به عکس شهید مزین شده بود. 🔹وارد پایگاه مقاومت که شدیم، عکس را از نزدیک دیدم. خیلی شبیه بود. اصلا خودش بود. اما چه ربطی بین شهید ابراهیمی با روستای ساحلی «کرّی» در تنگستان؟! 🔹 استراحت مختصری کرده و وارد روستا شدیم. مرد جوانی را با دختر 10 – 12 ساله اش دیدم. - سلام. محمدحسن ابراهیمی اینجا زندگی میکرده؟! - نه! می آمد اینجا. با اهالی دوست بود. برایمان روضه میخواند. اینها را در حالی میگفت که خنده تلخش کاملاً عیان بود. 🔹 خیلی خوشحال شدم. محمدحسن ابراهیمی شهید برجسته بوشهری هاست. شهیدی است که تبلیغ انقلاب و اسلام ناب را وظیفه خودش قلمداد کرد و به «گویان» کشوری در آمریکای جنوبی رفت که حتی یک ایرانی هم در آن زندگی نمیکرد. بعد از شهادتش هم، رهبر انقلاب برایش پیام تسلیت صادر کرد. در گروه محققین پیام گذاشتم و تاکید کردم که از این شهید و آنچه به او مربوط است خاطره ضبط کنند. 🔹پرس و جویی کردیم و متوجه شدیم اصلا عموی شهید در همین روستا زندگی میکند. یکی از محققین را خواهش کردم که برویم خانه عموی شهید. پرسان پرسان «کیچه پس کیچه»ها را طی کردیم تا به خانه حاج آقا رسیدیم. فرزند کوچکش، عبدالصمد، که متولد دهه شصت است، آمد دم در گفت حاج آقا خواب است. برادران بزرگترم که همسن و سال شهید بوده اند هم ساکن روستایند. در گفت و گو با او متوجه شدیم هم عمو و هم پسر عموهای شهید معممند. بعد از نماز مغرب تماس گرفتم گفت پدر بیدار است. رفتیم. خانه را بررسی کردم مشکلی نبود. محقق خواهرمان را همانجا گذاشتم و گفتم مصاحبه‌تان که تمام شد همینجا باشید زنگ بزنید من بیایم دنبالتان. ده دقیقه نشده زنگ زد بیا. هرچه داد میزنم حاج آقای هیچ واکنشی نشان نمیدهد! خیلی پیر است. 🔹 به عبدالصمد گفتم حیف است. ما آمده ایم این همه راه اما خاطره ای از شهید نگرفته ایم. هرچه کردم بیا خودت مصاحبه بده و از برخوردهایت با شهید در همان سنین کم بگو گفت معذورم؛ بیا برویم خانه برادرهایم. به خانه های برادرها که رفتیم منزل نبودند. یکی بوشهر بود یکی فکر کنم قم بود و یکی هم راضی به گفتگو نشد. در راه بازگشت یادش آمد! گفت بیا برویم خانه دوست صمیمی شهید. هر موقع می آمد روستا، خانه ما هم می آمد اما خانه دوستش بیشتر میرفت و با او مأنوس بود. 🔹 به همراه عبدالصمد با محقق دیگری به راه افتادیم. رفتیم آخر روستا بعد از آن خانه، خانه ای نبود. در زدیم. گفت در زدن نمیخواد بریم تو. خودش در را باز کرد وارد حیاط بزرگی شدیم. آقایی آمد جلو. خوش و بش کردند. اشاره کرد که ایشان همان است که گفتم دوست صمیمی محمدحسن بوده. خیلی تعجب کردم. خیلی معمولی بود. خیلی خیلی معمولی بود. پسر عموهای معمم شهید خیلی فرهیخته اند عبدالعلی‌شان را الان نه فقط در استان که در استانهای دیگر هم میشناسند. اما شهید با این آقا مانوس بوده؟! - چه کاره است؟ - راننده است. با وانتش بار میبرد. بوی نان هم در خانه اش پیچیده بود. مستمان میکرد. همسرش نان محلی می‌پخت و در روستا میفروخت. گِرده صبحانه فردایمان را هم از او خریدند. حاج خانم هم خیلی تحویلمان گرفت. 🔹 آقا محمد، نوه یک شهید کشف حجاب رضاخانی در همان روستا بود. آژانها مادربزرگش را دنبال میکنند؛ در حالی که فرار میکرده زمین میخورد؛ هم خودش و هم بچه درون شکمش به شهادت میرسند. از نوجوانی دوست شهید محمدحسن بوده. این دوستی در جوانی اوج میگیرد. برای ازدواج با همسرش هم، شهید، محمد و مادرش را بر میدارد میبرد خواستگاری اولیه. در همان مقطع است که خانواده محمد پای روضه های انگلیسی اش مینشسته اند. به او میگفته بیا من برایت روضه به انگلیسی بخوانم ببین حال و هوایش چگونه است؟ روضه که تمام میشده میگفته‌اند بابا روضه انگلیسی چه ربطی به ما دارد؟ یکبار در گوشی به محمد میگوید که دارم یاد میگیرم که بروم روضه امام حسین را در آمریکا بخوانم و شهید بشوم. 🔹 مصاحبه با محمد سه ساعتی شده است. از آن اردو چندماه میگذرد. بارها به ارتباط شهید با محمد (که من از نزدیک دیده‌امش) فکر کرده‌ام و اینکه چه نسبتی بین شهید و شهادت با محمدهاست. حتما به خودی خود دریایی است که احتمالا ما را خیلی هم به آن راه نمیدهند. امروز ۱۵ اردیبهشت، سالروز پیدا شدن پیکر مطهر محمدحسن ابراهیمی در کشور غریب است. ▫️ «دریچه»؛ رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu
🔴 زلزله در کلات 🔹 خبر بیماری آقا در سراسر کلات پیچیده بود. تلویزیون سیاه سفیدی در خانه داشتیم و هر روز پیگیر احوال امام بودم. نذر سلامتی‌اش، نیت کردم ۱۰ روز روزه بگیرم، ۱۵۰۰ صلوات بفرستم و ۳۰۰ تومن هم بدهم امامزاده. 🔹 در همین اوضاع و احوال، با سه چهارتا از بچه‌هایم، پای تلویزیون نشسته بودیم که خبر فوت آقا را اعلام کردند. زدیم زیر گریه.‌ همزمان صدای جیغ و داد مثل زلزله‌ای از کل ولات بلند شد. نگرانی را در صدای رضا که با خواهرش حرف میزد، حس می‌کردم. 🔹 حال خوبی نداشتیم. خودمان را به مسجد صاحب الزمان رساندیم. زن و مرد، کوچک و بزرگ. حس کسی را داشتیم که عزیزش را از دست داده و برای غسل می‌برند. چشم‌ها اشک آلود بود و بر سر و سینه‌ می‌زدند. سید عبدالله، روضه‌ی یکی از امام‌ها را خواند و بعد برای سینه‌زنی همه ایستادند. 🔹 فردای رحلت، مراسمی گرفتیم. برای پخت غذا همه پای کار آمدند. یکی رب می‌آورد، یکی کیسه برنج! من هم یک قوطی روغن بردم. دلمان آرام نمی‌گرفت، سر سه روز، هفته و چهلم هم مراسم گرفتیم. 🔹 تا چهل روز، سر در خانه‌ها پرچم مشکی بود و تا یک‌سال سیاه‌پوش امام بودیم. هنوز که هنوز است، در ولات هرساله برای امام،سید احمد و سید مصطفی مراسم می‌گیریم و کل ولات را غذا می‌دهیم. 🔺 خاطره از ستاره خدری - روستای کلات شهرستان تنگستان- تحقیق: فاطمه اسلامفر- تدوین: فاطمه احمدی ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
🔴 بُوا 🔹 مادرم بلند بلند گریه می‌کند. خودم هم همینطور که سفره صبحانه را جمع می‌کنم، آرام اشک می‌ریزم. دیگر صدای رادیو را نمی‌شنوم. 🔹 درِ حیاط یک‌مرتبه باز می‌شود. خدیجه است، زن همسایه! سراسیمگی‌اش مشهود است، گریه ما را که می‌بیند می‌پرسد: _ دی رضا، چه شده؟ سیچه گریه می‌کنید؟ 🔹 از چهره مضطربش حدس می‌زنم خبر را شنیده، اما پی تکذیبی امیدبخش می‌گردد. به‌جای من، مادر جواب می‌دهد: _آخی خجو، می نفهمیدی امام وفات کرده؟! و صدای گریه مادر بلندتر می‌شود. 🔹 خدیجه دو دستی توی سرش می‌کوبد و با صدای بغض‌آلود می‌گوید: _شنیدُما، از رادیو شنیدُم، باور نکردُم، اومدُم پیش شما ببینوم خبر راستن واقعا؟! منتظر حرف دیگری نمی‌ماند. دودستی و محکم هی بر سرش می‌کوبد و می‌گوید: _بُوام، بُوام. بوام بوام! 🔹 با عجله از خانه بیرون می‌رود، با نگرانی پشت سرش میدوم. صدایش میزنم اما صدایم در میان «بُوا، بُوا» گفتن‌هایش گم می‌شود. تا رسید دم درب خانه‌یشان، توی سر زدن‌ها و فریادهایش ادامه داشت. همسایه‌ها ریخته بودند بیرون. 🔻پی‌نوشت: «بُوا» در گویش بوشهری به معنی «پدر» است. 🔺 خاطره از معصومه جاشوگری / روستای کری شهرستان تنگستان تحقیق و تدوین: فاطمه اسلامفر ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 خانه‌ای که حسینیه شد 🔻 بمناسبت سالروز وفات امام خمینی 🔺 شهرستان دشتستان - روستای خوش‌مکان «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چشم‌انتظار 🔻 خاطره‌ای از صدیقه مرادی - شهرستان دشتی روستای عربی ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
32.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هوای گرگ و میش 🔸 زن همسایه با بغض گفت: پسر نرگس را گرگ خورده 🔸 خاطره ای از عجب‌ناز زارعی، روستای حناشور - شهرستان دشتی «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 مهمانی شوم 🔺 وقتی همه خانه‌ها خالی شد؛ روایتی از مهاجرت اهالی یک روستا به کشورهای حاشیه خلیج فارس - روستای تنبک؛ شهرستان کنگان؛ استان بوشهر ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ای وای ای وای دوباره، علی اولاد نداره 🔹 ویدیو متعلق به بی‌بی منیژه صحراگرد، مادر شهید علی احمدی است که شعری قدیمی که ورد زبان مردم در دهه‌های قبل بوده را برایمان میخواند. شعری درباره علی سمیل. بی‌بی را احتمالا میشناسید. همان مادر شهیدی است که سال‌هاست صبح به صبح در روستایشان، بنه‌گز، تصویر فرزند شهیدش را که در روستا نصب شده گردگیری می‌کند. قبلا تلویزیون از او گزارشی پخش کرده بود. ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روضه در خاله بازی 🔹 روایتی از یک عزاداری کودکانه 🔺 روستای وراوی؛ شهرستان دشتی - ۱۳۴۰ ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
🔴 در مسیر پدربزرگ 🔸️ پدرم، حاج حسن میرزا غلام، چند سالی می‌شود که به رحمت خدا رفته. این اواخر بالای سرش که می‌رفتم مدام از گذشته یاد می‌کرد و اسم عمویم ملاحسین حاج میرزا غلام را که می‌آورد، اشکش بند نمی‌آمد. 🔸️ می‌گفت: حاصل ازدواج پدرم، میرزا غلام محمد حسین با مادرم ۳ پسر بود و یک دختر. ملاحسین فرزند ارشد، محمد فرزند دوم و به ترتیب گل عنبر و خودم فرزندان بعدی بودیم. همگی در روستای دُمیگز به دنیا آمدیم. 🔸 ملاحسین تفنگچی ماهری بود و در شکار دستی بر آتش داشت. کمک دست پدرم گاه مشغول دامداری و گاه مشغول کار روی زمین‌های کشاورزی می‌شد. 🔸️ فرزند کوچک خانواده بودم و ملاحسین خیلی مراقبم بود. به خاطر سواد مکتبی‌ که داشت، خودش قرآن را به من یاد داد. علاقه‌ی عجیبی به او پیدا کرده بودم‌. اهالی دُمِیگز نیز شیفته‌ی مرام و معرفت مومنانه‌اش شده بودند. 🔸️ خبر پیچید که جنگ شده و خالوحسین درخواست نیرو دارد. ملاحسین را می‌دیدم که با پدر صحبت‌هایی می‌کند؛ اما آن موقع عقلم قد نمی‌داد که جنگ چیست و از چه چیزی سخن می‌گویند؟ 🔸️ دیری نپایید که خودم را با جمعی از اهالی روستا گریان در بدرقه‌ی برادر دیدم که اسلحه به دوش به همراه خالوحسین و تعدادی دیگر، پیاده عازم جایی به اسم دلوار هستند. گریه‌ام بند نمی‌آمد، پدر که آدم زبر و زرنگی بود و در شکار زبانزد به خاطر کهولت سن نتوانست همراهی‌شان کند، فقط می‌شنیدم که مدام از آمدن انگلیسی‌ها می‌گوید و راضی است که پسرش را به جنگ با آن‌ها می‌فرستد. 🔸️ آن موقع که ملاحسین به جنگ می‌رفت، از ثمر ازدواج با دخترِ عمویش رضا محمد حسین، دختری داشت به اسم مرضیه. مرضیه سنی نداشت که پدرش به جنگ رفت. همرزمانش که از جنگ برگشتند خبر غیرمنتظرانه‌ای آوردند. همه عزادار شدیم. ملاحسین به شهادت رسیده بود. 🔸️ مرضیه تنها فرزند ملاحسین، صاحب پنج فرزند شد. محمد نوه‌ی سیزده ساله‌ی مرضیه در اوایل دهه شصت، اصرار پشت اصرار که می‌خواهد به جنگ با دشمن بعثی برود. پدرش هم رضایت می‌دهد و او را راهی جبهه ها می‌کند. نوه‌ی دختر ملاحسین، که در برابر انگلیسی‌ها جنگید و شهید شد، در ۱۴ سالگی در قصر شیرین به شهادت رسید. 🔻 خاطره‌ای از صدیقه و غلام مومنی/ تحقیق و تدوین: فاطمه احمدی ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ستون تاریخی در فاریاب 🔹 استان بوشهر؛ شهرستان دشتستان؛ روستای فاریاب - به وقت جنگ جهانی اول ◽ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خیال روزگارانی دور 🔹 ویدیویی از عمارتی اعیانی در قباکلکی «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یاری داروم تنگ ارم نه او میاد نه مو میرم 🔹 برداشتی از روستای قباکلکی ◽ «کیچه پس کیچه»؛رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ای خدا بزن بارون 🔹 دعای باران در گذشته‌های نه چندان دور؛ بندرریگ ۱۳۳۰ «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لباس نو نمی‌پوشم 🔹 بمناسبت ۲۸ آذر سالروز شهادت شهید صادق گنجی «کیچه پس کیچه»؛ رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر 🌐ble.ir/kichepaskiche 🌐eitaa.com/kichepaskiche 🌐t.me/kichepaskiche