3️⃣
روزهای انقلاب، هر روز به تظاهرات می رفتیم. پیاده رفتن با چهار تا بچه سخت بود. 🫣 زهرا هم مدام می خواست روی دوش پدرش بنشیند. 🫢😃
مجبور بودیم از میدان انقلاب تا آزادی را با ماشین برویم.🚗
یکبار یکی از اقوام هم همراهمان بود. پسر کوچکش سرش را از پنجره بیرون برد و شروع کرد به شعار دادن:✊
- مردم چرا نشستین؟ اینجا شده فلسطین.😥
مردی که داشت کنار ماشین ما پیاده می رفت به سر رضا دست کشید و گفت:
- پسرم فعلا که شما نشستین، ما داریم راه میایم. 🚶🚶😂
بچه ها زدند زیر خنده.😂😁 تا به میدان آزادی برسیم، از هر پنجره عقب دوکله بیرون زده بود.🚗 شعار می دادند و می خندیدند. 🤭✊
کار هر روزمان همین بود. صبح بعد از صبحانه می رفتیم و ظهر برمی گشتیم.
خسته می شدیم؛ ولی به نظر محمودآقا ارزشش را داشت. همه مان را انقلابی بار آورد. ☺️
۲۶ دی ماه که شاه فرار کرد، تا ۱۲ بهمن و ورود امام به ایران، مردم هر روز در خیابان ها بودند.
روز ورود امام، به خیابان انقلاب رفتیم. یک ساختمان نیمه کاره در کوچه ی فخر رازی.🏢🏢
آن ساختمان ایستگاه انتظار شده بود. طبقه های نیمه ساز پر از جمعیت بود.👥
زهرا بغلم، خودم را از پله های خاکی به طبقه ی سوم رساندم. علیرضای هفت ساله، رسول یازده ساله و داوود سیزده ساله. 👩👧👦👩👧👦
قرار بود امام به دانشگاه بیاید، ولی ناگهان برنامه عوض شد. گفتند: " امام در بهشت زهرا سخنرانی می کند. " 🎤
ادامه دارد...
#پویش_مادرانه
#روز_های_انقلابی
#سخنرانی_امام
#انقلابی_بودن
#جمع_خوانی_کتاب_درگاه_این_خانه_بوسیدنی-است
#پویش_مادرانه
@rahche