از شب موشک بارون که از خوشحالی در حال منفجر شدن بودم تا الان خیلی ترسی سراغم نیومده.❗️
البته که ید طولانی در انواع ترس های عجیب و غریب داشتم و هنوز هم بخشیش با منه. 😏
دیشب حرف هایی به گوشم رسید، از ترسیدن آدم ها برای نماز جمعه...
از اینکه نکنه بریم و برای بچه هامون اتفاقی بیفته، از موشک زدن های احتمالی اسرائیل و ...
خیلی بهش توجه نکردم و سعی کردم کارای روزمره ام رو بکنم. 🙂
هر گروهی رو باز می کنم دارن پول برای قربانی جمع می کنن و ختم صلوات و دعاهای مختلف انجام میشه برای سلامتی رهبری و مردم شرکت کننده در نماز جمعه.
کم کم فکر میکنم نکنه قراره اتفاقی بیفته بازم حواسم پرت میشه.🤔
در یه کانالِ ایتا فیلمی میبینم که سگ هایی رو برای ردیابی مواد منفجره به محوطه ی مصلی آوردن، کم کم ته دلم یه حالی میشه. 😒
وسط کارام میرم سراغ گوش دادن ادامه فایل های روایت انسان، این قسمت راجع به حضرت ابراهیمه. 😍
آقای نخعی میگه: مادر پیامبرهای نشانه دار آدم های عجیب و توانمندی بودن. همین مادر حضرت ابراهیم بچه ی تازه به دنیا اومدش رو از ترس کشته نشدن در دم و دستگاه نمرود میبره تو دل کوه؛ تو یه غار میذاره و اونجا رو سنگچین می کنه و بر می گرده. 😮
هیچ فکر کردیم این کار چقدر سخته❗️ و وقتی یه مادری این کارو می کنه و همچین شجاعتی به خرج میده چقدر آدم بزرگیه؟؟؟ دلم میره پیش مادر ابراهیم. 🥲
باز شجاعت و خوشحالیِ شب موشک بارون به دل و ذهن و جسمم بر می گرده. 😌
انگار تمام مادرهای شجاع تاریخ روی سرم دست میکشن؛ دستی از سرِ مهربونی و محکم بودن. 💪🏻😊
#مامان_مصطفی
#داستان_مادر_حضرت_ابراهیم
#جمعه_نصر
#مرگ_بر_اسرائیل
@kimiyaapp