حالا هفت سال از اون روزها گذشته و باز هم یک شروع دیگه.😌
برای هر سه نفرمون این مرحله سخت تر از هفت سال قبل هست.
تجربه ی این هفت سال کار خودم تو محیط مدرسه و علی که دیگه صاحب نظر شده، باعث میشه نتونیم به راحتی هر حرف و رویکردی رو قبول کنیم.
یه مدرسه رفتیم که از نظر امکانات مشابه اش رو ندیده بودم، انتظار داشتم علی بعد از اولین جلسه هیجان زده بیاد و بگه مدرسه ی محبوبش رو پیدا کرده ولی اشتباه کرده بودم.🙂
یاد حرف دوستم افتادم که میگفت در و دیوار مدرسه برای بچه ها خاطره نمی سازن، آدم ها هستن که خاطره ساز میشن...👌🏻
دوماهی هست درگیر این پروسه ایم و همچنان قبل از مصاحبه با هم حرف میزنیم. به اون جمع سه نفره رضا هم اضافه شده.👨👩👦👦
بعد از مصاحبه های سخت و طولانی خودمون رو به خوردن یه خوراکی خوشمزه دعوت می کنیم که بشوره ببره چند ساعت گذشته رو. 😋
سپردیم به اونی که خیر و صلاحمون رو میدونه، صاحب اصلی بچه ها حواسش همه جوره بهشون هست. 🥰
پ ن : ما بیخیالیم یا آسون گیر؟
نه بیخیالیم نه به راحتی از مسأله ی به این مهمی می گذریم. تمام گزینه های پیشنهادی رو داریم بررسی می کنیم. با آدم های کاربلد تو این مسیر مشورت می کنیم ولی سعی می کنیم کمترین میزان استرس رو به علی منتقل کنیم حتی وقتی خودمون داریم از شدت استرس به چندین قسمت نامساوی تقسیم میشیم. 🙄
پ پ ن:عکس بعد از یکی از جلسات مصاحبه گرفته شده .
#مامان_دو_پسر
#انتخاب_مدرسه
#فالله_خیر_حافظا_و_هو_ارحم_الراحمین
#خداوند_بهترین_حافظ_و_مهربانترین_مهربانان_است
@rahche