#حضرت_رقیه_س_شهادت
بابا رسید و آورد، گُلبوسههای خود را
عمه بیا درآور، رختِ عزایِ خود را
مَنکه نمرده بودم، بر روی نیزه باشی
آماده کردم از اشک، ویرانسرای خود را
خوابم اگر نبرده، تقصیرِ عادتم بود
بابا بکش به رویم، امشب عبای خود را
انگشتهای لَمسم، انگار حس ندارند
بر دامنم تو بنشان، رأسِ جُدای خود را
طفلی که داده بودم، دیشب شفای او را
انداخت پیشم امروز، قدری غذای خود را
ای وای خیزران زد، مثل حصیر گَشتی
بدجور بر لبانت، انداخت جای خود
خون گریه کرد نیزه، بر حالِ دخترانت
داده عمو به نیزه، حال و هوای خود را
تقصیر هیچکس نیست، در سینهام نَفَس نیست
زجر امتحان نموده، هِی ضربِ پایِ خود را
چیزی نخورده بودیم، بر حالِ ما دلش سوخت
دیدی تعارفم کرد، تَهماندههای خود را
فهمیدم از سرِ تو، از وضعِ حنجرِ تو
رفته سنان و داده، بر شمر جای خود را
تا دق کنیم در راه، از دیدنش دوباره
آن بی حیا نَشُسته، خونِ ردای خود را
بویِ تو را گرفته، دستانِ سرخِ خولی
دادی چرا به دستش، مویِ رهای خود را
تنها نه نیزهها را، تنها نه تیغها را
پیش فرات میشُست، پیری عصای خود را
✍ #حسن_لطفی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#ورود_به_ماه_محرم
با اجازه از خداوند تعالای حسین
اول ماهی زدم دل را به دریای حسین
بادبانِ عشق وا شد، ناخدا آماده است
باز کشتی نجاتِ شاه، راه افتاده است
در غمش اهل زمین و آسمان گریان شده
رخت خونین حسین از عرش آویزان شده
شخص حیدر پای کارِ نصب پرچم آمده
سینهزنها! یا علی..، ماه محرم آمده
کشتهی اشک است اربابی که شد آقای ما
کیف دارد دستهجمعی گریهکردنهای ما
خالی از احساس بودم..، از غمش پُر میشوم
مطمئنم عاقبت با لطف او حُر میشوم
من میان هروله پرواز را حس میکنم
رخت از تن میکَنَم تا یاد عابِس میکنم
بر لبم شور شهادت را عسل کن آخرش
جان جُونت نوکر خود را بغل کن آخرش
حضرت زهرا خودش دنبال کار نوکر است
پیرهن مشکی نوکر دستدوز مادر است
نالهی ما امتداد نالههای فاطمه است
بانی اطعام روضه، مجتبای فاطمه است
چای مجلس از فُراتِ شاه تامین میشود
این عَلَمها با پَرِ جبریل تزئین میشود
بین هیئت کربلایش را زیارت میکنیم
شب به شب با انبیا در روضه شرکت میکنیم
دختری شیرینزبان اعجاز را آغاز کرد
نُطق لالِ مجلسِ ما را رقیّه باز کرد
آی نوکر ! رزق اشکت را از آبآور بگیر
کربلای اربعین را از علی اکبر بگیر
کاش خون ما بریزد در دیار کربلا
شیرخوار ما فدای شیرخوارِ کربلا
**
بین آن خاکی که شاه تشنهلب از حال رفت
ناگهان از ذوالجناح افتاد..، تا گودال رفت
مادر پهلو شکسته طاقت دیدن نداشت
این تنِ سَرنیزهخورده پشت و رو کردن نداشت...
✍ #بردیا_محمدی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم
من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم
من از مردی که بُرد انگشترت را سخت بیزارم
من از تیری که آمد بی هوا، بدجور دلگیرم
از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود، اما
از آن پیری که میزد با عصا، بدجور دلگیرم
از آنکه پیش چشم بچهها میبُرد با لبخند
بهروی نیزهها رأس تو را، بدجور دلگیرم
سرم را میشکست ای کاش اما حُرمتم را نه
من از این زجر بیشرم و حیا بدجور دلگیرم
تو، توی تشت بودی و به روی تخت میخندید
من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم
✍ #محمود_یوسفی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حضرت_زینب_س_شام
#غزال
رسید باباجان
همانکه موی تو را میکشید باباجان
چقدر محکم زد
بگو به عمه که خوابم پَرید باباجان
بُرید امانم را
همانکه رأس تو را میبُرید باباجان
تو بین گودالی
به سوی خیمه چرا میدوید باباجان
چقدر مثل همیم
تو رو سفیدی و من مو سفید باباجان
**
تمام شد عمه
همینکه وارد بزم حرام شد عمه
یزید میخندید
ببین که با چهکسی همکلام شد عمه
امان امان از شام
چقدر دور و برش ازدحام شد عمه
نپرس باباجان
میان کوچه چطور احترام شد عمه
ولی سر بازار
اسیر زخم زبانِ عوام شد عمه
✍ #محمود_یوسفی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
عرش میگِرید بساط غم فراهم میشود
میوزد از شش جهت غم، تا محرم میشود
میدرخشد نام تو بر سَردَرِ هر خانهای
سایهی بالاسر هر کوچه پرچم میشود
چارهای جز سوختن در روضههایت نیست، آه!
پشت صبر از ماتم ششماههات خم میشود
زخم داغ تو به دلها تازگی دارد هنوز
داغ هر روضه به روی داغ، مرهم میشود
جز «حسین» نامی نمیآید به گوشْ این روزها
ذکر هر دلسوخته، آهِ دمادم میشود
آه از قلب صبور خواهرت این روزها
سایهای مثل تو از روی سرش کم میشود
✍ #زهرا_نظری
#حضرت_رقیه_س_شهادت
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند
گلایهی دلِ از غُصه آب را ببرند
شدند فطرس کوی تو چند قطرهی اشک
که از خرابه سلام و جواب را ببرند
شنیدهام که سرت میرود به سوی نجف!
به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند
بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم
که از کنار تنت آفتاب را ببرند
ببین که از وسط ازدحامِ این مردم
چگونه آیهی نور و حجاب را ببرند
نخواه نیزه و طشت و تنور، این شبها
به جای دامن من این ثواب را ببرند
شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم
که از کنار سر تو شراب را ببرند
بگو که نیزهی عباس را عَلَم بکنند
که از میان حرم اضطراب را ببرند
من از حیات بدون تو دست خواهم شُست
که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
✍ حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#مناجات_با_خدا در #شب_جمعه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
صدای گریه شنیدی اگر صدای من است
مرا بزن به مرامت قسم سزای من است
دلت شکسته از این بندهی نمک نشناس
دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است
بدی من که به دردت نمیخورد اما
تو خوبیات همه جوره گره گشای من است
فدای رحمت و مهمان نوازیات که فقط
عنایتت سبب این برو بیای من است
هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟
همیشه گفتهام آن مهربان خدای من است
تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است
نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است
نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب
حسین راه نجات است و ناخدای من است
که گفته روزی من نیست دیدن حرمش؟
به دست دختر او رزق کربلای من است
**
فدای اشک رقیه که با پدر میگفت:
چه خوب شد که سرت سهم گریههای من است
گرسنه ماندهام اما غذا نمیخواهم
چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است
✍ #محمدجواد_شیرازی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش
سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش
سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او
کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش
هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد
همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش
همان که مریم از نور رُخش انجیل میخوانَد
که بوده پردهدار محملش در راه شاماتش
به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد
چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش
برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد
چرا پس ضربهی سیلی نمیکرده مراعاتش؟!
کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن
اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش
نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد
سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش
تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا
چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟!
هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش
هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش
به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش میزد
ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش
✍حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
قرآن گرفتم بر سرم، در شامِ احیای خودم
شد دامن خاکی من، معراجِ لیلای خودم
«بالانشینی» خانهی «ویراننشینی» آمده
عمه کمک کن پا شوم این دفعه از جای خودم
آن روسری پاره و گلدار را گم کردهام
تا لختهخون پنهان کنم در موی زیبای خودم
صدبار پیش دختر شامی زمین افتادهام
اما نیفتادم هنوز از چشم بابای خودم
سنگی که خورده بر سر تو، بر سر من خورده است
شد بالش زیر سر من، سنگ خارای خودم
اصلاً نمیبینم تنت را با دو چشم دَرهَمَم
لابد بغل کردی مرا، خوش قدّ و بالای خودم!
دستم النگوی طلایی بود که دست همه است
رفتم حراجیهای شام از بخت تنهای خودم
شلاق را کج کرد و زد، گفتم نزن، لج کرد و زد
سیلی دو دستی خوردهام من مثل زهرای خودم
از درد پهلو که میافتادم زمین، آن بی حیا
مستانه میزد با لگدها عمه را جای خودم
آتش گرفتم تا زنی چیزی برایم پرت کرد
بد گفت بخشیدم به تو، از نان و خرمای خودم!
از ناقه که خوردم زمین، ای کاش پایم میشکست
رفتم میان بزم می، امروز با پای خودم
با چوب، محکم بر لبت میزد میان تشت زر
با مُشت، محکم میزدم آنجا به لبهای خودم
از حرف مردم خستهام، من بار خود را بستهام
در خواب دیدم میپزم، با گریه حلوای خودم
✍ #رضا_دین_پرور
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زبان_حال_امام_حسین_ع
چشمهای خستهات را باز دریایی نکن
اینقَدَر با اشک، رویت را تماشایی نکن
هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست
روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن
عمه مثل ابر طوفانزاست، پس با او بگو
بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن
حنجرت زخم است و داغ اصلاً برایت خوب نیست
در خرابه با اسیران هم، همآوایی نکن
من، عمو، قاسم، علی اکبر همه پیش توئیم
در کنار نیزهها احساس تنهایی نکن
دیدنِ این سر میان طشت پیرت میکند
این قدر با بوسهات از من پذیرایی نکن
چشمهایت را ببند و دست بر رویم بکش
دخترم! حتی نگاهی هم به بابایی نکن
روی دامان تو دارد باز خوابم میبرد
با زبانِ بی زبانی قصد لالایی نکن...
✍ #احمد_علوی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#ورود_به_ماه_محرم
سلام ماه محرم، سلام ماه حسین
سلام پرچم مشکیِ خیمهگاه حسین
هزار شکر نمردیم و فرصتی داریم
برای عرض ارادت به پیشگاه حسین
تمام عزت عالم میان روضهی اوست
چه عزتیست که هستیم در پناه حسین
نوشته فاطمه نام تمامی ما را
به لطف آمدنِ روضه، در سپاه حسین
تمام سال اگر رفتهام به بیراهه
شدم به برکت این ماه، سر به راه حسین
جواز نوکریام برترین مدال من است
جواز نوکریام داده یک نگاه حسین
شبیه کل رُسُل اذن گریه داده به من
چه منتیست بر این عبد روسیاه، حسین
شفاست تربت پاک و مقدسِ قبرش
رواست ذکر دعا تحت بارگاه حسین
دوباره بوی لباسی که غرق در خون است
رسانده است دلم را به قتلگاه حسین
**
چنان زدند به نیزه به پهلوی حضرت
رسید از ته مقتل صدای آهِ حسین
✍ #محمدجواد_شیرازی
#ورود_کاروان_به_کربلا
ره گشایید، کاروان آمد
کاروان حسین جان آمد
دور مولا چه خوب اصحابی است
نزد خورشید، بَه چه مهتابی است
کودکان حرم که چون یاسند
همه آسوده نزد عباسند
نور وجهش به عرش میتابد
روی دوشش رقیه میخوابد
شیرزنهای مذهب آمدهاند
ام کلثوم و زینب آمدهاند
عون و قاسم حجاب محملشان
علی اکبر رکاب محملشان
چشم یک خیمه بر دهانِ علیست
عشق این کاروان، اذانِ علیست
شیرخوارِ رباب در خواب است
مشکهای حرم پُر از آب است
گفت آقا چه نام این صحراست؟
یک نفر گفت دشت کرب و بلاست
هاهُنا... بر لب حسین آمد
روضهها بر لب حسین آمد
شد سرازیر اشک چشمانش
زینب از غم دلش گرفت آتش
دلهره در دلش فراوان شد
بیشتر از حسین، گریان شد
گفت: حس میکنم غریبی را
بوی خون، بین عطر سیبی را
نکند وعدهی نبی اینجاست
نکند تل زینبی اینجاست
سنگها بر زمین چه بسیارند
نخلها را ببین چه بسیارند
این غم در گلو چه خواهد شد؟
جان زینب بگو چه خواهد شد؟
دست من نیست میروم از حال
نرو دیگر میان این گودال
چه کنم تا سرت جدا نشود؟
چه کنم پیکرت رها نشود؟
من نمردم به تو لگد بزنند
به پدر، حرفهای بد بزنند
تک و تنها اگر بمانم چه؟!
بین اعدا اگر بمانم چه؟!
نکند که اسیر خواهم شد؟!
با که من هم مسیر خواهم شد؟!
هر چه باشد قضا و تقدیرم
نیست فرقی، که بی تو میمیرم
✍ #محمدجواد_شیرازی