#امام_حسین_ع_مناجات
#حضرت_عباس_ع_شهادت
#شب_نهم محرم
به یُمن اشک، پر و بال من کجاها رفت
شبیه رود به آغوش امن دریا رفت
دمِ حسینیه لالی بلند گفت: حسین!
شنید معجزهات را، دل مسیحا رفت
کنار منبر تو لاتِ کوچهگَرد نشست...
زمان رفتنِ از روضه، کوه تقوا رفت
شراب جنت من چای بعد هیئتهاست
خوش آن لبی که پِی این مِی طهورا رفت
حیاط خانهی ما صحنی از حرم شده است
همین که سردَرِ آن پرچم تو بالا رفت
برای نذر عزای تو خرج میکرده
چه سودها که به دخل دکان بابا رفت
هنوز رفتن مادربزرگ یادم هست...
سلام داد به سمت حرم... ز دنیا رفت
لباس مشکی من کادویی ز مادر توست
همیشه در تن من هدیههای زهرا رفت
عَنان نوکرِ تو دست شخصِ سلطان است
غلامِ تو به رضاجان سپرد خود را...، رفت
قوای دوش علمکِش "مدد اباالفضل" است
همان یَلی که به سوی فرات، تنها رفت
خبر رسید علمدار در کمین افتاد
خبر رسید به خیمه.... توان زنها رفت
برای شرح تنش گفتهاند: کَالْقُنفذ!...
چقدر تیر به تشییع جسم سقّا رفت
رشید علقمه را نیزه قدّ اصغر کرد
بببن چه بر سر آن پهلوان رعنا رفت!
حسین بعد اباالفضل بی زره... افتاد...
به روی مُصحَف توحید، شمر با پا رفت
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
خوب بود این دم آخر پسرانت بودند!
شرزه شیران جگردار جوانت بودند
این زمینگیر شدن، علت خونین بالیست
سر بالین تو جایِ پسرانت خالیست
گفتن از بی کسیات حال بکاء میخواهد
مادر داغِ جوان دیده، عصا میخواهد
چه بگویم! که از این بغض، صدا میگیرد
چه کسی گوشهی تابوت تو را میگیرد؟!
گفتنش نیز به جان، غصه و غم میریزد
مادر از مرگ پسر، زود به هم میریزد
مادر! این لحظهی آخر کمی از ماه بگو
از قد و قامت آن دلبر دلخواه بگو
روضهی مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم
یک دلِ سیر برای قمرت گریه کنیم
مادر! آنگونه بخوان که جگر عالم سوخت
پایِ این روضه شنیدم دلِ مروان هم سوخت
روضهی مشک بخوان، روضهی گودال نخوان
هر چه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان!
خوب شد کرببلا را تو ندیدی مادر
خندهی حرملهها را تو ندیدی مادر
خوب شد شام بلا را تو ندیدی مادر
داخل طشت طلا را تو ندیدی مادر
کوهی از غم به سرِ شانهی زینب دیدند
دخترت را ملاء عام معذب دیدند
✍️ #وحید_قاسمی
تقدیم به #مادران_شهید
#زبان_حال_مادر_شهید
به صبح چشم سیاه تو عید باید گفت
به سالگرد تو عید سعید باید گفت
شبیه بخت بلند است تا لباس عزا
به رنگ مشکی شالم سپید باید گفت
"عزیز" دادم، عزیزی که بهتر از جان بود
به مادر شهدا هم شهید باید گفت
خدا چنانچه بخواهد به پیش هر داغی
هزار مرتبه "هَل مِن مَّزِید" باید گفت
به دل بریدن و دل بستن به این دنیا
نَبَرد بین حسین و یزید باید گفت
دلم خوش است به تبریک در شهادت تو
که تسلیت به دل ناامید باید گفت
چنان به وعدهی رجعت امید دارم که
به روز وصل تو حبل الورید باید گفت
مسیح ما به تو جانی دوباره خواهد داد
به بازگشت تو عهد جدید باید گفت
✍️ #عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
ای سفرهدار! سفرهی اعیانیات قبول
اُمُّالشهید! لشکرِ قربانیات قبول
ای مشکِ چشمهای تو نذرِ لبِ حسین!
ای آسمان! زیارتِ بارانیات قبول
گفتند از خسوفِ قمر، باورت نشد
حیران ماهِ علقمه! حیرانیات قبول
ای روضهخوانِ چار مزارِ خیالیات!
اُمُّ البقیع! تعزیهگردانیات قبول
چادر به سر کشیدهای و زار میزنی
ای کوهی از وقار! پریشانیات قبول
شمعِ مزارِ کیستی ای مادر قمر؟!
شبگریههای شامِ غریبانیات قبول
فریاد داشت سوزِ دَمت رو به دشمنت:
ای امتِ رسول! مسلمانیات قبول!
✍️ #رضا_قاسمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوریه
#جمهوری_اسلامی_ایران
بال زد سرخ که ما نامهرسان حرمیم
موج زد موج که ما در جریان حرمیم
دیدهبان از سر گلدسته صدا زد ما را
شام، غوغاست پریشان اذان حرمیم
گفت جمهوری اسلامی ایران حرم است
دیدهبان رفت و همه دلنگران حرمیم
دود و آتش دم خیمهست، اگر دم نزنیم
باز هم عصر دهم تعزیهخوان حرمیم
این شکستن پی آنست که تکثیر شویم
أشهد آینهها در شریان حرمیم
"العجل" نقش بزن بر دل ما ای نقّاش
کاشی آبیِ بینام و نشان حرمیم
✍️ #زهرا_سپهکار
#حضرت_ام_البنین_س_مدح
سوگند به فرزندهای راستینش
گشتیم و پیدا نیست در عالم قرینش
همراه زهرا، مرتضی هم آفرین گفت
بر دامن پاک ابالفضلآفرینش
از نور حیدر گشته روشن آسمانش
از نور ساقی میشود روشن زمینش
او را بخوان داراتر از داراترینها
ما را بخوان مستضعفِ مستضعفینش
عباس برده دست بر دامان این زن
عالم اگر روزی خورد از آستینش
بین تمام کُنیههایی که نوشتند
جانها فدای کنیهی ام البنینش
✍️ #شهریار_سنجری
#حضرت_ام_البنین_س_مدح_و_مصائب
ام البنین شدم که شوم یاور حسین
گل پرورش دهم بشود پرپر حسین
قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین
هستند دختران علی در بر حسین
هستند مثل فاطمه در باور حسین
شد شاملم دعای سحرهای فاطمه
روشن شدم به نور قمرهای فاطمه
تاج سر منند گهرهای فاطمه
اولاد من کجا و پسرهای فاطمه
هستند هر چهار پسر نوکر حسین
شرمندهام نشد سپر مجتبی شوند
قسمت نبود زودتر از این فدا شوند
حالا بناست راهی دشت بلا شوند
حتی اگر که تکتکشان سرجدا شوند
جای گلایه نیست، فدای سر حسین
جریان گرفتهاند کنار ابوتراب
از آل هاشماند نه قوم بنی کلاب
اصلاً نیاز نیست به ترس و به اضطراب
عباس من شده به علمداری انتصاب
او هست یک تنه همهی لشکر حسین
عهدیست بین ام بنین و خدای خود
غیر از رضای دوست نخواهم برای خود
من دل نبستهام به دل بچههای خود
اصلاً حسین و زینب و کلثوم، جای خود
عباس من فدای علی اصغر حسین
::
هرچند او دگر پسر خویش را ندید
غمگین نبود ازینکه اباالفضل شد شهید
دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید:
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب، علی اکبر حسین
کارش دگر نشستن در آفتاب شد
آب زلال در نظر او مذاب شد
شرمندهی نگاه غریب رباب شد
از اینکه هم قبیلهی شمر است، آب شد
رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین
✍️ #علی_ذوالقدر
#امام_زمان_عج_مناجات
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
آهم چرا از سوز هجرت آتشین نیست
قلبم چرا چون قبل از دوری غمین نیست
تو نیستی! من بی خیال بودن تو
بی عارم و از ننگ داغی بر جبین نیست
من را همیشه در بدی میبینی اما
دیگر شرار قهرت آقا در کمین نیست
حق میدهم از من، تو برداری نظر را
میدانم از لطف تو سهمم بیش از این نیست
انقدر که غیر از تو را با چشم دیدم
چشمم دگر با گریه در روضه قرین نیست
دیگر ندارم انتظار دیدنت را
تقدیر این آلودهدامن اینچنین نیست
تنها مسیری که نجات من در آن است
جز کربلای روزهای اربعین نیست
::
روضه بخوانم! مادری جانسوز میگفت
بعد از حسین ام البنین، ام البنین نیست
✍️ #محمدعلی_بیابانی
#سوریه
#امان_از_شام
نمیدیدم الهی دور تو مشتی حرامی را
نمیبخشیم یا زینب! یهودیهای شامی را
صدای گریه از دروازهی ساعات میآید
شنیدم از دم دروازه بوی تلخکامی را
حرم امروز زیر چکمهی ناپاک سفیانیست
کجا پنهان کنم در سینه این بیاحترامی را
امان از شام، امان از شام را تکرار میکردم
دوباره یادم آمد سنگهای پشتبامی را
::
تصورکن که یکسو خیمهگاه و یکطرف دشمن
تو در این انتخاب امروز میچسبی کدامی را؟
✍️ #عباس_شاه_زیدی
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
🏴 مرثیه منسوب به #حضرت_ام_البنین علیهاالسلام
لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ
تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ
واى بر تو ای مدینه! مرا ديگر مادر پسران مخوان
كه مرا به ياد شيران بيشهام میاندازى
كانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ
وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ
من پسرانى داشتم که به خاطر آنان مرا امالبنین میخواندند
ولی امروز دیگر پسری ندارم
أرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَى
قَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ
چهار پسر که مانند عقابهای کوهسار بودند
و با بريده شدن رگ حيات، به مرگ پيوستند
تنَازَعَ الْخِرْصَانُ أَشْلاءَهُمْ
فَكُلُّهُمْ أَمْسَى صَرِيعا طَعِينَ
بر پیکر بیجان آنها نیزهها به ستیزه برخاستند
و همه آنان از زخم نیزه به خاک افتادند
يا لَيْتَ شِعْرِي أَ كَمَا أَخْبَرُوا
بِأَنَّ عَبَّاسا قَطِيعُ الْيَمِينِ
اى كاش میدانستم آیا چنان که خبر دادند؛
عباس من دستش قطع شده است؟
📗 ادب الطف، ج۱، ص۷۱
#حضرت_عباس_ع_شهادت
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نمنم به خروش آیم و هِقهِق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت
با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافلهسالار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر!
ای قصۀ دست تو غمانگیز، برادر!
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر!
برخیز! حسین آمده برخیز! برادر!
عباسترین حیدر کرار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
✍️ #حسین_علاءالدین
#حضرت_عباس_ع_مدح_و_شهادت
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند
صاحبان نفس اینگونه روایت کردند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پسر اُمبنین و پسر فاطمه را
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانیتر
شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی -
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست
اتفاقیست که یکبار فقط افتادهست
ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان
«شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان»
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
ماه اگرچه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده»
رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست
چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود
آسمانها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
✍️ #سیدحمیدرضا_برقعی