eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠گزیدهءدوشعراستاد پیمبرآسمان وحی وزهرا مهررخشانش امامان ماه وساداتند اخترهای تابانش امین وحی ازسوی خدا بر اوسلام آرد پیمبربارهافرمودبابایش به قربانش سلام سورۀ یاسین وقدروکوثروطاها برآن بانوکه آمدآیۀ تطهیر درشأنش سلام‌الله برخُلقش تعالی‌الله برخویَش درود ازروح پاک انبیابرجسم وبرجانش ندانم کیست این بانوولی آنقدرمیدانم که فردا دست هرپیغمبری باشدبه دامانش خوشاآدم که درگلزارجنت دیدرویش را خوشااحمدکه میبوسیدچون گل درگلستانش اگرموسی رود درطور،لطف اوست همراهش اگرعیسی شودبیمار،مهراوست درمانش سلام انبیا تاروزمحشربرحسین او که مریم قابله،جبریل شدگهواره‌جنبانش همه سرهانثارخاک پای زینبین او همه جان‌هافدای لؤلؤ وتقدیم مرجانش جِنان مشتاق مقدادش،جهان شیدای عمارش فلک خاک ره بوذر،ملک تسلیم سلمانش فلک بیت الولای فاطمه،خیل ملک خادم زمینها مَهر او و کلّ جنّ وانس مهمانش به ذات خالق یکتاقسم زهراست مخلوقی که درخلقت نه آغازش بودپیدا،نه پایانش خداونداچه گویم درثناومدح بانویی که مولایم امیرالمؤمنین گردیده حیرانش که دیده آفتاب ازچشم اعما رخ بپوشاند سلام الله براین آفتاب ونور ایمانش به جوش آیدبحاررحمت ازیک قطرهءاشکش به وجدآیدرسول الله ازلبهای خندانش نه تنهامالک دوزخ نه تنهاخازن جنت که باشددرقیامت عرصۀ محشربه فرمانش تماشایی ست فردای قیامت صحنۀ محشر که زهرا می‌رود ازپیش ودنبالش محبانش برَد باخویش درجنت تمام دوستانش را که بوده قبل خلقت باخدااین عهدوپیمانش گره خوردندباهم چون نگاه احمدوحیدر شب وبیداری وذکرونمازوچشم گریانش گهی میسوخت چون شمعی کنارتربت حمزه گهی گِل میشدازگریه،زمین بیت الاحزانش بیابان بودوزهرابودوغربت بودوخون دل غبارچهره میشدشستشوبااشک هجرانش کسی که بر دربیت ولایت کشت زهرارا مسلمان نیستم والله اگرخوانم مسلمانش
دلم گرفته درین وسعت ملال ، بِلال اذان بگوی خدا را ، اذان بِلال ! بِلال سکوت تلخ تو ، با درد همنشینم کرد اذان بگوی و ببر از دلم ملال ، بِلال من و تو شعله وریم از شرار فتنه ، بیا برای این همه غربت چو من بنال ، بِلال هنوز یاد تو ، در خاطر زمان جاری است از این گذشتهء روشن به خود ببال ، بِلال دوباره بانگ اذان در مدینه می پیچد ؟ سکوت نیست جواب چنین سؤال ، بِلال اذان اگر تو نگویی ، نماز می میرد بخوان سرود رهایی ، بخوان بِلال ! بِلال اذان بگو به بلندای قامت توحید که دشمنت ندهد بعد از این مجال ، بِلال کبوتر حرم عشق ! بال و پر واکن به شوق آمدنِ لحظه وصال ، بِلال بخوان که عمر گل باغ عشق ، کوتاه است چو آفتاب که دارد سر زوال ، بِلال برای مرغ مهاجر ، زکوچ باید گفت بخوان سرود غم انگیز ارتحال ، بِلال سرود سبز تو ، با خشم سرخ من مانَد به یادگار برای علی و آل ، بِلال
یارب زغریبی علی دلگیرم تنهایی اوست چون غل وزنجیرم صدباراگرکشته شوم حرفی نیست یکبارببینم غم اومی میرم
منِ بیمار، مداوا نکند خشنودم غم طبیبم شده ومرگ شده بهبودم هیچ کس نیست که باری زدلم بردارد عاقبت داغ و غم و درد کند نابودم لحظه ای نیست که بی اشک بوددیده ی من سروبشکسته ی خم گشته کناررودم! گه زحق مرگ طلب میکنم وگه گویم کاش می ماندم وغمخوارعلی می بودم زیراین چرخ علی دوست‌تر ازفاطمه نیست! سند مستندم، بازوی خون آلودم! من نفس میزدم و اوکف افسوس به هم من چسان گویم و اوچوُن شنود؟بدرودم ای اجل بهرعیادت برِبیماربیا جزتوکس نیست که ازلطف کندخشنودم
اظهار درد دل به زبان آشنا نشد دل شد زخون لبالب واین غنچه وانشد آن جان ازآن زمان که جداازتنم شده ست یکدم سر من از سر زانو جدا نشد باآنکه دست دشمن دون بازویم شکست دیدی که دامن تو ز دستم رها نشد شرمنده ام،حمایت من بی نتیجه ماند دستم شکست وبند زدست تووانشد بسیاردیده اند که پیران خمیده اند امایکی چومن به جوانی دو تا نشد از ما کسی سراغ ندارد غریب تر در این میانه درد ز پهلو جدا نشد
چه غم گرهرکسی ازمن بجزغم روبگرداند مبادا از سرم رو کاسه‌ی زانو بگرداند رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم به بستر،اومرا زین سوی،برآن سو بگرداند نگاه همسر تنهای من این راز می‌گوید که دیده؟همسری ازهمسر خود رو بگرداند زبس بیزارم ازدشمن عیادت چون کندازمن کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم کجا بیمار رو، از کاسه‌ی دارو بگرداند پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند
شده هلالی مه منیرم کمانِ قدّش، زند به تیرم اگر روَد همسر جوانم کند برایِ، همیشه پیرم برای گریه، بهانه دارم که چار کودک، به خانه دارم پرستوی من، اگر کند کوچ سراغ او از کجا بگیرم کتاب عشقم، ورق ندارد نماز شب را، رمق ندارد برای عمرم، نمانده عمری بدون او من زعمر سیرم به گوش او تا صدایم آید به زحمت آید که در گشاید خدا کند بیش از این نمانم خدا کند پیش از او بمیرم مرا اگر دست بسته دیدی به کنج خانه نشسته دیدی امیر صبرم نه من اسیرم اسیر یارم ولی امیرم
نه تنها روز، کس بر دیدن زهرا نمی‌آید که بردیدارچشمم خواب هم شبهانمی‌آید مریز اینقدرپیش چشم زهرااشک مظلومی ببین ای دست حق دستم دگر بالا نمی‌آید نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمی‌آید چو می‌بینندحال مادرخود، کودکان گویند که می‌سوزیم وغیر ازسوختن ازمانمی‌آید چراغ عمرکوتاهم،کندسوسو ولی افسوس که هستم چشم بر راه اجل اما نمی‌آید
من شبنمم به ماندنِ مهمان مرا ببین فرصت بسی کم ست، فراوان مرا ببین این خشت وگِل‌ سرای تو بوده بهشت من راهی به سوی وادی هجران مرا ببین طفلان من اگر چه به کنجی نشسته‌اند صد طفل اشک، گوشۀ دامان مرا ببین ای آینه‌یْ تمام قد قامت رسول بر روی خود چو‌ آینه حیران مرا ببین
فاطمیه (سلام‌الله‌علیها) زبان حال حضرت زهرا (سلام الله علیها) با جناب سلمان (رحمت الله علیه) : بیدار هستم تا سحر از درد ، سلمان در پشت در بَد زد مرا نامرد ؛ سلمان تو شاهدی من هم کلام جبرئیلم زهرا کجا و عده ای ولِگرد، سلمان فهمید تا پشت درم ؛ لج کرد و هُل داد رد شد ز روی پیکرم خونسرد ؛ سلمان ممنون عموجان که عبا رویم کشیدی دادِ مرا مسمار، در آورد، سلمان خیلی برای غربت حیدر دلم سوخت پیش همه دیدی؟ که گریه کرد سلمان!!! وقتی زمین می خورد پیشم زنده می شد آن خاطرات ِدستمالِ زرد سلمان حیدر زمین می خورد و قنفذ کیف می کرد از پا درآورده مرا این درد سلمان