#حضرت_زهرا
#شام_غریبان
دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاریاش اسما بیاید
شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید
این مرد خیبر مردِ خندق بود اما
باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید
دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت
دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید
چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش
باید بماند تا که حالش جا بیاد
پشتِ سرِ هم شستنش را قطع میکرد
اما نشد تا بند این خونها بیاید
از بس حسن در آستین دندان فشرده
باید به دادِ حالِ او بابا بیاید
وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید
دستِ شکسته از کفن بالا بیاید
میگیرد از دوشِ ابوذر دوشِ سلمان
دنبال این تابوت آقا تا بیاد
تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود
ای کاش میشد زودتر فردا بیاید
ایکاش میشد دِق کند زینب کنارش
طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید
طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال
بر روی آن سینه کسی با پا بیاید
حسن لطفی
#حضرت_زهرا
#شام_غریبان
خصم بر کف چو تازیانه گرفت
تـن پــاک تـو را نشانه گرفت
شعلهای کز حریم تو برخاست
از دل مصطفــی زبانـه گرفت
شب قتل علی همان شب بود
که ز دستش تو را زمانه گرفت
جان خود را نهاد در دل خاک
با تـو در قبـر، آشیانه گـرفت
دسـت پیغمبــر خـدا لـرزید
تا تـو را از علی شبانـه گرفت
بشکنـد دست آن جنـایتکار
که تـو را زیـر تازیانـه گـرفت
ای که جبریـل بـر زیـارت تو
اذن از خالــق یگانـه گـرفت
به چه تقصیر، جـان پـاکت را
خصم در بیـن آستـانه گرفت؟
جگـر سنـگ بــر علـی سوزد
که عزا بر تـو مخفیـانه گرفت
شیعـه آن روزهـا که روز نبود
کوه درد تو را بـه شانه گرفت
شیعه عمری بـه یاد غربت تو
بهـر گریه دلش بهانـه گرفت
استاد حاج غلامرضا سازگار
🏴مقتل الزهراء🏴
✅وقتی حسن و حسین علیهماالسلام وارد خانه شدند و دیدند که مادرشان آرمیده است؛ پرسیدند:
((مادر ما هیچگاه در این ساعت از روز نمیخوابید؟))
اسماء بنت عمیس گفت:
((عزیزان رسول خدا؛ مادرتان از دنیا رفته است.))
امام حسن علیه السلام در حالی که مادر را در آغوش گرفته بود و میبوسید گفت:
((مادر عزیزم؛ تا روح از بدنم خارج نشده با من سخن بگو))
امام حسین علیه السلام بر پای مادر بوسه میزد و میگفت:
((مادر؛ نزدیک است از فراقت جان دهم))
امام حسن و حسین علیهما السلام دواندوان به مسجد، نزد امیرالمومنین امام علی علیهالسلام رفتند.
امام علی علیه السلام، فاتح خیبر، با شنیدن این خبر، روی زمین افتادند و فرمودند:
((ای دخت رسول خدا؛ پس از تو چه کسی مرا تسلی خواهد داد.))
🌙طبق وصیت حضرت زهرا، امام علی علیهالسلام شبانه پیکر دخت رسولالله را غسل دادند و کفن کردند.
آنگاه به فرزندان خود فرمودند:
((بیایید و از دیدار مادرتان برای آخرین بار توشه برگیرید. اکنون لحظه جدایی فرا رسیده است.))
کودکان، پیکر بی جان مادر را در آغوش گرفتند.
در اینهنگام هاتفی از آسمان صدا زد:
((ای علی؛ حسن و حسین را از روی پیکر مادر بلند کن. به خدا سوگند که آنها فرشتگان آسمان را به گریه انداختند.))
📚بحارالانوار، جلد ۴۳ ، صفحه ۱۷۹-۱۹۳
🖤بر کوکب آسمان عصمت صلوات
🖤بر فـاطـمـه گوهـر نبوت صلوات
🖤بر مادر یازده امام بر حق صلوات
🖤از صبح ازل تا به قیامـت صلوات
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
سجّاده ام معطّر از بوی ربّنا بود
آنچه شنیده می شد از من فقط خدا بود
یک عمر آه و نفرین، از این و آن شنیدم
تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود
دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم
ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود
طفلان من به جای مردم گُرُسنه بودند
افطار خانه یِ ما در سفره یِ شما بود
امروز را نبینید این بی حیا لگد زد
دیروز پشت این در جمعیتِ گدا بود
من هیچ شِکوه ای از بیگانگان ندارم
آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود
من درد مرتضی را با جان خود خریدم
در راه دوست باید آماده یِ بلا بود
دستم شکست اما من درد حس نکردم
اسم علی دوا بود ، ذکر علی شفا بود
رفتم برای مردم حُجّت تمام کردم
او را که می کشیدید او حُجّت خدا بود
ای کاش می شکستند این دست دیگرم را
اما به جای این دست آن دستِ بسته وا بود
با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد
آن خانه ای که فرشش بال فرشته ها بود
ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد
وقتی سَرَم به در خورد، فضه! علی کجا بود؟!!
تازه میان کوچه قلبم به درد آمد
حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید
از بس که مردن من چون شمع، بیصدا بود
از بس که قطره قطره بر پای تو چکیدم
تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود
ای آخرت وفا کن با ما شکسته دل ها
با ما شکسته دل ها دنیا که بی وفا بود
/علی اکبر لطیفیان/
🏴#السلام_علیک_ایَتها_الرضیه المرْضیه🏴
در دفترِ عالم ز خطِ خون بنگارید
مظلوم تر از فاطمه مظلوم نداریم
در غربتش این بس نه فقط بی حرم است او
ما هیچ اثر از این گلِ معصوم نداریم
#هستی_محرابی
@deabel
#فاطمیه_روضه_غربت_مادر
یا فاطمه مرغِ دلم کرده هوایت
شوقِ وصالِ قبرِ بی صحن و سرایت
وا حسرتا از تو نمانده یک نشانی
ای همسرِ مظلومِ خورشید ولایت
دل در تنورِ روضه می سوزد ز داغت
ماندم علی امشب کجا گیرد عزایت
آن جانِ زخمیَش بوَد محتاجِ تسکین
با دیده ی خون روضه می خوانَد برایت
گشته طبیبِ قلبِ غمگینِ تو بانو!
جانش ندارد تابِ آه و ناله هایت
دیوارِ بغضِ او فرو ریزد از اینکه
از بیت الاحزان می رسد سوزِ صدایت
ابری سیه از غم گرفته آسمانش
گوید مرو زهرای من جانم فدایت
یا فاطمه ای مرهمِ غمهای حیدر
ای یک تنه استاده در پای ولایت
امشب دعا کن تا بگیرم دامنت را
بی بی قسم دادم به جانِ مجتبایت
در عشقِ تو میمانم و میمیرم ای گل
منظومه ی چشمت مرا شمعِ هدایت
با روضه هایت آمدم سامان بگیرم
می ریزم این قلبِ خرابم را به پایت
عجل وفاتی شد روا مادر ز بسکه
کردی تو امشب استغاثه از خدایت
#هستی_محرابی
☘️ حضرت زهرا (سلام الله علیها) :
✍️ بِشْرٌ فِي وَجْهِ اَلْمُؤْمِنِ يُوجِبُ لِصَاحِبِهِ اَلْجَنَّةَ وَ بِشْرٌ فِي وَجْهِ اَلْمُعَانِدِ اَلْمُعَادِي يَقِي صَاحِبَهُ عَذَابَ اَلنَّارِ
👌 خوشرويي با مومن ، موجب رفتن به بهشت است و خوشرويي با دشمن معاند ، مايه نجات از عذاب دوزخ است.
📚 بحارالانوار ، ج ۷۲، ص ۴۰۲
🌱 امام حسن عسکری(علیه السلام) :
☘️ ما ائمه حجتهای خدا بر مردمانیم و #فاطمه (سلام الله علیها) حجت خدا بر ماست.
📖 تفسیر اطیب البیان ج۱۳ ص۲۳۶
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن چراغ آه را
از بسکه دود آه من گردید سدّ راه من
در کوچههای شهر خود گم کردم امشب راه را
گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم
صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را
باید که اسرار درون از سینهام ناید برون
ورنه به آتش میکشم با ناله مهر و ماه، را
از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم
در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را
تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من
بر راز گوئی، کردهام پیدا درون چاه، را
رزم آوری آزادهام اما ز پا افتادهام
زیرا که از کف دادهام دخت رسول الله را
هر گه که با سوز درون از خانه میآیم برون
چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را
«میثم» اگر روشن دلی خشدار کز راه علی
دشمن به آگاهی برد یاران نا آگاه را
استاد حاج غلامرضا سازگار
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
بعد تو گشته در پریشانی
آسمانم همیشه بارانی
ای ستون دل علی بی تو
رفته این خانه رو به ویرانی
باغ هجده بهار زندگی ات
چقدر زود شد زمستانی
تو رسیدی به ساحلی آرام
من به این لحظه های طوفانی
سوره کوثرم، سرقبرت
کار من گشته فاتحه خوانی
ای رهایی دهنده از آتش
دل من را چرا بسوزانی؟
این همه می زنم صدات اما
تو مرا لحظه ای نمی خوانی
سخت سردرگمم بگو چه کنم
بین این کوچه های حیرانی
منم و صدهزار درد نهان
توئی و یک مزار پنهاني
محسن عرب خالقی