eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جايی برای كوثر و زمزم درست كن اَسما! برای فاطمه مرهم درست كن.. تا داغ اين شقايق زخمی نهان شود تابوتی از لطافت شبنم درست كن مثل شروع زندگی مرتضی و من بی‌زرق و برق، ساده و محكم درست كن از جنس هيزمی كه در خانه سوخت، نه از چند چوب و تختۀ مَحْرَم درست كن طوری كه هيچ خون نچكد از كناره‌اش مثل هلال لاله كمی خم درست كن ✍️
بی هوا صاعقه‌ای صورت ماهش را زد دست ابلیس ترک بر همه‌ی دنیا زد ساحل نازک رویش ردِ پایی برداشت موج خون آمد و بر عاطفه‌ی دریا زد درد این است که نامرد به خود می‌بالید بعد از آن روز که بر چادر زهرا پا زد بی وجودی که قلم شرم کند از اسمش زهر خود را به دل سوخته‌ی زهرا زد سند سوختنِ محسن زهرا را شیطان پشت در با لگدی بر درِ بیت امضا زد ✍️
و بی بهار، به دشت و دمن چه می‌گذرد؟ به حال باغچه، بی یاسمن چه می‌گذرد؟ صدای شادی گنجشک‌ها نمی‌آید به شاخه‌های تَرِ نارون چه می‌گذرد؟ صدای گریه‌ی خاموش بلبلان از چیست؟ مگر به ساحت سبز چمن چه می‌گذرد؟ به حال ماه، که با آه و چاه خواهد شد پس از تو هم‌نفس و هم‌سخن چه می‌گذرد؟ :: فقط همان درِ آتش گرفته می‌داند به زینبت، به حسین و حسن چه می‌گذرد میان این همه، کو محرمی که شرح دهد میان خانه‌ی مولای من چه می‌گذرد ✍️
فقط می‌خوانمت دریا، که شوری بی‌کران داری چرا دریا؟ که در قلبت حدودی بیش از آن داری برای رفت و آمدهای اهل آسمان گویا به سمت عرش از هر جای خانه پلکان داری تمام روز گرداننده‌ی چرخ سماوات است همان دست دعایی که به دست آسمان داری دلیل خلقتِ عالم! به خاکِ چادرت سوگند که بیش از آسمان دستی پُر و روزی‌رسان داری کلامت ذوالفقاری بود پشت پرده‌ی مسجد تو که در دامن خود تیغ‌های خطبه‌خوان داری اگر در روز محشر هم شفیع دشمنت باشی چه جای شبهه! بس قلبی به شدت مهربان داری نه تنها سوره‌ی کوثر که در وصف مقام توست که آیات فراوان در جواب کافران داری همه عالم به لب نام تو را دارند اما تو مدام اسم امیرالمؤمنین را بر زبان داری همینکه مصطفی اُمِّ ابیها خوانده‌ات یعنی که حق مادری بر گردن کل جهان داری من آنم که در آن خانه کریمی آشنا دارم تو آنی که بر این سفره کنیزی ناتوان داری ✍️
در پیش من از غربت دلدار مگویید از مرگ سخن در بر بیمار مگویید من زار نگشتم که علی زار بماند از بی کسی یار به آزار مگویید ای جمعیت زخم تنم! لب مگشایید در پیش علی از در و دیوار مگویید اینقدر دگر آه نگردید نفس‌ها با هر سخن از قصه‌ی مسمار مگویید پژمردن من را به بیان نیست نیازی احوال گلِ زار به گلزار مگویید من تاب ندارم که بگریند عزیزان بر دیده‌ی زخمی من از خار مگویید اصلاً به فدای سر حیدر که شکستم با دل شده جز عشق به دلدار مگویید من طاقت شرمندگی یار ندارم از رفتن من نیز به اظهار مگویید تا زنده‌ام از شانه نیفتد علم او بی لشگری‌اش را به علمدار مگویید ✍️
عشق خداست؛ عاشق زهرا، خدای اوست این شعر اگر قبول کند در ثنای اوست تطهیر واژه، شرط شروع قصیده است در مدح بانویی که حسن خاک پای اوست نور دل محمد و تاج سر علی‌ست خاک درش ابوذر و سلمان گدای اوست بالله علی و فاطمه یک روح واحدند زهرا فدای حیدر و حیدر فدای اوست فرزند او به سن کمش هم بزرگ ماست در هر دل شکسته در عالم هوای اوست زهرا دلش شکست، پدید آمد انکسار این اشک ما نواده‌ای از اشک‌های اوست زهراست مستند، به سند احتیاج نیست باغ فدک کم است، دوعالم برای اوست این در، چه سالم و چه شکسته، امید ماست اکسیر جاودانه، غبار سرای اوست در انتظار خوردن پایی به در مباش ای اهل گریه! روضه‌ی زهرا دعای اوست زهرا اراده کرد که پیر علی شود ... تابوت شرمسار غم انحنای اوست ✍️
تخته سنگی بوده‌ام یک روز بین کوه‌ها در دل یک معدن تاریک با اندوه‌ها زندگی می‌کردم اما آه، از این زندگی سنگ‌ها هم داشتند اکراه، از این زندگی ساکت و بی فایده، افتاده بودم یک‌ طرف نه عقیق سرخ بودم نه چنان دُرّ نجف ناگهان با اتفاقی خانه‌ام تغییر کرد تیشه‌ای خورد و مرا هم راهی تقدیر کرد این سعادت قسمتم شد که به شکل آسیاب با جهاز فاطمه رفتم به بیت بوتراب گرچه کم بود آن جهاز اما پُر از اخلاص بود بار سنگین جهاز فاطمه دستاس بود شب سر سجاده‌اش پروانه می‌شد فاطمه روز هم مشغول کار خانه می‌شد فاطمه بین کار خانه دائم دل به دریا می‌زدم بوسه‌ها بر پینه‌های دست زهرا می‌زدم هر کجا که طاقت اشک حسینش را نداشت گاه سلمان و گهی جبریل را پایم گذاشت آسیابم چرخ وقتی زد به دست فاطمه دیدم عالم نیز می‌چرخد به دست فاطمه در تمام سال‌ها سنگ صبورش بوده‌ام شاهد هق هق زدن پای تنورش بوده‌ام گندمش را آرد می‌کردم برای بچه‌هاش نان که می‌شد سائلش می‌خورد جای بچه‌هاش من در این خانه کرامت‌ها ز بانو دیده‌ام پخت چندین قرص نان با درد پهلو دیده‌ام :: دیدم آن دستی که نان می‌داد دست سائلین ضربه‌های محکمی خورد از غلاف قاتلین دیده بودم بت‌پرستی پشت در با تیشه بود این طرف هم مادر توحید و بار شیشه بود دست مادر شد کبود از کار افتاد آسیاب تا ابد اما نمی‌افتد که آب از آسیاب آسیاب آری به نوبت، می‌رسد روز تقاص پاسخ آن سیلی محکم که زد بر روی یاس ✍️
چه کسی دیده که خورشید زمین‌گیر شود؟! چشمه‌ی زندگی از زندگی‌اش سیر شود؟! یک نفس آید و صد درد به همراه آید گاه از روزنه‌ای، سیل سرازیر شود آهِ طفلان همه آن است اجل زود رسد آهِ مادر همه آن است اجل دیر شود یک نفر آه کشد، چند نفر گریه کنند آینه چون شکند، آینه تکثیر شود ریسمان دید به دست علی، از پا افتاد گاهی از واقعه‌ای تلخ، جوان پیر شود بین دیوار و در از درد به خود می‌پیچید گر که پهلو شکند، درد فراگیر شود آتش از چار طرف حلقه به دورش می‌زد وای اسیری که در این شعله به زنجیر شود میخی _ای وای_ به در بود؛ ولی کاش نبود تا که با هر نفس فاطمه درگیر شود هر چه کرد از وسط شعله نشد برخیزد شعله می‌خواست که پروانه زمین‌گیر شود یا علی گفت و به پا خاست و در کوچه دوید زخم‌هایش نتوانست عنان‌گیر شود دست انداخت که جان دو جهان را نبرند یک غلاف آمد و نگذاشت جهان‌گیر شود ✍️
بی تو من غم را به این کاشانه دعوت می‌کنم روز را با خویش و شب با چاه صحبت می‌کنم گاه می‌گریم کنار آسیاب خانه‌ات گاه با دیوار و در ذکر مصیبت می‌کنم تو به بابای خودت از غربت من شکوه کن من هم از بی فاطمه بودن شکایت می‌کنم گفتم امشب درد پهلویت اذیت می‌کند یک تکان خوردی و گفتی: آه عادت می‌کنم غصه‌ی همسایه‌های بی وفایت را نخور من خودم جای همه از تو عیادت می‌کنم فضه بعد از ماجرای محسن افسرده شده کار اگر داری صدایم کن، اجابت می‌کنم از در این خانه بیرون می‌کشم مسمار را گرچه یک کم دیر دارم رفع زحمت می‌کنم بی تو زهرا جان نماز من فرادا می‌شود بی تو در محراب هم احساس غربت می‌کنم ای ضریح لطمه‌خورده! می‌روی از خانه‌ام کربلا اما تو را روزی زیارت می‌کنم بر سر جسم مقطع، بین گودال حسین با بنیَّ‌های تو ذکر مصیبت می‌کنم تو‌ کمک بر رأس‌های رفته بر نی می‌کنی من کمک بر دختران در اسارت می‌کنم ✍️
این زن که به در بسته همه بال و پرش را دیده‌ست لهیب شرر دور و برش را؟ این یاس که بر روی خزان پنجه کشیده‌ست آیا نشنیده‌ست صدای تبرش را؟ این زن که چنین سینه سپر کرده در آشوب انگار ندیده‌ست شکاف سپرش را این بانوی آب است! کسی نیست به آبی، خاموش نماید حرم شعله‌ورش را؟ این زن شب قدر است، کسی نیست بخواهد تغییر دهد سیر قضا و قدرش را؟ پیداست درآن ردّ قدم‌های "محمد" این کوچه که بسته‌ست مسیر گذرش را سیلی ثمر نخل فدک بود و نشسته‌ست دستی که به بانو بچشاند ثمرش را مسدودترین کوچه و بن‌بست‌ترین دست ای کاش علی نشنود اصلاً خبرش را می‌خواست بگیرد جلوی چشم پسر را اما نتوانست ببیند پسرش را از کوچه که برگشت، علی دید که در راه بسته‌ست دگر فاطمه بار سفرش را... ✍️
مریم به جز تو اُسوه‌ی دیگر نداشته است صبری شبیه صبر تو هاجر نداشته است راز حدیث قدسی "لولاک" چیست؟چیست؟* اینکه جهانِ بی تو پیمبر نداشته است "إنا لَحافظون" خدا را تویی دلیل انجیلِ دست خورده که کوثر نداشته است* این اعتقاد شاکله‌ی مذهب من است شیعه به غیر فاطمه مادر نداشته است اسلام بی ولای تو و بغض دشمنت مثل پرنده‌ای شده که پَر نداشته است این ارث مادر است که زینب دو چشم را یک لحظه از امام خودش برنداشته است ✍️ *إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر، ٩)
بیا بی تو جهان تنهاست، می‌دانم که می‌آیی وجودت مُصلح دنیاست، می‌دانم که می‌آیی بیا ای حجّت حق! با قیام خود، قیامت کن ظهورت محشر کبراست، می‌دانم که می‌آیی هنوز ای منتقم! از آستان وحی بر گوشت صدای ناله‌ی زهراست، می‌دانم که می‌آیی بسا منکر شده معروف و معروف آمده منکر ز آثار جهان پیداست، می‌دانم که می‌آیی به چشم اشکبارت، صحنه‌ی کرببلا دائم به قلبت، زخم عاشوراست، می‌دانم که می‌آیی بهایی و نصارا، بابی و صهیون و وهّابی سراسر جنگشان با ماست، می‌دانم که می‌آیی علم بر دوش عبّاس است تا گردد علمدارت دلش خون، دیده‌اش دریاست، می‌دانم که می‌آیی به قرآن و علی سوگند! می‌بینم به چشم خود که قرآن و علی تنهاست، می‌دانم که می‌آیی خمیده قامت اسلام و دانم بی قیام تو نگردد قامت آن راست، می‌دانم که می‌آیی ز اشک لاله گون، همچون بهاران دیده‌ی "میثم" مسیرت را به گل آراست، می‌دانم که می‌آیی ✍️