eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مقدّر است پریدن برای بال و پرت پرنده‌ای و می‌افتد به آسمان گذرت نگفتی از سفر خود چرا به دریاها؟ که رود رود بریزند، آب، پشت سرت بلند مرتبه‌ای آنقَدَر که حتی کوه شبیه نقطه‌ی کوری شده‌ست در نظرت به احترام شکوهت به صف شدند همه رسید تا که به گوش بهشتیان خبرت طلوع کرده از انگشترت عجب نوری ستاره ها همه را جمع کرده دور و برت سلام آخر تو عطر کربلایی داشت که باز شد به جمال حسین چشم ترت ✍️
این مکتب و این مسلک و این راه زنده‌ست این راهِ تا مقصد بسی کوتاه زنده‌ست از پشت ابر، این روزها خورشید پیداست در لابلای شب شکوه ماه زنده‌ست روی زمین هرگز نخواهد ماند خونی تا کشتگان عشق را خونخواه زنده‌ست تا جان ظالم را بسوزاند به وقتش در سینه‌هامان شعله‌های آه زنده‌ست می‌جوشد از گودال، خون تازه هر دم بی سر شهیدی بین قربانگاه زنده‌ست از بین ما با اینکه نصرالله رفته‌ست در جان ما همواره نصر الله زنده‌ست ای نابرادرها بمیرید از حسادت یوسف به رغم گرگ‌ها در چاه زنده‌ست در جنگلی از سروهای سبز ایمان شیطان زمین گیر است و زنده‌ست ✍️
مقدّر است پریدن برای بال و پرت پرنده‌ای و می‌افتد به آسمان گذرت نگفتی از سفر خود چرا به دریاها؟ که رود رود بریزند، آب، پشت سرت بلند مرتبه‌ای آنقَدَر که حتی کوه شبیه نقطه‌ی کوری شده‌ست در نظرت به احترام شکوهت به صف شدند همه رسید تا که به گوش بهشتیان خبرت طلوع کرده از انگشترت عجب نوری ستاره ها همه را جمع کرده دور و برت سلام آخر تو عطر کربلایی داشت که باز شد به جمال حسین چشم ترت ✍️
مقدّر است پریدن برای بال و پرت پرنده‌ای و می‌افتد به آسمان گذرت نگفتی از سفر خود چرا به دریاها؟ که رود رود بریزند، آب، پشت سرت بلند مرتبه‌ای آنقَدَر که حتی کوه شبیه نقطه‌ی کوری شده‌ست در نظرت به احترام شکوهت به صف شدند همه رسید تا که به گوش بهشتیان خبرت طلوع کرده از انگشترت عجب نوری ستاره ها همه را جمع کرده دور و برت سلام آخر تو عطر کربلایی داشت که باز شد به جمال حسین چشم ترت ✍️
این مکتب و این مسلک و این راه زنده‌ست این راهِ تا مقصد بسی کوتاه زنده‌ست از پشت ابر، این روزها خورشید پیداست در لابلای شب شکوه ماه زنده‌ست روی زمین هرگز نخواهد ماند خونی تا کشتگان عشق را خونخواه زنده‌ست تا جان ظالم را بسوزاند به وقتش در سینه‌هامان شعله‌های آه زنده‌ست می‌جوشد از گودال، خون تازه هر دم بی سر شهیدی بین قربانگاه زنده‌ست از بین ما با اینکه نصرالله رفته‌ست در جان ما همواره نصر الله زنده‌ست ای نابرادرها بمیرید از حسادت یوسف به رغم گرگ‌ها در چاه زنده‌ست در جنگلی از سروهای سبز ایمان شیطان زمین گیر است و زنده‌ست ✍️
🔸سروده استاد در وصف سردار دلها شهید ای نور چشم قافله‌سالار انقلاب سرباز سیدالشهدا یار انقلاب فرزند برگزیده‌ی ایثار و عشق و خون جان‌برکف همیشه‌ی بیدار انقلاب عباسِ قطعه‌قطعه‌ی بی‌دست و سر شده یک‌عمر پیش تیر بلاها سپر شده سردار عشق! گوی سعادت مبارکت در کام سرخ، مرگ عبادت مبارکت سرلشگر شهید، سلیمانی عزیز در بزم خون لباس شهادت مبارکت حقا که دشمنان پر از ادعای تو چون مور له شدند همه زیر پای تو آزاده‌ای که بود گرفتار اهل‌بیت مقداد و حجر و میثم تمار اهل‌بیت ایام قتل جعفر طیار تا خدا پرواز کرد جعفر طیار اهل‌بیت از قطره‌قطره خون‌دلش خیزد این پیام ظل بلند رهبرمان باد مستدام هر چند شد نصیب دل ما عزای او در باغ خلد، وصل خدا شد جزای او دستش زتن جدا شد و بال عروج یافت آغوش باز کرد خمینی برای او پیغام او به صحنه‌ی عالم علم شود کی نخل انقلابِ چهل ساله خم شود دلداده‌ی حسین چه زیبا شهید شد آن محو در خدای تعالی شهید شد ازبس‌که بود سوخته‌ی آل فاطمه در موسم شهادت زهرا شهید شد "میثم" قسم به عشق که صبح شهادتش زیباتر است از شب و روز ولادتش
به‌مناسبت حلول قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَبَ فِي السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مَلَكاً يُقَالُ لَهُ الدَّاعِي فَإِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ يُنَادِي [نادى‏] ذَلِكَ الْمَلَكُ كُلَّ لَيْلَةٍ مِنْهُ إِلَى الصَّبَاحِ طُوبَى لِلذَّاكِرِينَ طُوبَى لِلطَّائِعِينَ وَ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي وَ مُطِيعُ مَنْ أَطَاعَنِي وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِي الشَّهْرُ شَهْرِي وَ الْعَبْدُ عَبْدِي وَ الرَّحْمَةُ رَحْمَتِي فَمَنْ دَعَانِي فِي هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ اَلا که موسم عشق و طرب رسید، بیایید دوباره نفحه‌ی رحمت ز رَب رسید، بیایید خمار باده‌ی توحید! تشنگی به سر آمد هزار شکر که جام رجب رسید، بیایید دوباره موسم "شَهر الاَصَمّ" رسید، بشارت که پُر ز رحمت حق لب به لب رسید، بیایید دوباره فرصتِ با حق نشستن آمده از راه "جَلیسُ جالسنی" هایِ شب رسید، بیایید حیات تازه وزیدن گرفت از ملکوتش اگر چه جان‌ ز گناهان به لب رسید،‌ بیایید فسردگان تباهی و مبتلا به سیاهی برای بخششِ عصیان سبب رسید، بیایید ✍️
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است توشه برداشته از گریه و زائر شده است دیرگاهی‌ست که مانند کبوتر، دل ما روی دیوار بقیع تو مجاور شده است سینه‌ات مشرق الانوار هزاران سینا موسی معرفت از طور تو ظاهر شده است از همان روز که شد «عَلَّم الاَسما» آغاز علم، شاگرد تو یا حضرت باقر شده است کرسی و لوح و قلم آینۀ کشف و شهود مصدر فیضی و حکمت ز تو صادر شده است قطره از طینت دریاست همه می‌دانند هر که شاگرد تو شد جزو مفاخر شده است به سلامی که ز لب‌های رسول آورده‌ست مست از جام تماشای تو «جابر» شده است ✍️
آن سال… سال غربت و غم… سال پرباران… آن فصل… فصل درد و دوری… فصل یخبندان… آن رود رود صبح جمعه… آن شب مواج… آن آیه‌های جاری و آن نور در جریان… یادم می‌آید لحظه‌ای را که خبر آمد یادم می‌آید ساعتی را که جهان حیران… با روضهٔ مکشوف ما در سوگ فروردین دی‌ماه می‌لرزید بر هر شاخهٔ عریان از کوچه‌های شهر آه و گریه می‌جوشید نامش چه بود آن حادثه؟ سیلاب یا طوفان؟ فرمانده می‌آمد، به استقبال او لشکر می‌رفت با چشمان خیس و بغض نافرمان جغرافیای عشق پیش پای او برخاست از کربلا تا غزه، از بیروت تا تهران مردم به هم با اشک‌ها او را نشان دادند: آن آشنا! آن مرد! آن هم‌درد! آن انسان! او می‌گذشت و گرچه ایام زمستان بود می‌کاشت بذر عشق را در قلب هر گلدان دنبال دریایی؟ ببین! او راه را رفته‌ست پس رد پایش را بگیر ای رود سرگردان ✍️
به زنجیر دلت بسته است این زنجیره‌ی غم‌ها همین غم‌ها، همین میراث آدم‌ها به آدم‌ها همین دردی که درماندند از درمان آن مردم همین زخمی که بیهوده سپردیمش به مرهم‌ها جهان همچون گلی در شوره‌زار شب گرفتار است به پایش اشک می‌ریزند بی صبرانه شبنم‌ها! جهان چون کودکی تشنه است و روی خاک افتاده و هرچه پای می‌کوبد نمی‌جوشند زمزم‌ها! جهان از ظلم پر شد، زندگی از رنج‌های تلخ اگر دنیای ما این است ای وای از جهنم‌ها! ولی ما ملت عشقیم، از غم‌ها نمی‌ترسیم که باید بگذرند از هفت خان عشق رستم‌ها نمی‌ترسیم! تا نام سلیمان در جهان باقی‌ست به دست دیو و دد هرگز نمی‌افتند خاتم‌ها نمی‌ترسیم از باطل، از این کف‌های سیلابی نمی‌ترسیم! بسیاریم! ناچیزند این کم‌ها نمی‌ترسیم! حتی کودکان ما نمی‌ترسند که خوب آموختند این درس‌ها را در محرم‌ها... به قطره قطره خون ریخته در دامن این خاک به معراج الهی می‌رسد خط مقدم‌ها! نباشد دور روزی که بنای ظلم می‌ریزد و بالا می‌رود بر پشت بام کعبه پرچم‌ها... ✍️
تقدیم به مادر عظیم‌الشأن امام باقر علیه السلام کسی که نور در آئینه‌ی تجلا داشت فروغ بندگی و عشق در مصلا داشت کریمه‌ای که به بنت الحسن شده مشهور ز جود و لطف و کرامت بسی سجایا داشت عزیزه‌ای که به سجاد قرة العین است شریفه‌ای که شمیمی ز آل طاها داشت فهیمه‌ای که به علم و عمل بود دانا علیمه‌ای که تبحر به علم و تقوا داشت جلیله‌ای که جلالت گرفت جلوه از او عفیفه‌ای که به عفت نشان ز زهرا داشت فقیهه‌ای که به صدیقه‌اش لقب دادند میان آن همه مردم، مقام اعلا داشت نجیبه‌ای که نجابت اصول دینش بود هماره نور عفاف و حیا به سیما داشت به دختری که چنین است مجتبی نازد کریمه‌ای که نشان از رسول بطحا داشت چه مادری‌ست که گنجینه‌ی علوم رسول میان گلشن او رشد کرد و مأوا داشت کنار زینت عباد، عابده بود او نیایش سحرش از فلک تماشا داشت چه بانویی که ز محراب بندگی همه شب سفر به عرش برین با دعا و نجوا داشت چه بانویی که به همراه زینب کبری سفر به کرب وبلا با حسین زهرا داشت چه بانویی که به همراه مادران شهید شکوه و صبر و صلابت به حد اعلا داشت نشان زتربت او نیست، کاش می‌گفتند کنار تربت بابا مزار پیدا داشت وجود و جان «وفایی» به روز رستاخیز چه داشت غصه اگر این قصیده امضا داشت ✍️
به واژه‌ای نکشیده‌ست منّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم دوباره پر شده از حرف‌های دردآور دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی که می‌درید جگر از عموی پیغمبر عصای کینه برآورده باز ابوسفیان دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجوزه‌هایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر چنان مکن که کسان را خیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر زمان زمانۀ بی دردی است، می‌بینی که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست هزار مرتبه اما گشوده شد معبر خوشا به حال شکوه مدافعان حرم که سربلند می‌آیند یک به یک بی‌سر اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند تمام مردم ایران سپاه یک لشکر به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک که رستخیز به پا کرده در دل کشور نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود کسی که بود به هنگامه مالک اشتر بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟ چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر میان آتشی از کینه، پایمردی تو نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر فقط نه پایۀ مسجد که عرش می‌لرزید از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر کنون به تیرگی ابرها خبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امید فاطمه از راه می‌رسد آخر ✍️