#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
آسمان را به روی تختهی در میبردند
تاج سر بود که باید روی سر میبردند
او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت
بدنش روی دری بود که مسمار نداشت
جگرش پاره شد اما به دل تشت نریخت
عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت
بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت
همره اهل و عیالش سر بازار نرفت
کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد
گرگ درنده به پیراهن او چنگ نزد
کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود
دخترش ثانیهای در ملاء عام نبود
سر سجاده و در حال سجودش نزدند
هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند
بود مظلوم؛ ولی هفت کفن داشت به تن
گریه میکرد به جسمی که نشد غسل و کفن
✍️ #سعید_خرازی
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
عصر آشوب و بلا... ولوله و بحرانها
جامعه از همهسو دستخوش توفانها
رویش معتزله، زیدیه و جنبش فخ
عصر سرکوب و فراوان شدن زندانها
ای امامی که دلت نرمتر از باران بود
یا ابا الصبر! شمارا چه به این زندانها
خاکپای تو چه بسیار هشام بن حکم
تربیتیافتهی مکتب تو صفوانها
کاظمین است دل شیعه... ز داغ غمتان
به فدای تن رنجور تو گردد جانها
عطری از پیرهن پارهی تو در زندان
میکند باز دل و چشم همه کنعانها
ای عزیزی که خداوند فرو میریزد
از دعا و نفس گرم شما بارانها
زینت مجتهدان! لطف تو کاری کرده است
که مرید تو شدند آنهمه زندانبانها
پیکرت روی پل و... رافضیات میخواندند
از همان نسل که بر نیزه زده قرآنها
گرچه تشییع تو بسیار غریبانه گذشت
وای بر آن بدن دوخته با پیکانها...
چند دربان، تن بیجان تو را چرخاندند
روی یکتختهی چوبی وسط میدانها
زیر تابوت تو رفتند ملائک تا عرش
ختم در نور شده با تو همه جریانها...
✍️ #مریم_سقلاطونی
#امام_موسی_کاظم_ع_شهادت
از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت
رنگی کبود و دیدهای دلواپس و تر داشت
خورشید در زنجیر بود و نور میافشاند
او چشمهایی نافذ و قدیسهپرور داشت
زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد
چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت
پایش شکست و آهِ زهرا رفت تا بالا
یعنی ستون عرش آن لحظه تَرَک برداشت
با چشم نیمهبسته جان می داد؛ یعنی که
شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت
زندان به زندان مجلس روضه عوض میکرد
بر لب نوای "یاحسین" و "وای مادر" داشت
وقتی کبودی تنش تکثیر شد، گفتند:
او هیأتی در سینهاش از داغ کوثر داشت
او ترجمان زخمهای "کوچه و در" بود
بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت
زیر گلویش زخم شد، اما جدا هرگز
در لحظهی جان دادن خود سایهی سر داشت
با روضههای قتلگاه جد خود جان داد
با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت
✍️ #محسن_حنیفی
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_مناجات
دوباره چنگ زدم دامن خراسان را
به کاظمین رساندم صدای لرزان را
برای حاجت کوچک نمیروم آنجا
دریغ اگر که بگویم به او غم نان را
منی که هیچ ندارم برای عرض ادب
چه تحفهای ببرم پیشکش کنم؟ جان را
دو پادشاه به یک سرزمین نمیگنجند
کنار هم به خدا دیدهام دو سلطان را
که دیده در وسط آسمان دو تا خورشید؟
که دیده پا قدم آفتاب، باران را؟
ببین چه بخت بلندی! به دست کوتاهم
گرفتهام منِ بیدستوپا دو دامان را
ببین کسی که خودش میهمان زندان بود
چه بی مضایقه دارد هوای مهمان را
به چشم دیده اسیریست در دل زندان
به چشم دل به اسیری گرفته زندان را
بر او که لحظه به لحظه مسافر عرش است
گماشتهست چه دیوانهای نگهبان را؟
براو چگونه اثر کرده زهر؟ در عجبم!
که خلق در نفسش دیدهاند درمان را
"کریم" ترجمهی دیگر "ابوالحسن" است
که جمع دیدهام اطراف او فقیران را
وداع با حرمش ساده نیست، حق دارم
عقب عقب بروم تا ته خیابان را
✍️ #محمدحسین_ملکیان
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_مناجات
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند
ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی
تو اَمینُاللَّهی و بر درِ بیتُالشَّرَفت
هست جبریل امین را شرف دربانی
آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک،
از تماشای رُخت دست دهد حیرانی
تویی آن جلوه که تابید به موسی در طور
تو مسیحایی و داری نفسی رحمانی
تویی آن نوح، که خود روح نجاتی، هر گاه،
گیتی از سیل حوادث بشود توفانی
گردش چشم تو و گردش افلاک یکیست
نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی..
جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی
در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی
از لب لعل تو، انوار هدایت جاریست
ای سحاب کرمت، در همهجا بارانی
ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را میخوانند
شجر طیبه در معرفت قرآنی
حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است،
از قبول ستم و سلطۀ بیایمانی
بر در قاضی حاجات مناجاتکنان
عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی
آفتابی و سفر میکنی از شرق به غرب
عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی
به پریشانی تو دجلۀ بغداد گریست
ای نصیب تو همه بیسر و بیسامانی
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
نشود جلوۀ انوار الهی، فانی
شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف
بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی
تا مرا رخصت پابوس تو قسمت نشود
منم و دست و گریبانِ غمی پنهانی..
«گر چه دوريم به یاد تو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی»
با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلابافشانی
به بَرَت آمدهام، تا ببرم فیضی از آن
جذبۀ معنوی و جاذبۀ روحانی
چه بخواهم؟ که تو خود حال مرا میبینی
چه بگویم؟ که تو خود درد مرا میدانی
* *
که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت
آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی
از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسیِ تو در کالبد انسانی
نظری کن که «شفق» مُحرم کوی تو شود
ای بنای حرم عدل و امان را بانی!
✍️ #محمدجواد_غفورزاده
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_مناجات
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند
ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی
تو اَمینُاللَّهی و بر درِ بیتُالشَّرَفت
هست جبریل امین را شرف دربانی
آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک،
از تماشای رُخت دست دهد حیرانی
تویی آن جلوه که تابید به موسی در طور
تو مسیحایی و داری نفسی رحمانی
تویی آن نوح، که خود روح نجاتی، هر گاه،
گیتی از سیل حوادث بشود توفانی
گردش چشم تو و گردش افلاک یکیست
نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی..
جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی
در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی
از لب لعل تو، انوار هدایت جاریست
ای سحاب کرمت، در همهجا بارانی
ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را میخوانند
شجر طیبه در معرفت قرآنی
حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است،
از قبول ستم و سلطۀ بیایمانی
بر در قاضی حاجات مناجاتکنان
عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی
آفتابی و سفر میکنی از شرق به غرب
عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی
به پریشانی تو دجلۀ بغداد گریست
ای نصیب تو همه بیسر و بیسامانی
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
نشود جلوۀ انوار الهی، فانی
شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف
بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی
تا مرا رخصت پابوس تو قسمت نشود
منم و دست و گریبانِ غمی پنهانی..
«گر چه دوريم به یاد تو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی»
با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلابافشانی
به بَرَت آمدهام، تا ببرم فیضی از آن
جذبۀ معنوی و جاذبۀ روحانی
چه بخواهم؟ که تو خود حال مرا میبینی
چه بگویم؟ که تو خود درد مرا میدانی
* *
که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت
آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی
از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسیِ تو در کالبد انسانی
نظری کن که «شفق» مُحرم کوی تو شود
ای بنای حرم عدل و امان را بانی!
✍️ #محمدجواد_غفورزاده
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
آیینه صدق و صفا، موسی بن جعفر
روح مناجات و دعا، موسی بن جعفر
در بند، در تشویش، در طوفانِ ظلمت
کشتی ما را ناخدا، موسی بن جعفر
واشد گره از کار ما بی مزد و منت
تا زیر لب گفتیم: یا موسی بن جعفر
عاقبتش در دو جهان ختم به خیر است
هرکس مسیرش شد "الی موسی بن جعفر"
از ابتدا خورده گره حاجات شیعه
با حضرت عباس؛ با موسی بن جعفر
ذکر لب ما یکصدا: "جانم رضا جان"
ذکر علی موسی الرضا: "موسی بن جعفر"
در کنج زندانها به صرف تازیانه
افطار را میکرد وا، موسی بن جعفر
کار خودش را کرد سِندی ابن شاهک
جان داد با زهر جفا، موسی بن جعفر
✍️ #محمود_یوسفی
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
همیشه سهم آب و نان ما چندین برابر بود
چرا که رزق ما از سفرهی موسیبنجعفر بود
اگر بابالحوائج خوانده میشد علتش این است،
که با قلب شکسته مرهم دلهای مضطر بود
زن بدکار و بُشر حافی و مردان زندانبان
به لطف او برای هرکسی ایمان میّسر بود
عذاب شیعیان یا قعر زندان؟ انتخاب از او
به دوشش بار جُرم دوستان تا روز محشر بود*
اسیری که تمام مدت آزادیاش تنها
زمان رفتن از زندان به یک زندانِ دیگر بود
امام مهربانِ مسلمین، افطار هر روزش
به دست سندیبنشاهکِ ملعونِ کافَر بود
اگرچه عاقبت آزاد شد، اما همه دیدند
که بر یک تختهپاره در غل و زنجیر، پیکر بود
به یاد مادرش افتاد هرکس دید جسمش را
به او گفتند: "صارت کالخیال" از بس که لاغر بود
✍️ #مجتبی_خرسندی
* امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
«إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي»
ترجمه: «خداوند متعال بر شیعه غضب کرد و مرا بین جان خودم و آنان مخیّر فرمود؛ پس به خدا قسم من با جان خودم، شیعیان را حفظ کردم»
📚کافی، ج ۱، ص ۲۶۰
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
کلامش واژه واژه، خط به خط مثل پیمبر بود
به وقت خطبهخوانی روی منبر نیز، حیدر بود
چنان آئینهی «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظ» شد حِلمش
که در خندیدنش آیات رحمانی مصوَّر بود
ربود از خلق عالم دل به حُسن خُلق و ثابت کرد
که تأثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود
کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن
غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود
برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را
کسی که روزی عالم به یُمن او مقدر بود
زبانِ روزه شب میکرد صبحش را میان بند
و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود
غلط گفتند زندانی شده؛ در اصل باید گفت
که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود
* *
شکستند استخوانش را و رویش شد کبود اما
تمام غصهاش از روضهی پهلو و مادر بود
خدارا شکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند
خدارا شکر که رأس شریفش روی پیکر بود...
✍️ #میثم_کاوسی