eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلامٌ علی آل یاسین و طاها سلامٌ علی آل خیر البرایا سلام خدا و سلام رسولش به ماهی که همتا ندارد به دنیا اگر در فضائل... جمیل الثنایا اگر در خصائل... کریم السجایا به صورت حمید است و محمود و احمد به سیرت علی است و عالی و اعلی به هنگامۀ کارزار است حیدر به هنگام ذکر و مناجات، زهرا حسین است در علم و حلم و سیادت شده عین عباس ساقی و سقا که ساقی عشق است و مرد شهادت که سقای آب حیات است و یحیی خوشا آن اذانی که باران فیضش کند خاک دل‌مُرده را باز اِحیا فدای نمازی که وقت قیامش سراسر شود دشت چشم تماشا فدای قنوتی که پرواز داده به افلاک دل‌های دردآشنا را فدای سجودی که با اشتیاقش به خاک حرم سجده آورده طوبی فدای سلامی که گفته‌ست پاسخ به صد شوق آن را نبی البرایا خوشا آن جوانی که در خلق و خویش شود سورۀ حُسن یوسف سراپا برای پدر چیست زیباتر از این؟ جوانش شود سرو خوش قد و بالا برای حسین است از این چه خوشتر؟ که هر جا سخن گفت با ماه لیلا، به غیر از سَمِعتُ به غیر از اَطَعتُ نیاورد آن ماه حرفی به لب‌ها ببینید در این بیابان، چه ماهی مهیا شده تا زند دل به دریا که دریادل است و به لب دارد اینک: ألَسنا علی الحق؟ ألَسنا؟ ألَسنا؟ چه سخت است از او چنین دل بریدن مگر تاب می‌آوَرَد قلب بابا بپرسید از چشم یعقوب، مردم! از این هست جانکاه‌تر؟ هست آیا؟ نگاه حسین است حرزی به جانش به لب‌های زینب خدایا خدایا به بازی گرفته چنان مرگ را او که شد مست از آن رزم، شمشیر حتی گرفته‌ست در دست خود ذوالفقاری که برخاسته بانگ لا سیف الا... چه شوری‌ست در سر، چه شوقی‌ست در دل شگفتا از این جان‌فشانی شگفتا شهادت شده مست چشمان مستش که مشتاق‌تر پر گشوده‌ست حالا برای تماشای صبح نگاهش دل قدسیان است غرق تمنا ملائک همه صف به صف در طوافش بهشت است دلتنگ آن ماه‌سیما ببین کیست آغوش وا کرده سویش؟ ببین کیست کوثر به دست آمد اینجا؟ به بعثت رسیده مگر مصطفایی؟ و یا رفته تا آسمان‌ها مسیحا؟ ذبیح است سوی منا پر گشوده؟ و یا این بیابان شده طور سینا؟ رسیده‌ست دیگر زمان عروجش شنیده‌ست از سوی حق «ارجعی» را زبان لال مانده به توصیف ذاتش همان ذات ممسوس در ذات یکتا سلامٌ علی اهل بیت النبوه سلامٌ علی آل یاسین و طاها ✍️
فروغ چهره‌ی خوبان، شعاع طلعت توست کمال حُسن تو مدیون این ملاحت توست به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی فزون‌تر از همه‌کس در جهان شباهت توست از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند که این ولادت طاهاست یا ولادت توست ز خال روی تو، پیدا سیادت تو بُوَد ز حُجب فاطمه یک سایه هم به طلعت توست ز احمد و ز حسین و ز حیدر و زهرا نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست به پیکر تو مجسم، لطافت روح است عجب بُوَد که درین خاکدان، قامت توست نگاه مهر تو غارتگر دل پدر است عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست... عجب نباشد اگر بر «حسان» کنی احسان که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست ✍️مرحوم
قسم بر چهره‌ی چون ماه تابان علی اکبر جهان دیگر نخواهد دید همسان علی اکبر.. حسین بن علی کار تمام نوکرانش را سپرده از سر رحمت به دستان علی اکبر اگر چه می‌دهد روزیِ عالم را ابوفاضل به شیعه می‌رسد پیوسته احسان علی اکبر شبی پایین پا خلوت کن و بنگر جهان آن‌جا گرفته دست خواهش را به دامان علی اکبر شب جمعه که مهمانان ثارالله بسیارند ببین با چشم دل زهراست مهمان علی اکبر ضریح از بوی سیب سرخ لبریز است و می‌آید شمیم یاس از سمت گلستان علی اکبر بساط روضه بر پا می‌شود با گریه‌ی زهرا پریشان می‌شود عالَم، پریشان علی اکبر در آن باران اشک و آه پایین پای ثارالله بمیرم کاش از داغ فراوان علی اکبر دل غم دیده‌ای دارم که نذر شاه خواهم کرد سر نا قابلم را هم به قربان علی اکبر.. ✍️
قسم بر چهره‌ی چون ماه تابان علی اکبر جهان دیگر نخواهد دید همسان علی اکبر.. حسین بن علی کار تمام نوکرانش را سپرده از سر رحمت به دستان علی اکبر اگر چه می‌دهد روزیِ عالم را ابوفاضل به شیعه می‌رسد پیوسته احسان علی اکبر شبی پایین پا خلوت کن و بنگر جهان آن‌جا گرفته دست خواهش را به دامان علی اکبر شب جمعه که مهمانان ثارالله بسیارند ببین با چشم دل زهراست مهمان علی اکبر ضریح از بوی سیب سرخ لبریز است و می‌آید شمیم یاس از سمت گلستان علی اکبر بساط روضه بر پا می‌شود با گریه‌ی زهرا پریشان می‌شود عالَم، پریشان علی اکبر در آن باران اشک و آه پایین پای ثارالله بمیرم کاش از داغ فراوان علی اکبر دل غم دیده‌ای دارم که نذر شاه خواهم کرد سر نا قابلم را هم به قربان علی اکبر.. ✍️
قسم بر چهره‌ی چون ماه تابان علی اکبر جهان دیگر نخواهد دید همسان علی اکبر.. حسین بن علی کار تمام نوکرانش را سپرده از سر رحمت به دستان علی اکبر اگر چه می‌دهد روزیِ عالم را ابوفاضل به شیعه می‌رسد پیوسته احسان علی اکبر شبی پایین پا خلوت کن و بنگر جهان آن‌جا گرفته دست خواهش را به دامان علی اکبر شب جمعه که مهمانان ثارالله بسیارند ببین با چشم دل زهراست مهمان علی اکبر ضریح از بوی سیب سرخ لبریز است و می‌آید شمیم یاس از سمت گلستان علی اکبر بساط روضه بر پا می‌شود با گریه‌ی زهرا پریشان می‌شود عالَم، پریشان علی اکبر در آن باران اشک و آه پایین پای ثارالله بمیرم کاش از داغ فراوان علی اکبر دل غم دیده‌ای دارم که نذر شاه خواهم کرد سر نا قابلم را هم به قربان علی اکبر.. ✍
همانگونه که در سیما، پیمبر بودنش پیداست میان کارزار جنگ، حیدر بودنش پیداست کسی که خون مولا در رگش جاری‌ست، معلوم است که در جولان شمشیرش، دلاور بودنش پیداست "علی ابن حسین ابن علی ابن ابی‌طالب" در این اصل و نسب، از عالمی سَر بودنش پیداست پدر دریای نور و مادرش دریای احساس است در این پیوند ارزشمند، گوهر بودنش پیداست پدر مانند خورشید و عمو ماه بنی هاشم میان آسمان قوم، اختر بودنش پیداست چنان با شور می‌گوید اذانش را که در معنا زمانِ گفتنِ الله، اکبر بودنش پیداست ✍
تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی دنبال مرگ می‌روی و در تبسمی هر لحظه در سلوک مقامات نوبه‌نو پیغمبرانه با خود حق در تکلمی باز از مسیح حنجرهٔ خود اذان ببار بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی شوق وصال می‌چکد از هر نگاه تو لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی وقتی که پیش پیش به معراج رفته‌ای مبهوت مانده‌ام که تو در عرشِ چندمی با آخرین سلام تو جدّ تو آمده در دست کوثری و به لب‌ها علیکمی... ✍️
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت به جلوه‌های جمال تو ماه خیره شده‌ست شکوه وحی در آیینه‌ات ذخیره شده‌ست تو عطر گلشن یاسین، شکوفهٔ یاسی تو با پیامبر عشق، «اَشبَهُ النّاسی» نگاه گرم تو باغ بنفشه‌کاری بود در آبشار صدای تو، وحی جاری بود کسی به جز تو کجا حُسنِ مهرپرور داشت ملاحتی که تو داری فقط پیمبر داشت... الا که سروِ خرامان‌تر از تو، باغ ندید کسی که روی تو را دید، درد و داغ ندید تو بازتاب سپهر چهار معصومی تو سایه‌پرور مهر چهار معصومی تجلّیات یقینت به اوج می‌زد اوج امید در دل و جان تو موج می‌زد موج ظهور و جلوهٔ ایمان مطلق از تو خوش است ترنم «اَوَلَسنا عَلَی الحَق» از تو خوش است همین که منطق تو منطق رسول خداست حساب حُسن تو از دیگران همیشه جداست بلاغت از سخنت می‌چکد، گلاب صفت و گرمی از نفست خیزد، آفتاب صفت کسی به کوی وفا چون تو راست قامت نیست که قامتی که تو داری کم از قیامت نیست حسین محو تماشای راه رفتن توست مرو که خون تماشاییان به گردن توست... :: الا که گردش تو در مدار حق‌طلبی‌ست تو زمزمی و جهان در کمال تشنه‌لبی‌ست تبارک اللَّه از آن خلقت پیمبروار که حسن خلق تو آیینهٔ خصال نبی‌ست بگو جمال جمیل تو را نگاه کند کسی که عاشق روی پیمبر عربی‌ست شجاعت تو علی‌گونه بود روز نبرد شهامت تو نشانِ نماز نیمه‌شبی‌ست به عزت تو و گل‌های کربلا سوگند که خال کنج لبت مُهر هاشمی نَسبی‌ست «هزار مرتبه شُستم دهان به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن نشان بی‌ادبی‌ست» قسم به آینه‌ها نور مشرقینی تو سفیر عشق، علی اکبر حسینی تو ✍
آسمان باز پُر قمر شده است شب اندوهمان سحر شده است به همه سائلان نظر شده است چونكه اربابمان پدر شده است آمد از راه، قرص ماه حسين دومين حيدر سپاه حسين خلق و خويش پيمبرى ديگر على اكبر نه، حيدرى ديگر پهلوان دلاورى ديگر تو بگو شير لشكرى ديگر هست پيغمبرى سراپايش به عمو رفته قدوبالايش چهره‌اش ماهِ آسمان حرم سايه‌اش قوت زنان حرم حنجرش گرمى اذان حرم چشم بد دور از جوان حرم مثل عباس سايه‌ی سرهاست سرپناه تمام خواهرهاست آمد از هر نظر على باشد از همه بيشتر على باشد بازهم يك نفر على باشد چقدر اين پسر على باشد! مثل حيدر قوي‌ست او عزمش چند بيتى بگويم از رزمش بين گرد و غبار مى‌آيد روى مركب سوار مى‌آيد پسر ذوالفقار مى‌آيد حيدر روزگار مى‌آيد عشق مى‌ريزد از سر و رويش ذوالفقار است تيغ ابرويش پاش تا در ركاب مى‌افتد دشت در پيچ و تاب مى‌افتد سر ز تن بى حساب مى‌افتد به تلاطم عقاب مى‌افتد بُهت در چشم‌هاى اين دشت است بسكه در حال رفت و برگشت است خشم او تيغ و نيزه و تیر است هرنگاهش دو قبضه شمشير است چقدر رزم او نفسگير است نوه‌ی شير غالباً شير است تيغ مى‌زد همين كه از چپ و راست از حرم بانگ ياعلى برخاست رزم با اين جوان گره خورده حنجرش با اذان گره خورده در دهان‌ها زبان گره خورده ابرويش آنچنان گره خورده كه همه ياد حيدر افتادند ياد آن‌روزِ خيبر افتادند رعد و برق است يا كه طوفان است؟ كه دقيقاً ميان ميدان است يا جوان حرم رجز‌خوان است؟ روى لب‌هاى عمه‌ها جان است شور و غوغاست در دلش هرچند دارد ارباب مى‌زند لبخند مى‌رود دشت را به هم بزند وسط معركه علم بزند خواست تا حرفِ مى‌روم بزند ديد بايد كمى قدم بزند پيش چشم پدر جوان مى‌رفت داشت از جسم شاه، جان مى‌رفت رفت در نيزه‌زارها افتاد بين گرد و غبارها افتاد زير پاى سوارها افتاد وسط نيزه‌دارها افتاد پاى نيزه به پيكرش وا شد به زمين خورد اِرباً اِربا شد ✍
ای که در سورۀ تبسم خود لطف «وَالشَّمس» و «وَالقَمَر» داری نوری از آفتاب روشن‌تر رویی از ماه، خوب‌تر داری تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد چقدر بر بهشت چهرهٔ خود رنگ و بوی پیامبر داری هجرتت از مدینه شد آغاز مکه هم شاهد سلوک تو بود کربلا، کوفه، شام، حیران‌اند تا کجاها سر سفر داری باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تب کربلا پَر جبریل وقت معراج شد چه معراجی ای که از زخم، بال و پر داری از میان تمام اهل جهان عرشِ پایینِ پا نصیب تو شد عشق می‌داند و ادب که چقدر شوق پابوسی پدر داری شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش‌گوشه گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی تو که از حال ما خبر داری در مدیح تو از مدایح تو یا علی هرچه بیشتر گفتیم با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری ✍
رخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی علیِ اکبرِ لیلاست، بَه چه شاخه نباتی بدون چشمه‌ی لعلش نبود در همه هستی نه چشمه‌ای، نه قناتی، نه دجله‌ای، نه فراتی دمیده برسردنیا چه آفتاب بلندی رسیده درشب لیلا، چه ماه با بَرَکاتی قدش چه سروِ بلندی، چه گیسویی، چه کمندی چه مرتضی سکناتی، چه مصطفی وجناتی چه دلبری، چه دلیری، چه بی مثال و نظیری چه یوسفی، چه عزیزی، چه ماورایِ صفاتی حواس قافله رفته‌ست در صدای اذانش هلا چه حیَّ علایی، چه عجّلوا بصلاتی حسین با پسرش رد شدند از غزل من پسر چه ماهِ جمیلی، پدر چه بابِ نجاتی چه روزها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت «مَضَی الزَّمانُ وَ قَلبي يَقولُ إنَّكَ آتي»* ✍ *سعدی (ترجمه: زمان گذشت و قلبم می‌گوید تو حتما می‌آیی).
فروغ چهره‌ی خوبان، شعاع طلعت توست کمال حُسن تو مدیون این ملاحت توست به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی فزون‌تر از همه‌کس در جهان شباهت توست از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند که این ولادت طاهاست یا ولادت توست ز خال روی تو، پیدا سیادت تو بُوَد ز حُجب فاطمه یک سایه هم به طلعت توست ز احمد و ز حسین و ز حیدر و زهرا نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست به پیکر تو مجسم، لطافت روح است عجب بُوَد که درین خاکدان، قامت توست نگاه مهر تو غارتگر دل پدر است عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست... عجب نباشد اگر بر «حسان» کنی احسان که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست ✍مرحوم