✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰🖍
#قصه_متنی
#قصه_خرگوش_جَوَنده
🐰🐰🐰🐰🐰🐰
قصه اي به منظور ترک عادت ناخن جويدن در کودک
اگر کودک دلبندتان به اين عادت گرفتار است، اين داستان را برايش بخوانيد و با انگشتانش بازي کنيد تا متوجه مقصودتان باشد: :
روزي روزگاري ، باغي بود با گل ها و گياهان زيبا. باغبان از کار و زحمتي که در باغ کشيده بود، خشنود و راضي بود. گياهان باغ قشنگ بودند و همه نوع رنگ و شکلي در آنها ديده مي شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبيعي خود بودند. باغبان مي دانست که چه موقع بايد شاخه هاي کوچک خشکيده را بچيند. او آنها را هر هفته با يک قيچي باغباني مي چيد تا ظاهر گياهان هم سالم و بي نقص باشد.
روزي خرگوش کوچولويي با دندان هاي بلند سفيد به باغ آمد. خرگوش کوچولو خيلي کوچک بود و چيزي درباره ي باغباني نمي دانست. نمي دانست که بايد گل ها و گياهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. مي دانيد، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضي از گياهان را نبايد گاز زد. بنابراين شروع کرد به گاز زدن و جويدن اولين شاخه اي که ديد. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ .
ادامه دارد...
🎀〰➿〰➿〰➿〰➿〰🎀
@kodaknojavan 🌿🌷
✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰🖍
#قصه_متنی
#قصه_خرگوش_جَوَنده
🐰🐰🐰🐰🐰🐰
جويدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبي مي داد.
همين که يکي از گل ها را مي جويد به سراغ ديگري مي رفت. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ .
دست کم ده رديف از گياهان باغ را جويد.
روز بعد، باغبان از خانه بيرون آمد تا برود و باغ را ببيند.
باغبان هميشه خوشحال بود ، زيرا باغ و گياهان قشنگش را دوست مي داشت. هر روز به آنها نگاه مي کرد.
آنها را تميز نگه مي داشت و مي شست. اين کار براي سالم و زيبا نگه داشتن گل ها لازم بود.
علاوه بر اين ، مي دانست که هر کس به ديدن باغ بيايد ، مثل او از ديدن گياهان زيبا لذت خواهد برد.
اما آن روز، وقتي که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت ، ناراحت شد
چون ديد که کسي هر ده تا رديف گياهان را جويده و خورده است.
نوک آنها خيلي کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود.
وقتي که بازديد کنندگان هم براي ديدن گل ها به باغ امدند خيلي ناراحت شدند.
آنها آمده بودند تا گياهان زيبا را ببينند ، اما همه گياهان زشت و جويده شده بودند.
ادامه دارد...
🎀〰➿〰➿〰➿〰➿〰🎀
@kodaknojavan 🌿🌷
✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰🖍
#قصه_متنی
#قصه_خرگوش_جَوَنده
🐰🐰🐰🐰🐰🐰
خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نيست.
رفت و در کنار او نشست و پرسيد :
” چرا ناراحتي؟
” باغبان گفت :
” يک نفر گياهان زيباي مرا جويده است.”
خرگوش کوچولو سرش را پايين انداخت و به آهستگي گفت :
” متاسفم آقاي باغبان. من بودم که گياهان شما را جويدم.”
باغبان با ناراحتي گفت :
” اما آنها گل هاي زيبايي بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.”
خرگوش کوچولو به نوک گياهان آن ده رديف نگاه کرد و ديد که ديگر زيبا به نظر نمي رسند. خرگوش کوچولو گفت :
” متاسفم آقاي باغبان. بعضي وقت ها نمي توانم جلوي خودم را بگيرم.
حتما بايد چيزي را بجوم و اين ده رديف گياهان باغ دم دستم هستند. چکار مي توانم بکنم ؟ “
باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه اي از باغ برد و گفت :
“نگاه کن، من اين گوشه ي باغ هويج کاشته ام.
هر وقت احساس کردي دلت مي خواهد چيزي را گاز بزني و بجوي، مي تواني اين هويج ها را بجوي.
” خرگوش کوچولو سرش را تکان داد.
ادامه دارد...
🎀〰➿〰➿〰➿〰➿〰🎀
@kodaknojavan 🌿🌷
✏️〰➰〰➰〰➰〰➰〰🖍
#قصه_متنی
#قصه_خرگوش_جَوَنده
🐰🐰🐰🐰🐰🐰
🟢 باغبان گفت :
” اما آن گياهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.”
خرگوش کوچولو گفت :
” آيا مي توانم براي آن سبزي هاي بيچاره اي که جويده ام کاري بکنم؟.”
باغبان لبخندي زد و گفت :
” بله مي تواني.
تو مي تواني مراقب آن ده رديف گياه باشي و هر وقت به اندازه کافي بزرگ شدند به من بگويي تا آنها را با قيچي باغباني بچينم و مرتب کنم.
تو به من نشانشان مي دهي و من آنها را مي چينم.
بعدها که کمي بزرگتر شدي به تو ياد مي دهم چگونه خودت اين کار را انجام بدهي.”
خرگوش کوچولو خيلي هيجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت.
باغبان لبخندي زد و يک هويج آبدار به او داد.
خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان هاي سفيد بزرگش گاز بزرگي به هويج زد. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ
🔴پایان
🎀〰➿〰➿〰➿〰➿〰🎀
@kodaknojavan 🌿🌷