اون قدر ویارم شدید بود که گاهی تمام طول روز یه گوشه میفتادم. یه روز اون قدر استفراغ کردم که خون بالا میاوردم. وقتی این طوری شدم به امام حسن علیه السلام توسل کردم چون شنیده بودم که ایشون هم موقع مسمومیت خون استفراغ میکردن.
یا یه دفعه دیگه حالم بهم خورد اما هیچی دم دستم نبود. یهو پیراهن مردونه شوهرمو گرفتم جلوی دهنم.😜🤦🏻♀ یه نالهای کرد بنده خدا و گفت: وایی پیرهنم! 😫بعدشم مجبور شد خودش بشورتش. 🤭😈
تنها بودیم و خودمون دو تایی باید از همدیگه مراقبت میکردیم...🙂😍
تازه به شوهرم هم ویار داشتم. بوش اذیتم میکردم اما چون اونم مثل من تنها بودم، هیچی به روش نمیاوردم. دلم نمیومد وقتی نزدیکم میشد، بهش بگم دور شو...😍
این وضعیت تا آخر سه ماهگی ادامه داشت و بعد یواش یواش بهتر شد. سه ماهه دوم خیلی دلچسب بود. تازه داشتم میفهمیدم که باردارم و باید مراقب خودم باشم. صبح به صبح زنبیل خریدمو دستم میگرفتم و میرفتم خرید سبزی خوردن و شیر و پیادهروی... یکی دو بار هم رفتم قصابی نزدیک محلمون و قلم گوساله گرفتم و آوردم خونه جوشوندم تا به خودم رسیدگی کنم.😌
اون زمان خیلی وضعیت مالیمون خوب نبود و میوه زیاد دم دستم نبود، ولی با همین چیزا و خوردن قرصای مکمل خودمو نگه داشتم...🙂🌺
#شیرین_ترین_سفر_زندگی_من
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
...
وقتی وارد سه ماهه سوم شدم، شوهرم🧔🏻 توی محل کارش به مشکل برخورد و مجبور شد بیاد بیرون.
راستش اصلا نگران پول نبودم! نمیدونم چرا خیلی خودمو تحت حمایت خدا میدیدم. یعنی بودم ولی درکم از این مسئله خیلی قلبی و ملموس بود.😇 حتی وقتی صحبت میشد میگفتم: خدا روزی ما رو میرسونه. نمیشه زیر بار حرف زور رفت.
شوهرم توی خونه با کار تایپ👨🏻💻 و این چیزا خرده خرده هزینه های زندگیمونو میداد.
واقعا چه قدر اون یه ذره پولمون برکت داشت! الان که دارم مینویسم خودم بهت زدهام. تازه ما آخر سال که میرسید حساب سال هم میدادیم و خمس هم داشتیم. یادمه اصلا به شوهرم برای فطریه ماه مبارک میگفتم: مگه چی ازمون کم میشه؟! حالا به جای نون، برنج رو قوت غالب حساب کن. جالبه از اون سال هم تقریبا همه سال ها با این که ممکن بود برنج زیاد هم مصرف نکنیم ولی قوت غالب رو برنج حساب میکنیم و خمس رو هم دست بالا میگیریم. به نظرم آدم با خدا دست باز حساب کنه، خدا هم چون کریمه با کرامتش برخورد میکنه و موقع حساب کتاب دست باز حساب میکنه...
خلاصه...🙂
سه ماهه سوم من با پیاده روی های دو تایی ما توی خیابون و دنبال گربه دویدن های من 🙈و حرص خوردنای شوهرم که: بابا تو حاملهای! یکم آروم باششش!🤦🏻♂ میگذشت...
#شیرین_ترین_سفر_زندگی_من
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
یه مسئلهای پیش اومده.
یه خانومی از من چیزی پرسیده بود، من وسط صحبت یهو دیدم خیلی خستهم، گفتم باشه فرداش حرف بزنیم. چون نمیخواستم توی خستگی مشاوره بدم.
الان هرچی دنبال خصوصی اون نازنینمون میگردم، پیداش نمیکنم. اگه میشه هر وقت این پیام منو دید، خودشو بهم نشون بده که ادامه بدیم. دو روزه دارم دنبالش میگردم.
یادمه به شوهرم میگفتم:( دیگه اون موقع معلوم بود بچه پسره دیگه. دوره پارینه سنگی نبود که...سونوگرافی اختراع شده بود😁😄) میخوام وقتی بچه به دنیا اومد، پسرمو بذارم تو کالسکه برم زنگ در خونه یکی رو بزنم، بعد طرف میاد دم در، مطمئناً به یه خانوم چادری با کالسکه شک نمیکنه😇. پس لازم نیست در برم. اون وقت صاحبخونه ازم بپرسه: خانوم ندیدی کسی از اینجا بدوئه بره، من بگم نه.😇
بعدشم زیرزیرکی بخندمو آروم آروم با کالسکه رد بشم برم.😈😈😜😜
بعدشم پیش شوهرم صدای چرخ کالسکه رو در میارودم و کلی با این رویای خبیثانه حال میکردم.😜😂😂😂
اونم همیشه میگفت: تو تربیت این بچه رو خراب نکنی، من شانس آوردم! 😆
تصورشو بکنید به شوهرم میگفتم: این بچه بزرگ میشه، بعد میریم جایی، همه مامانا به بچه هاشون میگن یه جا بشین، ولی من پسرم بهم میگه: مامان آروم بگیر، آبرومونو بردی به خدا! 😂😂😂
(الان واقعا محمدحسین همینقدر آروم و فهمیده شده ها)
رسید به ماه آخر بارداری و من دیگه سنگین شده بودم. البته خودمو سرپا نگه میداشتم...
#شیرین_ترین_سفر_زندگی_من
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
امروز اولش سرم شلوغ بود، بعدش حالم خوب نبود. این شد که تا الان اصلا گوشی دستم نبود. ببخشید برای این مدل تاخیر های بی خبرم!😥
فقط اومدم که یه چیزی بگم که امروزم یه دشتی از سفره خانوم داشته باشم و شما رو هم ببینم و برم.🙂
🔴 اولین بار که با این جمله در یکی از پیجهای اینستاگرام مواجه شدم ، گویندهاش را بسیار تحسین کردم.
جمله این بود:
"The most important thing a father can do for his children is to love their mother."
«مهمترین کاری که یک پدر میتواند برای فرزندانش انجام دهد، دوست داشتن مادرشان است.»
🔹 این جمله زیبا و عمیق است و همیشه در ذهنم بود تا اینکه با این روایت مواجه شدم:« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلوات الله علیه: حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ إِذَا کَانَ ذَکَراً أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهُ ... وَ إِذَا کَانَتْ أُنْثَى أَنْ یَسْتَفْرِهَ أُمَّهَا ...» (۱)
رسول خدا صلواتاللهعلیه فرمودند: «حق فرزند بر پدر درصورتیکه پسر باشد این است که مادرش را مسرور گرداند... و اگر دختر باشد این است که مادرش را خشنود گرداند...»
🔹 در این روایت واژه «یَسْتَفْرِهَ» ترجمهشده به «سرور، خشنودی». ریشه این واژه «فره» هست که به باب استفعال رفته. «فره» به معنای «فرح ملایم باطنی که در آن اصطکاک همراه با غم یا کدورت نباشد»(۲) است.
🔹 این روایت بسیار عمیقتر از آن جمله انگلیسی است. زیرا اولاً در اینجا فراهم کردن نشاط و سرور درونی مادر، از حقوق فرزندان شمردهشده است. این بدان معناست که ایجاد حال خوب و سرزنده نگهداشتن مادر از «تکالیف» مرد است. موضوعی که علیرغم اهمیت بسیار، کمتر گفتهشده است. اهمیت این مسئله بهقدری زیاد است که در این روایت، بهعنوان اولین حق فرزند ذکرشده است.
🔹 ثانیاً، فراهم کردن نشاط درونی زن، از جانب مرد، فراتر از موضوع محبت است. زیرا محبت، امر درونیست، اما ایجاد نشاط، از لوازم مودّت است، یعنی ابراز محبت و محبت توأم با مسئولیت.
🔖 پینوشت:
۱- الکافی (ط - الإسلامیة)، ج6، ص: 49 در اینجا بخشی از روایت آورده شده است.
۲- هو الفرح الملائم الباطنىّ من دون اصطکاک بما یوجب اغتماما و انکدارا.
التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۹، ص۷۴
✍ مهدیه منافی
🔴 #بیداری_ملت 👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
کلبه عاطفه🏠🌱
🔴 اولین بار که با این جمله در یکی از پیجهای اینستاگرام مواجه شدم ، گویندهاش را بسیار تحسین کردم.
اینجا رو بخونید تا منم پینوشتمو بهش اضافه کنم.😊🌺
اینجا توی متن بالا، اشاره به مادران شده چون معمولا قدرت💪دست مردان بوده و زن و مادر واقعا قدرتی نداشته.
بعد از ازدواج یا به خاطر مسائل فرهنگی و عرف مردسالار یا به خاطر مسائل عاطفی و وابستگی به بچه ها و یا به خاطر مسائل فقهی و قانونی که حق ادامه یا قطع رابطه با همسر با مرد هست، زن مجبور به سازش بیشتره و ناراحتیهاش رو درون قلبش نگه میداره. اما الان اگر دقت کرده باشید، ما خانوما دستمون باز تره و بیشتر میتونیم اعتراض کنیم و وابستگی به بچه کمتر باعث بازدارندگی در مورد جدایی میشه و در کل مردان نسبت به زمان پیامبر صلوات الله علیه وآله، منعطف تر شدن.
الان قدرت ما خانومها نسبت به زمان این روایت بیشتره پس میشه این روایت رو در مورد پدر فرزند هم تسری داد و گفت: اگر واقعا بچه هامون برامون مهمن و اونا رو و سلامت روانشون رو دوست داریم، به پدرشون باید احترام بذاریم و باعث مسرت پدر بچه ها بشیم🙂.
باید آبروی پدر در مقابل بچه هاش حفظ بشه!
بعضی رفتار های البته نادر خانوم ها توی خونه و بین خانواده برای سلامت روان بچهها مخربه. مثلا بی احترامی به پدر. مثلا پشت سر پدر بچهها به بچهها بدگویی کردن، یا مثلا تمسخر پدر حتی به شوخی در مقابل بچهها.(خدا خونه همهمون رو از این رفتار ها پاک نگه داره انشاءالله🤲😔)
امیدوارم این دست رفتارها از خونه همه ماها دور باشه و همه پدر ها و مادر ها در مقابل بچههاشون محترم و عزیز باشن!🙂
بیاین به هم قول بدیم در بدترین شرایط هم حقوق بچههامون رو حفظ کنیم.😊🌺
#گفتگو
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
کلبه عاطفه🏠🌱
اینجا توی متن بالا، اشاره به مادران شده چون معمولا قدرت💪دست مردان بوده و زن و مادر واقعا قدرتی نداشت
این مطلب برداشت شخصی و آزاد منه و الزاماً توضیح و تبیین اصل روایت نیست.
لازم دونستم بگم چون من در مورد تفسیر و توضیح روایات تخصص ندارم. و حرفم تخصصی نیست.😉
امشب محمدحسین برای اولین بار رفت #اعتکاف. کلا اولین باره که شب بیرون از خونه میمونه. از صبح داشتیم کمکش میکردیم آماده بشه. البته دم و دستگاه زیادی با خودش نبرد. ولی خب چون نمیدونست و ما هم میخواستیم مستقیم براش کاری نکنیم، طول کشید.
براش یکم کشمش گذاشتم تا فاصله بین افطار تا سحر بخوره که اذیت نشه. وقتی میرفت باهاش خداحافظی کردم اما بچه ها مشغولم کردن، نتونستم سیر بچهمو بدرقه کنم😔. وقتی رفت یهو دلم کنده شد! 💗💔 رفتم گوشی رو برداشتم و همراه باباشو گرفتم و گفتم گوشی رو بده به محمدحسین تا درست حرف بزنم. به فکرم رسیده چه حالی داشتن مادران شهدا!😢 من بچهم همین دم دستمه، خطری تهدیدش نمیکنه، این طور دلم داره پر پر میزنه. اونا چه می کردن تا بتونن پسر بزرگ شده با شیره جونشون رو، بدن بره در راه خدا😥
داشتم باهاش حرف میزدم، بعدش یهو گفت: مامان من باید برم...
میدونید الان یاد چی افتادم؟
این که این جوون ها مشتاق رسیدن به خدا بودن...
به خدا گفتم: سه روز بچهمو سپردم بهت ها! امانت داده بودی مال خودت بود ولی من خودمو صاحبش دونستم...خب حالا چه کار کنم؟! الان میخوای یادم بدی به داده هات دل نبندم، بلکه ازشون فقط مراقبت کنم؟! 😊
خدایا شکرت🙏
#گفتگو
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
هدایت شده از ریحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدنی | لحظه ورود رهبرانقلاب به مراسم جشن تکلیف دختران دانشآموز
#جشن_فرشتهها
🇮🇷 ۱۴۰۱/۱۱/۱۴
🌱 @Khamenei_Reyhaneh
کلبه عاطفه🏠🌱
🎥 دیدنی | لحظه ورود رهبرانقلاب به مراسم جشن تکلیف دختران دانشآموز #جشن_فرشتهها 🇮🇷 ۱۴۰۱/۱۱/۱
کی به اینا یاد داده این قدر دوستت داشته باشن؟
اصلا مگه دوست داشتن یاد دادنیه؟!😢☺️😍😍😍
بچهای که در دامن گوشی، تلویزیون و بازی های انیمیشینی بزرگ میشود، طبیعتا دیگر حالی برای انس گرفتن با کتاب و تلاش برای فتح قلّه و ایستادگی در برابر سختیها ندارد . . .
🔴به کانال آموزشی ما بپیوندید.
https://eitaa.com/joinchat/2299265148Ca1c2ab34cf
کلبه عاطفه🏠🌱
بچهای که در دامن گوشی، تلویزیون و بازی های انیمیشینی بزرگ میشود، طبیعتا دیگر حالی برای انس گرفتن ب
اینو بهش فکر کنید میام در موردش میگم.
کلبه عاطفه🏠🌱
بچهای که در دامن گوشی، تلویزیون و بازی های انیمیشینی بزرگ میشود، طبیعتا دیگر حالی برای انس گرفتن ب
این مطلب رو دیشب براتون از جایی پیدا کردم. میخواستم از یکی از تجربیات خودم در مورد #گوشی و بازیهای اون بگم. من یه زمانی توی تبلتم بازی های مدیریتی میریختم و بازی میکردم. بازی هایی که توی یه محیطی مثل یه رستوران یا یه مزرعه یا یه کارخونه تو باید مدیریت و اداره یه سری از کارای اونجا رو به عهده بگیری. این دست بازی ها، خشونت و هیجان نامتعارف ندارن. یعنی اکشن نیستن. اما چیزی که باعث میشه دوست داشتنی باشن اینه که شما با صرف یه هزینه کم از لحاظ زمانی و یه انرژی کم، میتونید مزه موفقیت رو بچشید. همین چشیدن مزه موفقیت، حس لذتبخشی داره و باعث میشه که بعد از یه مرحلهای شما حتی راضی به هزینه کردن مالی برای رسیدن به اون حس لذتبخش باشید. شبیه این روند، در مغز، زمانی که کسی اعتیاد پیدا بکنه هم اتفاق میفته. یعنی برای رسیدن به سطحی از لذت، فرد معتاد راضی به هزینه کردن، حتی تا حد فروش لوازم خونه و خرج کردن پس انداز هاش هم، میشه. حالا تصور کنید که این اتفاق همراه با خشونت و اکشن هم باشه!! چه شوددد...🤦🏻♀
حالا به نظرتون چه اتفاقی افتاد که من اون بازی ها رو حذف کردم؟! 🤔😊
من وابستگی ها و تعلقاتی در دنیای بیرون، یا بهتره بگم فضای حقیقی، داشتم که اگر سالها هم بازی میکردم نمیشد به اون دوست داشتنی ها و لذتها و مسئولیت ها رسیدگی کنم و اونها ارتقا پیدا نمیکردن. پس برای ارتقای واقعی زندگیم، از رشد ها و پیشرفت های مجازی دست کشیدم.
حالا میخوام چی بگم؟!
ما با دادن گوشی به بچه هامون باعث میشیم که این طفلک های معصوم، مزه موفقیت و لذت حقیقی رو نچشن. شاید دو روز اول وقتی گوشی و تبلت رو ازشون گرفتیم، حالت بی قراری داشته باشن اما بعد از سه چهار روز که بتونن توی فضای حقیقی خودشونو پیدا کنن، این حالت کلافگی از بین میره.
مورد دوم این که با دادن مسئولیت های سبک و تشویق بچه ها بعد از انجامشون، مزه موفقیت های حقیقی رو به اونها بچشونیم.
با دادن لذت های واقعی مثل گفتگوی خانوادگی و یا بازی های سرگرم کننده با بچه هامون و یا گردش های خانوادگی، مزه لذت های واقعی و حقیقی رو به اون ها بچشونیم تا بتونن دنیای حقیقی خودشونو، متعادل و پویا بسازن.
یکی از دلایل حضور جوان ها و نوجوان ها در اغتشاشات اخیر، در تعادل نبودن دنیای مجازی و حقیقی اونها بود.
انشاءالله هرجور خطر و انحرافی از همه بچه ها دور باشه!🤲
🌺😊
#مادرانه
#گفتگو
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠 قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ؛ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْ
❇️ ترس(نابجا) با نااميدى مقرون است و کم رويى موجب محروميت است، فرصتها همچون ابر در گذرند؛ از اين رو، فرصتهاى نيک را غنيمت بشماريد.
📚 حکمت ۲۱ نهج البلاغه
#حدیث_روز
✅ صفحات رسمی استاد رائفیپور و مؤسسه مصاف👇
🔗 @Masaf
کلبه عاطفه🏠🌱
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام: 💠 قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْ
اینو بخونید، بهش فکر کنید، تا من براتون بگم...😊🌹
انسان عالمی درون خودش داره که برای رشد، این عالم باید به پویایی برسه و آلودگی هایی وجود داره که باعث انسداد رگ های حیات این عالم میشه و باید اونها رو زدود.
برای این کار نیاز به غور و تفحص در عالم درون هست. مثل جوینده ها و جهانگرد های داستان های تخیلی که با گذشتن از جنگل های تاریک و کوههای بلند و دریاهای ژرف، به گنجهای عظیمی دست پیدا میکنن. نتیجه این تفحص درونی هم گنجهای عظیم و پربهای درونه. گنج خودشکوفایی! گنج رسیدن به معنا و معنویت!
اما همون طور که جهانگرد ها و گردشگر های دنیای بیرون، نیاز به لوازم و ابزاری دارن، جویندههای دنیای درون هم نیاز به لوازمی دارن.
بعضی لوازم لازم هستن و واجب. بدون بعضی هم میشه تا حدی پیش رفت. یکی از لوازم واجب برای تفحص در دنیای درون، «صفت شجاعت» هست. یعنی بدون شجاعت نمیشه از درد ها و تاریکی های عالم درون گذر کرد.🙂
وقتی وارد یه روند مشاوره میشیم، اغلب اوقات در شروع کار دردهایی که ما سالها عقب زده بودیم، دوباره سر باز میکنن. دوباره همون احساسات و هیجانات منفی، همون افکار پریشان...
اینجا اگر ما شجاعت مواجهه با خودمون رو داشته باشیم میشه امیدوار بود که به مقصد برسیم و اگر ترس توی قلبمون خونه کرده باشه، نمیشه یه بهبودیمون در زمینهای که در اون زخم خوردیم و آلودگیش رو در قلبمون داریم، خیلی امیدوار باشیم.
باید حواسمون باشه که فرصت رشد و اعتلا در زندگیمون همیشه در دستمون نیست و لحظات عمر، خیلی سریع میگذرن...
😊🌺
#گفتگو
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
پریروز رفته بودیم خونه پدرم👴🏼 تا برای روز پدر عرض ادب کنیم. زن داداشم هم بعد از دو سه ساعت اومد. من یه بچه داداشی دارم که حدود دو سالشه👶🏻. یه پسر که فاطمه خیلی دوستش داره. وقتی اومد کلی فاطمه ذوق کرد...💃🏻
وسط بازی بودن که نمیدونم یهو چی شد این طفلک ناراحت شد...یه کوچولو جیغ زد و گریه کرد.😩
یهو فاطمه با تعجب گفت: چه قدر عجیبب ناراحت میشه!😳
انتظار هرجور ابراز احساساتی رو داشتم الا این جمله...عجیب!
خندهم گرفت. به زن داداشم میگم: فاطمه حالا عاشق بچهته و این طوری ابراز احساس میکنه، اگه دوست نداشت فکر کنم کلا براش با دیوار فرقی نمیکرد ناراحتی و رفتارای این بچه.🤦🏻♀🤦🏻♀
😂😂😂
دوتایی مرده بودیم از خنده.
#مادرانه
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
ارسالی از دوست عزیزی که مخاطبمون هستن🌹
مادر شش فرزند
این تجربه رو بخونید به کارتون میاد:
زمانی که مثل خانما خیلی خسته و کوفته از کارای خونه بودم و بدتر از همه این که کارای خونه رو بیهوده و آب در هاون کوبیدن می دیدم و تکراری و .....
از طرفی احساس عقب افتادن از دوستام می کردم که اکثرا استاد شدن و محقق و .....
ی شبی خواب دیدم رفتم منزل دوستم و دیدم فرش های قرمز رنگ منزلشونو عوض کرده و سبز ی دست انداخته، برام اهمیتی نداشت و خیلی معمولی از کنارش گذشتم، شب قسمت شدم رفتم جمکران قسمت بالا پر شده بود و درب مسجد پایین رو تازه باز کرده بودن نفرات اول بودیم وارد مسجد شدیم به محض دیدن فرش های سبز مسجد به یاد خوابم افتادم و گفتم: خونه ای که دیدم همین بود! همین فرش ها بود!
همین باعث شد که خوابم رو برا دوستم تعریف کنم
اول ازم قول گرفت برای دوستانی که می شناسنش تعریف نکنم
بعد گفت من خیلی اهل درس و بحث و مطالعه و کلاس و ..... بودم دو تا بچه پشت سر هم باعث شد که از همه چی فاصله بگیرم فقط دستشویی بودم و آشپزخونه
ی روز با خودم حرف زدم که:
تو موکب ها چکار می کنن؟ مگه غیر از اینه که فقط پخت و پز می کنن و تمیزکاری و مردم میان می خورن و می خوابن و می رن و دوباره اینا از اول تمیز می کنن و می پرن و .....
اصلا هم نم یگن کی هستی که میای داخل و حتی جوراب هاشونم می شورن و نه تنها خم به ابرو نمیارن بلکه لذت می برن و همیشه به این کار افتخار می کنن و با همین کارها شادِ شادن
منم همون موقع تصمیم گرفتم موکب حضرت مهدی بزنم و فرزندانم رو سربازای حضرت بدونم و از جون و دل خدمت کنم بعد از اون الان شما هشتمین نفر هستی که برام پیام اوردی!
یکی گفته دیدم رفتی ساکن مسجد جمکران شدی
یکی گفته خونه تون مسجد جمکران شده بود
و.....
اما روشم این جوری بوده که؛
به هیچ کدوم از افراد خانواده هیچی نگفتم و فقط در دلم چنین نیتی کردم
ثانیا پیش خودم مرتبا نیتم رو برای هر کاری تکرار می کردم مثلا زیر کتری رو که می خواستم روشن کنم، می گفتم: برای موکب حضرت مهدی روشن می کنم و ......