#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_شصت_پنج
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
محمود پسر سعید(برادرشوهرم)زن و بچه داشت و نمیدونم اون روز کلید رو از کجا پیدا کرده بود و چرا اومده بود سراغ من ؟؟؟فقط خدا با من بود که آبروم نرفت وگرنه کابوس دوران کودکیم دوباره تکرار میشد…از مجید خواستم کلید و قفل در رو عوض کنه…….
چون خودش گمش کرده بود قبول کرد و همون روز عصر عوضش کرد……بعداز اون اتفاق دیگه هرگز محمود رو ندیدم یا واقعا خودش توی جمعی که من بودم نمیومد یا خواست خدا بود که تا به امروز ندیدمش…
برگردیم به سرگذشت……مجید اون روز خیلی دوروبرم چرخید اما این بار من بودم که پسش زدم و ناامید برگشت خونه ی مادرجان…..مجید دیگه ارزش و اعتباری پیش من نداشت و اون اعتبارشو از دست داده بود…..از وقتی با نیره صیغه کرده بود هنوز به محل کارش برنگشته بود و پس اندازش داشت تموم میشد مخصوصا که الان دو خانواده رو باید اداره میکرد…….
اونطوری که شنیدم نیره با برادر و پدرش صحبت میکنه و اونا هم اجازه میدند مجید دوباره برمیگرده به محل کارش……
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌿
زندگی مث دوچرخه سواری میمونه
واسه حفظ تعادلت،همیشه باید درحرکت باشی!
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون استثنا،
هر روز از زندگی را با «سپاسگزاری»
شروع کنید.
همینطور که در آینه نگاه میکنید
بگویید:
«متشکرم خدا، برای زندگی، برای بدنم،
برای خانواده و کسانی که عاشقشان هستم.
برای این روز،
و برای فرصت خدمتگزاری که در اختیارم قرار دادی.
به قدرت خدا و زمانبندی دقیق او ایمان داشته باشید.
🛖@kolbehAramsh🌿
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_شصت_هفت
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
وقتی نیره مثل گرگ توی کوچه زوزه میکشید من هم از صدای بلندش وحشت زده از پنجره کوچه رو نگاه کردم و دیدم که چه قیامتی به پا کرده……امیر با دیدن من که از پنجره نگاه میکنم به من گفت:مامان!!پنجره رو ببند و بیا داخل،…یه وقت دلت براش نسوزه هااااا…!!!؟
حق با امیر بود…..زود سرمو اوردم داخل
وپنجره رو بستم تا یه وقت همسایه ها بهش نگند برو خونه ی هووت تا شوهرت بیاد،،،به هر حال اونجا خونه ی توهم هست……همسایه ها به نیره دل سوزوندند و بهش چایی و پتو اوردند اما هیچ کدوم توی خونشون راه ندادند.بالاخره یکی از همسایه ها که یه پیرزن تنها بود برد خونشون و نیره از اونجا زنگ زد به مجید وچی ها گفت خدا میدونه……
نیره یک هفته خونه ی همسایه موند تا بالاخره مجید برگشت ….چون مجید پولی نداشت تا برای نیره خونه بگیره مجبور شد دوباره مادرجون رو راضی کنه و برگردند اونجا…..اون روز مجید نیره رو گذاشت خونه ی مامانش و بعد به ما سر زد….
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌿
زندگی ما وقتی
دیگران تغییرکنند
تغییر نمی کند
زندگی ما وقتی
تغییر میکند که ما تغییر کنیم
جهان هرکس
به اندازه ی وسعت دید اوست
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای پای بهار رو میشنوید؟! 😍
🛖@kolbehAramsh🌿
دليل تمام استرس ، اضطراب و افسردگى هامون اينه كه:
وجود خودمونو ناديده ميگيريم و براى خشنود كردن ديگران زندگى ميكنيم...
🛖@kolbehAramsh🌿
هر آنچه در این عالم اتفاق می افتد،
چه حکمت آن را دریابید یا نه؛
برای خیری والاتر است.
هر چند آن خیر به سادگی برایت قابل تشخیص نباشد
آرزوهایت شاید سال ها طول بکشد
شاید هم یک روز
ولی چیزی که خواست خداوند پشتش باشد همواره راهش را به زندگی ات پیدا میکند
🛖@kolbehAramsh🌿
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_شصت_هشت
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
مجید خیلی عوض شده بودو دلش میخواست همش پیش من باشه اما من شدیدا پسش میزدم ومجبور میشد برگرده پیش نیره…اون روز موقعی که میخواست برگرده خونه ی مادرجون یه دست رختخواب برداشت بسته بندی کرد و خواست با خودش ببره که جلوشو گرفتم و گفتم:خیر باشه!
مجیدگفت:واقعتش،برای نیره….آخه مادر جون اجازه نمیده به رختخوابهاش دست بزنه…سوالی نگاهش کردم و گفتم:چی شده که فکر کردی من بهش رختخواب میدم؟؟؟مجید اصراری نکرد و با درماندگی رختخوابهارو گذاشت سرجاش واز خونه زد بیرون…..بالاخره در عرض یکهفته مجید یه کم وسایل از خواهراش گرفت و نیره رو سر و سامون داد و برگشت محل کارش…..
چند ماهی گذشت و کم کم حس کردم رفت و امدهای مامان جون به خونمون بیش از حد شده و هر بار یه کم با من درد و دل میکنه…..از بدخلقیها و بد دهنیهای نیره میگفت و اینکه پاقدمش نحس بوده که بچه هارو دربدر کرده……
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌿
کاش همه معنی راز زندگی را
می دانستیم
راز زندگی درک کردن می خواهد.
راز زندگی خود تو هستی
بودن تو
سلامتی تو
و خندهای شیرین خودت
و ضربان قلبی که هر ثانیه می شنوی🌼
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای انسان، اگر بتوانی دم فرو ببندی و سكوت پيشه كنی می توانی از عالم هستی چيزهايی را بشنوی كه گنجايش بيان آنها در زبان و در كتاب ها و در گفتار وجود ندارد و اگر بتوانی سكوت اختيار كنيی، روح تو به نجوا درخواهد آمد و صدای عالم روح را خواهيی شنيد
#مولانا
دم مزن تا بشنوي از دم زنان
آنچه نآمد در زبان و در بيان
دم مزن تا بشنوي زان آفتاب
آنچه نامد در كتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بهر تو روح...
#مولانا
🛖@kolbehAramsh🌿
🌹🍃
ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ آدمى ﻧﺸﻮ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکن ،حتى ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻨﺖ!
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ که ﺑﻴﻞ ﺑﺰنى ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ کرم ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنی
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ کسی ﺣﺴﺎﺩﺕ نکن ﺑﺨﺎﻃﺮ نعمتی که خدا به ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ...
زیرا ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ غمگین ﻣﺒﺎﺵ ﻭقتی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺯيرا ﺗﻮ نمى دانى ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چيزى ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ .
پس همیشه شاکر ﺑﺎﺵ
دکتر الهی قمشهای
🛖@kolbehAramsh🌿