❌❌❌❌ویـــــرایش شــــد❌❌❌
💢قسمت78
💢سرگذشت زندگی لیموشیرین
هیچی از حرفاش ُ باور نداشتم چون اصلاْ خودشو باور نداشتم .
رفتیم یه چرخی زدیم بعد منو رسوند .. بدون اینکه نگاش کنم ازش خدافظی کردم رفتم طرف خونه درو باز کنم .. " هی یادت رفت دست بدی ! "
هی !!!!! ... از یه آدم با اون طرز فکر چی مشد توقع داشت که بجای عزیزم بهت بگه هی !
بی اهمیت به حرفش درو باز کردم رفتم توو .. صدای بوق محله رو برداشت .. دستش رو گذاشت روی بوق ! اومدم بیرون دستشو از ماشین اُورد بیرون .. نگا کردم یه دوسه تا همسایه ها اومده بودن بیرون گفتم حالا درگیری میشه ُاینم سرش درد میکنه واسه دعوا .. گفتم دیوونه شدی ؟ دستش ُآُورد جلو ... دست دادم گازکش رفت.
اومدم تو خونه .. قرار بود چی به سرم بیاد ؟! مامان اومد دم در گفت کجا بودیم تا حالا ؟؟ اونقدر بغض تو گلوم گیر کرده بود که نتونم جواب سوالشو بدم. بی حرف رفتم تو اطاقم .. کز کردم یه گوشه ... حرفای مجید کاراش .. ینی چی به زنا پول نشون بدی ؟؟ نکنه اونم رومن این حسابا رو میکنه ؟؟ نکنه ...
دراطاقم باز شد مامان اومد توو گفت بیا یه چیزی بخور گفتم اونقدر غصه خوردم که چیزی از گلو نره پایین !! تو اون لحظه به یه گوش نیاز داشتم گریه دیگه آرومم نمیکرد ! دنبال یه گوش بودم واسه خالی کردن حرفام .. گوش بده .. بغلم کنه ! با گریه هام گریه کنه ... تنها گوش رو مامان دیدم با اینکه میدونستم اگه با مامان حرف بزنم نمکی میشم واسه زخماش اما داشتم خفه میشدم .. گفتم ... همه ی حرفایی که شوهرم روز عقدمون بهم گفت... فهمیدم که بابامم داره گوش میده از فرصت استفاده کردم داد زدم گفتم یه عمر بدبختم کردید حالا هم با خودخواهیتون جوونیمو گند زدید .. اگه بابا اون پولایی که آرش داده بود ُداده بود به این پست فطرت امروز نمیومد به من بگه به زنا پول نشون بدی چی میشه..... چقدر بهتون گفتم مجید مرد زندگی نیس .. چقدر بهتون گفتم مرد هوس بازیه ؟؟؟ یه عمر تو سادگیتون دست ُپازدید ُچوبش ُخوردید ُعبرت نگرفتید... دلم نمیاد نفرینتون کنم اما ازتون راضی نیستم .. همه ی اینا حساب داره .. جوابش با شما ....
بابام اومد تو اطاقم ... نمیخواستم به چشماش نگاه کنم .. نمیخواستم باز اشکشو ببینم اما منم داغون بودم ... همین بابا بود که آرزوای منو خاک کرد حق داشتم داد بزنم .. حق داشتم بهش بدوبیراه بگم ! نداشتم ؟!
بابا اومد پیشونیمو بوسید گفت چون میدونه تو ازش بدت میاد اینجوری گفته وگرنه همچین آدمی نیس ! سرمو تکون دادم
ــ چی بهت بگم پدر من که هرچی من میگم تو یه چیز دیگه تحویل میدی ؟ چرا سرپوشونی میکنه رو کارت ؟ تا اینجا اومدم که بهت ثابت کنم تو واسم عزیزتر از هرکسی هستی حتی به قیمت بدبخت شدن خودم
به حرفت به قول ُقرارات که یه ذره هم واسه من احترام قائل نشدی باهام درمورد زندگی ِخودم مشورت کنی احترام گذاشتم .. امروز زن رسمی و قانونی این آقا شدم تا به تو ثابت کنم هنوزم که هنوز رو حرف تو حرف نمیزنم .. چقدر بهم گفتی باسواد شدی ما بیسوادا رو قبول نداری ؟؟ چقدر به خاطر همین آقا که امروز دلمو خون کرد بهم سرکوفت زدی خرج دانشگاه ُکتاب و دفترات ُبا چه مکافاتی دادم تا تو باسواد بشی بیایی توروم وایسی .. اما دیگه از این به بعد احترام کسی که احتراممو نداره نگه نمیدارم .. طلاق بگیرم کنج خونه بشینم بهتر از اون زندگی شاهونه س که ای پست فطرت بخواد واسم درست کنه
فردا صبحش مجید زنگ زد .. جواب ندادم ...
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دمش گرم چقدر خوب مادر رو توصیف کرد❤️
آقای خیابانی چقدر محترم میشه گاهی اوقات، آدم شرمگین میشه از اینکه به سوتیاش میخنده🥲
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اردیبهشت
بویِ بهشت میآید!
عطر شکوفهها و خاکِ بارانخورده
هوش از سرِ رهگذرانِ شهر
پرانده!
اردیبهشت
شوخی بردار نیست!
همه را عاشق میکند!
صبح اردیبهشتی بخیر😍🌼
🛖@kolbehAramsh🌿
35.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقد قشنگ حرف میزنه دکترعزیزی👌
این کلیپ و از دست ندید ✋️🙏
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه های پر مهرو صفامونو یادتونه🥺😍
🛖@kolbehAramsh🌿
💢قسمت 79
💢سرگذشت زندگی لیموشیرین
.فردا صبحش مجید زنگ زد .. جواب ندادم ... اومد خونمون ٬ بابای ساده ی من شروع کرد به نصیحت کردنش که این چه حرفایی بود بهش زدی ؟ اونم در جواب بابام میگفت هرچی گفتم به زنم گفتم قرار نشد از الان تو کارامون دخالت کنیااااا ....
راسیتش دوس داشتم مجید این رفتارا رو بکنه تا به بابا ثابت بشه تموم حرفایی که درباره مجید میزدم با اینکه طاقت نداشتم ببینم خرد شدنش رو زجر کشیدنش رو .... بابا افتاده بود تو تکاپو که واسم جهازیه بخره ... گفتم من تو خونه ای نمیرم که بخوام با خودم جهاز ببرم ... مامانم تو گوشم میخوند خودمو از این بدبختر نکنم به یه زن مطلقه نگاه خوبی نمیشه ... کسی زیر بار نمیره بیاد بگیرتت.
" مادر من ٬من حاضرم بترشم اما با این آقا نرم زیر به سقف "
بابام بازم برام روضه خونه میکرد که جواب دوست ُآشنا رو چی بدیم ؟ مردم چی میگن ؟ نمیگن دخترشون اِل بود تو عقد طلاقش دادن .. گور حرف مردم .. آدم بیچاره بشه بخاطر مردم... از همون اول منو از این مردم ترسوندن .. کج نرو مردم چی میگن ؟؟ راست برو مردم چی میگن .... بمیر به خاطر مردم
یه چند روز بعد از عقدمون خونواده ی مجید اومدن خونمون ُگفتن میخوان عروسشون رو یه ماه دیگه ببرن .. بابا گفت من هیچ جهازی نخریدم .. باباش گفت از الان گفتیم که پس فردا نگید اینش کمه چون نگفتید! مامانش رو کرد به مامانم گفت حالا اگه ندارید یه اسباب دست بهش بدید تا بعده ها خرده خرده واسش میخرید .. متلک پشت متلک ... دیگه طاقت نداشتم گفتم تا یه ماه دیگه خونوادم تواناییش ُندارن .... منم حالا حالاها نمیخوام عروسی کنم ... مجید گفت اما باید یه ماه دیگه آماده باشی تعیین عروسی با داماد ِ...
ــ میخواین بخواین میخای نخواین .. ما آمادگیش رو نداریم من باید کم کمش دوسال عقد باشم ..
مامانش صداش رو برد بالا
ــ دلتم بخواد .. ینی چی میخوای بخایم میخوای نخوایم ... والا خوب روزگاری شده به خدا اونموقعا عروسا میگفتن بذار خودمونو جا کنیم بعدش چه ها کنیم تو یکی هنوز خودتو جا نکرده داری چه ها میکنی ؟؟
مجید دستمو گرفت برد تو اطاق
دست از این کارات بردار تو دیگه زن رسمی ِمن شدی باباتم خیلی بدهکار ِبه من .. پس صدات درنیاد ُ آبروریزی نکن
ــ ازت تنفر داشتم از دیروز تا حالا بیشتر ازت متنفرم ! چرا روز عقد تو اون حالم اون حرفا رو بهم زدی ؟ به نظرت هر دختری بود با دلخوشی میومد تو اون خونه ؟! این زندگی نکبتم می ارزه به اون زندگی ای اعیونی که تو میخوای واسه من بسازی !! اینجا اگه نون گیرم نمیاد خیلی بهتر از اون زندگی ای که بخوام نونم ُبزنم تو خونو بخورم ...
ــ غلط کردم !!! میخوای اینو ازم بشنوی ؟؟ غلط کردم .. مامانم سکته ای ِ.. یه دوبار سکته قلبی کرده از دست کارای من .. سمانه خراب نکن .. همه خوشیاشو
نذاشتم ادامه بده گفتم پس قراره من زن مامانت بشم !!
ــ بس کن ... میدونی چقدر طالبم بودن ؟ میدونی اشاره میکردم صدتا دختر جلوم وایمیسادن ؟؟ دوسِت دارم به جان همون مادرم میخوامت ... زبون تیزی دارم اما تو دلم هیچی نیس . بهم فرصت بده بیشتر بشناسیم ..
ــ من دو سه ماه دیگه حاضر نیستم بیام باهات زندگی کنم .
ــ به خدا چند سالم عقد باشیم غیر از اینکه تنفر تو زیادتر بشه هیچ اتفاقی نمیوفته .. بیا باهام زندگی کن اونوقت هر بدی دیدی هرچی بگی قبول..
ــ طلاقم بده مجید !!! من زن خوبی واست نمیشم ..
ــ مزخرف نگو پا شو بریم تو سالن همه منتظرمونن ... پاشو ..
قبل از اینکه من برم بیرون مامانش اومد تو اطاق از رفتار بدش عذرخواهی کرد !!! گفت تند رفته ُدوس نداره بعد از چند سال که یه عروس خوب گیرش اومده حالا دلخورش کنه ...
همه شون رُلشون رو خوب بازی میکردن خیلی خوب ...!
وقتی رفتن بابام میگفت بابا جون ببین خونواده ی اون چقدر عزتت رو دارن برعکس خونواده ی اون پسره .. بابا نمیدونست میخواست از دست هوس بازیا و کارای پسرشون راحت شن وگرنه عاشق چشم ُابروی من یا پول ُثروت تو نشدن ...
بابام بازم واسم رفت بالای منبر .. میترسید از تصمیمی که تو سرم دارم .. بازم از آبروش ! از اینکه مردم چی میگن .. خیلی فکر میکردم گفتم من که با امید به خدا اومدم جلو .. قطعاْ همون خدا پشتمه هوامو داره ... میرم ..تا جایی که خدا واسم خواست پیش میرم ُساکت می مونم ...
تصمیم داشتم با مجید هرچند به ظاهر خوب باشم .. حفظ ظاهر میکردم به امید اینکه یه روزی عاشقش بشم
🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب به تمام خستگان جهان؛
باشد که اشک بعدی شما اشک شوق باشد..😍🌱
.
با این اهنگ خال دلتون رو خوب کنین🌷🌸
🛖@kolbehAramsh🌿
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ
به آن زندهای که هرگز نمیمیرد،
تکیه کن.
(فرقان۵۸)
🛖@kolbehAramsh🌿
💢قسمت 80
💢سرگذشت زندگی لیموشیرین
تصمیم داشتم با مجید هرچند به ظاهر خوب باشم .. حفظ ظاهر میکردم به امید اینکه یه روزی عاشقش بشم
کم کم به روز عروسی نزدیک میشدیم .. بابام مونده بود جهازمو چیکار کنه ؟ مگیفت حاضره همه وسایل خونه حتی فرش زیر پاشو بفروشه تا بتونه یه جهاز معمولی واسم تهیه کنه تا بعده ها واسم سرکوفت نشه .... اما مگه اسباب اساسیه بابا چقدر می ارزید؟؟؟ یه فرش کهنه ی رنگ و رو رفته که بابا خواست بفروشتش دلاله پوزخند زد گفت به نظر من برو بندازش تو مسجد واسه خیرات ....
مامانم یه خانومی رو میشناخت که کارش تهیه جهاز واسه دختران دم بخت بود .. خود ِخانومه مداح زنونه بوده که تو جلساتش اعلام میکرده و صدقه ها و پولایی که مردم کمک میکردند رو واسه دخترا جهاز میخریده.. مامان رفت بهش سپرد ُ قرار شد بعد از تحقیقات بهمون کمک کنن ..
تحقیقات انجام شد ُفهمیدن ما از هر محتاجی محتاج تریم !! کمکاشون بهمون شروع شد .. شروع کردیم به خرید جهازیه البته با یه خط قرمز ! چون زندگی واسه من یکی ٬بر پایه و بنیاد " جبر " بنا شده بود و صاحب هیچ گونه حقی الّا زندگی کردن ُزجر کشیدن نبودم
حقی در زمینه انتخاب وسایل خونمم نداشتم ُ باید هرچی اون خانومه واسم میگرفت دستش ُماچ میکردم واسه لطفی که بهم کرده مبادا بی جهاز بمونم یا بترشم !!
خیلی وقتا میشد از مغازه میومدم بیرون به دار ُدرخت نگا میکردم .. مامانم میومد میگفت چرا اینجایی بیا بپسند ! انگاری خنده دارترین لطیفه رو واسم گفته باشه !
" آخه وقتی خط قرمز واسم تعیین شده من چیکاره م این وسط؟! هرچی میپسندم خانومه میگه دخترم به جیبت نگا کن نه به وسیله!! جیبم خالیه عقده هام وسییییییییع ! برو اون خانومه خودش میدونه چی برداره!! ".
یادم نمیره وقتی گفتن کمکمون میکنن خدا دنیا رو به من ُخونوادم داد ... دوس داشتم خودمو به خرید وسایل خونه م گرم کنه بلکم به ذوق ِوسایل حداقل شوق زندگی َم دنبالش بیاد
اولاْ خانومه قرار شد دنبالمون بیاد واسه حساب کتابش ! این به کنار ... اول از وسایل گنده شروع کردیم .. رفتیم سراغ گاز ... گفتم میخوام خارجی باشه سامسونگ وردارم ! خانومه پوزخند زد ... رفتم سراغ ایرانیاش بگردم ببینم کدوم به چشم میاد میبینم خانومه یه فاکتور دستشه داره طرفم میاد میگه " مبارک باشه " اون گازو واست خرید کردم ! منم از تعجب دهنم یه متر وامونده مامان بابام دارن چشم ُابرو میان تشکر یادت رفت !!!
واسه خرید یخچال فریزم رفته بود سراغ دست دوما میگفت بهترین یخچال فریزر ُواستون برداشتم ! شوق زندگی تو دلم مرده بود اینجور بدتر بی خیال زندگی شدم .. نمیخوام دیگه حرفی از گریه های قایمکی ِشبونه م بکنم که عجیب روزای بدی که نه بدتری داشتم ...
یکی دیگه واسه زندگیم تصمیم میگرفت یکی دیگه واسه وسایل خونه م سلیقه میداد ٬ تبدیل شده بودم به یه آدم پوچ !!! کسی که نباید تصمیم بگیره چون دیگرون رو واسه اینکار گذاشتن حالا میخواد خودی باشه میخواد غریبه !
🛖@kolbehAramsh🌿
انسانها به سه دلیل
پشت سرتان حرف میزنند..!
وقتی نمی توانند در حد شما باشند!
وقتی چیزی که شما دارید را ندارند!
وقتی میخواهند
از سبک زندگی شما تقلید کننداما
نمی توانند!
🛖@kolbehAramsh🌿
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر خوشبخت نیستید،
اقلا خوشحال باشید!
#دکتر_هلاکویی
🛖@kolbehAramsh🌿