eitaa logo
کلبه آرامش
16.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۱۳ 🌾تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...  خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...  - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...  - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...  - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...  من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... ادامه دارد.... ✍نویسنده: 🛖@kolbehAramsh🌿
درمسیر موفقیت شاید نتوانید خرگوش باشید، اما لاک‌پشت بودن بهتر از سنگ بودن است. لاک‌پشت دیر یا زود به جایی میرسد، اما سنگ هرگز. 🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- آن حال ِ ناب دوران کودکیم رو می‌خواهم.. آن لحظه ای که زیر بارون ، بی دغدغه فکر فردا، می‌خندیدم و شادی می‌کردم... 🤎 🛖@kolbehAramsh🌿
هر آدمی بهایی دارد اگر به کسی بیش از حدش بها بدهی مثل یک جنس بنجل می ماند روی دستت 🛖@kolbehAramsh🌿
🍃 جهان بازتابی از خود ماست وقتی از خود بیزاریم ، از همه بیزاریم وَ وقتی به همین که هستیم ، عشق می ورزیم، تمام جهان به نظر فوق العاده و دوست داشتنی می آید .. 🛖@kolbehAramsh🌿
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. الهی یه روزی جواب تک تک صبوری هایی که کردیو خدا جلوی راهت بذاره . بگو آمین . . 🛖@kolbehAramsh🌿
🌼🌼🌼 «وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا ۚ» «از حرف های مردم نا راحت نشو چون که تمام قدرت ها دست خداست..» 🛖@kolbehAramsh🌿
🌸🍃🌸🍃 ✍اگر حق با شماست، به شدن نیازی نیست؛ و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای بودن ندارید! صبوری با خانواده است، صبوری با دیگران احترام است، صبوری با خود اعتماد به نفس است و صبوری در راه خدا، است. ✍اندیشیدن به گذشته اندوه، و اندیشیدن به آینده هراس می آورد؛ به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد. در جستجوی باش نه صورت زیبا؛ زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی‌ماند؛ اما آنچه خوب است، همیشه زیباست. 🛖@kolbehAramsh🌿
19.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو فرستادم که بگم : آشتی؟!💐🫠 فرستادم که بگم : آدم‌های زیادی دور و ور من نیستن، که کنارشون حال دلم خوب باشه و لبام خندون؛ تو یکی از اون آدم خوب‌های باارزش زندگیمی،💎 مگه چنتا از تو تو زندگیم هست؟! 🛖@kolbehAramsh🌿
🌾 (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۱۴ 🌾 عشق کتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...حالش که بهتر شد با خنده گفت ... _عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...  اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... ادامه دارد... ✍نویسنده: 🛖@kolbehAramsh🌿
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت دل بابا ها رو نشکنید.. 🛖@kolbehAramsh🌿
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ســــلام 🌸صبحتون 🌷بخیـر و شـادی 🌷امیدوارم خدابه 🌸 زندڪَیتاڹ،سرسبزی 🌷به قلبتان مهربانی 🌸به روحتان آرامش 🌷به جسمتان سلامتی بده 🌷وازنعمتهای بیکرانش 🌸سیرابتون کنه🌷 🛖@kolbehAramsh🌿