eitaa logo
کلبه آرامش
15.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و یکم احمددستم رو ازپشت سرگرفت و گفت: -چی تو لباسته؟ ازخجالت کنار سماورنشستم و گفتم: -هیچی احمد کنار پام نشست و گفت: -هیچی؟الکی الکی شکمت یک متر جلو اومده؟ لبهام روگاز گرفتم وچیزی نگفتم. احمد با دلخوری ازکنارم بلند شد و گفت: -دستت درد نکنه شریفه،من فکر میکردم توبه حرفهام گوش میدی من فکر میکردم حرفهام واسه تو اهمیت داره اما امشب فهمیدم اصلا اینطور نیست. تاخواستم حرفی بزنم احمد دراتاق روبازکردوبه بیرون رفت. ازپشت پنجره به تماشایش ایستادم.احمد چند باری دور حیاط چرخید ودر آخر به اتاق طلعت رفت. ازخودم واحمد دلخور بودم.جلیقه رو بایک حرکت اززیرلباس بیرون کشیدم وبه گوشه اتاق پرت کردم. نمیدونستم چیکار کنم.من بچه نمیخواستم اماحرفهای عمه احمد حسابی من رو ترسونده بود. اقام نگاهی بهم انداخت وگفت: -من سر در نمیارم.به مادرتم گفتم اون خونه صدای گریه وخنده یک بچه کم داره.احمد میگه نمیخوام تو پات روبکن تویک کفش وبگو میـخوام،اون میگه توبچه ای،تو بهش نشون بده نیستی ازاینکه اقام درباره بچه دار شدن مستقیم باهام حرف بزنه خجالت میکشیدم. نجمه ازکنار چراغ بلند وشد وگفت: -چقدرخوبه شوهرآدم عین احمد آقاباشه. آقام سری به نشانه تاسف تکان داد ومنتظر باقی حرف نجمه شد. هرچی برای نجمه چشم وابرو میومدم تاحرف نامربوطی نزنه فایده نداشت. نجمه کنارآقام نشست و گفت: -احمدآقا واسه خاطرآسایش شریفه میگه من بچه نمیخوام. وگرنه کدوم مردیه که دلش برای بچه نلرزه؟ از حرفی که نجمه زدلبهام روگاز گرفتم وبه زمین چشم دوختم. آقام توچشمهای نجمه نگاه کردو گفت: ادامه دارد... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما وقتی نتونن بفهمنت قضاوت‍‍ت میکنن! ‌ هرگز از حرفهایی که مردم درباره تو می‌گویند نگران نشو. هیچ‌گاه کوچکترین توجهی به آن نشان نده. همیشه فقط به یک چیز فکر کن: داور خداست. آیا من در برابر او روسفیدم؟ بگذار این معیار قضاوت زندگی تو باشد، تا بیراهه نروی... تو باید روی پای خودت بایستی و تنها ملاحظه‌ات این باشد که:‌ هرکاری انجام می‌دهم باید مطابق شعور خودم باشد. تصمیم‌گیرنده باید آگاهی و شعور خودم باشد. آن‌گاه خدا داور تو خواهد بود.. "اشو" 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹 در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد. اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف ۵ دقیقه پیدا کند. همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند. دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد. طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست. وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید. در حالی که شادی ما در شادی دیگران است. شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید . 🛖@kolbehAramsh🌱
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️آنقدر هر چیزی را استوری نکنید .🖐 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم قسمت پنجاه ودوم -باز این حرف رواززبون کی شنیدی که اینطور واسم قرقره میکنی؟!دختر جان توچرا وسط همه حرف وسخن هامیپری؟مگه صددفعه نگفتم این حرفها به تو نیومده! نجمه سرش روبه زیر انداخت و گفت: -خب من درباره چی حرف بزنم؟هر چی که میگم شمادعوام میکنید.اصلاکاش عین کریم لال بودم تاخیال همه شماراحت میشد! ازحرف نجمه اقام لبخندی زدو گفت: -خدانکنه باباتو اگه حرف نزنی این خونه دل مرده میشه.من میگم حرفت رو مزه مزه کن بعدبزن نجمه چشم ارومی گفت وسرش رو به روی پام گذاشت،عادتش بود وقتی غرورش جریحه دار میشد به من پناه میاوردتامن غم دلش کم کنم... ادامه دارد... احمد دستش رو به روی پیشونیم گذاشت و گفت: -تب داری...صد بار گفتم لباس گرم بپوش!!!اصلا کی گفته تو این سرما بری نون بگیری...هر چی میخوای بگو خودم بگیرم... از بی حالی چشمهام رو بستم و چیزی نگفتم... چشم که باز کردم احمد رو بالا سرم دیدم ...احمد لبخندی بهم زد و گفت: -بهتری؟ سرم رو از بالشت برداشتم و گفتم: -‌بله...نمیری اون ور؟ احمد به پشتی تکیه داد و گفت: -نه...به طلعت گفتم حالت خوب نیست! خمیازه ای کشیدم و گفتم: -برو...من حالم بهتره... احمد بینیم رو کشید و گفت: -نه نمیرم...اگه برم همه فکر و ذکرم اینجا میمونه!!! ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
گاهی قضاوت نادرست درباره دیگران ممکن است به قیمت تباهی, آبرو , اعتبار و زندگی خود و دیگران تمام شود قضاوت واقعی فقط مخصوص خداست یه بزرگی حرف قشنگی میزد اگه کسی رو دوستداری هواشو داشته باش اما اگه برای پر کردن تنهاییت میخوایش هواییش نکن چون دیگه ممکنه به هیچ هوایی غیر تو عادت نکنه ... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه بسیارند مردمانی که وقتی خدا به آنها تلفن میکند تلفنشان "مشغول" است از این رو پیام را نمی گیرند. (فلورانس اسکاول شین) وقتی دلسرد و عصبانی هستید یا درونتون پر از کینه و نفرته، تلفن شما مشغوله. حتما این اصطلاح رو شنیدید: "این قدررر عصبانی بودم که چشمام درست نمی دید." حالا این رو هم بهش اضافه کنید: اینقدر عصبانی بودم که گوش هام درست نمی شنید. هیجانات منفی صدای شهود رو خفه و خاموش میکنه، درونت رو از بار ِاضافی خالی کن تا بتونی شهود رو به راحتی دریافت کنی. 🛖@kolbehAramsh🌱
💎سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و سوم احمد با صداهایی که از تو حیاط میومد بلند شد و به پشت پنجره رفت... احمد نگاهی بهم کرد و گفت: -چراغ نفت داره؟ از جایم بلند شدم و گفتم: -نه...الان نفتش میکنم... احمد چراغ رو از دستم گرفت و گفت: -نه ...تو با این حالت بیرون نیا...خودم انجام میدم... پشت پنجره به تماشای احمد و طلعت ایستاده بودم...طلعت من رو پشت پنجره دید و با دستش من رو به احمد نشون داد... احمد به سمتم برگشت و نگاهم کرد... با باز شدن در روی تشکم نشستم و به احمد نگاه کردم...سرم سنگین بود...احمد با دلخوری چراغ رو وسط اتاق گذاشت و گفت: -برای چی اومدی پشت پنجره؟الان طلعت فکر میکنه من به دروغ گفتم تو حالت بده... بهش حق میدادم...به طلعتم حق میدادم اگه همچین فکری رو میکرد... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
. مطمئنم روزی میرسه که شما در حال خوردنِ آخرین وعده غذات هستی، برای آخرین بار گوشیتو چک میکنی، عزیزی رو بغل میکنی و خبر نداری که این آخرین باره. پس بهتره هرچیزی و هرکاری که فکر میکنی دوسش داری رو با ذوق و شوق انجام بدی. اگه شبی رو صبح میکنی وقتی که چشاتو باز کردی بیشتر برای خودت زندگیش کن. قدر سالهای باقی مونده عُمرت رو بدون و برای بقیه آدمایی که قراره شب و روز قضاوتت کنن زندگیش نکن. کنار اونایی باش که دوسشون داری. خلاصه زندگی کن، چون روزهای عمری که میاد و میره دیگه نه تکرار میشه و نه دوباره برمیگرده... 🛖@kolbehAramsh🌱
داستان واقعی پدر شوهر و عروس من نرگس هستم حدود یکساله با پدرام ازدواج کردم...🌺 از همون ابتدا متوجه نگاه های مخفی پدر شوهرم به خودم میشدم...پدر شوهرم از حق نگذریم از شوهرم جذابتر و خشگلتر مونده بود🌺 یه وقتایی تعجب میکردم اما به روی خودم نمیاوردم...🌺 یه روز پدرام برای ماموریت به عسلویه رفت...یکی زنگ در را زد ایفون را برداشتم دیدم پدر شوهرمه خیلی ترسیدم در را باز کردم🌺 و سریع کنار تلفن نشستم و به مادرم زنگ زدم تا خودش را ب منزلمان برساند پدر شوهرم در خانه را باز کرد و‌وارد شد دو تا نون سنگک دستش بود و گفت چطوری دخترم امده ام باهات صبحانه بخورم 🌺 چه خبر و مشغول صحبت شد از کارهایش سر در نمیاوردم... گفتم من صبحانه خورده ام اگر میخواهید برای شما بیاورم...🌺 ناگهان دست در جیبش کرد و گفت این پول را بگیر تا زمانیکه شوهرت خونه نیست داشته باشی... کم و کسری هم داشتی به من زنگ بزن...نانها را روی میز اشپزخانه گذاشت خداحافظی کردو رفت...🌺 ومن ...ومن ماندم و هزاران فکر و گمان کثیف و بد نسبت به پدر شوهرم از درگاه خداوند توبه کردم و خواستم که مرا ببخشد🌺🌺 از قران بپرس👇👇👇👇👇 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ‌ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيراً مِنَ‌ الظَّنِ‌ إِنَ‌ بَعْضَ‌ الظَّنِ‌ إِثْمٌ‌ وَ لاَ تَجَسَّسُوا وَ لاَ يَغْتَبْ‌ بَعْضُکُمْ‌ بَعْضاً أَ يُحِبُ‌ أَحَدُکُمْ‌ أَنْ‌ يَأْکُلَ‌ لَحْمَ‌ أَخِيهِ‌ مَيْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ‌ وَ اتَّقُوا اللَّهَ‌ إِنَ‌ اللَّهَ‌ تَوَّابٌ‌ رَحِيمٌ‌ ترجمه ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است؛ و هرگز (در کار دیگران) تجسّس نکنید؛ و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید؛ تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه‌پذیر و مهربان است! 🛖@kolbehAramsh🌿
🔴 شادی و نشاط مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید. حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟ آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى‌ فرمود بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد. امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری‌ هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است. حضرت فرمود به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى. 📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۱۵۹ اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پــروردگارا🙏 بااولین قدمهایم بر جاده های صبح؛ نـامت را عاشقانه زمزمه میڪنم؛ ڪوله بار تمـنایم خالی وموج سخاوت تو جاری خـدایـــا یــاری ام ڪن.🤲 صبح پنجشنبتون به خیر و خوشی🙏💞 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یه جایی رسیدم که دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست ... جایی که وقتی یکی دلمو میشکنه مثل آب خوردن میزارمش کنار ... جایی که با دیدن بی معرفتیا فقط میگم به درک ...! دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشم نه با رفتن کسی ناراحت که بخوام نازشو بخرم برگرده ...! بی احساس نبودم، اما یه کسایی اومدن تو زندگیم که یه سری از باورامو از بین بردن همونایی که گفتن؛ تو واسه این دنیا زیادی خوبی ... آره درسته ...من زیادی خوبم ولی شما چرا بی لیاقتی خودتونو نشون دادین ؟! میدونی من اشتباه زیاد داشتم ولی بنظرم بزرگترین اشتباهم این بود که فکر میکردم همه لیاقت خوبی دارن ...! 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت قسمت پنجاه و پنجم اقام دستش رو به روی زانوی احمد گذاشت و گفت: -انشاا...امسال دیگه نوه ام رو بغل میکنم...نه احمد آقا؟؟؟ احمد نگاهی به من انداخت و گفت: -‌چی بگم؟!!!...انشاا... خیلی فشار روی من و احمد بود هم خانواده من بی تاب نوه بودن هم عمه های احمد دست از سرمون برنمیداشتن... احمد با چشمهای بسته گفت: -میترسم بچه نخواستن من و تو حرف یومیه عده ای خاله خان باجی بشه...شریفه تو میگی چیکار کنم؟از یک طرف دلم به بچه رضا نیست از طرف دیگه میترسم تو رو اجاق کور بدونن!!! دستم رو به زیر بالشتم بردم و گفتم: -من بچه میخوام...خسته شدم از تنهایی ...اگه تو راضی نباشی حرفی نمیزنم اما بدون من دلم لک زده برای بوی بچه... احمد چشمهاش رو باز کرد و گفت: -مطمئن باشم خودت هوس مادر شدن کردی و واسه حرف و حدیث اقوام من نیست؟؟؟ چشمهام رو به نشونه تایید باز و بسته کردم و گفتم: -‌خودم دلم میخواد... احمد یک دسته از موی بافته شده ام رو بوسید و گفت: -قبوله...هر چی تو بخوای من نه نمیگم... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از اینکه بخوای من و زندگیم و قضاوت کنی کفش هایی که من پوشیدمو بپوش و تو راهی که من قدم زدم، قدم بزن ! از خیابون و کوه و دشت هایی که من گذر کردم گذر کن ! اشک هایی رو بریز که من ریختم .. دردها و خوشی هایی رو تجربه کن که من کردم ... سالهایی رو بگذرون که من گذروندم .. روی سنگهایی بلغز که مم لغزیدم .. دوباره و دوباره بلند شو و توی همون راه سخت قدم بزن همونطوری که من انجامش دادم .. وقتی که تموم این کارارو کردی حالا میتونی قضاوتم کنی ...! 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و ششم طلعت تو حیاط ایستاده بود...خجالت میکشیدم جلوی اون به سراغ سیر ترشی های گوشه حیاط برم...بدجور هوس ترشی به دل داشتم...از شدت ویار پاهام سست و بی رمق شده بود... دمپایی هام رو سریع پا کردم و به گوشه حیاط رفتم...حتی یادم رفت به طلعت سلام کنم...طلعت جارو رو به روی زمین گذاشت تا ببینه عجله من به چه علتیه...دستم رو تا مچ به درون ظرف سیر ترشی کردم و بزرگترین و درشت ترین سیر رو از ظرف بیرون کشیدم ...با ولع سیر های ترش و تند و تیز رو میخوردم و از طعم خوشش لذت میبردم...طلعت به کنارم اومد و گفت: -هوس ترشی داری؟ دهنم رو با کف دستم تمیز کردم و گفتم: -‌اولین باره هوسش به سرم زده... طلعت دستش رو به روی شکمم گذاشت و گفت: -بچه ات دختره...اگه طالب شیرینی باشی بچه ات پسره!!! از حرف طلعت دستم رو به روی شکمم گذاشتم و تو دلم گفتم:((چه فرقی میکنه...بچه سالم باشه دختر و پسرش فرقی نداره)) ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا مشکل خیلی از ما انسانها این است که: همانقدر که مسخره می کنیم؛ احترام نمیگذاریم همانقدر که اشتباه میکنیم تفکر نمی کنیم ! همانقدر که عیب می بینیم برطرف نمیکنیم، همانقدر که از رونق می اندازیم، رونق نمی‌بخشیم ! همانقدر که کینه به دل می گیریم محبت نمیکنیم .. همانقدر که حرف میزنیم، عمل نمیکنیم همانقدر که می گریانیم شاد نمیکنیم ! همانقدر که ویران میکنیم، آباد نمیکنیم همانقدر که کهنه می کنیم تازگی نمی‌بخشیم ! همانقدر که دور میشویم نزدیک نمیکنیم همانقدر که آلوده میکنیم پاک نمیکنیم ! از نظر ما همیشه دیگران مقصرند و ما گناه نمیکنیم 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق بدهیم ! یک وقت هایی آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند . نباید توقعی داشت ، وگرنه دیوارِ حرمت ها فرو می ریزد ... کاری به کارِ بی حوصلگیِ آدم ها نداشته باشیم ، بابتِ حالِ بدشان توضیح نخواهیم ... هر آدمی حق دارد گاهی از قوی بودن انصراف دهد و خلوتی بی واسطه بخواهد ، جایی که خبری از هیاهویِ هیچ کس نباشد ، جایی که در سکوت و تنهایی بنشیند و خودش را پیدا کند ! صبرِ آدم ها که لبریز شد ؛ نسبت به همه چیز ، بی حس می شوند ، دنبالِ غارِ ساکتِ تنهاییِشان می گردند ... آدم است دیگر ! یک وقت هایی کم می آورد ... کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم ، درک کنیم ، دورتر بایستیم ، گاهی همین به حالِ خود رها کردن ؛ همین سکوت و حق دادن ؛ بهترین حالتِ دوست داشتن است ... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط خداست كه … میشود با دهان بسته صدایش كرد… میشود با پای شكسته هم به سراغش رفت… تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمیدارد… تنهاكسی است كه وقتی همه رفتند میماند… وقتی همه پشت كردند آغوش میگشاید… وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود… و تنها سلطانیست كه … دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه كردن…! همیشه و همه جا … فقط خدا.. 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت می گذرد" چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت "می گذرد" سخت که "نمی ماند"! پس خدارا شکر که "می گذرد" و "نمی ماند". امروزت خوب یا بد "گذشت" و فردا روز دیگری است... قدری شادی با خود به خانه ببر... راه خانه ات را که یاد گرفت، فردا با پای خودش می آید..‌. 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه وهفتم نجمه سرش رو به روی شکمم چسبونده بود و با بچه ام حرف میزد...با صدای مادر دستش رو گرفتم و گفتم: -مادر اومد...الان باز یک چیزی بهت میگه... نجمه سریع نشست و گفت: -ابجی دختره یا پسر... تو فکر رفتم و گفتم: -نمیدونم...ولی حسم میگه دختره... مادرم کشک های دونه دونه رو تو کشک سابش ریخت و گفت: پسره!!!چون خوشگل تر شدی پسره!!! نجمه دستش رو به روی پام گذاشت و گفت: -دختــــــــــــــــــــــــره!!!خودش بهم گفت دخترم... مادرم دستش رو تا بالاتر از مچ تو کشک ساب کرد و گفت: -پسره...چون من دو تا دختر اوردم بچه شریفه پسر میشه... نجمه به من نگاهی کرد و به زیر خنده زد... از خنده نجمه ،مادرم عصبی شد و یکی از کشکهای زیر دستش رو به سمت نجمه پرت کرد و گفت: -زهرمار...انقدر نخند... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اینجا هرچی دورتر باشی، عزیزتر میشی... قانون نانوشته روزگار اینه که: هر چی بیشتر نزدیکش بشی، هر چی بیشتر دوسِش داشته باشی، هرچی بیشتر محبت کنی، اون روز به روز عقب تر میره و تو تکراری میشی و دلشو میزنی... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام بیماریهای انسان، از افکار او سرچشمه میگیرند؛ یعنی افکار ما هستند که بیماریها را در وجودمان تولید میکنند : تیروئید: وجود بغضی در گلو، که ترکیده نمیشود! سرطان: ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است! ام اس: به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است! بیماری قند: بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است! سر درد: به دلیل انتقاد از خود و دیگران است! زکام: بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است! درد مفاصل: به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است! فشار خون: به خاطر مشکل عاطفی درازمدتی است که حل نشده باقی مانده! پس بیائید ذهن هایمان را پاک کرده و شستشو دهیم: دیگران را ببخشیم... خودمان را ببخشیم... بیشتر محبت کنیم... کمتر گله و شکایت کنیم... فراوانتر بخندیم و شاد باشیم... و بدانیم افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند و تاثیرات بسیار شگفت انگیزی از خود باقی می گذارند. 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و هشتم نجمه کشک زمین افتاده رو گوشه لپش گذاشت و گفت: -مادر چه حرفها میزنی ،کی گفته چون شما دو تا دختر زاییدی بچه شریفه پسر میشه؟ مادرم گفت: -از قدیم میگن اگه مادری دو تا دختر بیاره نوه اولیش پسر میشه!!! نجمه چشمکی به من زد و به مادرم گفت: -پس چرا دختر عمه محبوبه دو قلوی دختر زایید؟عمه هم که دوتا دختر پشت هم آورد!!! از شیطنت نجمه به زیر خنده زدم و به مادرم چشم دوختم... مادرم از حرف نجمه کلافه شد و گفت: -ای لعنت به من که جلوی تو ور پریده دهن باز میکنم...بلند شو تا کفرم رو بالا نیاوردی...بلندشو ... نجمه با دلخوری دستش رو به روی شکمم گذاشت و گفت: -مگه چی گفتم؟مگه دروغ گفتم؟!!! احمد ریحون تر و تازه ای به سمتم گرفت و گفت: -سبک شدی؟اینم زیارت!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -اره...خیلی وقت بود شاه عبدالعظیم نیومده بودم دستت درد نکنه...احمد تکه کبابی از لای نون سنگک به دستم داد و گفت: -بعد از فارغ شدن هم میارمت...سه تایی میایم!!! تکه ای از نون پر روغن زیر کباب کندم و گفتم: -جمعه هفته بعد طلعت رو بیار...خیلی وقته از خونه در نیومده... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را از چه می ترسانید؟ از نبودنتان؟از رفتن؟ محضِ اطلاعتان بگذارید بگوییم: ما چند سالِ پیش وقتی برای اولین بار دلمان لرزید و جوابِ تمامِ خوبی هایمان شد "خودت خواستی" ، دیگر نه کسی را باور می کنیم و نه اینکه نبودنِ شما باعث می شود به هم بریزیم زندگیِ آرامِ خودمان را! ما حتی حوصله یِ این را نداریم که جواب بدهیم به خداحافظیِ شما، تهدید نکنید آدمی را که یک بار امیدش را از دست داده، خودمان چمدان را به دستتان می دهیم و شما را با لبخند بدرقه می کنیم! نفرِ اول که می گفت: جانم برای تو می رود، هیچ آبی از عاشقانه هایش گرم نشد، شما که چند روز است آمده اید دیگر جایِ خود دارید! مشکلِ شما وفاداری نیست... "اصالت" است که هیچ وقت نداشتید! "علی کشاورز" 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش رفتار آدمها باهامون همیشه مثلِ روزهای قبل از به دست آوردنمون بود آدم ها آنقدر زود عوض می شوند آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است ... کاش؛ آدمها هم به شرط چاقو بودند قبل از راه دادن به حریمت یا از سرخی قلبشان مطمئن میشدی یا دست کم از چشم سفیدیشان…! 🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت دوم 👈قسمت پنجاه و نهم احمد تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -شریفه تو از طلعت بدت نمیاد؟ سوال سختی بود...گاهی وقتها ازش متنفر میشدم اما بیشتر موقع ها دلم به حالش میسوخت...اون گناهی نداشت من زن دوم بودم من رو سر اون اومده بودم پس باید بهش حق میدادم... به احمد نگاهی کردم و گفتم: -بدم که نمیاد اما ازش دل خوشی هم ندارم...از اون باید بپرسی نه از من!!! احمد ریحون دیگه به دستم داد و گفت: -اون هم بعد یک مدت بهت عادت میکنه اصلا شاید این بچه دلیلی بشه واسه نرم شدن دلش... ********************* با شروع فصل آذر و بزرگ شدن شکمم دیگه از پس هیچکاری به تنهایی بر نمیومدم... روزها نجمه بعد از مدرسه به کمکم میومد و تو کارها بهم کمک میکرد... خواهر خوش سر زبونم دو تا خواستگار بازاری از هر جهت موجه داشت ...اما دل اقام به شوهر دادنش رضا نبود...منم راضی نبودم نجمه چشم و گوش بسته ام زود درگیر شوهر و زندگی متاهلی بشه... نجمه با عصبانیت پارچ مسی رو کنار سماور کوبید و گفت: -حقش بود دونه دونه موهاش رو میکشیدم تا گنده تر از دهنش حرف نزنه... پاهام رو دراز کردم و گفتم: -موهای کی؟چی میگی؟باز چی شده؟ نجمه دست به کمر شد و گفت: -خواهر طلعت رو میگم...پرو پرو برگشته به من میگه تو چرا همش خونه ابجیتی؟...سر جهازیشی؟ ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟" و بی‌تعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..." نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرف‌هایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی. نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یار شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها... که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق می‌خواهد، نه دوست! 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی چه دلگیر میشوی از خدا و گاهی چه بی اندازه دلت برایش تنگ میشود؛ گاهی از حکمتش شاکی و  گاهی راضی؛ گاهی مشکوک و  گاهی مجذوب عدالتش میشوی؛ گاهی از رگ گردن به تو نزدیکتر و گاهی دور میشود از تو؛ گاهی قدرتش درلبخند تو جاری میشود و گاهی در گریه ات؛ خدا همان خداست، کاش اینقدر ما  گاهی به گاهی نمیشدیم! 🛖@kolbehAramsh🌱