فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکرار کن،
فراغت را و رهایی را
تکرار کن
خندۀ بلندِ شاخسارِ بیتاب را بر پروازِ بیگاهِ پرندهها
که صیادی در میان نبوده است، جز باد.
تکرار کن
پرندهای را که چون اندیشۀ سپید و شادِ من
جز دلِ ابرها
آشیانِ گرمِ هیچ باغی را نپذیرفته است.
تکرار کن
نَفَسهای شکوفه را زیر منقارِ سنگینِ مرغِ بهار.
تکرار کن
پرپر شدن را و شکفتن را
تکرار کن
خزان شدن را و رُستن را.
🛖@kolbehAramsh🌱
زنـدگی
یک پاداش است
نه یک مکافات...
فرصتی است...
کوتاه..
تا ببالی...بدانی...بیندیشی...
بفهمی...وزیبا بنگری....
ودرنهایت
در خاطره ها بمانی..
پس زندگیت را
خوب زنـدگی کن...
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت #بانوی دوم
👈قسمت شصت و نهم
احمد با تعجب گفت:
-حامله ای؟
لپهام از خجالت گل انداخت و گفتم:
-گفتم که مطمئن نیستم...فقط چند روزه حالم روبراه نیست...
احمد شیرین رو بغل کرد و گفت:
-شریفه جان شیرین هنوز از اب و گل در نیومده ...
با دلخوری به احمد نگاه کردم و گفتم:
-میگی چیکار کنم؟اصلا مگه من مقصرم؟
احمد شیرین رو به روی کولش گذاشت و گفت:
-حالا معلومم نیست حامله باشی...شاید غذا بهت نساخته...
خودم میدونستم حامله ام...گُر گرفتنهای سر صبحم خبر از یک تو راهی جدید رو میداد...
به احمد نگاهی کردم و گفتم:
-فردا میرم پیش ننه حیدر...اون مشخص میکنه حامله ام یا نه...
ننه حیدر نبضم رو گرفت و گفت:
-بله...حامله ای...
تعجب نکردم ...چون میدونستم حس و حال بدم از چه قراره...
به ننه حیدر نگاهی انداختم و گفتم:
-به کسی چیزی نگو...نکنه باد خبر به گوش طلعت و عمه های شوهرم برسونه!!!
ادامه دارد...
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هجوم افکار نگران کننده در زمان هایی از زندگی شدت میگیرن
اما اگر به گذشته نگاه کنیم بخش بزرگی از نگرانی ها اتفاق نیفتادن و واقعیت نداشتند
این درسی برای آینده ست که اضطراب هایمان را چندان جدی نگیریم
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک حرف؛،،،
یک زمستان
آدم را گرم نگه می دارد...!!!
و بعضی اوقات هم
یک حرف...
یک عــمر
آدم را ســـرد می کند!!!!
حرف ها چه کارها
که نمی کنند!!!!
مراقب حرفهایمان باشیم ...!
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناراحتیهای آدمها را جدی بگيريد!
دلخوری از آنها فرد جديدی را ميسازد!
وقتی كسی را ناراحت میكنيد،
به راحتی از كنارش نگذريد!
سعی كنيد انقدر آدمهای مقابلتان را بشناسيد كه از تکتک حرفهايشان تشخيص دهيد كی و كجا آزرده خاطر شدهاند و دلجويی كنيد تا رفع شود.
ناراحتیهايی كه روی يكديگر تلنبار میشوند از آدمها تنها افرادی سنگدل ميسازند كه تمامی قلبشان با دلخوری و ناراحتیهايشان از ديگران پر شده است و ديگر جايی برای عشق و احساس ندارند!
دلخوریهای آدمها را جدی بگيريد،
قبل از آنكه از دستشان بدهيد و تركتان كنند!
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت #بانوی دوم
👈قسمت هفتادم
ننه استکان چای رو پیشم گذاشت و گفت:
-خیالت راحت به کسی چیزی نمیگم...میدونم اگه یکی دیگه بیاری یا دخترت رو ازت میگیرن یا بچه جدیدت رو!!!
از حرف ننه پشت کمرم تیری کشید و دادم رو بلند کرد...ننه سریع دستش رو به روی کمرم گذاشت و گفت:
-از من میشنوی تا شکمت جلو نیومده از اون دوتا اتاق بلند بشو برو جای دیگه...اینطوری بچه هات مال خودت میمونن ...
**********************
اروم و قرار نداشتم احمد فکر میکرد بخاطره تو راهی جدیدمه اما بی قراریم واسه حرف ننه حیدر بود...میترسیدم احمد خام حرفهای طلعت و بقیه بشه...
احمد از تو پاکت کاغذی، الوچه های خشک رو نشانم داد و گفت:
-اینم ویارونه ...بخور شاید بی قراریت اروم گرفت...
از اینکه بی قراریم رو به پای هوس حاملگیم میگذاشت بغض کردم و گفتم:
-از اینجا بریم...بریم یک جای دیگه اتاق اجاره کنیم...
احمد دستش میان زمین و اسمون معلق ماند و گفت:
-بریم؟کجا؟
-شیرین رو تو بغلم گرفتم و گفتم:
-نمیدونم ...بریم یک خونه دیگه...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
✨پندانه
🔹آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است.
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است.
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند.
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است.
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است.
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرگوست.
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند ،میگویند ریاکار است.
و اگر نکند، می گویند کافر است و بیدین.
🔸لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد!
و جز ازخداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید...
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
👈قسمت هفتادویکم
احمد کنارم نشست و گفت:
-خونه دیگه؟ما که خودمون خونه داریم...
با عصبانیت رو ازش گرفتم و گفتم:
-اینجا رو دوست ندارم...بریم یک جایی که فقط خودمون باشیم ...
احمد دستم رو گرفت و گفت:
-شریفه چی میگی؟کجا بریم؟طلعت رو چیکار کنیم؟
دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم و گفتم:
-طلعت همینجا بمونه...اصلا واسه دو تا اتاقمون مستاجر بیار تا طلعت تنها نباشه...
احمد با عصبانیت از پیشم بلند شد و گفت:
-اصلا میخوای طلاقش بدم خیالت راحت بشه؟!!!
دل نازکم تاب کنایه احمد رو نداشت...شیرین رو به روی زمین گذاشتم و به زیر گریه زدم...
احمد کنار سماور نشست و گفت:
-گریه نکن...دم غروب گریه خوبیت نداره...
دستم رو به روی چشمهام گذاشتم تا احمد عین همیشه نازم رو بخره...
با صدای هق هقم احمد از رو زمین بلند شد و لگدی به پاکت الوچه ها زد و گفت:
-شریفه خسته و مونده از سر کار اومدم ببین چیکار میکنی؟!!!...ببین چطوری کامم رو تلخ میکنی؟!!!
***********************
احمد شیرین رو زیر بغلش زد و گفت:
-طلعت برای شیرین سوپ پخته...ما میریم اون ور ،تو هم شامت رو خوردی زود بخواب...
زبونم به هیچ حرفی نمیپرخید نگاهم پی شیرین و چشمهای معصومش بود...
حرفهای ننه حیدر کم کم داشت رنگ حقیقت میگرفت با خودم گفتم((شامت رو خوردی زود بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواب!!!))
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر درک شدن دلنشینه
اینکه گاهی دوستی یا همراهی باشد
که تو را بفهمد و بداند که تو همیشه همان عشقِ آرام صبوری..
که گاهی بی حوصله میشود
کسی باشد که بفهمد بی حوصلگی هایت از دلتنگیست،
از خستگی ..
و به جای ناراحت شدن
حرف هایت را به دل نگیرد
و با محبت آرامت کند..
خوب است کسی باشد که تورا بپذیرد..
و یادش نرود که تو همان خوبِ همیشگی هستی،
که فقط کمی خسته شده.. 🫀🥺
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب به بر من است آن مایه ناز
یا رب تو کلید صبح در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب، با من بیچاره بساز
امشب شب مهتابه حبیبم را می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم را می خوام
گویید فلانی آمده
آن یا جانی آمده
مست است و هشیارش کنید
خواب است و بیدارش کنید
آمده حال تو، احوال تو
سیه خال تو، سفید روی تو، ببیند برود
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی دوم
👈قسمت هفتادودوم
جز احمد و ننه حیدر هیچکس از حاملگیم خبر نداشت...
نجمه شیرین رو به روی کولش گذاشته بود و تو کل اتاق میدوید...
به نجمه پر شَر و شور نگاهی انداختم و گفتم:
-حیف توست که بخوای شوهر کنی!!!
نجمه دخترم رو به روی زمین گذاشت و گفت:
-وا آبجی یک کاره این چه حرفیه میزنی؟
دستش رو گرفتم و گفتم :
-باور کن راست میگم...
نجمه کنارم نشست و گفت:
-حالا کی خواست شوهر کنه؟البته بدم نمیاد عروس بشم ولی ...
نگذاشتم به حرفش ادامه بده...سریع جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم:
-هیس...هیچی نگو...شوهر کردن اصلا خوب نیست... فکر میکنی زندگی قشنگی در انتظارته اما وقتی میفتی وسط زندگی تازه میفهمی چه غلطی کردی!!!
نجمه با چشمهای درشت شده نگاهی بهم کرد و گفت:
-آبجی چیزی شده؟تو که از احمد آقا راضی بودی ...
دست نجمه رو گرفتم و به روی شکمم گذاشتم ...با تردید تو چشمهای خواهر معصومم نگاه کردم و گفتم:
-دوباره حامله ام...
نجمه با تعجب به شکمم نگاه کرد و با صدای بلند گفت:
-دوباره حامله ای؟
به در اتاق نگاه کردم و گفتم:
-هیس...کسی نمیدونه...
نجمه اروم گفت:
-چرا؟یعنی نمیخوای به مادر بگی؟
دستش رو فشار دادم و گفتم:
-نه...
ادامه دارد...
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سنگ ها را نمی دانم
اما گنجشک ها مفت نیستند!
قلبشان می تپد.
نگویید سنگ مفت، گنجشک مفت ...!
بعضی آدمها ؛
ناخواسته ؛ همیشه متهم اند!
همیشه مقصرند…
بخاطر سکوتشان،
مهربانیشان
گذشتشان،
بی کینه بودنشان ...
کمک نخواستنشان،
بی آزار بودنشان!
گویی جان می دهند برای اتهام بستن.
و از همه بدتر اینکه ؛
خوبی هایشان زود فراموش می شود!
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواستان به داشته های زندگیتان باشد ...
اینکه یک رابطه ی با کیفیتِ عاشقانه
را به خاطر چند رابطه ى
نصفه و نیمه اجتماعی ،
از دست می دهید ،
از دست دادنِ کمی نیست !
اینکه یک فردِ مناسب وایده آل
را با افرادی که اسم رابطه شان
هم حتی " دوستیِ معمولی " ست
عوض می کنید ،
تعویضِ ساده ای نیست !
یادتان نرود که چه چیزی را
در قبالِ چه از دست می دهید ...
نکند برای برداشتن چند تکه
سنگ زیبا از روی زمین ،
الماسِ باارزشی را که در دست دارید ،
از دست بدهید !
نگاهتان به دستِ خودتان باشد ،
به اَلماستان !
زمین ، همیشه پر از تکه
" سنگ های بی ارزش " است ...
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه تـون زیـبـا و شـاد🌸🍃
آرزو میکنـم ....
امروزتون سرشاراز🌸🍃
سلامتی، لبخنـد ،امـید🌸🍃
آرامـش، مـهربانی باشـه🌸🍃
همراه با یک بغل اتفاقات خوب🌸🍃
صبح زیباتون قشنگ💞🌷☘
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت#بانوی_دوم
قست هفتادوسوم
از بی حالی به گریه های شیرین بی اعتنا بودم...طلعت به اتاقم اومد و گفت:
-بچه خودش رو هلاک کرد...نه من رو صدا میزنی نه خودت ساکتش میکنی اصلا معلومه چته؟!!!
نای جواب دادن نداشتم به پهلو چرخیدم و پشتم رو بهش کردم...طلعت دخترم رو بغل کرد و به اتاق خودش برد...
**********************
عمه بزرگتر احمد نگاهش به شکمم بود...میدونستم بویی برده برای همین چشمهام رو از چشمهاش میدزدیدم ...عمه استکان چای رو تو نلبکی چرخوند و گفت:
-مبارکه...حالا ما غریبه شدیم؟باید خبر حاملگیت رو از زبون هوویت بشنویم؟
از حرف عمه احمد حسابی جا خوردم و گفتم:
-طلعت؟اون از کجا خبر داره؟
عمه نگاه دلخورش رو بهم دوخت و گفت:
-صد دفعه دزدکی سر دبه های ترشی دیدتت...چرا پنهون کردی؟مگه ما آلیم که بچه ات رو مخفی میکنی؟
از حرف عمه دلخور شدم و گفتم:
-این چه حرفیه؟میخواستم مطمئن بشم حامله ام بعد بگم البته هنوزم چیزی معلوم نیست ...حس میکنم ناخوش احوالیم واسه چیز دیگست نه حاملگیم!!!
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر او را بلند بخوانی
صدایت را می شنود
و اگر با او آهسته نجوا کنی
راز و نیازت را می فهمد
گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر
برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن
در کارهایت از او مدد بگیر
و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه
چیزهایی که هیچکس جز او توان
بخشیدنش را ندارد
از افزایش طول عمر تا سلامتی
وسعت و گشایش در روزی
او کلیدهای گنجینه هایش را در
دو دست تو نهاده وقتی که درخواست
از خودش را به تو رخصت داده
پس هرگاه اراده کردی
درهای نعمتش را با دعا باز کن
و نزول باران رحمتش را از او بخواه
🛖@kolbehAramsh🌱
سرگذشت #بانوی دوم
👈قسمت هفتادوچهارم
عمه نیشخندی زد و گفت:
-نه...ناخوش احوال نیستی تو راهی داری ...دماغت باد کرده گمونم این بارم دختر داری...
*******************
دست نجمه رو گرفتم و گفتم:
-اگه به مادر بگی دیگه نه من نه تو ...
نجمه دستش رو با حرص از تو دستم بیرون کشید و گفت:
-آبجی تو رو خدا اینکار رو نکن...اگه احمد بفهمه واویلا میشه...
دستم رو به روی زانوی نجمه گذاشتم و گفتم:
-وقتی بفهمه مقصر نبودم کاری نمیکنه...فقط تو صداش رو در نیار...فردا بیا خونه ما تا بگم چیکار کنیم...
نجمه از ترسش چندین بار قسمم داد تا منصرف بشم اما من تصمیمم رو گرفته بودم تا بچه ام رو سقط کنم...
*******************
حرف عمه احمد تو ذهنم بالا و پایین میشد ((شریفه جان اسم طلعت رو تو سجل بچه دومت میزنیم تا اون هم اسما مادر بشه و دلخوشی پیدا کنه))...
نجمه چشمهاش رو بسته بود تا نبینه من چه بلایی سر خودم و بچه ام میارم...
رختخواب ها رو از گوشه اتاق برداشتم و با خودم دور اتاق میکشوندم...از شدت سنگینی کمرم خم شده بود و نفس نفس میزدم...
نجمه شیرین رو محکم بغل گرفته بود و گریه میکرد...از گریه های از ته دل نجمه من هم گریه میکردم و بیشتر به خودم فشار میاوردم تا از شر بچه ام خلاص بشم...
زورم به اون همه رختخواب نمیرسید...از شدت ضعف و خستگی خودم رو به روی رختخواب ها پرت کردم و های های گریه کردم...
نجمه کنارم نشست و گفت:
-آبجی تو رو خدا بس کن ...خدا قهرش میگیره اگه این بچه رو بکشی...
با عصبانیت به عقب هولش دادم و گفتم:
-تو که از هیچی خبر نداری حرف نزن...عمه احمد پرو پرو به من گفت شناسنامه این بچه رو به نام طلعت میگیریم تا اونم مادر بشه!!!
نجمه صورتم رو بوسید و گفت:
آبجی خودت داری میگی عمه احمد گفته...مگه این حرف رو از احمد شنیدی که اینطور پریشون شدی؟؟؟
سرم رو از روی رختخواب ها بلند کردم و گفتم:
-احمد هم دیگه اون ادم سابق نیست...کمتر پیشم میاد و بیشتر وقتش رو با شیرین و طلعت میگذرونه...میترسم این حرف بعدا حرف احمد هم بشه...
ادامه دارد..
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی فرصتی است ، غیر قابل بازگشت ...
زندگی موهبت است ، بپذیریدش
زندگی زیباست ، تحسینش کنید
زندگی تکاپو است ، به آن تن دهید
زندگی شادمانی است ، برایش نغمه سر دهید
زندگی تعهد است ، به عهدش وفا کنید
زندگی گرفتاری است ، تحملش کنید
زندگی راز است ، کشفش کنید
زندگی لذت است ، از آن بهره ببرید
زندگی امید است ، آرزویش کنید
زندگی سفر است ، به پایانش برسانید
زندگی مساله است ، حلش کنید
زندگی هدف است ، آن را به دست آورید
زندگی نبرد است ، در آن جرات حضور داشته باشید
به خدا توکل کنید و امیدوار باشین که روزی آرزوهاتون برآورده می شه ....
@sokhan_iw
سکوت رابرخودت تحمیل نکن
هیچ چیزرابرخودت تحمیل نکن
شادی کن""آوازبخوان
بکذارذهنت خسته شود
آنگاه رفته رفته لحضات کوچکی
ازسکوت وآرامش واردت میشود..
@sokhan_iw
داستان #بانوی_دوم
قسمت هفتادوپنجم
ننه حیدر چادرش رو دور کمر محکم کرد و گفت:
-دختر جان من نون و نمک آقات رو خوردم ...حالا بیام نوه اش رو بندازم؟؟؟
عرق پیشونیم رو با حرص با گوشه روسریم پاک کردم و گفتم:
-من به کسی نمیگم...اصلا قرار نیست بگم کسی کمکم کرده میخوام بگم زمین خوردم!!!
ننه به نجمه نگاه کرد و بهم گفت:
-دهنش قرصه؟
به نجمه نگاه کردم و گفتم:
-بگو که واسه خاطره ابجیت همه کار میکنی تا خیالش راحت بشه...
نجمه اشکش رو پاک کرد و گفت:
-آره قرصه!!!
ننه رو زمین درازم کرد و گفت:
-خیلی درد داره ...جیغ و هوار نکنی...
قلبم تند تند میزد...ننه کنارم نشست و گفت:
-چشمهات رو ببند و جلوی دهنت رو بگیر
به نجمه نگاهی انداختم و گفتم:
-چشمهات رو ببند...
ننه به نجمه گفت:
-برو بیرون...ابجیت از تو شرم داره...
نجمه کنارم دو زانو نشست و گفت:
-آبجی ،جون شیرین بلند بشو بریم...یادته دختر عمه آقا از شدت خونریزی مُرد؟تو رو خدا بلند بشو...
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
🎙"فاضلنظری"
@sokhan_iw
ﮔﺎﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺎ ﺳﺨﺖﺗﺮﺵ میکنیم!
ﮔﺎﻫﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ، خودمان ﺧﺮﺍﺑﺶ میکنیم!
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺭا ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﻫﺎموﻥ میشویم!
ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺎﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺑﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺮﺍﺑﺶ میکنیم!
ﮔﺎﻫﯽ میشود ﺑﺨﺸﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ادامهاش میدهیم!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﺩﺍﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﺩﺍﻣﻪ میدهیم!
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ... ﮔﺎﻫﯽ ... ﮔﺎﻫﯽ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻧﻤﯽﺩاﻧﯿﻢ
ﯾﺎ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍهیم ﺑﺪاﻧﯿﻢ.
ﮐﺎﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺍﻗﺐ خودمان، تصمیماتِمان ﻭ ﮔﺎﻫﯽﻫﺎﯼ زندگیمان ﺑﺎﺷﯿﻢ…
@sokhan_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها گاهی میشکنند...
ولی این طوری نیست که شکستنشان
صدای تِق داشته باشد...
و همه بفهمند که فلانی...
فلان روز...
فلان جا شکست!...
شکستن آدمها را شاید فقط بشود دیـد...
از خندههای یهویی شان که
وسط جمع تحویل اطرافیان میدهند...
یا حتی توی آینه به خودشان...
از تعداد موهای سفیدشان که
یهو در گوشه ای از سرشان پیدا میشود...
و شاید هم از قیافهشان که کمرنگتر میشود.
و خودشان که هر چه پرهیاهوتر میشوند
در ظاهر...
در کنجشان بیشتر چال میشوند...
و بیصداتر و آرامتر از همیشهشان...
شکستن آدمها را نمیشود شنید
میشود "دیــد"...
که فلانی نه دیگر مثل قبلش...
و نه دیگر مثل خودش...
هیچ کدام نیست...
@sokhan_iw
سرگذشت#بانوی دوم
قسمت هفتادوششم
از حرف نجمه حسابی ترسیدم...دست ننه رو پس زدم و گفتم:
میترسم...
********************
احمد کنارم نشست و گفت:
-میخوای اتاق های تو رو با طلعت عوض کنم؟اون ور بزرگتره ...
پشتم رو بهش کردم و خودم رو به خواب زدم...
احمد دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
-شریفه با من اینکار رو نکن...
دلم به حالش میسوخت اما دلمم نمیخواست زود آشتی کنم...
احمد پتو رو تا شکمم بالا کشید و گفت:
-شریفه چرا سر این دومی انقدر دل نازک شدی؟چه فرقی بین این و شیرین هست؟
به سمتش برگشتم و گفتم:
-فرقش اینه که سر اولی تو پشتم بودی اما سر این نیستی...
احمد دستش رو زیر سرش گذاشت و گفت:
-این چه حرفیه؟من همون احمدم که گفتم بچه نمیخوام تا زنم سختی نکشه حالا میگی پشتت نیستم؟
تو تاریکی به چشمهاش زل زدم و گفتم:
-حق من این نیست ...چرا باید اسم طلعت تو شناسنامه بچه من بره؟مگه کم درد میکشم مگه کم عذاب میکشم که یکی دیگه بدون هیچ زجر و زحمتی بشه مادر بچه ام؟
تو تاریکی دو دو نگاه احمد تو چشمهام رو خوب میدیدم...
احمد دستم رو گرفت و گفت:
-چی میگی؟چرا اسم طلعت ؟
به سقف خیره شدم و گفتم:
-عمه ات این رو گفت...اون گفت سجل بچه دومت رو به نام طلعت میگیریم تا اون هم اسما مادر بشه!!!
احمد سریع رو تشک نشست و گفت:
-امان از دست این زنهای بیکار...این جماعت به خدا قوم و خویش نیستن...اینا از هر دشمنی دشمن ترن...ببین چطوری من و تو رو با یک حرف نسنجیده به جون هم انداختن...
از حرف احمد تو دلم کور سوی امیدی نشست و گفتم:
-یعنی تو اینطور نمیخوای؟
احمد دستهام رو گرفت و گفت:
معلومه که نه...چه دلیلی داره مادر بچه تو باشی و اسم طلعت تو سجلش بره؟
تو دلم گفتم((شریفه برو خدارو شکر کن که نجمه رو با خودت بردی پیش ننه حیدر...))
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما وقتی نتونن بفهمنت قضاوتت میکنن!
هرگز از حرفهایی که مردم درباره
تو میگویند نگران نشو.
هیچگاه کوچکترین توجهی به آن
نشان نده.
همیشه فقط به یک چیز فکر کن:
داور خداست.
آیا من در برابر او روسفیدم؟
بگذار این معیار قضاوت زندگی تو باشد،
تا بیراهه نروی...
تو باید روی پای خودت بایستی
و تنها ملاحظهات این باشد که:
هرکاری انجام میدهم باید
مطابق شعور خودم باشد.
تصمیمگیرنده باید
آگاهی و شعور خودم باشد.
آنگاه خدا داور تو خواهد بود..
"اشو"
@sokhan_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد:
که خدا با من است...
که فرشته ها برایم دعا می کنند...
که ستاره ها شب را برایم روشن
خواهند کرد...
یادم باشد:
که قاصدکی در راه است...
که بهار نزدیک است...
که فردا منتظرم می ماند...
که من راه رفتن میدانم و دویدن
و جاد ه ها قدم هایم را شماره
خواهند کرد.
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد:
که خدای من این جاست.
همین نزدیکی ها...
و من تنها نیستم...
@sokhan_iw
سرگذشت#بانوی دوم
قسمت هفتادوهفتم
کنار حوض نشسته بودم تا نجمه ظرفها رو بشوره...نجمه موهای تو صورت اومده اش رو کنار زد و گفت:
-ابجی یک چیزی بگم؟
دست شیرین رو بوسیدم و گفتم:
-بگو...
نجمه با سر به زیری گفت:
-مادر رسول برای مادر پیغام فرستاده که نجمه رو میخواهیم...
تو فکر رفتم و گفتم:
-رسول ؟رسول کدوم بود؟
نجمه ظرفها رو رها کرد و کنارم نشست و گفت:
-همون که ته بازار مغازه بزازی داره!!!
از حرف نجمه خنده ی سر خوشانه ای کردم و گفتم:
-آهان ...همون که من همه پارچه هام رو ازش میخرم؟
نجمه سریع گونه ام رو بوسید و گفت:
-اره همونه...
شیرین رو کنار حوض نشوندم و گفتم:
-خب...حالا دلت باهاشه؟
نجمه وایی کشید و گفت:
-ابجی من و این حرفها؟فقط خواستم در جریان بزارمت وگرنه من که میخوام درسم رو بخونم!!!
چشمهای نجمه میدرخشید میدونستم تو دل خواهرم خبرایی شده اما نه میتونستم مخالفت کنم نه میتونستم به جلو هولش بدم...ترجیح دادم ساکت باشم تا ببینم تقدیر ،خواهرم رو تا کجا میکشونه...
ادامه دارد...
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر با خدا حرف میزنی؟
چقدر با خدا دردودل میکنی؟
یه وقتایی
دلت باید با خدا خلوت کنه
وقتایی که خسته ای و کم آوردی
باید به خدا از ته دل بگی:
خدایا من غیر از تو کسی رو ندارم
بگذار که خدا ،خدایی کند
باورش کن که قدرت مطلق است
به خدا بگو:
برایم خدایی کن
خودت درستش کن
و به روح و جسمم آرامش بده
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها را قضاوت نکن آخه قضاوت کارتونیست اون آدمی که پشت سرش حرف میزنی و قضاوتش می کنی به اندازه سنش تجربه های تلخ و شیرین داشته تو از کدومش با خبری؟!
آره شاید یه جایی اشتباه کرده خطا رفته تو اشتباه نکردی؟!
زمین گرده میچرخه یه روزی تو هم تو جایگاهی قرار میگیری که بقیه قضاوت می کنند تحمل قضاوت اشتباه را داری؟! البته که نداری!
خلاصه هر وقت خواستی کسی را قضاوت کنی یاد این شعر اخوان بیفت که میگه...
هرکه خود داند و خدای دلش که چه دردیست درکجای دلش
🛖@kolbehAramsh🌱