eitaa logo
کلبه آرامش
15.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.1هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
سه قانون طلایی در زندگی : کسی راکه به شما یاری میرساند ،فراموش نکنید نسبت به کسی که شما را دوست دارد ،کینه نورزید به کسی که شما راباور دارد خیانت نکنید ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ به اتاقم که رسیدم اولین کاری که کردم دکمه ی یقه ی لباس فرم رو باز کردم و نفس عمیقـی کشیدم اون پایین واقعا معذب بودم مخصوصا که مدام باید به رادین میگفتم آقا میترسیدم سوتی بدم رو تخت لم داده بودم و زل زده بودم به دیوار و نگام رو عکسی بود که با کیومهر چند روز قبل رفتنش انداختم ازش خواستم باهم عکس بگیریم که وقتی رفت حداقل یه یادگاری ازش بمونه.عکسی که من و کیومهر با لبخند به لنز دوربین گوشیش نگاه میکنیم و اون بهترین سلفـــی برای ما خاطره شد. هنوز هیچی نشده دلم براش تنگ شده.با خودم تو ذهنم در حال وراجی بودم که در اتاقم توسط شخصی باز شد و چاووش از لای در گفت: بیام تو؟ پسره ی سیریش تو بودا بعد میگه بیام تو...رو تخت نشستم و گفتم: بفــرمایید..: وارد شد و با لبخند به اتاق نگاه کرد و کنارم رو تخت نشست و گفت: قبل از این که ماکان آب پاکی رو دست خواهرزادم بریزه اتاقش اینجا بود. به نیم رخ چاووش خیره شدم، پس سامره اینجا اقامت داشته..حرفی نزدم، من الان فقط خدمــه بودم نمیای پایین؟ باز نگاش کردم و گفتم: میشه من نیام لطفاا؟ چاووش چشم چرخوند و به عکس منو کیومهر خیره شد و گفت: خیلی صمیمی به نظـر میرسید. چشـــمام تا آخرین حد ممکن گشاد شد خدای من الان میگه عکس من با برادر کسی که براش کار میکنم رو دیوار اتاق چی میخواد که خوشبختانه بی حرف بلند شد و به طرف در رفت اما لحظه آخر با تحکم گفت: پایین باش زودتـــر در که بسته شد زمزمه کردم: عجیب ترین موجود این روزامی چاووش ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
🍂غمگین مباش اگر فقیر هستی ... غیر از تو‌کسانی هستند که به خاطر قرض در زندانند ... اگر تو وسیله نقلیه نداری ... کسانی هستند که پا ندارند ... اگر تو از دردهایت نالانی ... کسانی هستند که سالهاست از نبود خانواده ای خوب در رنج هستند .. اگر تو فرزند یا کسی را از دست داده ای .. کسانی هستند که خانواده ای را کامل در یک حادثه از دست داده اند ... درد دیگران را ببین تا درد خود را فراموش کنی ... ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
🖍 برای موفقیت در کارها باید به این موارد دقت کرد: 🌸 1- سادگی: تمرکز بر مراحل کوچک، ساده و قابل کنترل به جای پیچیده کردن امور 🌸 2- خوش بینی: متمرکز کردن انرژی و توجه به راه حل، نه به مساله 🌸 3- شکیبایی: تجربه کردن کامل و آگاهانه مسیر سفر به جای شتاب برای رسیدن به نتیجه ای خاص 🌸 4- اعتماد: اعتماد به زندگی با پنداشتن آن به عنوان طرحی برای رشد و رسیدن به کمال 🌸 5- رشد: نگریستن به زندگی به عنوان کلاسی که در آن از تجارب برای شتاب دادن به تغییر استفاده می‌شود 🌸 6- خدمت به هم نوعان: تمرکز بیشتر بر این موضوع که چگونه به جای غرق شدن در دیدگاه شغلی و تلاش برای موفقیت خود، از کسانی که نیازمند کمک هستند بیشتر حمایت کرد 🌸 7- عمل: تعهد به حضور در موقعیت هایی که زندگی آن را مهیا می‌کند 🌸 8- ایمان: اشتیاق به بهره گیری از فرصت‌ها و پیش رفتن بدون در نظر گرفتن نتیجه 🌸 9- کشش: افزایش توانایی جذب کمک ها از طریق حفظ حالت ذهنی مطلوب ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ دستی به پیرهنم کشیدم و شالم رو مرتب کردمو یکمم کرم مرطوب به دستام زدم و از اتاق خارج شدم وقتی به طبقه پایین رسیدم مه لقا داشت میز صبحونه رو تمیز میکـرد: رفتن تو باغ عزیزم و به در ورودی اشاره کرد.سری تکون دادم و از عمارت خارج شدم هوای صبح آفتابی و خوب بود ،وگرنه که آذر شروع سرماست... از دور دیدمشون تو آلاچیق نشسته بودن جلو رفتم و نگاهشون متوجه من شد رو به رادین گفتم: اجازه هست آقا؟ رادین لبخند زد و سری تکون داد با فاصله کنار چاووش نشستم و اون گیتار به دست به من نگاه کرد و گفت: چی بخونم؟ دستپاچه گفتم: حتما من باید نظربدم؟ سامره دهن باز کرد که چاووش سریع وسط حرف نگفته اش پرید و گفت: آره حتما باید تو نظر بدی! چشمام رو محکم بستم و تو دلم از خدا کمک خواستم.. لب باز کردم: آهنگای رضا بهرام رو گوش میدین؟چاووش لبـخند زد و صدای سامره که دو دست رو به روی من بود بلند شد: چاووش یکی از طرفدارای کنسرت های رضا بهرامه،شیفته اشه چاووش شروع کرد به خوندن که الحق صداش عالی بود... یکی دوتا آهنگ از رضا بهرام که خوند گیتارو داد دست رادین رادین هم شروع کرد به خوندن آهنگ دل رضـا بهرام: حکـــــم دل است، که مشکل است‌بین من و تو...حـــکم دل است، که فاصله است...بین من و تو... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
🌼🤍 📗 روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چگونه؟ باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید... سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد. در ان هنگام آفتاب به باد گفت... دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشا تر است. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
بال‌های کودک‌تان را نبندید وظیفه کودک نوپای شما در زندگی به دست آوردن حس استقلال است. بنابراین به او اجازه دهید تا عروسک‌هایش را سر جایشان بگذارد، بشقابش را از روی میز بردارد و خودش لباس‌ هایش را بپوشد. سپردن مسئولیت به کودکان، اعتماد به نفس آن‌ها و آسودگی خیال شما را تقویت می‌کند. سعی نکنید همه چیز را درست کنید به کودکان اجازه دهید تا راه‌حل‌های خودشان را پیدا کنند. زمانی که شما از روی محبت، کودک خود را به اشتباه کوچکش آگاه می‌کنید، بدون این‌که به سرعت آن را اصلاح کنید، به او حس اعتماد به نفس و انعطاف‌پذیری می‌دهید. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
در مسیر آرامش💞 🔹تابستان بود و کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. روی 30 هزار تومان توافق کردیم. بعد از اتمام کار، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. 🔹گفتم: مگر شریک نیستید؟ گفت: چرا، ولی او عیال‌وار است و احتیاجش از من بیشتر. دو تا 5 هزار تومانی دیگر به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی را به کارگر دیگر داد و رفتند. 🔹داشتم فکر می‌کردم هیچوقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. یاد جمله زیبایی افتادم: 👌«بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی.» ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ حتی اگر از دوریت این دل بمیردعاشق همان است که فراموشی بگیرد من درخطرم بی عشق بی بال و پرم بی عشق بی عشق جهان یعنــی یک چرخش بی معنـی... نمیدونم چقدر بهش زل زدم و اون چقدر تو حس این آهنگ رو نوازندگی کرد و دلبری کرد رادین فوق العاده ترین صدای جهان رو داشت بهترین چهره رو ،روی کره خاکی داشت رادین همه چیز تموم ترین مرد بود.صدای آخر که از گیتار خارج شد سامره باشوق دست زد و گفت: عالی بود ماکان عزیزم تو هنوز هم عالی گیتار میزنی رادین با لبخنده نصفه نیمه ای تـشکر کرد چاووش گوشیش رو که ویبره میزد از جیب خارج کرد و رو به سامره گفت: کیهان بزرگه.. چی بگم؟ سامره لب باز کرد: بگو سامره امشب خونه یکی از دوستاش میمونه خودم باز زنگ میزنم برای ماست مالی به رادین نگاه کردم رنگ به رو نداشت با لبخند مزخرفم برای دلگرمیش سری از روی این که نترسه تکون دادم امشب رو خدا بخیر کن چاووش اتصال رو زد و همون حرفا رو به بابای سامره زد رادین من رو مخاطب قرار داد: مهرانا؟ ناخواسته و بی اراده سریع گفتم: جانم؟ که سامره و چاووش نگاهشون رو من زوم شد معذب شدم و زیر لب عذر خواهی کردم رادین با لبخند ادامه داد: ساک باشگاهم رو از اتاقم میاری؟ کم کم باید برم باشگاه با لبخند سری تکون دادم و بلند شدم در حالی که دور میشدم صدای سامره رو میشنیدم : ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
🎀همــسرانه🎀 ❌چند نکته مهم رو میخواستم بهتون بگم: ✔️واقعا سر شوهرا غر نزنیم چون باعث میشه از خونه فراری شه یا به کسایی پناه ببره ک ما ازشون فراری هستیم.😶🤦🏼‍♀ ✔️محبت زیادی داشته باشیم و همیشه با وقار و خانوم باشیم. مرتب و تمیزی و بوی خوش، خیلی تاثیر داره. شاید اولش به چشم نیاد ولی کم کم میبینین که تاثیر گذاشته.☺️👌🏻 ✔️شوهرا رو تشویق کنید و هر کاری خواستن انجام بدن، تایید کنید اون لحظه ولی بعدش یه هشدار کوچیک بدید. چون اگ اون لحظه مخالفت کنید بدتر کاری ک میخوان و انجام میدن!🙊 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ حالا حتما بایدبری باشگاه؟ اره اما زود برمیگردم با چاووش میرم دیگه صداشون رو نشنیدم چون زیادی ازشون دور شده بودم به سرعت خودم روبه طبقه سوم و بعد هم اتاقش رسوندم ساک باشگاه روی صندلی بود برداشتمش که از زیرش یه روزنامه افتادبی توجه روزنامه روی میز پرت کردم و از اتاق خارج شدم و سریع به طبقه پایین رفتم سامره و چاووش از بیرون اومده بودن تو سالن بودن اما رادین هنوز بیرون بود ساک به دست از عمارت خارج شدم و به طرفش رفتم.تو آلاچیق بود پا روی پا انداخته دست به سینه به من نگاه میکردساک رو به طرفش گرفتم که محکم کشیدش و من هیـعی بلندی کشیدم و بغلش رو صندلی افتادم: چته؟ ساک رو اونطرفش رو صندلی گذاشت و گفت: امشب چیکار کنم ؟؟ رادین کی گفته من ضامن تو و کارهای تو هستم من میپرسی ؟ رادین دندونی روی هم ساییدو گفت من نفوذ میکنه قلبم برای لحظه ای چنان تیرکشیدکه دستی روش گذاشتم ، چه مرگمه! رادین نگاه طعنه آمیزی بهم کرد و گفت: زودتر برم و برگرد امروز از باشگاه. بلندشدم که ی گوشه پیراهنم را گرفت: دلت تنگ میشه؟ خودم را عقب کشیدم و گفتم: سامره تنهاست ازش فاصله گرفتم و به خودم وقت دادم از این حرارت کم بشه تا اکسیژن به ریه ام برسه. داشتم خفه مـیشدم.بی دلیــــل رادین از هر روز دیر تر اومد بعد از ناهارمیز که جمع شد وارد شداما سامره با تمام خانم بودنش جلو رفت و ساک کوچیک مارک فیلای رادین رو گرفت و بهش خسته نباشید گفت: رادین بی توجه بهش تشکر کرد و روبه مه لقا گف : ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📕🌺جان ماکسول ميگويد " به خاطر بسپار " ... زندگی بدون چالش؛ مزرعه بدون حاصل است. تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است. زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛ با "تحول" آغاز میشود. لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"، شروع کن تا بزرگ شوی ... باد با چراغ خاموش کاری ندارد اگر در سختی هستی بدان که روشنی ...! ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱