eitaa logo
کلبه آرامش
17.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا مشکل خیلی از ما انسانها این است که: همانقدر که مسخره می کنیم؛ احترام نمیگذاریم همانقدر که اشتباه میکنیم تفکر نمی کنیم ! همانقدر که عیب می بینیم برطرف نمیکنیم، همانقدر که از رونق می اندازیم، رونق نمی‌بخشیم ! همانقدر که کینه به دل می گیریم محبت نمیکنیم .. همانقدر که حرف میزنیم، عمل نمیکنیم همانقدر که می گریانیم شاد نمیکنیم ! همانقدر که ویران میکنیم، آباد نمیکنیم همانقدر که کهنه می کنیم تازگی نمی‌بخشیم ! همانقدر که دور میشویم نزدیک نمیکنیم همانقدر که آلوده میکنیم پاک نمیکنیم ! از نظر ما همیشه دیگران مقصرند و ما گناه نمیکنیم 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند. چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ چاووش به خودش اومد و به سرعت به طرف ماکان رفت سالن مدش رو ول کرده برای چی اینجاس ؟ مهران یکم که آروم شد چرخید طرفم و جلو اومد سیلی محکمی به صورتم زدسوختم و محکم چشم بستم دست بالا برد بزنه دومی رو که ماکان داد زد: اگه هنو تخلیه نشدی بیا اینجا دست به اون نزن مهران با فک قفل شده و پیراهن طوسی که خونی بود برگشت طرفش و گفت: به توام میرسم. اومدم ببینم اینی که مادرم اداعای پاکی روش داشت نگفته بهت خونواده داره؟؟؟؟؟ کیومهر لب باز کرد: مهرانا فراموشی داشته اقا هیچی یادش نبود مهران با پوزخند گفت: محله اتون اداره پلیس نداره؟ جوک میگید برام؟: کیومهر ادامه داد دیدی که برادرم فرد مشهوریه اسم در کنه براش بد میشه. امشب عکس خواهرتو کنارش دیدی چه حالی داشتی، خــب اونم از همین رسانه ها میترسید.. مهران داد زد: به همین راحتی؟ این دختر خواهرمه دختر مادرمه این مدت ما جز خون دل چیزی نخوردیم سامره رفت کنار ماکان و با سلیته گری گفت: ور دار ببرش به ما چه، زدی داغون کردی ماکانو.. چاووش اما محو ما بود و سارایی که کنارم ایستاد و دستامو گرم فشرد. به مهران خیره بودم و نگاه نمیکردم ماکانی رو که خونی بود و نای بلند شدن نداشت. مهران جلوم وایستاد: نمیتونستی یه روزنامه بخری؟ تیتر هر روز گمشدها بودی! نمیتونستی فرار کنی بری اداره پلیس.. اصلن یهو فراموشی گرفتی قید مارو زدی یا پی عشق و حال اومدی با فک قفل شده:. فشار عصبی رومه مهران میدونی که من اینکاره نبودم ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف مردم مانند موج دریاست اگر در مقابلش بایستی خسته ات میکند و اگر با آن همراهی کنی غرقت میکند ! قرار نیست که همه ی آدم ها شما را درک کنند و این اشکالی ندارد آن ها حق دارند نظر دهند و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید ! بعضی وقتا اینقدر دلت از یه حرف یا قضاوت نادرست میشکنه که حتی نای اعتراض هم نداری فقط نگاه میکنی و بی صدا میشکنی! ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴آرزو میکنم در ایـن صبح زیبـا 🌸لبخند مهمون لبهاتون بشہ 🪴شادی از در و دیوار قلبتون 🌸سرازیر بشہ 🪴سلامتی مهمون دائمی 🌸محفل خانواده تون بشہ 🪴امیدوارم سـاز دنیا کوک 🌸خواسته های قلبی شمابشه 🌸روز زیبـاتـون بـخیر @kolbehAramsh
💫🌹✨ خوشم اومد آبجی خانم یه چیزایی یادته... ماکان لب باز کرد: الان یادش اومد، با شنیدن صدات... با من تصادف کرد من نزاشتم بره اداره پلیس همش من بودم... من! تو بیا اینجا عربده بزن. مهران چرخید و گفت:- سربه تنت زیادی کرده؟ کاری نکن ابرو برات نزارم چرخید طرفم: برو یه چی بپوش بریم فقط... چشمام مات ماکان شد و اون فقط با درد چشم بست،چرخیدم به طرف خونه و اتاقم رفتم دلم برای عمارتش و بوش تنگ میشدچادری که ماکان گفت تو تصادف سرم بوده رو ازکمد بعد از کلی گشتن برداشتم خواستم سر کنم که با دیدن ارایشم از مهران خجالت کشیدم حتی یه رژلب غلیظ جلوش نمیزدم... چه کردم با خودم و اصالتم... با دستمال مرطوب روی میز تمام آرایشم رو پاک کردم و موهای شنیون شده ی سادمو به سختی باز کردم و با گیره بستم ... پیرهن مجلسی رو بامانتو وشال و شلوار لی عوض کردم ساک دستی مشکی رنگ رو برداشتم و مقداری لباس و عکسی که با کیومهر به دیوار بودو دفتر خاطراتی که شب های اول نصف شب ها همدمم بود رو برداشتم سهم من از این اتاق 50 متری یه ساک مشکی رنگ بود و بس با چادربه خودم تو اینه نگاه کردم...خوب یادم اومدتمام رفتارام و حرکاتم رو حتی صدای بلندم رو کسی نشنیده بود خندمو هیچ نامحرمی ندیده بودمن چه کردم با آخرتم...با پدر شهیدم. به طرف در رفتم و بعد هم پله ها و در نهایت از در خارج شدم کیومهر با مهران کلافه پچ پچ میکرد و سارا غمیگین نگاهم کرد و در آغوشم کشید و زمزمه کرد: چادر بهت میاد.. ماکان پخش زمین بود نگاهش نکردم به سختی با کمک چاووش بلند شدوجلو اومد سر به زیر انداختم و سرخ شدم احساس کردم لبخند محوی زد لب باز کرد;الان نمیشه به مهران گفت نبردت حتما شکمم رو پاره میکنه،برو ! اما.... این آخرش نیست.. ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رفتار صحیح با آدم‌های 😐😅 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
51.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 🎬نماهنگ 💚 #️⃣ علیه السلام ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨داستانی از زبان استاد✨ 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 ✨دکتر الهی قمشه ای،استاد مکتب عشق …..✨ 🌙مولانای جان⚡️ بَس ، دعاها ، کانْ زیانْ است و هَلاک وَزْ کَرَم ،می‌ نَشنَوَدْ یزدانِ پاک، شکرْ حقْ را ، کانْ دعا ، مَردودْ شد ما زیانْ پنداشتيم ، آنْ سودْ شد! ‌ ‌مُصْلِحْ است و مصلحت را دانَدْ او، کانْ دعا را ، بازْ میگَردانَد او…. ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
💫🌹✨ چاووش تلخ خندیدو سامره ای که جلو اومد و از بازوی ماکان آویزون شد و من باز سرخ شدم و سر به زیر گفتم: حلالم کنید همگی با اجازه از کنارشون بی این که نگاهی بهشون بندازم گذشتم و جلوی مهران و کیومهر ایستادم که مهران رو به کیومهر گفت: قصد داشتم یک راست برم اگاهی اما بخاطر شمــا ... ازجلوی کیومهرکنار اومد و ساک رو از دستم گرفت جلوی همه عمیق پیشونیمو بوسید و گفت: ببخش آبجی کوچیکه! اگه یادت بیادتو جونم بودی دیوونه شدم تو نبودت اشکام سرازیر شد و چادرم رو جمع کردم و آهسته گفتم سرم داره منفجر میشه.... میشه زودتر بریم؟ نمیدونم با این صدای پایین چطوری گوشاش شنیدماکان رو به سارا: زنداداش مه لقا نیست میشه شما یه قرص برای مهرانا بیاری سارا سریع رفت تو داداشم فکش رو محکم فشار داد و گفت: داروخونه سر کوچه اس تو به فکر بخیه زدن صورتت باش... دلم سوووخت برای صورت خونیش که خونا خشک شده بود. لبخند سختی زد و گفت: دیگه چیزی مهم نیست.. هیچی..منظورشو خوب میفهمیدم اما اون عروسیش بود کاش به فکر خودش باشه سارا بالیوان آب و قرص اومد و بهم داد. قرص رو خوردم و دو قلوب آب.. لیوان رو به سارا دادم و باز چادرجمع کردم و تشکر کردم.. سنگین بودنگاهش..سامره ازش خواست برن داخل ماکان رو اونا راه می بردن چاووش بازوشو گرفت و سامره اون یکی دستشو رفتن تو.منم به طرف مهران چرخیدم و رفتیم به طرف در عمارت از عمارت که زدم بیرون بلخره زدم زیره گریه...... ادامه دارد..... 🛖@kolbehAramsh🌱
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 ‌‌اعتراف میکنم دوست دارمَت یک جور خاص ! کمی عاشق تر از حَوا کمی مجنون‌تر از لیلی کمی شیرین‌تر از فرهاد ... وابسته ات شدم آنچنان که ماه به آسمان ماهی به دریا و آدمی به نفس وابستگی دارد ! جانانه بگویمت . . . عشق جانِ من میخواهَمت🫀 ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمترین فاصله از دشمنی تا دوستی، یک “لبخند” از توقف تا پیشرفت، یک “حرکت” از عداوت تا صمیمیت، یک “گذشت” از شکست تا پیروزی، یک “شهامت” از عقبگرد تا جهش، یک “جرأت” از نفرت تا علاقه، یک “محبت” از صلح تا جنگ، یک “جرقه” از آزادی تا زندان، یک “غفلت” و از جدایی تا پیوند، یک “قدم” است ╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗ 🛖@kolbehAramsh🌱