#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۴
وای توی دانشگاه توفامیل آیدین وای خدانمیتونم خدایاخودت کاری بکن نمیتونم زجرکشیدن مردزندگیموببینم
اگه من نباشم همه چی حل میشه مثل یه روح رفتم توحمام آیدین بعضی وقتهاباتیغ صورتشومیزدی تیغ برداشتمو نشستم زمین خدایامیدونم جام جهنمه ولی آیدین
برام مهمتره بایه حرکت تیغ وکشیدم روی مچم اول سوزش وبعدخون فواره کرداین خون من بودکه کف حمامو رنگی میکرد آرزومیکنم قبل از مرگم یه باردیگه آیدینوببینم بدنم داره بی حس میشه چشمام تارمیشه درحمام بازشدصدای ناله ی آیدینوشنیدم محکم زدتوسرش یاخداااا وای آیداچکارکردی؟
خدایا...خدااااا فریادشومی شنیدم ی شال آورددستموبست
چرااین کاروکردی زندگی من؟
باصدای ضعفی که خودمم نمی شنیدم گفتم:آیدین دوست دارم
[[**آیدین**]]
پشیمون شدم که چرابهش اعتمادنکردم.
حالا چطوراون نامردوپیداکنم رفتم پایین گوشی وبرداشتم:الوسلام آقای امینی
الوسلام آقابفرمایید امری بود؟
بله هرچه زودتربیااینجا
بله اقاهمین الان میام
خونه امینی باماخیلی فاصله نداشت ده دقیقه نشده رسید
سلام آقاخیره ایشالله؟
روی مبل نشستم:خیرنیست بی چاره شدم
چی شده آقا؟
ازاونجاکه تی وی وخوردکرده بودم سی دی و تولپ تاپ گذاشتم بدون حرف سرمو تودستام گذاشتم سرموکه بلندکردم باچهره ی گرگرفته ومتعجب امینی
روبروشدم
میگی چکارکنم آبروم درخطره؟
امینی دستی به ریشهای جوگندمیش کشید
این ی فیلمه کی براتون فرستاده؟؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۵
نمیدونم امروز باپیک اومد درشرکت ی نامه روش بود:۱۰میلیاردپول میخواد پول مهم نیست مهم آبروی آیداست ی کاری بکن
آقامعلومه این فیلم ساختگیه بایدبه پلیس خبربدم
پس همین الان بروآیداحالش خوب نیست بایدکنارش باشم چهرش نگران شد
آیدین نکنه آیداروبه خاطراین فیلم آزارداده باشی
دستی به صورتم کشیدم آهی بلندکشیدم
آره اذیتش کردم حالام پشیمونم نگران نباش خوبه زودبروخبرشم به من بده
چشم پسرم توام هوای زنت وداشته باش
بارفتن امینی بغضی که به گلوی مردونم چنگ می زدشکست
روی پله هانشستموگریه کردم کمی که گریه کردم به یادآیدا افتادم رفتم براش قرص مسکن کمی شربت وکیک آماده کردم بردم بالا سرجاش نبود کجاست؟
سینی وروی پاتختی گذاشتم برق حمام
روشن بودحالش خوب نیست نره توحمام بیفته درحمام نیمه بازبودصداش
زدم:
آیدا؟ آیداجان عزیزم رفتی حمام
صدایی نشنیدم آروم درحماموبازکردم زدم توسرم:یاخداااا رگشو زده بود سریع ازروی تخت شالش وچنگ زدم دستشو محکم بستم
چرااین کاروکردی زندگی من عمرمن؟خدایا به دادم برس
به هیچی فکرنکردم بایدبرسونمش بیمارستان ازپله هاسرازیرشدم ازروی اپن یکی ازسویچاروچنگ زدم به طرف پارکینگ دویدم اینقدرگیج شده بودم که نمیدونستم سوییچ کدوم ماشینه دزدگیر که زدم
چراغ لندکروز چشمک زد درعقب بازکردم باصدای ضعیفی گفت:
آیدین دوستت دارم
قلبم ازجاکنده شد روی صندلی گذاشتمش خودم سوارشدم به سرعت باد
حرکت میکردم گوشیموبرداشتم شماره محسن وگرفتم
الوسلام داداش
فریادزدم..........
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۶
الومحسن خودتوبرسون بیمارستان
گریه کردم محسن بی چاره شدم آیدا...آیدا
محسن صداش رفت بالاوفریادزد:
چی شده بازچکارش کردی؟
باگریه گفتم:محسن توروخدابیا رگشو زده
یاخداااا....یعنی چی آخه چرا؟
محسن بیاگلم داره پرپرمیشه
باشه اومدم فقط دستشومحکم ببند
گوشی وپرت کردروصندلی بغلم به عقب نگاه کردم
آیداتحمل کن زندگی من محکم روفرمون کوبیدم خداااااا....خداااااا
باسرعت زیادمی رفتم ی لحظه خون توی حمام ازخاطرم نمیرفت
وای خداهمینوکم داشتم لندکروزمشکی بزن کنار
بی توجه به اخطارپلیس به راهم ادامه دادم اینقد بهم پیله کردکه به ناچارایستادم پلیس کنارپنجره ایستاد بااخم وخیلی جدی گفت:بیاپایین چرابه اخطارتوجه نداری؟
با التماس وگریه گفتم:سرکارتوروخدابزاربرم
اخمی کردودرعقب وبازکردآیدای بی جون دید:به به چه خبره پیاده شوآقا
بافریادزدم روفرمون
بابازنمه داره میمیره بایدبرسونمش بیمارستان
پلیس دومیم آمدکنارمون ایستاد
چه خبره چراپیاده نمیشه
پلیس اولی به آیدااشاره کرد
میگه زنش میخوادبره بیمارستان
خوب چراروسری نداره؟
کلافه شدم
بابارگشوزده کی فکرروسریه بزاریدبرم داره ازدستم میره بزاریدبرسونمش بیمارستان بعدهرجاشمابخوایدمیام
سرهنگ کمی به آیدانگاه کرد
باشه توبرواونورجناب سروان رانندگی میکنه اینجوری هم خودتو میکشی هم این دخترو........
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۷
اشکامو کنارزدم:خداخیرت بده
آدرس بیمارستان محسن دادم سریع پیاده شدم ورفتم کنارآیدا
جناب سروان توروخداتند بروآیدام داره میمیره
آیدای من عزیزم طاقت بیار آیداتنهام نزار
بلندبلندگریه می کردم ولی آیدابی جون بود بدنش یخ کرده بود جوابی نداد به بیمارستان که رسیدیم محسن ویاسی منتظربودن
محسن به دادم برس
چی شده آیدین؟پلیس چراباهاته
فریادکشیدم:ول کن این حرفاروآیدارونجات بده
ایداروبردن اتاق عمل یاسمینم پابه پای من گریه میکرد طاقتم تموم شده بودبی اختیارسرمومحکم کوبیدم تودیواربرام مهم نبودخون ازکنارسرم جاری شد به زور اون
دوتامامور ازخودزنی دست کشیدم سرهنگ که بازوی منومحکم گرفته بودگفت:
نکن پسرم چرابه خودت آسیب میرسونی ایشالله خوب میشه
پشت دراتاق عمل سرخوردم زمین منی که وسواس داشتم نسبت به تمیزی
لباسام حالا روی کاشیهای بزرگ بیمارستان ولوشده بودم باگریه وکلافگی به یاسی
چشم دوختم:یاسی توروخدایه خبری بگیر
نگران نباش محسن کارشوخوب بلده
یاسی پرستاربخش وصدازدودرخواست باندکردبه آرومی مشغول بانداژ سرم شد سوزش قلبم بیشترازسرم بود مثل بچه هاگریه می کردم نعره می کشیدم وبی تاب آیدابودم
آیدین آروم باش اینجوری خودتومی کشی ...آیداخوب میشه
هنوزپلیسا اونجابودن کمی بعدپلیس انتظامیم رسید ای خداحالا کی به ایناحالی کنه عجله داشتم
سروان انتظامی:آقاشمابایدبه سوالهای ماجواب بدید
باناله گفتم:ای بابامن فقط کمی سرعتم زیادبودبزارید زنم بیادبیرون بعد دودستی ماشینموتقدیمتون می کنم حالا بزاریدبه حال زارم بمیرم......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۸
وای یاسی خبربگیر دارم دق میکنم
باشه آروم باش...
آخه آیداچرااین کاروکرد؟
مقصرمن بودم من کشتمش نابودش کردم یاسی
سروان هنوزروسرمون بود
یعنی داری به قتل همسرت اعتراف میکنی؟
حال جواب دادن نداشتم یاسی که بانداژسرموتمام کرده بود سرپاایستاد:
آقایون داریدشلوغش می کنیداین آقافقط نگران زنشه نمیدونه چی میگه شمامنتظریه سوژه ایداااااااا
همینطورکه روی زمین نشسته بودم ارنجموروی زانوم
گذاشتم سرموبه دستم تکیه
دادم به امینی زنگ زدم
الوسلام چکارکردی؟
سلام آقاشکایت تنظیم شدازفردامیفتم دنبال کارش
خیلی خب اگه کارت تمام شده بیابیمارستان محسن
چیشده آقاااا؟؟اتفاقی افتاده؟؟
آیداحالش خوب نیست حال توضیح دادن ندارم بیامیفهمی
چشم آقاآمدم
گوشی وقطع کردم نمیدونم چقدرگذشت انگار ی عمربود محسن بیرون اومدتندی
اززمین جداشدم
داداش چی شد ایدا؟
آیداخوبه به زودیم بهترمیشه به سرم اشاره کرد:باخودت چی کردی آیدین ؟چراآیدااین کاروکرد؟بازاذیتش کردی؟
محسن بغل کردم وروی شونه های مردونه ی داداشم زارزدم محسن داغونم داغون ...بدبخت شدم محسن
محسن دستی توپشتم کشید منوازخودش جد اکردباصدای آروم گفت:
تواتاق عمل متوجه خونریزی آیداشدیم جریان چیه؟
روبه یاسمین کرد:برواتاق عمل بهترآیدارومعاینه کنی
یاسی جلواومد: نکنه آیدابه خاطراین موضوع......
آه ازنهادم بلندشدجوابی ندادم
یاسی سریع رفت امینی خیلی زود رسید وباپلیسهاحرف زدوجریان وگفت سرهنگ راهنمایی کنارم ایستاد
جوان اینبارخلافت ونادیده گرفتم ایشالله اون آدم بی دینوایمون زود دستگیربشه وبه سزای کارش برسه.......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۹
ممنوم ازلطف شماسپاس گذارم
پلیسهارفتن چنددقیقه بعدیاسی بیرون اومدبادست محکم زدم
هوی وحشی چهارسال اون دختروباکارات عذاب دادی حالامثل وحشیاشدی
محسن گفت:یاسی آروم باش
چیوآروم باشم
سرموپایین انداختم
دست خودم نبود نمی دونیدچی به سرمون اومده
یاسی چشماشوکوچیک کرد:مگه چی شده؟
محسن جریان سی دی وتعریف کرد
یاسمین لبشوگازگرفت وزدتوصورتش وای خدای من کی این کار وکرده؟
نمیدونم ولی اگه پیداش کنم زندش نمیزارم
چندساعت بعدآیدابه هوش اومد به سختی وباناله چشماشوبازکرد بادیدن من آروم
گفت:سرت سرت چی شده؟
چیزی نیست نگران نباش
اشک ازگوشه ی چشمش ریخت
آیدین حالاچی میشه؟؟؟
تونگران نباش به پلیس خبردادم پیداش می کنیم
اشکشوپاک کردم
گریه نکن خانومم ...آیداچرارگتوزدی؟
نمیدونم توی لحظه این کار ب سرم زد نمیخوام به خاطرمن آبروت بره
هیشششش این چه حرفی توکه کاری نکردی پس خودم پشتتم
وازت حمایت می کنم فقط ...فقط منو ببخش برای کاری که باهات کردم اون لحظه دیونه شده بودم
برای این کارت ناراحت نیستم بالاخره من زنتم پس ناراحت نباش فقط پیداش کن کسی که آبرومو برده
پیداش میکنم ...پیداش میکنم
آیدابازم منوبخشیدبعدازچندروزمراقبت حال جسمانیش بهترشد ولی ازنظرروحی عذاب می کشید حال منم بهترازاون نبود خودمو مقصرمی دونستم برای کاری که کرده بودم ازطرفی هنوزاون لعنتی وپیدانکرده بودن لیست تمام رغیبام و تموم کسایی و ک شک داشتم ب پلیس دادم......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۰
ایداتمایلی به دانشگاه رفتن نداشت برای همین این ترمومرخصی براش گرفتم
مدام تواتاقش زانوبغل میکردوبه یه گوشه خیره میشد یک ماه ازاون ماجراگذشت ولی خبری نبود برای کاری بایددوروز میرفتم شیرازبایدبه آیدابگم
آیداجان من دوروزبایدبرم شیرازبرای کارم سفربی خطر حالا کی میری؟
فرداصبح به معصومه خانوم میگم بیادپیشت باشه بروخدابه همراهت
درازکشیدوزانوهاشوجمع کردتوشکمش فرداصبح آماده شدم برم فرودگاه آیداخواب بود به چشماش خیره شدم
آیدامواظب خودت باش زودبرمی گردم
لبخندی زد
آیدین منوببخش اگه اذیتت کردم
توهیچ اذیتی برای من نداشتی ونداری
[[**آیدا**]]
یه ماه ازحادثه ی اون شب گذشته بود آیدین سخت درگیربودکه اون آدم عوضی
پیداکنه آب شدنشومی دیدم برای یه مردسخته شباتانیمه های شب باخودش خلوت می کرد بعدازچهارسال دارم میبینم سیگارمیکشه نمیتونم خوردشدن مردی که عاشقانه می پرستمش وببینم بایدبرم کجا؟ نمی دونم ...رفتم حمام
بعدازحمام موهاموخشک وبافتم یه گل سرمرواریدی پایین
موهام بستم ازکمی پایین ترشونه هام دوباره بستم قیچی وبرداشتم وموها موقیچی کردم موهای بافته شده ازسرم
افتاد برش داشتم وگوشه ی آینه فیکس کردم به خودم نگاه کردم موهام تاوسط کمرم بود ساک ورزشی آیدینوبرداشتم
چنددست لباس ومانتوشناسنامه وچندکپی ازشناسنامه ی آیدین دفترچه حساب پس انداز وآلبوم باباومامانوآلبوم عروسیمون
وتوساک جادادم قبل ازپوشیدن مانتوم رفتم سراغ معصومه خانوم هرجور بودراضیش کردم که تنهام بزاره سریع دویدم بالا
لباسموپوشیدم ساکموبرداشتم زدم بیرون سرراهم ازبانک کمی پول برداشتم تودلم آشوب بود دستام می لرزیدنمیدونم چی شدسرازترمینال درآوردم چندساعتی روی یکی از صندلی های سرد فلزی نشستم......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۱
روی صندلی های سردفلزی نشستم
به مردم درحال رفت وآمدخیره شدم هرکس جایی داشت.
برای رفتن ولی من بیکس نه کسی وداشتم نه جایی خدایاکجابرم؟؟
دوتاخانوم میان سال همراه سه تابچه کنارم نشستن شروع به حرف زدن کردن
وای تهرانم شد جابرای زندگی دود ودم خفمون کرد
آره والا موندم مردم اینجاچطورنفس میکشن ماسوله ی خودمون خوبه سرسبزهوای خوب تازه آدم حض می کنه
باشنیدن این حرف مغزم جرقه زدآره میرم ماسوله پیش عمه گلاب خداکنه هنوززنده باشه
عمه گلاب عمه ی پدرم بودتاقبل ازرفتن بابا ومامان چندماه باربهش سرمیزدیم
ولی زن عمو بااونم لج می کردبرای همینم عمواینارابطه ای باهاش نداشتن بی معطلی بلیط گرفتم وسوارشدم
نورامیدی توقلبم روشن شدخداخدامیکردم زنده باشه
از ماشین پیاده شدم ماسوله شهری سرسبزوکوهستانی خونه هارودوش هم سوارشدن پشت بام هرخانه راه عبوری برای عابری بود یه شهرتاریخی و پرازتوریست خونه های سرخ که باگل رس درس شدن یادم میادخونه ی عمه توبازاچه بودزیرشم مغازه کارهای دستی وسنتی داشت دم غروب بودبایدتامغازه هابسته نشده پیداش کنم تقریبا جاش توذهنم
بودچندکوچه روگشتم تارسیدم وای خداشکرت باورم نمیشه یه پیرزن زیباباپوست سفیدکونه های سرخ
وچشمای طوسی مث خودم قدمتوسط وکمی توپرروی چهارپایه دم مغازش
نشسته بود
دوتاخانوم فروشنده هم تومغازه بودن کمی ایستادم ولی
بعدباقدمهای آرام جلورفتم:
سلام
سلام دخترم چیزی لازم داری؟
نه ...راستش ...من...
چیه دخترم بگو
وای خدایعنی منونشناخت
چشماشوریزکردوبه من خیره شد:چهرت آشناست
عمه منم آیدا
ازروی چهارپایه بلندشد بادقت به من نگاه کرد
آیدا؟آیدا.؟..وااای خدای من توآیدایی چه بزرگ شدی گل عمه
چه عجب راه گم کردی ؟ازوقتی که بابات به رحمت خدارفت ندیدمت چه خوشگل شدی
بغض داشتم ازدیدنش....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۲
بابغض گفتم عمه مهمون نمیخوای؟اومدم مدتی مزاحمتون باشم
عمه منومحکم بغل کرد
عزیزعمه چرانمیخوام قدمت روچشم مزاحم چیه دختر؟؟
سرموروی شونش گذاشتم گریه کردم
وای دخترم چراگریه میکنی بیابریم خونه خسته ای بایدبرام تعریف کنی
بیادخترم
مهربانی عمه حدوحساب نداشت همینطورکه دست منوگرفته بود روبه فرشنده هاکرد:بچه هاخسته نباشیدمغازه روببندیدمن مهمان دارم مییرم به همراه عمه واردخونش که طبقه ی بالا مغازش بودرفتیم
بااینکه شصت سه سالش بودهنوزسرزنده وسرحال بود باخوشحالی شروع به پزیرایی کردورفت شام بزاره منم لباسهاموعوض کردم چون ازصبح تاحالا سرپابودم روی مبل خوابم برد
دستی روشونم نشست منوتکان داد... آیدین بزاربخوابم
باصدای مهربان چشماموبازکردم
گل عمه من آیدین نیستم
سریع نشستم دستاموبه صورتم کشیدم ازاینکه این همه ازآیدین دورم قلبم گرفت
بغض کردم
عمه لبخندی زدورفت آشپزخونه بادوتاچایی برگشت:دخترم بیایه چایی بخوربعد شامومیارم
چشم عمه جان
عمه استکان چایی وجلوگذاشت
خوب تعریف کن عموایناخوبن؟
بابی حالی جواب دادم:خوبن
عمه موشکافانه نگام کرد کنارم نشست دستمو گرفت لبخندشیرینی زد
خوب آقاآیدین کیه؟
بی اختیارب ی گوشه خیره شدم وجواب ندادم .چی بگم بگم
همه وجودمه بگم نفسم به نفسش بنده بگم ازدستش فرارکردم
بگم تنهاش گذاشتم تاکمتربه خاطرمن غصه بخوره دلم براش پرکشیداشکام سمج ترازاین بودن که نگهشون دارم
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۳
سرازیرشدن عمه بانگرانی به من خیره شد
آیداجان بگوعمه درددلت بگو عزیزِعمه
کمی مکث کردم عمه درسکوت منونگاه میکردلبهاموبه هم فشاردادم وشروع کردم ازبعدازمرگ مامان و بابا گفتم تالحظه ی
آمدنم به ماسوله ازآیدین عشقی که بهش داشتم گفتم از شکستی که آیدین درگذشته داشته گفتم ازاون سی دی لعنتی وخالصه همه چیوگفتم
عمه صبورانه سنگ صبورم شدوبامن اشک ریخت منوبغل کرد:الهی عمه فدای دل شکستت بشه اگه می دونستم خونه ی
عموت راحت نیستی میاوردمت پیش خودم آروم باش اینجوری که تعریف کردی این پسربرای توجون میده ولی بدنیست کمی دوریت وبچشه اینجاخونه ی خودته تاهروقت دوست داشتی میتونی بمونی
به این ترتیب باهمه ی دل تنگیهام خونه ی عمه موندگارشدم غم دوری آیدین روزبه روزمنوازپادرمی آورد بایدتحمل کنم
آیدین اگه منونداشته باشه زندگیش
بهترمیشه برای خوشبختی آیدین باید ازخودم بگذرم
یه هفته توخونه نشستم ولی باید کارکنم تاخرجمودربیارم میدونم پول کرایه خونم توحسابم میادولی بایدکارکنم باهمه ی
غم دلم شروع به یادگیری کارهای دستی وسنتی کردم گاهی دلم برای کلاس ودرس تنگ می شد دلم برای محسن ویاسی.....وای خداصبرموزیادکن یعنی آیدین حالاچکارمیکنه؟؟
ولی هنوزفکرمی کنم آیدین به من ترحم میکرد ولی اون داروندارم بود وبس دوماه ازآمدنم می گذشت عمه زندگی آرومی داشت دوپسرش خارج ازکشورزندگی میکردن همسرشم فوت کرده بود ازاینکه من پیشش بودم خوشحال بود منم ازاینکه خدایکی وبرام گذاشته که تنها نباشم شادبودم
صبح باحالت تهوع بیدارشدم سریع رفتم دستشویی اینقدراوق زدم که جونم بالا اومد بی حال کناردردستشویی نشستم عمه نگران دستی توکمرم کشید:
دخترم خوبی ؟چت شدیهو نمی دونم
به کمک عمه بلندشدم برای خوردن صبحانه رفتم یکم بهترشدم انگارشده عادت برام هرروزصبح بالامی اوردم
برام عجیب بود
قیافه ی خندان عمه رودیدم چیه عمه مگه حال من خنده داره؟
چیزی نگفت وسرمیزنشست منم نشستمو لقمه ی نون و پنیر گرفتم
آیدا جان تو پزشکی میخونی؟.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۴
بله عمه
خیلی جالبه که نمیدونی چت شده؟
متعجب نگاش کردم
یعنی چی مگه چمه من فقط کمی استرس دارم
دخترم آخرین باری که عادت شدی کی بود؟
لباموجمع کردم به ذهنم فشارآوردم
والانمیدونم این چندماه اخیر اینقدردرگیربودم یادم نمیاد ولی فکرکنم سه ماهی هست
عمه لبخندی زدوچایی شوسرکشید:آیداجان فکرکنم داری مادرمیشی
چشمام گشاد دهنم بازشدلقمه ازدستم افتادنه امکان نداره
بادست زدم توسرم:وای حالاچکارکنم؟نه باورم نمیشه بایدآزمایش بدم بلندشدم رفتم مانتوموپوشیدم عمه هم زودآماده شد
چندساعت بعدبرگه ی آزمایش تودستم بودحدس عمه درست بود من سه
ماهه بارداربودم عمه حالاچکارکنم؟
نگران نباش دخترم اون بچه هدیه خداست
لبخندکمرنگی زدم:یادگاری ازآیدین عزیزم
[[**آیدین**]]
تارسیدم هتل گوشیم زنگ خورد ازخونه بود:بله بفرمایید
سلام آقا
صدای نگران معصومه خانم توگوشم پیچیدزدم توسرم وای خدا ایدا
چی شده آیداخوبه؟
باگریه گفت:آقا...آقا آیداخانوم نیست رفته
فریادکشیدم بامشت رفتم تودیوارمگه نگفتم تنهاش نزار
به خداآقامن وبه زورکردبیرون گفت میخوادتنهاباشه ولی نیم ساعت بعدبرگشتم دیدم نیست
روی تخت واررفتم به موهام چنگ زدم:
وای به حالتون نابودتون میکنم
اقابه خدامن تقصیری نداشتم ی نامه تواتاقتون گذاشته
باشه الان برمیگردم
بااولین پرواز برگشتم آقااحمدومعصومه خانوم سربه زیرجلواستاده بودن دست
به کمرفریاد کشیدم:
چراتنهاش گذاشتید؟مگه نگفتم حالش خوب نیست بدون اینکه منتظرجوابشون بشم ازپله هادویدم بالا توچهارچوب درخشکم زد
دستم از رودستگیره افتاد بادیدن موهای قیچی شده ای آیدا بنددلم پاره شدخیره به موهاش دستمو روقلبم گذاشتم........
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۵
باقدمهای بلندخودموبه آینه رسوندم نامه ی کنارآینه روبرداشتم نفسم حبس شده بود روی نامه نوشته بود《برسدبه دست آیدین》انگاربی حس شدم بادست لرزان نامه روبازکردم
آیدین عزیزتراز جانم سلام
حالا که این نامه رومیخونی من ازت خیلی دورم خیلی باخودم فکرکردم تااین تصمیمو گرفتم فکرمیکنم برای هردومون بهتره میخوام اعتراف کنم که دیگه بریدم دیگه
تحمل اینوندارم هرروزتو رو ببینم وتوبه من توجه نداشته باشی خیلی سخته عاشق کسی باشی هرروزبااون غذابخوری
توهوای اون نفس بکشی درست مثل تشنه ای بودم که لب چشمه است ودست وپاشوبستن لبام ازتشنگی ترک خورده
بودنمیدونی دردورنجی که عشق توبه من
داد منوازپادرآورد من هرروزعاشقتر شدم ولی تومنودرک نکردی نمیخوام منکرزحمات وحمایتهات بشم تومنو از دست زن عموم نجات دادی کمک کردی درسموبخونم
ورفتاربچه گانموکناربزارم توهمیشه حامی من بودی دیگه تحمل ندارم هرروز منتظرتوباشم تاازدربیای تامن فقط سلامت کنم آیدین عزیزم تک تک سلولهای من توروفریادمی زنه من میرم یعنی بایدبرم تا توبتونی عشق زندگیتوپیداکنی چندروزپیش رفتم دفترثبت ویلاو ماشینوبه نامت زدم ی تعهدم دادم که تومی تونی ازدواج کنی فقط ازت خواهش میکنم منوطلاق نده بزارهمچنان زیرسایت باشم تنهاچیزی که داشتم موهام بودمیدونم عاشقش بودی قول می دم روپای خودم بایستمو ازغروروناموس توحفاظت کنم من تاآخرعمربهت وفادارم خواهش میکنم عمومو اخراج نکن دنبالم اونجانرومعصومه خانومم کاری نداشته باش به زور ردش
کردم درپایان ازیاسیومحسن که درحقم برادری کردخداحافظی کن من میرم کسی و پیداکن ک بهش عشق داشته باشی از خانوادتم ممنونم ک این مدت منو پذیرفتن بگوبهشون خیلی دوسشون دارم...ممنونم این مدت منو تحمل کردی اینو بدن عاشقتم ...میدونم روم تعصب داری پس قول میدم از شرف و نجابتم نگه داری کنم برای کاری ک اون شب کردی ناراحت نیستم ولی نمیتونم بمونم میرم تاموقعیت کاری و اعتبارتو از دست ندی...باتمام وجودم دوستت دارم خدافظ....<<ایدایی ک هیچ وقت ندیدیش>>
نامه رو تو دستم فشردم .......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۶
نامه روتومشتم فشردم اشکام نامه روخیس کرده بود نعره زدم زارزدم به موهام چنگ زدم خدایا آیدارفته کجارو بگردم موهای خوش رنگشو ومثل ی عتیقه بغل کردم بوکردم بوی آیدارومیده رو زانو افتادم کجادنبالش بگردم اون تاحالا بدون من جایی نرفته محسن میگفت بااین کارام آخرش فراریش میدم ولی من گوش ندادم کمرم خم شده بودازجام بلندشدم شماره ی محسن وگرفتم
الوسلام
سلام محسن
آیدین چی شده چراصدات گرفته؟
محسن آیدانیست آیدارفته
چی میگی تو؟چراگریه میکنی آیدا کجارفته؟
نمیدونم یه نامه گذاشته ورفته
فریادکشید دلعنتی اینقدرعذابش دادی آخرش رفت صبرکن بیام برم
دنبالش بگردیم
حق باتوعه باشه فقط زودبیا
باشه اومدم
اولین جایی که رفتیم خونه ی عمو آیدا بود درزدم علی دروبازکرد:سلام عمو
سلام بابات خونس؟
بله هستن بفرمایید
نه ممنون بگوبابات بیاد
چشم
علی رفت وعموی آیدا اومد دم در
سلام آقاخوش آمدید.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۷
باصدای گرفته گفتم:آیدا اینجانیومده؟
نه به خداآقا اینجانیست چیزی شده؟
بغض راه گلوموبسته بودمحسن بازومو گرفت گفت:سلام باهم حرفشون شده آیدا ازخونه زده بیرون
وای خاک برسرم به خدااینجانیست باورنمی کنیدبیادداخل ونگاه کنید
آهی کشیدم
باکدام فامیلتون بیشتردرارتباط بود؟
والا آقامن بابای آیداتنهافرزندان خانواده بودیم با کسیم زیاددر ارتباط نیستیم خودتون میدونیدتاشب سرکاریم بعدشم
حالی برای رفت وآمدنمیمونه آیداهم بجزماکسی رونداره
دستی به صورتم کشیدم کلافه چرخی زدم وای خدایعنی کجارفته؟
عموی آیداکمی به فکرفرورفت
شایدرفته خونه ی ساغر
برق امیدی تودلم روشن شدهمراه عموی آیدارفتیم خونه ی ساغرمی دونستم باهم درارتباطن ومدام همو می بینن
همسرساغرکه جوان خوش قیافه وبرازنده ای بود دروبازکرد باهم سلام واحوال پرسی کردیم
بفرماییدداخل
عموگفت:نه پسرم کارداریم ی دقیقه بگوساغربیاددم درهمسرساغرنگران شد
چیزی شده بابا جان اگه خبربدی داریداول به من بگیدمیدونیدساغربارداره
نبایدنگران بشه وقتی فهمیدم ساغربارداره گفتم:نه آقانگران نباشید شمام می تونیدبه ماجواب بدید چه جوابی؟
راستش باآیداحرفم شداونم ازخونه رفته خواستم ببینم اینجانیومده؟
بااخم کمی فکرکرد:نه فکرنمی کنم اینجاامده باشه بزاریدساغرصداکنم شایدخبری ازش داشته باشه
دستشوبه طرف خونه درازکرد:بفرماییدداخل
ن راستش عجله داریم......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۸
شوهرساغررفت داخل کمی بعدهمراه ساغراومد دم در چهری نگران ساغربااون
شکم برجستش دنیامو خراب کرد
سلام چی شده ؟آیداگم شده؟
بله درست حدس زدم آه ازنهادم بلندشد
راستش آیداازصبح رفته بیرون
وای خاک برسرم من دیروز باهاش حرف زدم حالش که خوب بود توروخدااگه خبری شد به من بگیدمحسن که رگ پزشکیش گل کرده بودجلواومد
باشه خانوم شمابه خودتون استرس ندید ایشالله پیداش می کنیم
باخداحافظی ازشون جداشدیم تاصبح توخیابوناترمینال حتی
بیمارستان یاپارکها همه جاروگشتیم ولی آیدانبودآب شده
ورفته بودتوزمین جستجوی من ازاون شب به ماها طول کشید چندین نفروبرای جستجودرشهرهای مختلف استخدام
کردم ولی فایده نداشت مث شب گردا توخیابونا پرسه میزدم خیلی مغروربودم که آب شدن آیدارونمی دیدم لعنت به من
که عشقمو فرشته ی خونمو پروندم ازاون شب دیگه لباسروشن نپوشیدم باخودم عهدبستم تا آیداروپیدانکنم نه رنگ
روشن بپوشم نه اصلاح کنم ازغم دوری آیدامریض وافسرده شدم توخونه آروم و قرارنداشتم خانوادم برای همیشه به ایران برگشتن تنهادل خوشیم این بودمی دونستم کارت عابرودفترچه ی پسندازشو برده منم حسابش وپرکرده بودم تا راحت باشه هرشب لباس وموهاشوبغل می کردم موهارومثل ی چیزمقدس کنارآینه آویزون می کردم مدام فیلم عروسیمون و تماشامیکردم خونه بدون آیداجهنم بود
یه روز ازاداره ی پلیس زنگ زدن خبردادن کسی که فیلموساخته پیداکردن همراه آرمین وامینی رفتیم اداره پلیس وارداتاق سرهنگ مسئول پرونده شدیم سرهنگ مردی سبزه روباریشوسیبیل تقریبا سفید خیلی جدی ازماخواست بشینیم دستاشو درهم قفل کرد کسی که اون فیلمو ساخته پیداکردیم ولی خواهش می کنم خونسرد باشیدبزاریدقانون جواب این ناجوان مردیشوبده عصبانی شدم قانون جواب بده؟؟
محکم زدم توسینم:جناب زندگی من خراب شد همسرمثل برگ گلم ب خاطر حرف مردم و ابروش رفته ناپدید شده
میدونم پسرم ایشالله اونم پیدامیکنیم ولی........
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۹
ولی این آقاباشما فامیله
مغزم سوت کشیدآب دهنم خشک شد منوآرمین به هم نگاه کردیم:
آشناس؟؟؟
آرمین گفت:این آدم بی شعورکیه؟
سرهنگ ازجاش بلندشدومیزشودورزد اگه آروم باشیدمیگم بیارنش به طرف دررفت وبه سربازدم درگفت:متحمو بیارید
چنددقیقه سخت گذشت یعنی کی میتونه باشه؟؟
بابازشدن در دهن من وآرمین ی متربازشد باورم نمیشه پسرخاله ی خودم همونی که شب تولدم به آیداحمله کرد دست بندبه دست همراه سربازواردشد زبان بازکردم:
اینه؟باورم نمیشه
سرهنگ پشت میزنشست
این آقااعتراف کرده که فیلموساخته
آرمین باخشم جوری بلندشدکه صندلیش افتاد تاسربازبه خودش بیادمشت محکمی حوالیه صورتش کرد:
بی شعورچرااین کاروبااون دختربی گناه کردی؟چطورتونستی باپسرخالت این کاروبکنی؟فریادزدرگ گردنش بیرون زده بود دلعنتی چطورتونستی ؟
سرهنگ ازپشت میزبلندشد:آقابشین اگه ی باردیگه تکراربشه میندازمت بازداشگاه
آرمین باچهره ی برافروخته نشست زمین
منم که تازه ازشوک بیرون آمده بودم بلندشدم وحمله کردم بهش تامیخورد زدمش آرمینم دوباره زدش به زورچندسربازوسرهنگ وامینی اززیردستمون درش آوردن بعدهردومونو از اتاق بیرون انداختن خون ازسروصورتش می ریخت حقش بودپسره ی جلف ی ربعی منتظرموندیم که امینی بیرون اومدهردوبه دهانش چشم دوختیم
اگه قول بدیدآروم باشیدبیادداخل
هردوگفتیم.......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۰
باشه قول میدیم
باورودمون پسرخاله ی گرام که صورت خوش فرمش داغون شده بود سرشو انداخت پایین
سرهنگ روبه من گفت:این آقاگفته به خاطرانتقام این کاروکرده
چه انتقامی مگه من چکارش کرده بودم؟
روکردم بهش توزندگیمو زنمو همه هست ونیستمونابودکردی آخه چرا؟
بغضم ترکیدمدتهابودکه جلوی اشکمو نمیگرفتم دیگه غروری برام نمونده بود
میدونی آیدای من رفته نمیدونم کجاس
سرموتودستم گرفتم به زمین خیره شدم
به حرف اومدمیدونی چرااین کاروکردم؟اون تنهادختری بودکه به نگاههای من پاسخ ندادتنهادختر ی بود به من محل نزاشت بعدشم تومنو توجمع ازخونت پرت کردی بیرون همون شب تصمیم گرفتم تلافیشو دربیارم
حرفاش مثل خنجری بودکه به قلبم اصابت میکرد چندروز بعدحکم زندانی شدنش اومد البته تنهافیلمیم که داشت پلیس ازش گرفت کاش آیدامی دونست که دیگه فیلمی درکارنیست واین عوضی دست گیرشده
خانواده بعدازمدتی فهمیدن طی این چهارسال من وآیداهیچ ارتباطی باهم
نداشتیم ومامان باخشم جلواومد سیلیه محکمی حواله ی صورتم کرد:آخه پسره ی احمق چطورچهارسال کنارش بودی ولی بهش توجه نکردی همیشه حس میکردم ی حسرتی تونگاشه بخصوص وقتی به تونگاه می کردباخودم گفتم این ازعشق زیاده نگوازبی مهری زیاده باگریه گفتم:
به خدادوسش داشتم عاشقش بودم می ترسیدم مث کاترین بهم خیانت کنه
بابا با عصبانیت دستاشوتوهواتکان دادفریادزد:آخه احمق توآیداروبااون دختره ی هرجایی یکی میکنی؟حیف این دخترکه به پای توفناشد
آرمینم ناراحت بودولی درسکوت بودتومدتی که ایران بودن باآیداخیلی جورشده بودباهم شوخی می کردن بیرون می رفتن وکلی شیطنت میکردن.......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۱
باهزاربدبختی یه ترم دیگم برای آیدا مرخصی گرفتم دوست نداشتم نتیجه ی زحمتش به بادبره بایدبیشترتلاش کنم
تازودترپیداش کنم دیگه رسما مجنون شده بودم خانواده ام درکنارم نگران بودن ولی سعی می کردن به من دلداری بدن
[[**آیدا**]]
وقتی متوجه بارداریم شدم اول ترسیدم ولی بعدلبخندزدم درسته آیدین وندارم ولی ازش ی چیزباارزش یادگارگرفتم
عمه حالاچطوربدون پدربزرگش کنم؟
عمه قربون چشمای خوشگلت بره خدابزرگه فعال بایدبه خودتوبچه برسی تااون موقع ام خداکریم
میدونی عمه چهارسال انتظارکشیدم تا ازاون صاحب فرزندبشم
عمه درسکوت به من گوش می دادچه خوبه کسی وبرای درددل دارم دستی روی شکمم کشیدم بلندخندیدم این اولین
باری بودبعدازاین مدت خندیدم وای عمه اگه آیدین بدون بچه داره فکرکنم شاخ دربیاره
عمه خندید:خداروشکربالاخره خندیدی ببین این بچه ازالان داره باخودش شادی میاره پس بهش برس تا می تونی خودتوتقویت کن
خندم به گریه تبدیل شدسرمو به سینه ی عمه گذاشتم:عمه طاقت ندارم آیدینو میخوام همون آیدین اخمومغروروهمونی که ازخشمش دنبال سوراخ موش میگشتم ومیخوام...هق هق میکردم
عمه دستی به موهام کشید:آروم باش دخترم همه چی درست میشه صبورباش دخترکم
بااینکه ویاربدی داشتم تمام سعیموکردم توکارا به عمه کمک کنم البته عمه اجازه هرکاریوبهم نمی دادحساب و چک کردم
باورم نمی شدیه میلیارآیدین به حسابم واریزکرده بود خوشحال شدم هنوزبه فکرمه
ازعمه یادگرفتم چطورکیفای قشنگ سنتی بدوزم یاباحصیرسبدووچیزهای
دیگه درست کنم باخودم فکرمیکردم حالا که من نیستم آیدین بایکی ازاون دخترای پول دار اطرافش شایدم الهام ازدواج کرده غم ندیدنش منوازپادراورده بودهرشب بادیدن عکسش به خواب میرفتم
عمه هرروز وادرم می کردپیاده روی کنم تازایمان راحت تری داشته باشم......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۲
منم تنبل بدنم ورم داشت وسنگین شده بودم یه روز عصربی تاب بودم تنهابرای
پیاده روی رفتم هوای خوب طبیعت زیبارروحموجلا میداد ازروزی که ازخونه
زدم بیرون سیم کارتمودورانداختم نمیدنم چی شدکه ناخداگاه سرازمخابرات
درآوردم از مسئولش درخواست تلفن کردم چنددقیقه بعدصدای بم ودل نشین
آیدینوشنیدم:بله بفرمایید:
درسکوت باگریه به صداش گوش دادم
الوچراحرف نمی زنی؟الو...الو...آیداتوای؟توروخداحرف بزن خودتی آره؟تحمل نداشتم گریم شدیدشدگوشی وقطع
کردم صداش خیلی گرفته بودچه زودفهمیدمن پشت خطم نکنه اونم داره ازدوری من رنج میبره؟باپشت دست اشکموپس زدم پولوحساب کردم زدم بیرون هواتاریک شده بود عمه نگران درمغازه اطرافو نگاه می کرد وای
خدانگرانش کردم بادیدنم خندید کجایی دختردلم هزارراه رفت
خوبی دخترکم؟
خوبم عمه ببخش نگرانت کردم.
اشکالی نداره بیابریم خونه بازتنهاشدی وگریه کردی؟
چکارکنم عمه دلم آرام وقرارنداره
بیابریم خونه
باهم واردخونه شدیم عمه لیوان شیری دستم داد:بخوردخترم خسته به نظرمیای چشمات برق خاصی داره
فکرکنم امشب یافردابچت دنیابیادتوکه نزاشتی بریم ببینیم
بچت دختره یاپسر به زودی خودش میاد
عمه برام فرقی نداره همین که یادگاری آیدینه کافیه سلامتیش ازهمه چیزمهم تره
شیرو یه نفس سرکشیدم راستی ازکجافهمیدیدبچه کی میاد؟
عمه لبخندی زدوگفت:میدونم دیگه
منم لبخندی زدم:وای عمه شمابرای هرکاری تجربه داریدخیلی خوبه
عمه فقط لب خندزد انگارحدس عمه درست بود ازسرشب کمردردداشتم
بعدازشام به سختی روی تختم درازکشیدم ولی تکان خوردن بچه هرلحظه بیشتر میشد....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۳
یواش یواش درد دلمم اضافه شد عمه خواب بودازسرتخت بلندشدم ودوراتاق
چرخیدم هرلحظه دردم بیشترمیشد عرق کرده بودم ی دستم روشکمم بودویه دستم توکمرم دیگه طاقت ندارم جیغ زدم عمه هراسان برق وروشن کردوخودشوبه من رسوند
چیه دخترم درداری؟؟
لباموگازگرفتم باگریه گفتم:وای عمه درددارم؟دارم میمیرم وای توروخدای کاری
بکن...آی آی آاااااااااااای به همسایه زنگ زدکه منوبرسونن بیمارستان عمه سریع رفت باخیس شدن دامنم ازترس جیغ زدم
وای عمه کیسیه آبم ....به دادم برس درددارم
نترس دخترم الان میریم بیمارستان بیامانتوتوتنت کن تحمل کن دخترم
وااااای نمی تونم ...ای خدا ...
گریه کردمودادزدم
آی ...آیدین . ..آیدین ...وای خداآیدین کجایی؟
جیغ می زدم وآیدینو می خواستم آیدینی که حتی خبر نداره داره بابا میشه عمه ساک بچه روکه ازقبل آماده کرد بود برداشت تاحالا اینقدرنترسیده بودم نمیتونستم راحت نفس بکشم یه لحظه چنان دردی تودلم پیچیدکه هرچی توان داشتم جیغ زدم ونشستم زمین وآی...عمه داره میاد نمیتونم پاشم
باورم نمیشدبچه توخونه وروی فرش به دنیاآمدعمه خیلی سریع کارارو انجام داد نافش وبریدوبچه روپیچید به حوله ی تمیز دردم کمترشده بودولی ضعف شدیدی داشتم بی حال روی زمین افتاده بودم به کارهای عمه نگاه میکردم عمه مدام صلوات و الله اکبر می گفت باذوق خندید
ماشالله چه پسررشیدی مبارک دخترم پسره پسر خداروشکر
بچه رودادبغلم بابی حالی بچه رو گرفتم بادیدین صورتش همه ی دردی که کشیده بودم ازیادم رفت صورت تپل وسفید چشمای آبی مثل آیدین دستاش تپلی وانگشتای کشیده انگارآیدین کوچیک شده
بود پیشونیشوبوسیدم دادم بغل عمه
بغض گلوموفشار میداد بااین سختی باترس بچموتوخونه بدون آیدین به دنیاآوردم باکمک عمه لباس تمیز پوشیدم
دخترم خداروشکر هردوتون خوبیدولی برای اینکه خیالمون بشه بهتره بریم بیمارستان....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۴
باکمک همسایه وخانمش که برای بردن من اومده بودفرش کثیف وجمع کرد و رفتیم بیمارستان خداروشکرهمه چی خوب پیش رفت وبرگشتیم خیلی خسته بودم به خواب رفتم بادست مهربانی که به صورتم کشیده می شدبیدارشدم لبخندمهربان عمه لبخندبه لبم آورد
بالحن مهربان وآرام گفت:دخترکم بایدبه شیرپسرت شیربدی ببین گشنشه بچه روبغل کردوگفت:مامانی من گشنمه
بچه رودادبغلم کمک کردبشینم
عمه منکه شیرندارم تازه بلدنیستم شیرش بدم عمه لبخندمهربانی زد نگران نباش گلم خدایی که این بچه روآفریده غذاشم میرسونه
دستای کوچیکشوگرفتمو بوسیدم کاش آیدین اینجابود عمه به نظرت خوشحال میشدکه بابا شده؟
عمه موهامونوازش کرد:معلومه که خوشحال میشه دخترم خودتوناراحت نکن
عمه ازاتاق بیرون رفت به چهری دوست داشتنی پسرم خیره شدم لباش غنچه بودمژهای بلندروگونش افتاده بود دوباره
بوسیدمش پسرم یعنی چی میشه میتونم بدون بابات بزرگت کنم؟؟میتونم اون زندگی که بابات برات میسازه بسازم؟؟
آه ه ه خدایا کمکم کن عمه باچند سیخ جگروارداتاق شد:دخترم برات جیگرکباب کردم بایدبخوری تاجون بگیری
وای عمه میل ندارم
نمیشه بایدبخوری جون بگیری تازه این بچه ازتوتغذیه میکنه اگه نخوری شیرت کم میشه تاعمه اینوگفت هول شدم:باشه میخورم
عمه بچه روازم گرفت بده من این شیرپسرو ماشالله پسرخوشگلم بوسید وگذاشتش توگهوارش منم مشغول خوردن شدم عمه راست میگه بایدبخورم تاشیر داشته باشم بااشک غذاموخوردم
دخترم گریه روتموم کن بجاش یه تصمیم درست بگیر عزیزم این بچه بابا میخاد باید براش شناسنامه بگیری.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۵
به نظرمن بهتربه باباش خبربدی
وااای نه عمه نمیخوام اگه آیدین بفهمه بچش پیش منه اگه اونو ازم بگیره چی؟
باشه دخترم توحالامریضی بزارخوب شدی درموردش فکرکن ولی اینو بدون تاهروقت بخوای قدم خودتوبچت روتخم چشام میزارم لبخندی زد حالا ولش کن مااین شازده روچی صدابزنیم؟
بالبخندبه بچم نگاه کردم:محمد
عمه باذوق بچه روبغل کرد:به به چ اسم قشنگی نامدارباشه ایشالله قدمش
خوشبختی بهت بده دخترم بایدبگم سیدعلی بیادبراش اذان بخونه مردمومن وباخدایی نفسش حقه سیدخدا
یک هفته گذشت عمه همسایه هارودعوت کردوگوسفندقربانی کردسیدعلی اذانو توگوش پسرم خوند خدایایعنی میتونم
خوبی های این پیرزنو جبران کنم مهمونی که تموم شدبچه روبغل کردم دوست داشتم مثل یه عروسک مدام بغلم باشه
دخترم بچه خوابه چرابغلش میکنی؟اینجوری بغلی میشه هااااااااااا
آخه عمه خیلی دوسش دارم میدونم مادر هرمادری بچشودوست داره ولی بهتربزاریش زمین تاراحت تربخوابه محمد وآرام زمین گذاشتم:عمه جون
جان عمه
ازت ممنونم خیلی برای منو بچم زحمت می کشی
دخترم این چه حرفیه میزنی پدرومادرت خدارحمتشون کنه همیشه به من سر میزدن بااینکه بچه هام خارج بودن بابات هیچ وقت منو رهانکردومدام بهم سر میزد یاباتلفن جویای حالم میشه این کمتری کاری می تونم درجواب خوبیاشون بکنم گلم
با شرمندگی گفتم:عمه فرشوچکارکردی شرمندم
دادم بیرون بشورن بعدشم دیگه نبینم شرمنده باشی قدیماهمه توخونه زایمان میکردن خودمن هردو پسرمو تو خونه بدنیااوردم دیگه ب این چیزافکرنکن.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۶
محمدکم کم بزرگ میشدمنم هم تومغازه هم توخونه به عمه کمک می کردم زمانی که مغازه بودم محمد توکالسکه کنارم
بودتقریبانه ماه بوددندونای پایینش تازه درآمده بود وقتی میخندیدبرای دندوناش ضعف میکردم هنوزهیچ تصمیمی نگرفته بودم وقتی شیرین کارهای محمدومی دیدم دوست داشتم آیدینم این لحظاتو ببینه از طرفی می ترسیدم محمدوازم بگیره نمیتونستم تصمیم بگیرم بعدازعیدکه برفا آب شده بودوطبیعت سبزوزیبا خودشو بیشتربه رخ میکشید توریست های زیادی به ماسوله میومدن ومغازه شلوغ میشد کارای خونه رو زودی انجام دادم برای کمک به عمه وفروشنده هارفتم محمدو توکالسکه گذاشتم مغازه شلوغ بود هرکدوم ازبچه هاباخریداری صحبت میکردن رفتم کنارعمه که پشت صندق نشسته بود عمه جان من آمدم چکارکنم؟
دخترم بروببین اون آقاچی لازم داره
نگاهشودنبال کردم چشم همین الان حواستون به محمد باشه
باشه عمه جان برو
منم رفتم سراغ مرد قدبلند وچهاشونه ولی
لاغر موهاش تا سرشونه هاش میرسیدلباس مشکی وشلوارمشکی کتان
باکفش اسپورت مشکی یه لحظه بوی عطرش منو دیونه کرد این عطر؟؟؟؟پشتش به من بودوداشت کیفهای سنتی
ونگاه میکرد زهرمارآیدابه خودت بیا توشوهرداری نبایدبااین بودیوونه بشی وقتی خودموتوبیخ کردم به خودم مسلط شدم
سلام آقامیتونم کمکتون کنم یه دستش توجیب شلوارش بودبه طرفم چرخید
کپ کردم نفسم بندآمد یه آن گلوم خشک شد بادست جلوی دهنمو گرفتم یه
قدم عقب رفتم امکان نداره بااینکه ریش وسیبیل بلندداشت ولی چشمای
نافض آبی دریاییش وخوب شناختم این بوی عطر این همون مردی بودکه
عاشقانه می پرستیدمش چشماش توتمام صورتم چرخید یه قدم جلواومد دستش تو جیبش بود:بله میتونی کمکم کنی.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۷
درسکوت نگاش کردم پاهام توان ایستادن نداشت بدنم شروع به لرزیدن کرد
میدونی چی لازم دارم خانوم؟
درسکوت خیره شدم بهش
عشقمو زندگیم غرورمو همه ی چیزهایی که ازم دزدی میخوام
بازمن جلوش لال شدم خدایامحمدو میخوادازکجافهمیده وای اومده محمدوببره باترسولرزدستم ازجلوی دهنم
برداشتم تو...تورخدامحمدنه اون مال منه ازم نگیرش التماس میکنم
اشکم سرازیرش ابروهاش درهم گره خودوچشمشو ریز کرد به من خیره شد
عمه کنارم ایستاد آیداجان چی شده دخترم؟به آیدین نگاه کرد:آقااگه کارداریدبه من بگید
منونگاه کرد:آیداجان بروپیش محمدمن هستم
آیدین صداشوبلندکرد:نه من بااین خانوم کاردارم
قبل ازاینکه عمه چیزی بگه گفتم:عمه ...این...این آقا...آیدینه
عمه باتعجب به من نگاه کردورفت عع کجارفت؟
ببخشیدمغازه تعطیله بچه هاشمام برید هنوزآیدین به من خیره شده بودومن به زمین جرات نداشتم نگاش کنم دستمو به
میزپشتم گرفته بودم که نیفتم باخالی شدن مغازه عمه هم رفت بیرون درم بست
نگاهمو به محمد چرخوندم که بی خیال مشغول گازگرفتن لثه گیرش بود
به طرف آیدین چرخیدم کمی نگاهم کردوبعداین همه مدت منویه سیلی مهمون کرد اشک ازچشمم پرت شد دستموگذاشتم روصورتم چطورتونستی آیدا؟چطورتونستی منو تنهابزاری؟مگه نگفتی منو به خاطراون کارم بخشیدی؟پس چرارفتی؟؟؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۸
محکم تکانم داد: دلعنتی نگفتی بعدازتوبایدچه خاکی توسرم بریزم؟نگفتی
چطورنفس بکشم؟میدونی همه ی ایرانوگشتم؟میدونی ازوقتی رفتی خواب وخوراک ندارم؟میدونی شبا تاصبح توخیابونادنبالت گشتم شونه هاش لرزید واشک ریخت
خیلی لاغرشده بودیعنی واقعا دوسم داشته ومن فکرکردم ترحم می کنه؟؟
باصداش به خودم اومدم:مگه نگفتی طلاقت ندم پس این محمدکیه؟
باگریه نعره کشیدحرف بزن لعنتی بگوکیو بایدازت نگیرم بگوکی زندگیت شد؟
جرات حرف زدن نداشتم فقط گریه کردم پس نمیدونه محمدکیه محمدکه ازصدای فریادآیدین ترسیده بود شروع به گریه کرد رفتم محمدوبغل کردمو بوسیدم
آرام باش عزیزم چیزی نیست پسرم ...محمدم ...هیششش
توبغلم تکونش میدادم آیدین اشکشوپس زدوبه ماخیره شد صورتش شکل علامت سوال شده بود:آیدا...تو...ازدواج.....
قبل ازاینکه حرفش تموم بشه رفتم جلوش نه من ازدواج نکردم این محمد...پسرتوعه
انگارحضم این حرف براش مشکل بود بادست به سینش زدمن...؟؟؟
آره توباباشی ببین چقدرشبیه توعه محمدوجلوش گرفتم مات نگاش میکرد بدون پلک زدن برای اینکه باورکنه ادامه دادم:اگه باورنداری ازش تست دی ای ان بگیر
محمدکه آروم شده بودوبه سینه فشردم آیدین هنوزتوشوک بودمحمدسرشوطرف آیدین چرخوندوخندیدوتادندوناشوبه
نمایش گذاشت همین کافی بود که دل آیدین برای محمدپربکشه خیلی بااحتیاط ازمن گرفتش دریه لحظه بچه روغرق بوسه کرد آیدامادرشدی؟خیلی بهت میاد
آیدین چرااینقدر لاغرشدی؟ای موهاو ریشت چرااینقدبلند شده؟
غم دوری تواین بلارو سرم آورده.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۹
ولی من فکرمی کردم تومنو دست نداری
وقتی بهت میگم بچه ای بازمیگی بزرگم
هردوباهم خندیدیم عمه دربازکردوواردشد
آیداجان نمیخوای شوهرتوببری خونه؟
عمه جان این آقاآیدینه
فهمیدم دخترم
آیدین ایشون عمه ی بابام تواین مدت خیلی به من لطف کرده
ایدین دوباره محمدوبوسید ولی عموت گفت کسی وندارید
بله عموباعمه رابطه نداشت ولی خانواده ی ما داشتیم
عمه بانگاه به من فهموند آیدینوببرم خونه آیدین بیابریم خونه
آیدین لبخندی زددوباره محمدوبوسید محمدم انگارفهمیده آیدین باباش باخنده هاش دوتادندونش ونمایش میزاشت همراه آیدین واردخونه شدیم آیدین نگاهی به اطراف کردروی مبل یک نفره نشست هنوزنمیدونستم چطورباهاش رفتارکنم دست وپامو گم کرده بودم تودلم آشوب
بود انگاراومده بود خواستگاری از زیر نگاهش فرارکردم رفتم تواشپزخونه کتری وروگازگذاشتم شربت آلبالو درست کردم وای خدادستام چرامی لرزه مغازه جاش نبودولی حتماحالا منو میکشه نشستم روصندلی بادستام صورتمو پوشوندم
قلبم داشت ازجاکنده میشد باترس ازجام بلندشدم چشم به زمین دوختم منونگاه کن بزارچشماتوببینم بزارببینم اون صورتی که خواب وخوراک وازم گرفته نمیدونی چی به روزم آوردی نمی دونی مجنونم کردی لبام لرزیددوباراشک راه خودشوپیداکرد
من نمیخواستم ناراحتت کنم فکرکردم اینجوری توراحت تری
لبخندکجی زد:آخه دخترتوکه مغزت اندازه ی ی نخوده فکرم بلدی بکنی؟
بلدنیستی مشورت کنی؟
وای محمد...مامان بازرفتی اون تو از داخل میزبیرونش کشیدم وچندتاماچ گندش کردم.......
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۴۰
آیدین بالا سرمون ایستاده بودباچشمای گشادنگاه میکرد بلندخندید
وای آیدامث خودت شیطونه حالا بادوتابچه ی شیطون چکارکنم؟
لباموجمع کردم وبااخم گفتم
اول اینکه من بزرگ شدم نگابچه دارم دوما این بچه همه چیش مث خودته نگاش کن مث توپرو صدای خنده هامون فضای خونه روپرکردمحمدیواش یواش بیقراریش شروع شدمی دونستم شیرمیخواد روی مبل نشستم آیدینم کنارم نشست بالبخند به مانگاه میکرد آیدینِ امروزباآیدین چندسال پیش فرق داشت بالحن مهربانی گفت:چشه چرابی قراری میکنه؟
شیرمیخواد شیر میخوردوچشمای آبیشومی چرخوند همه جارودید میزد یه پاشوبالا آورده بودباهاش بازی می کرد
آیدین بلندبلندمی خندید:پدرسوخته هم شیرمی خوادهم بازی بازم خندیدم عمه درزدو واردشد آیدین به احترامش بلندشد
خداروشکرنمردمو صدای خنده ی دخترمو شنیدم بشین پسرم
آیداجان ازشوهرت پذیرایی کردی؟
وای تازه یادم افتاد لیوان شربتو تو اشپزخونه جاگذاشتم زدم توصورتم وای نه عمه محمدباز رفته بودتومیز حواسم پرت شد
باشه دخترم راحت باش من میارم
محمدکه سیرشددادم بغل آیدین ورفتم کمک عمه برای درست کردن شام بعد ازشام عمه ازآیدین پرسید
خوب پسرم بگوچطورآیداروپیداکردی؟
برای من سوال بود؟
راستش وقتی آیدارفت تمام تهرانو زیروکردم به پلیس خبردادم ازاین میترسیدم گیرآدمای خلاف وازخدا بی خبر افتاده باشه بیشترنگرانیم این بودکه آیدا کسی رونداره چندنفره استخدام کردم که توشهرهای مختلف دنبالش بگردن هرچی بیشترمی گشتم ناامیدترمی شدم تااینکه یه روزعصرگوشیم زنگ خورد هرچقدر الو گفتم جواب ندادشک کردم آیداباشه برای همینم پیگیره شماره شدم ک فهمیدم مال اینجاس ادمامو فرستادم تا پیگیری کنن بعداز چند ماه........
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۴۱
بعدازچندماه گشتن به من خبردادن آیداروپیداکردن این بودکه خودمورسوندم
ازشماممنونم که مراقب زن وبچم بودید
خواهش می کنم پسرم ایدا دخترمه حالاکه هموپیداکردید دست زن وبچتو بگیروبروسرزندگیت شایداگه ازهمون اول به زنت ابرازعلاقه میکردی وبهش اعتماد میکردی این اتفاق نمی افتادمن تازه فهمیدم که آیدین اینقدرمنودوست داشته که همه جارودنبالم گشته بعدازکمی سکوت آیدین گفت:آیدابامن برمیگردی؟قول میدم هرروزعشقموبهت نشون
بدم من اشتباه کردم خواهش میکنم بامن برگرد
سربه زیرانداختم
عمه که تردیدمنودیدگفت:دختریه فرصت به هردوتون بده بریدوهموخوشبخت کنید این بچه هنوزشناسنامه نداره
باشه عمه هرچی شمابگید
آیدین خوشحال شدوگفت:ممنونم که قبول کردی برگردی قول میدم جبران کنم
روبه عمه کرد:عمه جان ازشمام ممنونم که برای آیدامادری کردید قول میدم جبران کنم
نه پسرم نیازبه جبران نیست همینکه درکنارهم خوشبخت باشیدبرای من کافیه
آیدین بلندشد
خوب من برم هتل فرداساعت نه صبح میام آماده باش
هتل چراهینجابمون
نه عزیزم لباسام اونجاست فردا منتظرم باش
باشه هرجورراحتی
بارفتن آیدین قلبم گرفت زدم زیرگریه عمه اگه برفردانیاددنبالمون چی؟
نه دختراین مردی که من دیدم جونشم برای شمامیده اشکاتوپاک کن.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۴۲
برووسایلتوآماده کن فرداشاهزاده سوار براسب سفیدمیاددنبالت
هردوخندیدیم
عمه جون آیدین عشق ماشین مشکیه پس سواربراسب سیاه میاد بازم خندیدیم فرداصبح آماده بودم که آیدین اومد بادیدنش قلبم بی تاب شدومحکم به دیواره ی سینم می زد
ریشو سیبیلشو زده بودبلوزسفیدباکت اسپرت آبی شلوارجین آبی دوباره شد همون آیدین مرتب واتوکشیده
ببخشیددیراومدم بایدکمی به خودم میرسیدم تاخانوم تحویلم بگیره
منوعمه خندیدم پرسیدم
آخه چراموهاصورتوتمیزنمیکردی؟
آهی کشید:باخودم عهدکردم تاپیدات نکنم نه لباس روشن بپوشم نه به سرو صورتم دست بزنم
ازشرمندگی سرموانداختم پایین ولب گزیدم
ببخش اگه ناراحتت کردم
اشکال نداره حالا قدرهمو بهترمی دونیم
خداحافظی ازعمه برام سخت بود
عمه جان حلالم کن توپناه بی پناهیم شدی خیلی چیزاازتون یادگرفتم واقعا ممنونم
دخترم جزوظیفه کاری نکردم بری الهی خوشبخت بشی
عمه قول بده به دیدنمون بیای مام زودبه زودمیایم
آیدین وسایل محمدومنو توماشین جا داد باگریه وتشکرازعمه راهی شدیم خدایابه امیدتو
محمدبغلم خواب بودازشیشه به بیرون نگاه کردم ازاینکه عمه
بازتنها می شددلم گرفت تواین یک سال ونیم خیلی سختی کشیدم وعمه درکنارم بود خدایاشکرت آیدین درسکوت رانندگی میکرد
آیداجان حالت خوبه؟
باصدای آیدین به خودم اومدم
خوبم خیلی خوبم تاحالا اینقدخوب نبودم
آیدین لبخندی زد ولی تمام حواسش توجاده بود آیدین عوض شده خیلی راحت بهم ابرازعلاقه میکنه
آیدین
..جانم
یه چیزی بپرسم.....
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۴۳
نگاه مهربانی به من کرددوباره به جاده چشم دوخت:بپرس عزیزم
آیدین ازکی فهمیدی به من حسی داری؟
به جاده چشم دوخت
ازیه ماه بعدازعقدمون عاشقت شدم بی تابت شدم ولی نمیخواستم توروازدست بدم نمیدونی چی به من گذشت
میدونم چون منم همون حس و داشتم چرافکرکردی منم مثل کاترینم؟؟من یه دخترایرانی باتعصب ایرانیم محسن از زندگی گذشتت برام همه چی گفت خیلی سعی کردم.........دوباره سکوت
راستی اون سی دی؟
عاملش دستگیرشدحالام زندانه
واقعاااا ...حالا کی بود؟
آیداجان مهم این که دوران سختیمون تموم شدتوام دیگه به گذشته فکرنکن ازاینکه اون عوضی دستگیرشده خوشحالم حالاباخیال راحت به زندگیم میرسیم
به خونه نزدیک شدیم دلهره داشتم به محمدکه صندلی عقب خواب بودنگاهی
انداختم
آیدین
جانم
میگم حالاچی میشه به مامان ایناگفتی من وپیداکردی؟
آره عزیزم الانم منتظرمونن ولی درباره ی محمدمیخوام سوپرایزبشن گوشیوبرداشت شماره گرفت:الوآرمین ماسر خیابونیم باشه داریم میایم
به من نگاهی کردولبخندزد
نگران نباش همه چی حله نمیدونی مامان چقدربی تابت بود
احمدآقادروبازکرد باماشین تانزدیک پله های حیاط رفتیم همه منتظرایستاده بودن
آیدین دستی وکشیدوایستاد
آیدین خجالت میکشم
جوابی ندادوپیاده شدماشینودور زد دروبرای من بازکردلبخندی زد:بیاپایین عزیزم هرچی بوده گذشت خجالتم نداره
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱