eitaa logo
کلبه آرامش
15.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
اینجا کانالی سرشاراز حس خوب و آرامش است.😍 🤗باماهمراه باشید🤗 ‼️پستهای تبلیغاتی از نظرما ن رد و ن تایید میشوند‼️ ارتباط باما👇 @Fate77mehh ثبت تبلیغات👇 @ya_zeynabe_kobra0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 همه فصل ها رفتنی اند، مثل همه ی آمده ها، مثل همه آدم ها، که آمدند چند صباحی زندگی کردند مهر ورزیدند عاشق شدند رنگی به زندگی زدند بعضی ها سیاه بعضی ها سپید بعضی ها سرخ و ارغوانی واما رفتند. مهم نیست که در کجای هستی ایستاده ایم، یادمان باشد‌ هیچ بهاری نمی ماند. هیچ تابستانی نمی تواند گرمایش را در خود نگه دارد هیچ پاییزی نمی تواند با همه جلوه گری هایش در برابر سوز و سرما مقاومت کند. و هیچ زمستانی نمی تواند در برابر شکوفه های زیبای بهاران لبخند نزند. اما رد ِ پای هیچ انسانی از صفحه روزگار پاک نمی شود ما می رویم قصه ما در کتاب زندگی ثبت می شود ... 🛖@kolbehAramsh🌿
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. یه اتاق تقریبا سرد و تاریک بود…چشمهام که به تاریکی عادت کرد یه خانم حدودا ۴۰ساله رو دیدم که گوشه ایی نشسته بود،،با دیدن اون خانم هل شدم و گفتم:سلام…خانم گفت:علیک سلام…واقعا داشتم دق میکردم،،باورم نمیشد که زندونی شده باشم.همیشه تو فیلمها و قصه ها زندان رودیده بودم…از شدت خستگی و استرس یه گوشه نشستم و در همون حالت خوابم برد،،با صدای باز شدن در بیدار شدم و دیدم برامون غذا اوردن….من که نخوردم ولی در عوض اون خانم با ولع سهم منو هم خورد و گفت:خیلی گرسنه بودم…….داشتم ضعف میکردم…غذا خوراک لوبیا بود که رنگ و رو نداشت…دوباره خوابیدم….چند بار در باز و بسته شد اما اهمیت ندادم و خوابیدم…اون شب خواب مامان رو دیدم.خواب دیدم که کنار مامان خوابیدم و مامان منو با ناز بیدار میکنه و حاضر میشم و میرم مدرسه…از خواب پریدم و از گرسنگی دیگه خوابم نبرد.وقت نماز صبح صدای اذان و مناجات از بلندگو پخش شد،….با پخش مناجات بغضم شکست و دلم لرزید و شروع به گریه کردم…… ادامه در پارت بعدی 👇 🛖@kolbehAramsh🌿
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. بعداز کلی راز و نیاز با خدا یهو در باز شد و برامون چایی با نون اوردند….بقدری گرسنه بودم که اینبار سهم خودمو سریع با اشتها خوردم…یه کم با اون خانم حرف زدم و اسمشو پرسیدم و گفتم:جرمت چیه؟عصبی گفت:به تو چه؟؟؟مگه من از تو چیزی پرسیدم؟؟معذرت خواهی کردم و دوباره ساکت نشستیم…نزدیک ظهر یه خانمی حدودا سی ساله رو هم اوردند پیش ما…..اصلا ترسی توی چشمهاش دیده نمیشد.تا نشست به من نگاه کرد و گفت:اولین باره که اینجا میایی؟با علامت سر گفتم:بله.با خنده گفت:معلومه…اینقدر که پاستوریزه ایی،اینو که گفت هر دو به من خندیدند.چند دقیقه ایی گذشت و مامور اومد و اسم منو صدا کرد و گفت:آماده شو بریم…با استرس از بازداشتگاه اومدم بیرون و از هولم با اون دوتا خانم خداحافظی هم نکردم…دوباره بازجویی شدم….حس میکردم مامور چیزای بیشتری نسبت به دیروز میدونه…مامور گفت:اهل این شهر نیستی؟؟؟خانواده ات کجا هستند؟؟؟اون پسر میگه از فامیلهای دورش هستی… ادامه در پارت بعدی 👇 🛖@kolbehAramsh🌿
ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ و تهمت میزنیم، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ و بهش تهمت میزنیم، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ...ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟ جواب با شما... نگذاريد گوشهايتان گواه چيزي باشد که چشمهايتان نديده، نگذاريد زبانتان چيزی را بگويد که قلبتان باور نکرده.. "صادقانه زندگی کنيد" الهی قمشه ایی 🛖@kolbehAramsh🌿
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزو میکنم مدام تو‌ زندگیت بگی خدایا شکرت چقدر حالم خوبه💚 🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عارفی پرسیدند🌸 روی نگین انگشترم چه حک کنم که وقتی شادم به آن بنگرم و وقتی غمگین شدم به آن نظر کنم گفت حک کن میگذرد ....🌸🌸 ‌ 🛖@kolbehAramsh🌿
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💛🌿• فقط‌یک‌فاصله‌بین‌انسان‌وخداست‌ وآن‌دل‌است‌،پس‌به‌دلم‌می‌گویم: هرچی‌خداخواست‌نه‌آنچه‌دلم‌خواست♥️ 🩵 🛖@kolbehAramsh🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ســــ🌸ـــلام 🌸صبحتون بهترین 🍃و خوشرنگ ترین صبح دنیا 🌸 با لحظه هایی پراز خوشی 🍃 و آرزوی سلامتی برای شما 🌸روز و روزگارتون  شاد و زیبا 🍃صبح زیبای  پنجشنبه تون بخیر ‌‌‌‌‌‌‌‌
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. اینقدر تحت فشار بودم که در نهایت گفتم:بخدا من اونو نمیشناسم و فقط مزاحمم شده بود..مامور از جاش بلند شد گفت:باکره ایی؟؟مات موندم ولی گفتم :نه…تازه متوجه شدم که چه اشتباهی کردم….اومدم درست کنم که بدتر شد…گفتم:با هیچ کسی.مامور گفت:یعنی شوهر داری؟؟گفتم:نه نه….من دخترم…مامور بی درنگ گفت:باید بری پزشک قانونی….اون پسره و تو هر دو دروغ میگید…مامور یکی رو صدا کرد و گفت:پزشک قانونی…داشتم از در بیرون میرفتم که مامور گفت:اون کیف زنونه برای توعه؟؟خیلی ترسیدم و با ترس گفتم:نه مال من نیست…مامور گفت:یعنی چی؟؟؟کیف زنونه رو جلوی در تو تحویل دادی…بقدری هول کرده بودم که گفتم:برای من نیست اون مال رضاست…تا اسم رضا رو به زبون اوردم مامور لبخند مرموزی زد و گفت:پس اون پسر رو نمیشناسی ولی بقدری باهاش صمیمی هستی که با اسم کوچیک صداش میکنی…حالا برو معاینه ،،،وقتی اومدی خیلی باهات کار دارم……به خودم کلی فحش دادم که چرا خودمو باختم و زود لو دادم ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 🛖@kolbehAramsh🌿
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گران باش.... بگذار بهایت را پرداخت کنند... آدم ها چیزهای مفت را مفت از دست میدهند.. زندگیتو فدای حرف مردم نکن 👈برخی مردم کتاب رایگان نمی‌خوانند چون رایگان است! 👈کتاب پولی هم نمی‌خوانند چون گران است! 👈فقط حرف می‌زنند چون مفت است!! 🛖@kolbehAramsh🌿
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا بهترین رفیقته، چون ... اون قابل اعتماده ! اون به قولش وفاداره اون هرگز رهات نمیکنه اون عاشقته ... اون ازت حمایت میکنه ...! خدا بهترین رفیقته، چون ... اون بخشنده اس ! اون همیشه به حرفات گوش میده هیچ وقت تنهات نمیزاره همیشه حواسش بهت هست ...! 🛖@kolbehAramsh🌿
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. رفتیم معاینه….دلم میخواست دکتر بگه سالمی ولی هیچ حرفی نزد و یه نامه به ماموری که باهام بود داد و برگشتیم..در حالیکه قلبم به شدت میزد وارد اتاق بازجویی شدم و همون مامور خانم بازجو گفت:بشین….حالا واقعیت رو بگو…..بگو که اون پسر کیه؟همش میترسیدم……ترس داشتم که رضا در مورد من حرفهایی گفته باشه که واقعیت نداشته و کارمو بدتر کنه ولی از طرفی اگه واقعیت رو اعتراف میکردم شاید نجاتم میدادند ،، شاید هم وضعیتم بدتر میشد…..واقعا نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم؟؟خانم دوباره سوالشو تکرار کرد…حرفی نزدم. همش چهره ی خشمگین بابا جلوی ذهنم بود.مامور گفت:باکره هم که نیستی…با کی بودی؟شوهر داری؟بگو که اگر لازم باشه بازمیفرستمت معاینه که زمانش رو هم بگن . ولی من همون حرفهای قبلی رو زدم و دوباره برگشتم بازداشتگاه…اون شب هم دوباره خواب مامان و بابا رو دیدم که از چشمهای بابا جرقه های آتیش بیرون میزد…دو روز پشت سر هم بازداشتگاه موندم و منو جایی نبردند….روز سوم دو تا مامور اومدند و منو با خودشون بردند….. ادامه در پارت بعدی..... 🛖@kolbehAramsh🌿