5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مطمئناً در مواجهه با ناراحتیها و مشکلات گاهی احساس میشه هیچ راه حلی وجود نداره اما تغییر فکر میتونه کمک کننده باشه
اصلاح فکر و تغییر نگرش راههای دیگه رو به نمایش میگذاره هر مشکلی که داری راه حلهای جدید و مختلف رو کشف و امتحان کن
✅ بخشی از فیلم «طعم گیلاس» که هزاران نفر رو از #خودکشی منصرف کرد...
🛖@kolbehAramsh🌱
هشت راه برای انتقام گرفتن:
۱ .بهبود پیدا کن و به سمت جلو حرکت کن
۲ .به این باور برس افرادی که بهت آسیب زدن ارزش انرژی و وقتت رو ندارن
۳ .اجازه بده خودشون عواقب کارهاشون رو تحمل کنن
۴.فرد امنی رو در زندگی پیدا کن که لیاقت محبت و عشقت رو داشته باشه
۵. تبدیل شو به همون کسی که همیشه آرزوش رو داشتی
۶ .برای مراقبت از خودت حد و مرز های محکمی تعیین کن
۷ .رفتار دیگران که باعث آزارت شده رو هیچ وقت تکرار نکن
.۸ از موقعیت ناراحت کننده ای که برات ساختن فاصله بگیر و خودت رو از جمع های آسیب زننده فاصله بگیر
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹صبح یعنی آغاز فرصت😊
شادی و لبخند و امید😍
صبح یعنی امروز☀️
🍁سهمی از زندگی و عشق
از آن خود توست
لحظه را قدر بدان
حیف از عمر است که صرف
گله و شکوه شود
تا بخواهی.....زندگی زیباست❤🍁
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_سی_
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
ازبیمارستان مرخص شدم و رفتم خونه ….باز هم پرچم سیاه و بنر تسلیت،،.باز هم همهمه و گریه و شیون….باز هم بوی گلاب و حلوا…باز هم صدای قاری قران و اعلامیه…این بین فقط مامان نبود….چشمم دنبالش میگشت اما نبود……ته دلم گفتم:یعنی مامان کجاست؟؟؟؟؟؟؟یعنی حتی نمیخواهدتوی مراسم بابا هم شرکت کنه…؟؟ درگوشیهایی مردم حاضر توی خونه دیگه اصلا برام مهم نبود….دو ساعتی گذشت و هر کی میومد فقط من بودم که باید تسلیتها رو با تکون دادن سرم جواب میدادم…..یه دختر ۱۷ساله که صاحب عزای اون خونه بود……
بعد چند تا مامور انتظامی اومدند جلوی در و منو خواستند..با قدمهای سنگین و سست از بین کثیر مهمونا رد شدم و رفتم جلوی در ورودی..با دیدن مامورا وحشت کردم آخه نمیدونستم چی بگم…؟؟اگه میگفتم مامان اینکار رو کرده ،مامان رو میبردند زندان ،،،…درسته که از دست مامان بشددددت عصبانی بودم ولی اصلا دوست نداشتم بره زندان…بهشون اروم سلام کردم…..یکی از مامورا اسم و فامیلمو از روی پرونده خوند و گفت:شما هستید؟؟؟؟؟
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
❌ غم انگیزه اما واقعیه ‼️
شکمِ چهارمم بود و شوهرم گفته بود اگه اینبار #پسر نشه بیمارستان #دنبالت_نمیام بمون همونجا!
روزی هزاربار #نذر میکردم ، همش زیر لب میگفتم خدایا این دخترام دسته گلنا یوقت بدت نیاد به #ناشکریای این مرد !
#شکم_چهارمم_هم_که_دوباره_دختر_شد !
یمدت باهام حرف نمیزد و تا تکون میخوردم بهم میگفت روت #زن_میگیرم پسر بیاره !
علاوه بر خودش از طرف خانواده شوهرم هم اذیتم می کردند با وجود چهار دختر می گفتن اجاقت کوره وباید برای پسرمون زن بگیریم منم که فقط کارم گریه شده بود واز طرفی تحقیرهای شوهرم وخانوادش باعث شده از زنی ترسو وضعیف باشم
یه روز که در حال انجام کارهای خونه بودم اومد خونه گفت چمدون لباسای من اماده کن می خوام با دوستام برم سفرچند باری ازش پرسیدم که کجا می خواهی بروی ولی جوابم را ندادوفقط تحقیرم می کرد چمدان را برداشت واز خانه بیرون رفت سه روز بود که از رفتنش گذشته بود خبری ازشوهرم نداشتم در حیاط با دخترانم نشسته بودم که تلفن خانه زنگ خورد به من خبر دادندکه در جاده تصادف کرده اند وباید برای احراز هویت به پزشک قانونی برم گفتم اقا من باید کجا بیام اخه با چهار تا بچه همین طور به صورت خودمیزدم ودخترانم از من می پرسیدند چه شده چه جوابی باید به بچه هایم می دادم بلاخره با هر سختی به پزشک قانونی رفتم کارهای دفن رو انجام دادیم بعد مراسم اصلا حالم خوب نبود پیش دکتر رفتم گفت بخاطر استرس واضطراب هست وبهتر است ازمایش وسونو بدهی فکر می کنم بار دار باشی من با شنیدین این حرف دکتر کلا مات ومبهوت شدم ای خدا یعنی چی من چطوری این بچه بزرگ کنم نمی خواستم ناشکری کنم بعد از انجام ازمایش وسونو متوجه شدم بله سه ماه باردار بودم وسونو گرافی نشون میداد که فرزندم پنجمم پسر هست😭کاش شوهرم بود این را می شنید
❌مراقب حرفهامون باشیم!شاید فرصتی برای جبران کارهایمان نباشد❌
#داستانهای_آموزنده
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_سی_یک
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
از ترس و استرس زیاد دستام میلرزید با اون حال با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم:بله…..گفتند:شما باید با ما تشریف بیارید….گفتم:چشم…..دایی که کنارم ایستاده بود به مامورا گفت:میشه منم همراهش باشم آخه حال و روز خوشی نداره؟؟؟یکی از اون اقایون گفت:اگه میخواهید بیایید مشکلی نیست ولی خودتون جداگانه تشریف بیایید ما باید این خانم رو با ماشین نیروی انتظامی انتقال بدیم….استرس و حالت تهوع و غم از دست دادن بابا و برادر از درون منو داشت میکشت اما با تمام این حرفها طبق قانون باید میرفتم…….رفتیم کلانتری و وارد اتاق شدیم…..بازپرس اول بهم تسلیت گفت و بعدش ازم خواست که اتفاقات اون روز رو کامل توضیح بدم…قبل از اینکه حرف بزنم اول یه ضبط صوت کوچیکی که روی میز بود رو روشن کرد و ادامه داد:شروع کنید خانم…کلمه به کلمه تعریف کردم همینطوری که الان برای شما بازگو میکنم…..همراه با آه و اشک و حسرت نکته به نکته گفتم……..
ادامه در پارت بعدی 👇
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا دردهایی دارم؛
که به هیچکس نمی توان بگویم !
اشکهایی دارم؛
که پیش هیچکسی نمیتوانم آشکار کنم !
گفتنی هایی دارم؛
که هیچ قلبی محرم آن نیست !
و تنهایی من با هیچ جمعی پر نمی شود !
و زخم های من با هیچ مرهمی
التیام نمی یابد !
تنها تویی که مرحم زخممی
تنها تویی دوای دردمی
و تنها تویی که حال مرا می دانی
و از راز دلم خبرداری
خداوندا
ای شنونده ی دعاها
لطفا خودت معجزه ای کن
و آرامشت را نصیب حالم کن ...!
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹
در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه اینکار را انجام دادند
و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد.
اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف ۵ دقیقه پیدا کند.
همه به سمت اتاق مذکور رفتند
و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.
دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد.
طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست.
وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید.
در حالی که شادی ما در شادی دیگران است. شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید.
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_سمانه
#پارت_سی_دو
من سمانه هستم…..متولد شیراز و امسال وارد ۲۲سالگی میشم…
در نهایت بازپرس گفت:الان شما از مادرتون شکایت دارید؟؟مامان مهربون من بابای بیچاره و بی گناه منو کشته بود اما نمیتونستم شکایت کنم….بغض داشت خفه ام میکرد و نمیتونستم حرف بزنم….اروم در حالیکه صدا میلرزید گفتم:ببخشید….مامان من کجاست؟؟بازپرس گفت:قبل از اینکه شما ماجرا رو تعریف کنید همه رو مو به مو مادرتون اعتراف کرده بود،.ولی فعلا بیمارستان روانی بستری هستند…پزشک قانونی مادرتو یه بیمار روانی تشخیص داده و ما هم بهش کاری نداریم...اما شاید در اینده زندان هم بره…سرمو انداختم پایین و سکوت کردم..بازپرس چند تا ورق روی میز گذاشت و ازم خواست امضا کنم...وقتی کارم تموم شد از اتاق اومدم بیرون و با دایی برگشتم خونه مراسم کفن و دفن شروع شد و بابای عزیزمو دیدم که روی دستهای اقایون داره میره.اون روز با خودم گفتم:من به چشم خویشتن دیدم که جانم میروووود..کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرووووود….حال اون روزهای من به هیچ عنوان توی کلمات و واژه ها گنجانده نمیشه……امیدوارم هیچ کسی و باز هم هیچ کسی حال منو تجربه نکنه اما کسی میتونه درک کنه..
ادامه درپارت بعدی👇
🛖@kolbehAramsh🌱
🔴 #صد_سال_دیگر
💠 برخی تصورات و افکار، میتوانند حال بد ما را تغییر دهند. و حتی مانع انجام تصمیمات غلط ما شوند.
💠 شخصی میگفت: گاهی که از دست همسرم عصبانی میشوم و یا کینه و دلخوری از او دارم چشمهای خود را میبندم و تصور میکنم صد_سال دیگر کجا هستم.
💠 صد سال دیگر نه من هستم نه همسرم و نه فرزندانم. بلکه همگی در عالم آخرت هستیم و فقط اعمال و نیّات ما باقی میماند کما اینکه اجداد ما صد سال پیش، زنده بودند اما الان دستشان از این دنیا کوتاه است.
💠 گاه صد سال از زمان، جلو بزنیم تا برای اصلاح گذشته و بدیهای خودبه عقب برگردیم..
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه برکت رزق میخایین
🛖@kolbehAramsh🌱