#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۵۹
مگه نگفتم ظرافت زن حالمو بدمیکنه؟من همون لاشخورم مهرانا که ایده هاو مغزمو تو کشورم در دسترس بالادستی ها میزارم هرچی بگی هستم اصال گوه... اما تو شامت رو بخور نیابیرون نبین صورتمونگاه به بدن ماکان نکن نزار روز عروسیم یه دختره لاغرو تحویل خونوادش بدم عذاب نده مهرانا استاد نباش تو این کاری که هیچ احدی با من نکرد استاد نباش.
از اتاقش فاصله گرفتم و در اتاقم رو باز کردم که صدای باز شدن در اتاقش و ورود من به اتاقم!
((**مــــهرانا**))
شامی که ازش حرف میزد رو تا آخــرخوردم بی این که مزه ای ازش
دستگیرم بشه،
فقط خوردم که ماکان بیش از این بازخواست نشه دلم گرفته بودبراش
حسـابی و این دل گرفتگی سخت به دلم میچسبـید!
آفتاب چشمامو اذیت میکرد آهسته چشم بازکردم چندتا لیچار باراونی که پرده ی اتاقمو کشیده کنم نور خورشید صبح ها بد رو اعصاب بوداخم کردم لعنت بهم یادم نبودپرده رو دیشب بکشم کار خود از
خدابی خـبرمه برای این اخلاق گندم که اگه بیدار شم دیگه خوابیدنی درکار نیست همیشه شب پرده ی زخمیمو میکشیدم امادیشــب ازدستم در رفت
بلندشدم و به ساعت نگاه کردم اوه 8 بود هنـوز بی حال دست و صورتی آب زدمو و موهامو شونه زدم لباسامو با یه
ست هودی و اسلش مشکی سفید عوض کردم.
از اتاق خارج شدم. خبـری ازش نبودلابد خوابه!
به طبقه دوم که رسیدم انگار از پایین سروصدا می اومدکنجکاو به راهم ادامه دادم با دیدنش تو آشپزخونه در حال دم کردن
چایی خندم گرفت فکــر میکردم خوابه!!
((**کـــیـومهــر**))
ازحرم که برگشتیم وارد لابی هتل شدیم. لابی نسبتاخلوت بودصدای کیومرث بلند شد:
-خاله مه لقا عصر برمیگردیم طهران تو هنـوز بامن منچ بازی نکردی.
لبخندی به کیومرث زدم این دو سه روز خیلی بامه لقا جورشده بود
شده بود همدمش مه لقا با روی باز گفت:
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری از زنده یاد مشفق کاشانی:
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ
ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ.
ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از "شکست" میترسیدم،
یاد گرفتم "تلاش نکردن یعنی شکست"
از "نفرت" میترسیدم،
یاد گرفتم "به هر حال هر کسی نظری دارد"
از "سرنوشت" میترسیدم،
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم"
از "گذشته" میترسیدم،
فهمیدم "گذشته توان آسیب رساندن به من را ندارد"
و در آخر از " تغییر " میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند
و تغییر آنها را زیبا کرد ...!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر می شود
تـو را داشت ،
تـو را دید ،
با تـو حرف زد ،
و بهشت را روی زمین احساس نکرد؟!
به خدا که بهشت همین جاست
همین نقطهای که من هستم ،
همین جا که تـو میخندی....♥️
#نرگس_صرافیان_طوفان
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۶۰
بیاعزیزم بریم تواتاق من تایه دست منچ باهات بازی نکنم دست بردار نیستی.
رو به ما:
-آقااجازه میدین؟
اونابه طرف آسانسور رفتن و من برگشتماره حتما راحت باشین
به سارا که داشت با یه زن مسن حرف میزدنگاه کردم با لبخند دستی به شونه ی زن کشیدو سر تکون دادزنه که رفت نزدیک سارا شدم:
-میشناختیش؟
سارادستپاچه شد حق داشت تو این سه روز اصلن باهم حرف نزدیم جزاین که چه ساعتی ازحرم خارج و وارد شیم...
سارا لب بازکرد:
-نه این حاج خانم جلوموگرفت و گفت، شبیه دخترشم و برام دعاکردهمین!
سری تکون دادم ادامه داد:
-کوشن کیومرث و مه لقا؟
-رفتن اتاق مه لقا منچ بازی کنن.
این بار سارا اهسته سرتکون دادچقدر ارتباط باهاش سخت شده بود.
باهم به طرف آسانسور رفتیم که یهو گفتم:
-راستـی چیزی نمیخوری؟
سارا نه ممنون تو حرم کیک و آبمیوه خوردیم.
لعنت بهت کیومهر یه کاری بکن..
واردآسانسور شدیم وطبقه۱۲رو فشاردادم کاش آسانـسور نرسه امابرخالف میلم زودتراز اون زمــانی رسیدکه فکر میکردم.
دراتاقش ایستاد خواست واردبشه که گفتم:
-قهوه تو بساطت هست؟
سه تا اتاق گرفتم برای راحتی مون اتاق مه لقااتاق سارا اتاق من وکیومرث!
نگــاهش بهم افتاد آهسته گفت:
-بیاتو
اول وارد شدو منم پشت سرش کیفش رو روی صندلی رهاکرد و رفت سمت گازسه شعله و قهوه سازشو گذاشت روش
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت كه گرفت ،
پنجرهی دلت را باز كن !
بگذار هوايش عوض شود.
دستش را بگير
و به يک فنجان چای دعوت كن ،
با همان شكلاتی كه دوست دارد.
رنگهای شاد به تنش بپوشان
و موسيقی دلنواز برايش بگذار!
دلت كه گرفت، با او مهربانی كن!
او را به آرامش دريا مهمان كن.
با او حرف بزن!
نگذار غمگين باشد.
هوای دلت را داشته باش!
تنها كسیست كه تمام عمرت
همراهت خواهد بود!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋
صبحتون بخیر❄️
آرزومندم امروز
دلهاتون به مهر روشن شود🤍
دست پرمهرتون
لبخند و عشق را هدیه دهد😊
و وجودتون پر شود
از عطـر و رنگ خـدا 🤍
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۶۱
سارا بـه قهوه اعتیاد داشت مثل من به چایی پررنگ لیوانی اعتیاد دارم.
لبخندتلخی زدم و روی تختش نشستم چمدونش گوشه ی اتاق بود
طولی نکشیدکه با قهوه های اصیلش نزدیک شدو سینی رو روی میزعسلی گذاشت.
مردد بود اما آخــر کنارم روی تخت نشست و من آروم گفتم:
-هـنوزم قهوه دوست داری؟
لبخندخجالتی زد و گفت:
-هنــوزم...
انگار نه انگار که زن خونه ام بوده رو تختم بوده باهم عاشقانـه تـرین زندگی رو داشتیم حالا این وسط فقط مقصر من بودم که اینطور ساراغریبی میکنه..
نگاهش رو صورتم زوم شد و زمـزمه کرد:
-شایدغـرورم له شه امامیخوام ازت یه چیزی بپرسم.
مشتاق از این که به حرف اومده گفتم:
-اووم بپــرس.
-اونجـا چیکار میکنی؟
چشماش دو دو میزد چی میخواست بدونه؟
لب باز کردم:
-کارناهار کارخونه شام خواب کار ناهار خونه شام خواب به همین کسلی که برات گفتم.
پوزخندی زد که تعجب کردم اهسته پرسید:
کسی تو زندگیت هست؟!
سر به زیر دستامو تو هم گره کردم لب بازکردم:
-من زن داشتم...
پوزخندش همـراه با پرشدن چشماش شد و بابغضی که سعـی درپنهانش داشت گفت:
-مطمعنی؟
زل زدم بهش:
-بیش از صدبار زنگ زدم به آژانس برای فرستادن دخترای رنگارنگ تاذهن کار میکرد صدامو پایین آوردم و ادامه دادم: مشخصاتتومیگفتم
یکی مثل تو برام بفرسته میفرستاد از چشمی نگاه میکردم تو نبودی! ..
درمیزدن امادرباز نمیکردم پاهام نمیکشید!
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چارلی چاپلین میگه:
آدم خوبی باش
ولی وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که
درباره " من " میدانی باور کن
نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای،
" من " همانم که دیده ای،
نه آنکه شنیده ای ...!
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆ ده قانون عشق ...☆
زن نیاز به توجه دارد،
مرد نیاز به اعتماد دارد ...
زن نیاز دارد درک شود،
مرد پذیرش می خواهد ...
زن احترام می خواهد،
مرد تشکر و قدر دانی می خواهد ...
زن نیازمند به دلبستگی و وفاداری است،
مرد نیازمند تحسین است ...
زن تصدیق می خواهد،
مرد تایید ...
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱
#سرگذشت_مهرانا💫🌹✨
#پارت۱۶۲
زل زده بودبهم:
-کیومهـر دروغ نگو تو آدمی بودی ک....
بازشرم تو صورت این زن و باز کم کم بی اختیاری من.
لب باز کردم:
-ادامه نده سارامن به اندازه کافی کشیدم تمومش کن.
با بغض گفت:
نگاش کردم دیگه نمیتونستــم زنم بود خیـلی میخواستمش خیلییفکر میکردم اونجــا.
نزدیکش شدم کنار گوشش زمزمه کردم:
ناباورسر بلندکرد و نگاهم کردهیس بغلش کردم...
تازه فهمیده بودم چقدر به بودنش محتاجم چقدر به بودنم محتاجه.
آرامش بعد این همه مدت اومده بود سراغم آروم بودم و این سارا بود
که منبع آرامشم بود
لب زدم خیلی میخوامت
بغض کرد:
-چی گفتی؟
-گفتم میخوامت...
-تو برای خواستنت بمون این خواسته زیادیه؟
مــردد زل زدم بهش:
-نمیفهممت یعنی تومنو نمیخوای؟
اشکاش سرازیر شد:
-بیشتر از جونم من وکیومرث تنهاییم کیومهرخیلی تنهاپسرت پدرمیخواد زنت سایه سرمیخواد دق کردم بس نگاهای همکارو دوست واشناروم سنگینی کرد نمیدونی چه چیزایی چه سر کوفتایی بهم زدن این آخریا که گفتن اون طرف زن گرفتی و من زنونگی نداشتم برات
کیومهر قدتموم اون دوران خوشیمون من با خیال تو خوش بودم چرا
آتیش زدی به زندگیمون چرا داغ کردی کسی رو که.....هق هق میکرد عاشقت بود.
باورم نمیشد این سارا بود؟سارای همیشه ساکت و مطیع چه بلایی
سرش اومده؟
ادامه دارد.....
🛖@kolbehAramsh🌱
🌺زندگی در چهار عبارت خلاصه میشود
که به آن اسرار حیات میگویند؛
👈آدمی باید بتوانداشتباه خود را ببیند
تا بتواند بگوید: "متاسفم"
👈آدمی باید شجاعت داشته باشد
تا بتواند بگوید: "لطفا مرا ببخش تقصیر از من بود"
👈آدمی باید شاکرِداشته ها و نعمتهایش باشد؛
تا بتواند بگوید: "متشکرم"
👈آدمی باید درونش عشـــق داشته باشد ،
تا بتواند بگوید : " دوستت دارم"
👈و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد.
╔══ ●♡● 🍃 ೋ•══╗
🛖@kolbehAramsh🌱