eitaa logo
کلـبــه🏡
43.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
872 ویدیو
17 فایل
🔸️کلبه جایی برای آرامش🌱 🔸️توکلبه یادمیگیری چطور افکار،هیجانات و رفتارتو مدیریت کنی +۱۵🔸️ 🔸️کلبه خودتوبساز 🏡 🔸️ارتباط با ادمین و مدیریت کانال👇 https://zil.ink/kolbehh_12
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان تروما قسمت اول: سوزان در یک خانواده طبقه متوسط بزرگ شده بود. شعار آن ها این بود که خانواده همه دار و ندار آدم است؛ سوزان در اوایل سفر درمانی خود مدام از خانواده ایدئال خود، حمایت و محبت بی مثال والدینش صحبت می کرد... اما در همین حال همیشه احساس می کرد که چیزی این وسط کم است.! 😔 او می گفت: نمی دونم چرا این طوریم. من همیشه هر چی که می خواستم داشتم. والدین او ازدواج پایداری داشتند. آن ها در تمام جلسات مدرسه سوزان حاضر می شدند و هر دو او را غرق در محبت خود کرده بودند. سوزان مادرش را می پرستید الگوی رفتاری او نزدیک به قهرمان پرستی بود. اولین بار که در مورد کار روی کودک درونش صحبت کردم، پیشنهاد مرا رد کرد و گفت: «واقعاً مزخرفه !😐 ترس سوزان از آشکار شدن ترومای دوران کودکی اش باعث می شد که هنگام بحث در مورد گذشته ؛ هیچ یادی از خاطرات ناراحت کننده خود نکند.... اما هر چه بیشتر خودش را زیر نظر گرفت با خودش صادق تر شده و شروع به انتقاد از گذشته خود کرد. مادرش اغلب سخت گیر بود و مدام او را کنترل می کرد. او همیشه دلش میخواست سوزان طوری زندگی کند که خودش آرزویش را داشت.😔
داستان تروما قسمت دوم: وقتی سوزان بزرگ تر شده و این آشیانه وابستگی را ترک کرده بود، کنترل مادرش شدیدتر از قبل شده بود. چندین بار در روز با او تماس می گرفت و اگر سوزان به موقع جوابش را نمی داد احساس گناه را به جان دخترک می انداخت.😢 اغلب بدون اطلاع قبلی به خانه سوزان می رفت و این مسئله شدیداً سوزان را می آزرد. حتی انتظار داشت که سوزان به خاطر او تمام برنامه ها و کاروبارش رها کند. سوزان به خاطر همین رفتارهای مادرش به شدت احساس ناامیدی می کرد... این رفتارها خاطرات تلخ کودکی اش را زنده میکردند؛ زمانی که مادرش بدون اجازه وارد اتاقش میشد و دفتر خاطراتش را میخواند با این حال سوزان لب به شکایت باز نمی کرد. رفتار سوزان مطابق الگوی رفتاری مراقب دیگران بود و همیشه سعی در راضی کردن مادرش داشت. او برای دیگران نقش مادری صبور را بازی کرده و عشق بی حد و مرزش را نثار آنها میکرد رفتاری که هرگز از مادر خودش ندیده بود. جالب اینجاست که سوزان سفر درمانی خود را پس از سال ها احساس ناامیدی در برقراری ارتباط با دیگران آغاز کرد. او همیشه خودش را سنگ صبوره دیگران می دانست، یک مجسمه بی صدا برای جذب و خاموش کردن استرس و مشکلات اطرافیانش چیزی که من آن را تخلیه عاطفی می نامم... یکی از دوستانش مدام از صبر و حوصله او سوء استفاده کرده و هر بار که دچار مشکلی عاطفی می شد و از لحاظ روحی آشفته بود، سراغ او را می گرفت.
داستان تروما قسمت سوم: حتی از اینکه در نیمه های شب با سوزان تماس بگیرد و خودش را خالی کند، ابایی نداشت. با اینکه سوزان از این کار او ناراضی بود؛ اما طبق معمول لب به شکایت باز نمی کرد چون طبق الگوی رفتاری خود گمان می کرد که باید از دوستش مراقبت کند و از آنجایی که رد تماسهای تلفنی دوستش نتیجه ای جز احساس گناه و شرمندگی نداشت همیشه و در هر ساعتی به تلفن او پاسخ می داد.... و اجازه می داد که دوستش در صورت نیاز سفره دلش را برای او باز کند. سوزان همیشه دوست خوبی بود همان دوستی که می توانستید روی حضورش حساب کنید. این باور و اعتقاد او بود و به این اعتقاد پایبند بود. هر بار که با او تماس میگرفتند پاسخگو بود همیشه وقت و انرژی و احساسات عاطفی خود را در اختیار دیگران قرار می داد، اما وقتی نوبت به حمایت دوستانش از او می رسید، آنها چنین رفتاری را از خود نشان نمی دادند همیشه از نوع روابطش رنج می برد و احساس میکرد که این تعاملات یک طرفه عادلانه نیستند. آیا دوستانش چیزی در مورد او می دانستند؟ احساس میکرد که نامرئی است و هیچ کس او را نمی بیند. در طول جلسات مشاوره ما اغلب گریه میکرد و میپرسید یعنی ممکنه به روز یکی سر راهم قرار بگیره که بهم اهمیت بده؟ با گذشت زمان به این نتیجه رسید که مادرش دلیل اصلی احساس ناامنی اوست. او در بیان احساساتش آزاد نبود زیرا همیشه برای برآورده کردن خواسته های مادرش خواسته های خودش را زیر پا گذاشته بود دلش نمی خواست مدام به دیدن مادرش برود اما از سر احساس شرم گناه و ترس این کار را انجام می داد. او نمی خواست مدام به تماسهای تلفنی دوستانش پاسخ دهد، اما بازهم از سر همان احساسات تن به این کار میداد. هویت او به جلب رضایت دیگران وابسته شده بود و از آنجایی که هیچ حد و مرزی برای محافظت از خودش نداشت، چنان به خدمت دیگران درآمده و خود را نادیده گرفته بود که تمام ارتباطش را با خود واقعی اش از دست داده بود.